خانه » همه » مذهبی » پژوهشی پیرامون اصحاب پیامبر(ص) (3)

پژوهشی پیرامون اصحاب پیامبر(ص) (3)

پژوهشی پیرامون اصحاب پیامبر(ص) (3)

برای اینکه کسی نتواند درباره احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که در مورد اصحاب بیان شده تضعیف یا رد کند، لذا ما تنها به احادیث صحیح بخاری بسنده کردیم که صحیح ترین کتابهای اهل سنت به شمار می آید؛ ضمناً لازم به

0032519 - پژوهشی پیرامون اصحاب پیامبر(ص) (3)
0032519 - پژوهشی پیرامون اصحاب پیامبر(ص) (3)
نویسنده: حسین تهرانی

 

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و کشف حقایق برخی از اصحاب

برای اینکه کسی نتواند درباره احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که در مورد اصحاب بیان شده تضعیف یا رد کند، لذا ما تنها به احادیث صحیح بخاری بسنده کردیم که صحیح ترین کتابهای اهل سنت به شمار می آید؛ ضمناً لازم به یادآوری است که بخاری (همانطور که از او معروف و مشهور است) بسیاری از این احادیث را کتمان کرده و بازگو نکرده است تا کرامت و شرافت اصحاب زیر سؤال نرود، در حالی که سایر صحاح اهل سنت چند برابر آن را با عبارتهائی روشن تر و واضح تر ذکر کرده اند. ولی ما به همین مقدار کم از احادیث بخاری اکتفا می کنیم، تا حجت کامل تر شود.
بخاری در صحیح خود، در «کتاب الایمان» باب ترس مؤمن از نابودشدن اعمالش، می گوید:
«ابراهیم تمیمی گوید: من قولم را بر عملم عرضه نداشتم جز اینکه ترسیدم دروغگو باشم. ابن ابی ملیکه گوید: سی نفر از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دریافتم که همه آنان از نفاق، برخویشتن می هراسیدند و هیچ یک از آنها نبود که ادعا کند برایمان جبرئیل و میکائیل است…»(1)

سؤال 21

اگر ابن ملیکه سی نفر از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دریافته است که همه شان می ترسیدند که جزء منافقین باشند و هیچ یک ادعای ایمان صحیح برای خویشتن نمی کرد، پس چه شده است که اهل سنت آنان را تا درجه انبیاء و پیامبران بالا می برند و هیچ انتقادی را درباره شان نمی پذیرند؟!
و همچنین بخاری در کتاب «الجهاد و السیر» باب «الجاسوس و التجسّس» آورده است که:
«حاطب بن ابی بلتعه که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، نامه ای به مشرکین اهل مکه فرستاد که بعضی از اخبار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به آنان اطلاع داده بود. نامه اش را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، حضرتش به او فرمود: این چیست؛ حاطب؟! حاطب از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پوزش طلبید و گفت که می خواسته از خویشانش در مکه، نگهداری کند! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تصدیقش کرد. عمر گفت: ای رسول خدا! اجازه بده، گردن این منافق را بزنم. حضرت فرمود: او در جنگ بدر با ما بوده است، چه می دانی، شاید خدا به اهل بدر گفته باشد، هر کاری بکنید، من بهر حال از شما می گذرم و عفوتان می کنم!!»(2)

سؤال 22

اگر حاطب که جزء اولین اصحاب بود و در غزوه بدر حضور داشت، اسرار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را برای دشمنان آن حضرت که از مشرکین مکه بودند، می فرستد و به بهانه حمایت از خویشانش، به خدا و رسولش خیانت می کند و عمر بن الخطاب گواهی بر نفاقش می دهد، پس چه می توان گفت درباره دیگر اصحابی که پس از فتح مکه یا پس از جنگ خیبر یا حُنین اسلام آوردند و همچنین «طُلقانی» که تسلیم شدند نه مسلمان؟!
و اما آن قسمت آخر از روایت که منسوب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و ادعا می کند که خداوند به اهل بدر گفته هرچه می خواهید مرتکب شوید که من شما را می بخشم؛ این را به خود خواننده عزیز وامی گذاریم که بر آن حاشیه بزند!
و در جزء ششم صحیح بخاری کتاب «فضائل القرآن» در باب سوره منافقین آمده است که:
«یکی از مهاجرین با یکی از انصار نزاع کرد. آن مرد انصاری فریاد برآورد که ای گروه انصار! به دادم برسید. و آن مهاجری صدا زد که ای مهاجرین مرا دریابید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را شنید فرمود: چه خبر است؟ فریادهای جاهلیت بلند شده است! گفتند: یا رسول الله! مردی از انصار با مردی از مهاجرین نزاع کرده فرمود: از دعواهای جاهلیت دوری کنید که بوی گندیده ای دارد. عبدالله بن ابی آن سخن را شنید، فریاد زد: کارشان را کردند! به خدا اگر به مدینه بازگشتم، شریفان و عزیزان باید مردان ذلیل و خوار را حتماً بیرون کنند! این سخن به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید؛ عمر برخاست و گفت: اجازه بدهید گردن این منافق را بزنم! فرمود رهایش کن! نمی خواهم مردم بگویند که محمد، اصحابش را می کشد.»(3)
این حدیث، صریح است در اینکه منافقین از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند، برای اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پذیرفت سخن عمر را به اینکه آن شخص منافق است ولی او را از کشتن منع فرمود تا گفته نشود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، اصحابش را به قتل می رساند. و گویا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می دانست که اغلب اصحابش، منافق اند و اگر می خواست همه منافقین را به قتل برساند، جز افراد معدودی، از اصحابش باقی نمی ماندند. کجا هستند اهل سنت با این حقیقت تلخ که تمام ادعاهایشان را باطل می سازد!
و در جزء سوم صحیح بخاری، باب «حدیث الافک» از کتاب «شهادات» آمده است:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه کسی از من حمایت می کند در موردی که شنیده ام، خاندان مرا اذیت کرده است؟ سعد بن معاذ برخاست و گفت: یا رسول الله! من به حمایت برمی خیزم! اگر از قبیله «اوس» است، گردنش را می زنیم و اگر از برادرانمان از «خزرج» است، هر چه دستوربدهی، درباره اش انجام می دهیم، سعد بن عباده که رئیس قبیله خزرج بود، و در گذشته مردی نیکوکاری بود ولی حمیت جاهلیت اینک، او را فراگرفته، برخاست و گفت: به خدا قسم دروغ می گوئی، تو او را نمی کشی و نمی توانی بکشی! اسید بن حضیر بلند شد و گفت: به خدا قسم دروغ می گویی! ما به خدا او را خواهیم کشت، تو منافقی و از منافقین دفاع می کنی! او بدینسان افراد اوس و خزرج به نزاع برخاستند تا جائی که نزدیک بود یکدیگر را به قتل برسانند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر روی منبر بود و پیوسته تلاش می کرد، ساکتشان کند بالاخره ساکت شدند و خود حضرت نیز سکوت کرد».(4)
بنابراین، اگر سعد بن عباده، سرور انصار متهم به نفاق می شود در حالی که به گواهی روایت، در گذشته مرد نیکوکاری بوده است و اگر انصار که خداوند در کتابش آنان را ستوده است، همه عصبانی می شوند و به خاطر یک منافقی که خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را اذیت کرده، می خواهند با هم بستیزند و پیکار کنند و از او دفاع نمایند و در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، صدایشان را بلند می کنند (و حرمت حضرت را هتک می نمایند) پس دیگر چه تعجبی از نفاق آنان خواهیم داشت که زندگی خود را وقف در جنگیدن با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دعوتش کردند یا اینکه می خواستند پس از شهادت حضرت، به خاطر خلافت، خانه دخترش (فاطمه زهرا علیها السلام) را آتش بزنند.
بخاری در کتاب التوحید در باب سخن خداوند که می فرماید: «تعرج الملائکه و الروح الیه» آورده است که:
«علی بن ابی طالب [علیه السلام] در یمن بود، قطعه هائی از طلا را برای پیامبر [صلی الله علیه و آله و سلم] فرستاد. حضرت آنها را میان برخی از مردم تقسیم کرد. قریش و انصار خشمگین شدند و گفتند: چطور شد که طلاها را به شخصیتهای نجد می دهد و به ما نمی دهد؟! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: می خواهم دل آنها را به دست آورم و الفتی را در میانشان ایجاد نمایم. پس یک نفر آمد و گفت: یا محمد! از خدا بترس!! پیامبر (ص) فرمود: اگر من بخواهم خدا را نافرمانی و عصیان کنم، چه کسی خدا را اطاعت می کند؟ آیا درست که مردم اهل زمین مرا قبول داشته باشند و شما مرا خائن بدانید؟ خالد بن ولید اجازه خواست که او را بکشد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجازه اش نداد. وقتی که آن مرد رفت، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: از تبار این آدم گروهی می آیند که قرآن را می خوانند ولی از گلوهایشان فراتر نمی رود (یعنی قرآن را قبول ندارند و به آن عمل نمی کنند) اینان از اسلام خارج می شوند چنانکه تیر از کمان خارج می شود، با اهل اسلام می جنگند و به بت پرستی دعوت می کنند. اگر آنان را درک کردم مانند قوم عاد آنها را به قتل خواهم رساند»(5).
و این هم منافقی دیگر از اصحاب است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را متهم به بی انصافی در تقسیم می کند و با کمال بی ادبی به پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم می گوید: ای محمد، از خدا بترس!! ولی علی رغم اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می داند که او منافق است و از تبارش گروهی به دنیا می آیند که مانند بیرون رفتن تیر از کمان از اسلام خارج می شوند و بت پرست هستند، با این حال، خالد را از کشتنش منع می کند.
و در این پاسخی است به اهل سنت که همواره بر من احتجاج می کردند و می گفتند: اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می داست که بعضی از اصحابش جزء منافقین اند و سبب گمراهی مسلمین می شوند، پس بر او واجب بود که آنان را بکشد و امتش و دینش را نگهدارد.
باز بخاری در صحیح خود در باب «اذا اشار الامام بالصلح» در کتاب صلح آورده است که:
«زبیر می گفت: با یکی از انصار که در جنگ بدر شرکت کرده بود، در مورد راه آبی که از سنگلاخ به زمین ها مزروعیشان می آمد، و هر دو از آن آب استفاده می کردند، به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شکایت کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به زبیر فرمود: ای زبیر، از آب استفاده کن، سپس آب را برای همسایه ات رها کن. آن مرد انصاری خشمگین شد و گفت: یا رسول الله! طرفداری از پسر عمه ات می کنی؟! رنگ چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از شدّت غضب تغییر کرد، سپس فرمود آبیاری کن پس آن را نگهدار تا به دیوارها برسد…».(6)
و این مُدل دیگری از منافقین از اصحاب است که معتقد است پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیروی از عاطفه شخصی می کند و به نفع پسر عمه اش حکم می نماید و با کمال بی شرمی این سخن را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید که رنگ حضرت از شدت غضب تغییر می کند.
بخاری در جزء چهارم صحیح خود در کتاب «الجهاد و السیر» از عبدالله نقل می کند که گفت:
«روز حنین بود. پیامبر صلی الله لیه و آله در تقسیم، برخی از مردم را بر برخی دیگر برتری دارد. مثلاً به اقرع بن حابس، یکصد شتر عطا نمود و همان مقدار به عینیه بخشید و به برخی از اشراف عرب نیز بسیار بخشید و آنان را بر دیگران مقدم دانست. یک نفر (از روی اعتراض) گفت: به خدا قسم در این تقسیم رعایت عدالت نشده و خدا مطرح نبوده است!!! من گفتم: به خدا، این سخن را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواهم رساند. پس نزد حضرت آمدم و ماجرا را به ایشان عرض کردم. فرمود: پس چه کسی عدالت می کند، اگر خدا و رسولش عدالت نکنند؟! خدا رحمت کند حضرت موسی را؛ او بیش از این اذیت شد و صبر کرد.»(7)
این هم یکی از منافقین از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و گویا یکی از بزرگان قریش است، لذا راوی از ترس هیئت حاکمه وقت از ذکر نامش خودداری کرده. این منافق را می بینی که با قطع و یقین می گوید که محمد صلی الله علیه و آله و سلم عادل نیست و در تقسیمش، خدا را مدّ نظر قرار نداده است و قسم هم می خورد!!
آری! حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از این بیشتر اذیت شده و در راه خدا صبر کرد. و در جزء چهارم صحیح بخاری، کتاب «بدء الخلق» باب «علامات النبوه فی الاسلام» آمده است که:
ابوسعید خدری گفت: روزی در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم که حضرت مشغول تقسیم بود. ناگهان ذوالخویصره که از بنی تمیم است، آمد و گفت: یا رسول الله! عدالت کن!! حضرت فرمود: وای بر تو! اگر من عدالت نکنم، کی می خواهد عدالت کند؟ اگر من عادل نباشم پس تو بیچاره و زیانکار خواهی بود. عمر برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! اجازه ام ده که گردنش را بزنم. حضرت فرمود او را رها کن. چرا که او دارای یارانی است که شما نماز خود را در برابر نماز آنان و روزه خود را در برابر روزه شان، کم و بی ارزش می بینید آنها قرآن می خوانند ولی از گلوهایشان فراتر نمی رود. آنان از دین خارج می شوند چنانکه تیر از کمان خارج می شود.»(8)
این هم نوعی دیگر از اصحاب منافق که در برابر مردم، اظهار دیانت و خضوع و خشوع می کردند تا جائی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عمر می فرماید که: بعضی از شما مردم، نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنان، بی ارزش می پندارند. و بدون شک آنها قرآن را کاملاً از حفظ داشتند ولی از گلوهایشان فراتر نمی رفت (و به عمل هرگز نمی رسید) و این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که می فرماید: او را رها کن چرا که اصحابی دارد؛ دلیل است بر اینکه منافقین در میان اصحاب بسیار زیاد بودند.
بخاری در صحیح خود کتاب «الادب» باب «من لم یواجه الناس بالعتاب» آورده است:
«عایشه گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چیزی درست کرد و اجازه داد از آن استفاده کنند. گروهی از آن پرهیز کردند. پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم خبردار شد، خطبه ای خواند که در آن خطبه، پس از حمد و ثنای الهی فرمود: چرا برخی از مردم از چیزی که من درست کرده ام، پرهیز می کنند؟ به خدا قسم من از آنها به خدای سبحان داناتر و خشیتم از همه آنها بیشتر است.»(9)
و این هم یک صنف دیگر از اصحاب است که از سنت رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم پرهیز می کنند و بی گمان، اعمال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نیز مورد استهزاء و تمسخر قرار می دادند و لذا می بینیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در میان آنان خطبه می خواند و به خدا سوگند می خورد که از همه آنها به خداوند اعلم و خشیتش از همه بیشتر است.
بخاری در کتاب «المظالم»، باب «الاشتراک فی الهدی و البدن» می نویسد:
«ابن عباس گفت: روز چهارم ذی حجه بود، ما برای حج آمده بودیم، حضرت امر کرد عمره انجام دهیم و دستور داد که زنانمان برایمان حلال است. این سخن در میان مردم منتشر شد. عطاء گوید: جابر گفت: پس برخی از ما به منی رفتیم در حالی که …(10) خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید. برخاست و خطبه ای انشاد فرمود و در آن گفت: شنیده ام برخی از مردم می گویند: کذا و کذا. به خدا سوگند که من به آنان با تقواتر و به خدا نزدیکترم.»
این هم یک نوع از اصحاب اند که اوامر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در احکام شرعی مورد تمرد و نافرمانی قرار می دهند. و از این سخن حضرت برمی آید که برخی از مردم، این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که اجازه داد با زنهایشان همبستر شوند، محکوم نموده بودند و می گفتند: …(11) آیا اینان به احکام خدا از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داناتر بودند؟ یا اینکه از او باتقوی تر؟!
و شکی نیست که ازدواج متعه یا متعه زنان که پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، از سوی عمر تحریم شد، از همین قبیل است. پس اگر آنان در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اوامرش را در مورد روا بودن همبسترشدن با همسرانشان در ایام حج، رد می کردند و نمی پذیرفتند، دیگر چه جای تعجب است که پس از شهادتش نکاح متعه را تحریم کنند و از این امر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز سرباز زنند و نکاح متعه را مانند زنا بدانند چنانکه اهل سنت، امروز چنین ادعا می کنند.
بخاری در کتاب «الجهاد و السیر» در باب «ما کان النبی یعطی المؤلفه قلوبهم» آورده است:
«انس بن مالک گفت: وقتی خداوند مقداری از اموال قبیله هوازن را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم غنیمت داد، حضرت آنرا به مردانی از قریش داد. انصار گفتند: خدا پیامبرش را بیامرزد؛ به قریش می بخشد و ما را رها می کند در حالی که شمشیرهایمان از خونشان می چکد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را در جائی گرد آورد و غیر از آنان کسی را در آنجا جمع نکرد، سپس به آنها فرمود: سخنی از شما به من رسیده است، چه می باشد؟ آنها سخن خود را تکرار کردند. فرمود: من به کسانی پول می دهم که تازه مسلمان شده اند آیا شما راضی نیستید که آنها با اموالشان بروند و شما همراه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشید؛ بخدا سوگند بازگشت شما (برای من) بهتر است از بازگشت آنها. گفتند: آری! ای رسول خدا، راضی شدیم. آنگاه فرمود: شما پس از من خودخواهی های شدیدی خواهید دید؛ پس صبر کنید، تا خدا و رسولش را بر حوض، ملاقات کنید. انس گفت: ولی ما صبر نکردیم».(12)
اکنون از آنها می پرسیم:
آیا در تمام انصار، یک نفر مرد فهمیده نبود که به رفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راضی شود و معتقد باشد به اینکه حضرت، به سوی هوا و هوس و عاطفه، منحرف نمی شود و سخن خدا را در این زمینه درک کرده باشد که می فرماید:
«نه به خدای تو سوگند، اینان ایمان نمی آورند تا اینکه تو را در آنچه میانشان رخ می دهد داور قرار دهند و هر وقت حکمی کردی، در دلهای خویش، هرگز احساس نگرانی و ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند».(13)
آیا وقتی گفته شد: خدا رسول لله را بیامرزد!! یک نفر در میان آنان بود که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، دفاع کند؟
نه، هرگز! کسی که به مقتضای آیه ایمان آورده باشد در میانشان نبود و وقتی گفتند: راضی شدیم، این هم از روی قناعت و رضایت نبود و لذا گواهی انس بن مالک (که یکی از آنان بود) کاملاً بجا بود که گفت: او ما را به صبر وصیت کرد ولی ما صبر نکردیم.
بخاری در صحیح خود کتاب مغازی، باب غزوه حدیبیه آورده است:
«احمد بن اشکاب گوید: محمد بن فضیل از علاء بن مسیب از پدرش نقل کرده که گفت: براء بن عازب را ملاقات کردم؛ به او گفتم: خوشا به حالت! با پیامبر هم صحبت بودی و زیر درخت با او بیعت کردی.»
گفت: فرزند برادرم! تو نمی دانی که ما پس از او چه کارها کردیم و چه انحراف ها در دین به وجود آوردیم!»(14)
راست گفت براء بن عازب، زیرا بیشتر مردم نمی دانند، پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم اصحاب چه کارها کردند: به وصیتش و پسر عمویش ظلم کردند و از خلافت دورش نمودند، به دخترش حضرت زهرا علیه السلام ستم کردند و به سوزاندن تهدیدش نمودند و حقش را در میراث پدر، غصب کردند. وصایای رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم را مخالفت نمودند و احکام شرع را تغییر دادند و سنت پیامبر صلی الله علیه آله و سلم را به آتش کشیدند و از دسترسی مردم دور ساختند. آن حضرت را شکنجه دادند زیرا اهل بیتش را لعن و نفرین کردند و قتل عام نمودند و آواره ساختند و حکومت را به دست منافقین و تبهکاران و دشمنان خدا و رسولش سپردند. آری! و بسیاری غیر از این کارها انجام دادند که متأسفانه، نزد عموم مردم نامعلوم است و آنان چیزی از حقایق را دریافت نکرده اند جز آنچه را مکتب خلفا به آنان تلقین و تزریق شد که با اجتهادات شخصی تا توانستند احکام خدا و رسولش را تغییر دادند و آنها را بدعتهای نیکو نامیدند!!
بدین مناسبت، به اهل سنت می گوییم؟ به هم صحبتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فریب نخورید، چرا که این براء بن عازب؛ از نخستین اصحابی است که در زیر درخت با پیامبر صلی الله لیه و آله وسلم بیعت کرده، و زبان حالش به فرزند برادرش این است که: نه همراهی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نه بیعت زیر درخت، تو را فریب ندهد؛ تو نمی دانی، پس از او چه کارها که نکردیم. خداوند می فرماید:
«آنان که با تو بیعت می کنند، همانا با خداوند بیعت می کنند، دست خدا بالای دست آنها است، پس اگر کسی بیعتش را بشکند، به خودش ضرر زده است.»(15)
و چقدر عدد این اصحاب پیمان شکن زیاد بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به پسر عمویش علی صلی الله علیه و اله و سلم، وصیت کرد با آنها بجنگد و کارزار کند، چنانکه در کتابهای تاریخ آمده است.
بخاری در صحیح خود در کتاب الجمعه آورده است:
جابربن عبدالله گفت: قافله ای که مواد غذائی با خود حمل می کرد، از شام آمد؛ ما مشغول نماز جمعه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم. مردم متفرق شدند بجز دوازده نفر. این آیه نازل شد:
«و اذا راو تجاره او لهواً انفضوا الیها و ترکوک قائما…».
«و اگر تجارت یا کار لهوی دیدند، به آن طرف، پراکنده می شوند و تو را تنها می گذارند».(16)
و این نیز یک نوع دیگر از منافقین از اصحاب هستند که پارسائی و خشوع ندارند، بلکه حتی از نماز جمعه، آن هم با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، فرار می کنند که بر قافله و تجارت بنگرند و رسول خدا صلی الله علیه و آله را در حال نماز و خضوع و خشوع در برابر خداوند، تنها می گذارند.
آیا اینها مسلمانانی هستند که ایمانشان کامل است؟ یا منافقینی هستند که حتی نماز را هم به مسخره گرفته اند و اگر به نماز برخیزند مانند منافقین، با تنبلی و کاهلی برمی خیزند. البته تنها آن دوازده نفر که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ثابت قدم ماندند و نماز جمعه را تمام کردند، از آنان مستثنی هستند.
آری! هر که اوضاع و احوال آن اصحاب را دنبال کند، بدون شک شگفت زده می شود. و حتماً فرار کردنشان از نماز جمعه، چند بار تکرار شده بود که خداوند به آنان، از روی اعتراض می فرماید:
«قل ما عندالله خیر من اللّهو و من التجاره».
«بگو-ای پیامبر-آنچه نزد خداست از لهو و تجارت بهتر است».
و برای اینکه-خواننده عزیز-مقدار تجلیل و احترامشان را نسبت به نماز جمعه دریابی، این حدیث صحیح بخاری را بخوان، که در کتاب الوکاله، از صحیحش چنین آمده است:
«سهل بن سعید گفت: ما در روز جمعه خیلی خوشحال می شدیم زیرا پیرزنی داشتیم که از ساقه های یک نوع لوبیائی که آنرا می کاشتیم، مقداری می گرفت و در دیگ می گذاشت و چند دانه جو هم با آن مخلوط می کرد و دیگر نه روغنی و نه هیچ چربی در آن می انداخت و آن را می پخت. ما که نماز جمعه را می خواندیم، نزد او می رفتیم، او هم غذا را به ما می داد. و لذا ما در روز جمعه، به این خاطر خیلی خوشحال می شدیم که بعد از نماز جمعه، از چنین غذائی تناول می کردیم».(17)
خوشا به حال چنین اصحابی که از آمدن روز جمعه و ملاقات با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و گوش دادن به خطبه ها و موعظه هایش و نماز خواندن با آن حضرت و به دیدار با یکدیگر و آن همه برکت ها و رحمتها که در آن روز سرازیر می شد، خرسند نمی شدند ولی از خوردن آن غذای مخصوص که از پیرزن برایشان تهیه می کرد، مسرور می شدند، که اگر در این زمان یک نفر از مسلمانان بگوید که در روز جمعه به خاطر غذا خوشحال می شوم، او را جزء آدمهای پوچ و بیهوده می پندارند.
و اگر بیشتر از این، بخواهیم از احوالشان مطلع شویم، شاکرین و سپاسگزارانی را که خداوند در قرآن مورد ستایش قرار داده، اقلیتی هستند که عددشان از دوازده نفر تجاوز نمی کند، و اینان همان مخلصینی هستند که به سهوی لهو و تجارت نمی روند و نماز را رها نمی کنند و همین ها هم بودند که در هنگام جهاد، و در بسیاری از مواقع که سایر اصحاب فرار می کرده و در می رفتند، ثابت قدم می ماندند.
بخاری در صحیح خود کتاب «الجهاد و السیر» آورده است:
«براء بن عازب گوید: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، عبدالله بن جبیر را در غزوه اُحُد بر پیاده نظام، که عددشان پنچاه نفر بود، قرار داد و فرمود: اگر دیدید که پرندگان بر سر ما فرود می آیند (کشته شده ایم) شما هرگز از جایتان، حرکت نکنید تا اینکه خودم به شما دستور دهم. و بهر حال دشمن مغلوب شد. راوی گوید: من به خدا قسم دیدم که خلخال ها در پاهای زنان پدید آمده بود. اصحاب عبدالله بن جبیر(پیاده نظام) گفتند: غنیمت! ای قوم، غنیمت! دیگر منتظر چه هستید؟ عبدالله بن جبیر به آنان گفت: آیا فرموش کردید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به شما چه دستور داد؟ گفتند: به خدا سوگند، می رویم و برای خود غنیمت جمع می کنیم. وقتی صحنه را رها کردند، شکست خوردند. آنجا بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هر چه فریاد کرد، جز دوازده نفر با حضرت کسی نماند، و سرانجام هفتاد نفر از ما را کشتند…»(18)
مورخین می نویسند که در این جنگ هزار نفر از اصحاب با حضرت خارج شدند در حالی که همه مشتاق جهاد کردن در راه خدا بودند و از پیروزی بدر، خیلی مغرور شده بودند ولی امر رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم را نافرمانی کردند و عامل شکستی مفتضح در تاریخ اسلام شدند که هفتاد نفر از آنان و در رأس آنها حضرت حمزه عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شهید شدند و بقیه پا به فرار گذاشتند و کسی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جز دوازده نفر، که در صحنه جنگ باقی نماند، چنانکه بخاری نقل کرده، و اما سایر مورخین این عدد را به چهار نفر، پائین آورده اند که عبارت بودند از: علی بن ابی طالب علیه السلام که جنگی نمایان با مشرکین کرد، و غرضش حمایت و دفاع از شخص شخیص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و ابودجانه که در پشت از حضرت حمایت می کرد و طلحه و زبیر و گفته شده که سهل بن حنیف هم با آنها بود.
و از اینجاست که معنای سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را درک می کنیم که می فرماید:
«نمی بینم که رستگار شود کسی از آنان جز مانند چند شتر سرگردان در گلّه شترها».
و این در حالی است که خدای سبحان آنان را در صورت فرار از جنگ به آتش جنهم تهدید کرده است:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ *وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ ».(19)
«ای مؤمنین، هرگاه در وقت کارزار، با هجوم کافران مواجه شدید، از آنها روی برنگردانید و فرار نکنید که هر کس که در روز جنگ، به آنها پشت کرده و فرار نمایند، به سوی خشم خدا روی آورده و جایگاهش دوزخ که بدترین جایگاه است، خواهد بود، مگر آنکه از میمنه به میسره و یا از قلب به جناح به خاطر مصلحت جنگ برود و یا اینکه به یاری گروهی دیگر از خودشان بپردازد».
پس چه ارزشی دارد این اصحابی که به خاطر لهو و تجارت، از نماز گریزانند و به خاطر ترس از مرگ، از جهاد فرار می کنند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تنها در میان دشمنان رها می کنند. و در هر حالت، متفرق می شوند و همه شان روی برمی گردانند. و با پیامبر صلی الله لیه و آله و سلم(حداکثر) جز دوازده نفر، نمی مانند! پس این اصحاب کجا هستند ای خردمندان؟!!
شاید برخی از پژوهشگران وقتی مانند این روایتها و رویدادها را می خوانند،آن را کوچک شمرده و می پندارند که حادثه هائی زودگذر بوده و خدا از آنها گذشته است و دیگر اصحاب به چنین کارهائی روی نیاورده اند! خیر، چنین نیست، قرآن کریم ما را بر حقایق وحشتناکی آگاه می سازد. در جنگ اُحُد(20) فرارشان را چنین ثبت فرموده است:
«وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاکُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیَا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفَا عَنْکُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ‌ * إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاَ تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمّاً بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَ لاَ مَا أَصَابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ‌ ».(21)
«و به تحقیق که وعده خداوند راست بود و آنگاه دریافتید که به اذن او غالب شده اید تا وقتی که (در جنگ اُحُد) مغلوب شدید و اختلاف پیدا کردید و پس از اینکه آرزوهایتان را محقق گردانید، نافرمانی کردید؛ برخی از شما دنیا را می خواهد و برخی خواهان آخرت است. سپس شما را از پیروز شدن باز داشت تا امتحانتان کند و خدا از تقصیر شما (در نافرمانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) درگذشت زیرا خداوند، به اهل ایمان، لطف و عنایت دارد. بیاد آورید هنگامی که از وحشت فرار می کردید و به کسی توجه نداشتید تا آنجا که به پیامبر هم که شما را به یاری دیگران فرا می خواند، اعتنا نکردید، تا به کیفر این بی ثباتی، غمی بر غم شما افزود تا پس از این، برای از دست رفتن یا به دست آوردن چیزی، غمگین نشوید و خداوند به هر کاری که می کنید آگاه است».
این آیات پس از جنگ اُحُد که مسلمانان در امر رفتن به دنبال غنایم دنیا و دیدن خلخالها در پای بانوان (چنانکه بخاری نقل کرده) شکست خوردند، نازل شد و چنانکه قرآن فرموده است، خدا و رسولش را عصیان و نافرمانی کردند. آیا واقعاً اصحاب از آن حادثه، عبرت گرفتند و به خدا انابه و توبه کردند و طلب آمرزش کردند و دیگر مانند آن رفتار نکردند؟!
نه هرگز! نه تنها توبه نکردند بلکه، کارهائی از آن بدتر نیز مرتکب شدند که این در اواخر زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ حُنین رخ داد. در آن غزوه، عددشان (چنانکه مورخین گفته اند) دوازده هزار نفر بود؛ و علی رغم کثرت جمعیت، باز هم (طبق معمول) پا به فرار گذارده و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در میان مشرکین و دشمنان خدا رها کردند که بیش از نه یا ده نفر از بنی هاشم و در رأس آنان امام علی بن ابی طالب علیه السلام با حضرت نبودند، چنانکه یعقوبی در تاریخش نقل کرده و دیگران نیز یادآور شده اند.(22)
و اگر فرارشان در جنگ اُحُد، قبیح بود، بی گمان، در جنگ حُنین، قبیح تر و به مراتب زشت تر است، زیرا صابران و بردبارانی که در جنگ اُحد با او پایدار ماندند چهار نفر از میان هزار صحابی بودند، یعنی نسبت یک به دویست و پنجاه. ولی در جنگ حُنین، از میان دوازده هزار صحابی، فقط ده نفر پایدار ماندند که نسبتش یک به هزار و دویست است. و اگر جنگ اُحد در آغاز هجرت بود و مردم مسلمان در اقلیت بودند و دورانشان به جاهلیت چندان دور نبود، و در جنگ حُنین، چه عذر و بهانه ای داشتند که اواخر سال هشتم هجرت رخ داد و جز دو سال به عمر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باقی مانده بود و علی رغم افزایش عدّه و عُدّه (جمعیت و سلاح جنگی) با این حال، پا به فرار گذاشته و هیچ اعتنائی به ساحت مقدّس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نکردند.
قرآن کریم، در کمال روشنی، وضعیت ذلّت بار آنان و فرارشان از جنگ را در آن حادثه، توضیح داده و فرموده است:
«وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ‌ *ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ‌ ».(23)
«و در جنگ حنین که از بسیاری لشکرتان، مغرور شده بودید و آن لشکر با آن عدد زیاد هرگز به کار شما نیامد و زمین با آن بزرگی، بر شما تنگ آمد و سپس همه شما پا به فرار گذاشتید و از صحنه جنگ در رفتید. آنگاه خداوند طمأنینه و سکینه اش را بر رسولش و بر مؤمنان نازل کرد و لشکرهایی از فرشتگان فرستاد که شما آنها را نمی دیدید و کافران را سخت عذاب کرد و این کیفر کافران است».
خدای سبحان بیان فرموده است که رسول خود و مؤمنین بردباری را که با او پایدار ماندند و در جنگ نگریختند، ثابت قدم نمود و سکینه و اطمینان را بر آنان نازل کرد و فرشتگانی را برای یاری رساندن به آنان، فرستاد و آنها را بر کافران پیروزی بخشید که دیگر نیازی به آن مرتدان و فرارکنندگان از دشمن که از مرگ می هراسید، نداشتند؛ همان که فرمان خدا و رسولشان را نافرمانی می کردند و هرچند گاه که خداوند آزمایششان کرد، روسفید از آزمایش در نیامدند.
برای توضیح بیشتر، خوب است روایتی را که صحیح بخاری در این زمینه آورده است، مورد بررسی قرار می دهیم:
بخاری در جزء پنجم کتابش؛ در کتاب «مغازی» در تفسیر آیه «و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم…» چنین آورده است:
«ابوقتاده گفت: در روز «حنین» به یک نفر مسلمانی که با یک مشرک می جنگید می نگریستم که دیدم یکی از مشرکین، آهسته از پشت سر مسلمانی آمد که او را به قتل برساند، من به سرعت خودم را به او رساندم؛ او دستش را بلند کرد که مرا بزند، من فوراً دستش را قطع کردم سپس او را دیدم که مرا به شدت در بر گرفت تا جائی که وحشت کردم، آنگاه مرا رها کرد. من هم او را به قتل رساندم. در هر صورت، مسلمانان پا به فرار گذاشتند، من هم با آنها فرار کردم، ناگهان عمر بن الخطاب را در میان مردم یافتم. به او گفتم: این مردم را چه شده است؟ گفت: این امر خدا است».(24)
براستی کار عمر بن الخطاب شگفت آور است؛ او که نزد اهل سنت، یکی از معدود شجاعان و قهرمانان اصحاب به شمار می آید، اگر شجاعترینشان نباشد، زیرا معتقدند که خداوند اسلام و مسلمین را به او عزت بخشید و دعوت به اسلام علنی نشد مگر پس از اسلامش ولی تاریخ، حقیقت را برای ما بیان کرده است که چگونه پا به فرار می گذارد و در جنگ اُحُد می گریزد چنانکه در جنگ خیبر نیز وقتی پیامبر صلی الله علیه و اله سلم او را همراه با لشکری به شهر «خیبر» فرستاد که آن را فتح کند، چگونه شکست خورد و فرار کرد و با اصحابش بازگشتند در حالی که آنها او را ترسو قلمداد می کرده و او آنها را ترسو و جبان معرفی می کرد.(25)
و روز حنین نیز از معرکه فرار کرد و پشت به جنگ نمود و شاید از نخستین فرارکنندگان بود که سایر مردم نیز از او پیروی کرده و پا به فرار گذاشتند چرا که او از همه قهرمان تر بود!! و لذا می بینیم در میان آن همه فرارکنندگان، جلب توجه ابوقتاده می کند و ابوقتاده با شگفتی از او می پرسد که: مردم را چه شده است؟ و عمر که خود در رفته و گریخته و از جهاد سرباز زده است و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در میان آن همه مشرکین و دشمنان اسلام رها کرده است، برای اینکه ابوقتاده را نیز سردرگم کند به او می گوید که این امر الهی است!!
آیا واقعاً خداوند به عمر بن الخطاب امر کرده بود که از جهاد فرار کند یا اینکه او را به پایداری و بردباری و صبر در جنگ و فرار نکردن امر کرده بود؟ مگر خداوند به او و اصحابش نفرموده بود:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ »(26).
«ای مؤمنان، اگر کافران را دیدید که به سوی شما هجوم می آورند، هرگز پشت نکنید و از جنگ فرار ننمائید».
و مگر خداوند از او و از اصحابش بر این امر پیمان نگرفته بود و نفرموده بود:
«وَ لَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لاَ یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَ کَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئُولاً »(27).
«و همانا آنان قبلاً با خداوند عهد و پیمان بسته بودند که به جنگ پشت نکنند و انسان در برابر عهد الهی، مسئول خواهند بود».
پس چگونه عمر از جنگ و جهاد می گریزد و به آن پشت می کند و ادعا می کند که این امر الهی است؟!
آیا او این قرآن را ندیده و نشنیده بود یا اینکه…؟!
هم اکنون ما نمی خواهیم در این زمینه بحث کنیم، چرا که یک بخش را به عمر بن الخطاب اختصاص خواهیم داد ولی این روایت بخاری، بسیار جالب است و این شهادت بخاری است که اعتراف می کند به اینکه اصحاب با کثرت عددشان، در روز حنین، به جنگ پشت کردند و هر کس کتابهای تاریخ را در این زمینه ها مطالعه کند، از این عجیب تر و غریب تر خواهند دید و پرده ها از جلوی دیدگانش پس زده خواهد شد.
پس اگر بیشتر اصحاب، امر خدا را اطاعت نمی کردند (چنانکه در بحثهای گذشته متوجه شدیم) تعجبی نیست که اوامر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نیز نادیده بگیرند و اما اوامرش را پس از شهادتش (که پدرم و مادرم فدایش باشند) و آن همه بی اعتنائی و اهمال در این اوامر که هر چه بگوئی کم نگفته ای.

پی نوشت ها :

1. صحیح بخاری،ج1 ص 19 (کتاب الایمان).
2. صحیح بخاری، ج4، ص 19.
3. صحیح بخاری، ج6، ص 65.
4. صحیح بخاری، ج3، ص 156 و ج 6 ص 8.
5. صحیح بخاری، ج8، ص 178.
6. همان، ج3 ص 171.
7. صحیح بخاری، ج4 ص 61.
8. صحیح بخاری، ج4 ص 179.
9. همان، ج7 ص 96.
10 و 11. در متن روایت جمله ای ذکر شده که بسیار زننده و زشت است و لذا بجای آن چند نقطه گذاشتیم و از نقلش خودداری کردیم.
12. صحیح بخاری، ج4، ص 60.
13. سوره نساء، آیه 65.
«فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم، ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً».
14. صحیح بخاری، ج5 ص 66.
15. سوره فتح، آیه 10.
«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَى نَفْسِهِ …».
16. صحیح بخاری، ج1، ص 255 و ج 3 ص 6 و 7.
17. صحیح بخاری، ج 3 ص 73.
18. صحیح بخاری، ج4 ص 26.
19. سوره انفال، آیه 16.
20. تفسیر طبری، ج4 ص 82؛ تفسیر التحریر و التنویر، طاهر بن عاشور، ج4 ص 126؛ صحیح بخاری، ج5 ص 29-باب غزوه احُد.
21. سوره آل عمران، آیه 153.
22. عبقریه خالد، عباس عقاد، ص 68؛ تاریخ یعقوبی، ج2 ص 62.
23. سوره توبه، آیه 26.
24. صحیح بخاری، ج5 ص 101.
25. مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج3 ص 37. و همچنین ذهبی در تلخیص خود این روایت را آورده است.
26. سوره انفال، آیه 15.
27. سوره احزاب، آیه 15.

منبع : تهرانی، حسین؛ (1427 ه.ق)، سؤالات ما شامل 313 سؤال پیرامون مسائل اعتقادی، کلامی، فقهی، تفسیری و تاریخی، قم: نشر حاذق، چاپ دوم(1427ه.ق).

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد