طلسمات

خانه » همه » مذهبی » پیدایش انقلاب

پیدایش انقلاب

درباره پیدایش انقلاب ، نظریه هاى متعدد و گاه متضادى بیان شده است ؛ عده اى معتقدند انقلاب زمانى رخ مى دهد که شرایط سیاسى ، اقتصادى ، اجتماعى و… در کشور تغییر کرده ، رو به نابسامانى رود. عده اى دیگر بهبود اولیه شرایط اقتصادى و اجتماعى را دلیل انقلاب دانسته اند. بعضى نیز گفته اند که انقلاب ممکن است در هر دو حالت رخ دهد. از دیدگاه دیگر، علت اصلى هر انقلاب وجود دو طبقه مرفه و محروم در جامعه است که طبقه محروم با افزایش فشارهاى اقتصادى و محرومیتهاى اجتماعى ، علیه طبقه مرفه دست به انقلاب مى زند. دلیلِ گوناگونى و اختلافِ این نظریات آن است که هر متفکر یا نظریه پرداز، در بررسى هاى خود با نوع خاصى از انقلابها برخورد داشته است ،بنابراین تحلیل وى نیز نسبت به پدیده انقلاب با نظریه پرداز دیگر متفاوت است . در مجموع ، دو دیدگاه مهمّ در مورد انقلاب وجود دارد؛ یکى دیدگاه غرب و دیگرى دیدگاه شرق که در این درس با این دو دیدگاه آشنا خواهیم شد.
دیدگاه غرب
از نظر غالب دانشمندان غربى ، سیاست منحصر به امر حکومت است و در نتیجه بخش عمده اى از بحث هاى آنها درباره علل انقلاب همان علل تغییر حکومتهاست و از آنجا که تغییرات اجتماعى را در تغییرات حکومتى مى دانند تغییر دو گروه یا دو حاکم را نیز انقلاب مى دانند. در بحث مربوط به انقلاب از دیدگاه غرب به تعدادى از نظریه پردازیهاى اولیه از جمله دیدگاه افلاطون ، ارسطو و ماکیاوّلى و دیدگاههاى جدید از جمله نظریه کارکردگرا ساختارى ، نظریه عامه مردم ، تئورى افزایش د انتظارات و تئورى سرکوب غرایز اشاره مى کنیم :
الف دیدگاه افلاطون
افلاطون در کتاب (جمهوریت) ، نظریه خاص خود را در مورد تغییر و تبدیل حکومتها بیان کرده و معتقد است بزرگترین بلیّه و ایجاد کننده جنگ ، حس طمع و تجمل پرستى افراد و جامعه است که در نهایت باعث حمله به خاک همسایگان شده و آنها نیز مجبور به مقابله به مثل خواهند شد و در نتیجه حکومت دچار تغییر و تحوّل خواهد گردید. به همین جهت ، او نوع خاصى از تعلیم و تربیت روحى و جسمى را براى فرمانروایان و مجریان فرمان در مدینه فاضله بیان مى دارد و معتقد است علت اصلى بروز نافرمانى ، شورش و انقلاب در حکومتِ کمال مطلوب او، عدم تعلیم و تربیت روحى صحیح است که باعث مى گردد نسل جدید از فرهنگ بى بهره شده و کسانى از همین افراد که به حکومت مى رسند از انجام وظیفه ناتوان بمانند و براى جبران ضعف خود رفته رفته به ثروت روى آورند تا جایى که رسیدن به پستهاى حکومتى مبتنى بر داشتن میزانى از ثروت شود. در اثر همین ثروت اندوزى ، مردان شریف دچار تنگدستى گردند، فقرا زیر فشار قرض سنگین با دلى پر کینه به امید انقلاب زندگى کنند و خلاصه اینکه شهر بیمار مانند بدن بیمار به اندک حادثه اى دچار بحران و کشمکش داخلى خواهد شد.(13)
در نظرات افلاطون ، این نکته قابل تاءمل است که او اعتقاد دارد که تعلیم و تربیت در ثبات سیاسى حکومتها نقش عمده اى دارد و اگر قوانین و آداب و رسوم و عقاید حکومتى از دوران کودکى به افراد آموخته شود تاءثیرى عمیق در شکل گیرى ، نوع و ثبات یا تزلزل سیاسى حکومتها خواهد داشت . همچنین افلاطون تعلیم و تربیت را تنها براى فرمانروایان و نظامیان تجویز مى کند و نقش عامه مردم را در تغییرات حکومتى ، شورش ها و انقلابات کم اهمیّت مى داند.
ب دیدگاه ارسطو
به نظر ارسطو، که او را بنیانگذار حقیقى مطالعه انقلابها مى دانند، علت اصلى انقلاب ، آرزوى برابرى و رفع نابرابرى است . مراد از نابرابرى آن است که افرادِ نابرابر، به یک چشم نگریسته شوند یا میان افرادِ برابر، تبعیض قائل شوند. او عوامل گوناگون دیگرى را نیز به عنوان علل فرعى انقلاب در نظر مى گیرد که عمده ترین آنها عبارتند از گستاخى ، ترس ، تحقیر، سهل انگارى ، نفع طلبى ، وسعت بیش از اندازه بخشى از سازمان حکومت ، غفلت از جزئیات و ناسازگارى در میان اعضاى حکومت و… . البته هر یک از عوامل فوق به عنوان نوعى از نابرابرى به شمار مى آیند. این نابرابرى در نوع حکومتها فرق مى کند. براى مثال ، در یک نظام دموکراسى کسانى انقلاب خواهند کرد که خود را از کسانى که حکومت را در دست دارند بالاتر بدانند یا در یک نظام الیگارشى کسانى انقلاب خواهند کرد که خود را با حکومت کنندگان برابر مى انگارند.
از نظر ارسطو، هدف انقلاب ممکن است تغییر سازمان و شکل حکومت ، تغییر رهبران حکومت ، تغییر بخشى از سازمان حکومت یا… باشد. او همچنین براى جلوگیرى از تباهى حکومتها راههایى پیشنهاد مى کند که مهمترین آنها عبارتند از:
جلوگیرى از قانون شکنى ، مصونیت مردم محروم از آزار، ایجاد خطر مصنوعى براى یگانه کردن مردم ، پیشگیرى از اختلاس د در اموال عمومى و سازگار کردن تربیت افراد با سرشت قانون اساسى کشور و… .
ج دیدگاه ماکیاوّلى
ماکیاوّلى را به دلیل اعتقاد به نظرات سیاسى خاص در غرب ، پدر نظرات سیاسى جدید خوانده اند. او در اثر معروف خود (شهریار) درباره چگونگى ثبات سیاسى و جلوگیرى از سقوط رژیمها مطالبى بیان داشته است . ماکیاوّلى سیاست حیله و تزویر و رواداشتن هرگونه شیوه اى حتى منافى اخلاق ، شَرَف و عدالت را براى نیل به هدف سیاسى لازم مى شمرد. نظر او این بود که مرد سیاسى و سیاستمدار براى جلوگیرى از سقوط حکومت باید قوى ، واقع بین و جدّى باشد و براى نیل به مقصود، همه چیز اعم از مال ، جان ، بزرگ و کوچک را به مصرف قواى نظامى برساند و تمام قواى نظامى و نیروى مادى و معنوى مردم را براى جهانگیرى به کار برد. به اعتقاد وى اگر شهریار مایل به ادامه سلطنت است باید با فضیلت نباشد والا دچار دردِسر خواهد شد. لذا باید شجاعت را از شیر و حیله گرى را از روباه بیاموزد تا بتواند خطرات را از خود دور سازد.در زمان کنونى هر چند برخى دولتها توانستند با نظریات ماکیاولى ، اراده خود را بر مردم و همسایگانشان تحمیل کنند ولى نتوانستند در مدتى دراز به عواقب اخلاقى سیاست خود بى اعتنا باشند، براى مثال استالین و هیتلر این شیوه را پیش کشیدند و به بن بست رسیدند.
د نظریه کارکردگرا ساختارى
نظریه دیگر در مورد انقلاب که بیشتر برگرفته از دیدگاههاى (چالمرز جانسون) است نظریه کارکردگرا ساختارى مى باشد. این دیدگاه برعکس مارکس که مى گفت : (تضاد یک حالت بالفعل در جامعه است) ، مى گوید که کشمکش در جامعه حالتى بالقوه است که ممکن است به صورت بالفعل ظاهر شود یا نشود.
در این دیدگاه انقلاب در ارتباط با نظام اجتماعى خاصى که آن را احاطه کرده بررسى مى شود و حتى بررسى کارکرد جامعه مقدم بر بررسى انقلاب است ، زیرا هدف جامعه و تشکیلات اجتماعى عبارت است از برداشتن خشونت و ایجاد ثبات و اینکه چگونه این ثبات باید تداوم یابد و سپس به این سؤ ال پاسخ داده شود که چرا جوامع با ثبات بناگاه دچار اغتشاش د مى شوند.
جانسون معتقد است جامعه باثبات مانند انسان سالم است . همان طور که انسانى که دچار بیمارى است کارکرد بدن او دچار اختلال مى شود به همان صورت ، جامعه اى هم که در حال انقلاب است کارکردش دچار اختلال شده است .
نظریه کارکردگرا ساختارى ، سه دسته از علل را براى وقوع انقلاب لازم مى داند که عبارتند از: فشارهاى ناشى از نظام اجتماعى نامتعادل ، انعطاف ناپذیرى نخبگان که پاسخگوى فشارهاى رو به تزاید در یک جامعه نیستند و به قوه قهریه متوسل مى شوند و سرانجام عوامل شتابزا که باعث تسریع در روند انقلاب مى شوند
ایراد اساسى وارد بر این نظریه این است که از یک طرف ممکن است به تعداد جوامع ، نظریه انقلاب وجود داشته باشد و از طرف دیگر هر عدم تعادلى از علل لازم یک انقلاب نیست و این سخن جانسون که تشخیص به موقع عدم تعادل و انجام اصلاحات فورى مى تواند از بروز انقلاب جلوگیرى کند، اصلى ثابت نبوده و خیلى از مواقع نتیجه عکس مى دهد.
ه نظریه عامه مردم یا جامعه توده وار
تئورى (جامعه توده وار) که از جمله تئوریهاى مهمّ انقلاب است مربوط به خانم (هانا آرنت) و (ویلیام کورن هارز) مى باشد. این دو نظریه پرداز معتقدند عواملى که ثبات اجتماعى را در یک جامعه گسترش مى دهند مى توانند در جوامع دیگر نیز مؤ ثر باشند و غیبت آن عوامل منجر به بى ثباتى مى گردد. به همین جهت وقتى افراد یک جامعه پیوستگى هاى گروهى و اجتماعى خود را از دست مى دهند به دلیل بى تفاوتى نمى توانند در گروههاى سنتى و احزاب سیاسى متشکل شوند و با سقوط گروه بندیهاى اجتماعى و طبقاتى ، به نظام موجود بى علاقه مى شوند و سپس به هر جا که در آن موقعیتى براى ابراز مخالفت باشد مى روند و سه جنبش نازیسم ، فاشیزم و استالینیزم نتیجه عوامل فوق بوده است . از این دیدگاه ، از دست رفتن پذیرش د سیستم در اثر فساد هیاءت حاکمه و وجود عده اى کافى و آماده براى به دست گرفتن قدرت منجر به انقلاب مى شود.
و نظریه افزایش انتظارات
یکى دیگر از تئوریهاى غربى در مورد انقلاب ، تئورى (افزایش انتظارات) است که (دوتوکویل) ، (برینتون) و (دیویس) آن را مطرح کرده اند براساس نظر این گروه ، احتمال بروز انقلاب زمانى بیشتر است که پس از دوره اى طولانى از رشد اقتصادى اجتماعى ، دوره اى کوتاه از رکود اقتصادى اجتماعى و برگشت شدید اوضاع بروز کند. به عبارت دیگر وقتى امور از بد به سوى بدتر مى رود انقلاب رخ نمى دهد بلکه برعکس زمانى که رو به بهتر شدن است احتمال انقلاب بیشتر است . همچنین اگر به مردمى که یک دوره طولانى از ظلم و خفقان را تحمل کرده اند کمى آزادى داده شود، علیه دولت به پا خاسته زمینه هاى ایجاد انقلاب را فراهم مى آورند.
انتقاد وارد بر این نظریه این است که از یک سو داشتن توقعات زیاد در همه جوامع منجر به انقلاب نمى گردد و از سوى دیگر، کاهش فشار رژیم سرکوبگر نیز وقتى مؤ ثر است که توان شورشیان بالا باشد.
ز تئورى سرکوب غرایز
پاره اى دیگر از نظریه پردازان غربى سرکوب کردن غرایز را از علل انقلاب مى دانند. از دیدگاه این نظریه پردازان که (سوروکین) رهبر آنهاست وقتى ارزشهاى مورد قبول جامعه وحدت و یکپارچگى خود را از دست بدهند انقلاب به وجود مى آید. به نظر او در طول انقلاب در زندگى فردى و اجتماعى تغییراتى وسیع ایجاد مى شود. براى مثال فرد انقلابى کلمات و عبارات جدید به کار مى برد، نسبت به دارایى جامعه حساسیت نشان مى دهد، نسبت به کار کردن و تهیه نیازهاى جامعه تمایل نشان نمى دهد، سنت ها، یادگارهاى تاریخى ، عقاید و… فراموش مى شود و… .
علل فورى و لازمه انقلاب از دیدگاه (سوروکین) ، سرکوبى غرایز عمده اکثریت جامعه و عدم امکان تاءمین حداقل نیاز براى ارضاى غرایز است . این نوع سرکوبى هاى عمومى عبارتند از سرکوب غریزه غذایى ، دارایى ، صیانت نفس ، آزادى و غریزه اظهار وجود. او معتقد بود انقلاب در پاسخ به سرکوب یک یا چند تا از این غرایز صورت مى گیرد. ولى در عمل در پى سرکوب یک غریزه همه غرایز به دنبال آن مى آیند. (سوروکین) اعتقاد داشت هر چند ممکن است رژیم ها بد باشند ولى انقلابات بدترند زیرا بهاى پرداخت انقلاب از هر جهت زیاد و هنگفت است .
دیدگاه شرق :
تحلیل انقلاب از دیدگاه شرق بیشتر یک تحلیل اقتصادى است به این معنا که دانشمندان شرقى معتقدند ریشه همه انقلابهاى جهان در دو قطبى شدن جامعه ، آن هم از نظر معیشتى است که در نهایت محرومان علیه برخوردارها به عصیان کشانده مى شوند و انقلاب به پیروزى مى انجامد. در بحث علل انقلاب از دیدگاه شرق به تعدادى از تئوریهاى انقلاب از جمله دیدگاههاى (مارکس) ، (انگلس) ، (لنین) و (مائو) اشاره مى کنیم .
الف (مارکس) و (انگلس)
تاریخ از نظر (مارکس) و (انگلس) سراسر مبارزه است آن هم نه بین نژادها، بلکه بین طبقات جامعه . تغییر یک سیستم تولید به سیستمى دیگر سبب بروز محدودیت هاى سیاسى مى شود که به نوبه خود به انقلاب مى انجامد. از نظر آنها انقلاب در مسیر تحولات و پیشرفتهاى اجتماعى امرى ضرورى و غیر قابل اجتناب است . عقیده آنان در این باره آن است که مراحل پیشرفت تاریخى باعث ظهور طبقه جدیدى به نام پرولتاریا طبقه کارگر مى گردد. وظیفه نهایى این طبقه ، منهدم ساختن طبقات سیاسى بورژوازى از طریق انهدام سرمایه دارى و برقرارى شکل جدیدى از حکومت متشکل از کارگران مى باشد و این حکومت جدید است که پایدار مى ماند و بدین ترتیب انقلاب سوسیالیستى آخرین نوع انقلاب به شمار مى رود.از نظر مارکس ، واقعیتهاى مادى تاریخ را پدید مى آورند، جامعه داراى زیربنا و روبناست ، قواى قتصادى زیربنا هستند و افکار، آداب و رسوم ، نهادهاى سیاسى ، مذهبى ، حقوقى و… روبنایند. اگر روبنا با زیربنا سازگار نباشد جامعه دچار بحران شده و به انقلاب مى انجامد. مارکس معتقد بود که ساخت اقتصادى ، باعث ایجاد روابط اجتماعى مى شود و در نتیجه این روابط اجتماعى دو طبقه استثمارگر و استثمار شده به وجود مى آیند که استثمار شده ها سرانجام دست به انقلاب زده ، طبقه حاکم را سرنگون مى سازند. بنابراین انقلاب از نظر مارکس عبارت است از: حرکت یا انتقال از یک مرحله ویژه به مرحله اى دیگر که از تغییر در شیوه تولید ناشى مى شود و در نهایت به انقلاب طبقه پرولتاریا علیه نظام سرمایه دارى مى انجامد. البته انقلاب در همین جا هم پایان نمى گیرد بلکه دیکتاتورى پرولتاریا که یک مرحله انتقالى است به وجود مى آید تا راههاى رسیدن جامعه به مرحله کمونیستى را هموار کند. در جامعه کمونیستى دیگر دولت و طبقات وجود ندارد، تقسیم کار از بین مى رود و… و در اینجا انقلاب پایان مى یابد.
بى پایه بودن تحلیل هاى مارکس درباره علل و عوامل انقلاب از همان ابتدا مشخص شد؛ چرا که در اولین انقلاب کمونیستى یعنى انقلاب 1296 ه د ش / 1917 م در شوروى سابق ، هیچ یک از اصول و علل نامبرده دخالت نداشتند و آن جامعه هیچ یک از آن مراحل را پشت سر نگذاشته بود و پیش بینیهاى مارکس مبنى بر ظهور انقلاب در جوامع صنعتى مثل انگلیس و امریکا و فرانسه بوقوع نپیوست و یا (محو دولت) به دلیل حمایتش از مالکیت یک نظریه خیالى و مبتنى بر شناخت ناقص از علل وجود دولت بیش نبود. همچنین در مرحله کمونیزم که انقلاب در آن پایان مى پذیرد، نیز این سؤ ال مطرح است که چه دلیلى وجود دارد که پس از پیروزى انقلاب ، مجدداً در مرحله کمونیستى ، مالکیت و برده دارى ظهور نکند.
ب لنین
نظرات لنین درباره انقلاب با نظرات مارکس شباهت بسیار دارد. او فقط با افزودن چند قضیه به تئورى مارکس و اجتناب حساب شده از چند قضیه دیگر، تئورى خود را سامان بخشید. حرف اصلى او این بود که در جامعه اى که سرمایه دارى در آن توسعه کامل نیافته ولى طبقه کارگر رو به رشدى دارد، در صورت آماده بودن شرایط دیگر، وقوع انقلاب تحت رهبرى پرولتاریا امکان پذیر است . البته طبقه پرولتاریا باید متحدینى داشته باشد که طبقه دهقانان مناسب چنین اتحادى است . با توجه به اینکه کارگران خود به خود آگاهى انقلابى ندارند باید حزب پیشتازى باشد تا آگاهى را به آنها آموزش دهند و پس از سقوط رژیم نیز انقلاب را رهبرى نماید. (لنین سازماندهى انقلاب و هدایت آنها به سوى پیروزى را فقط با کمک یک حزب پیشرو امکان پذیر مى دانست) . افراد حزب مورد اشاره لنین سازمانى کوچک و شامل افرادى انقلابى بودند که حرفه آنها فعالیت انقلابى بود و به نظر او مردم انقلابى مى توانند از همه طبقات دیگر جامعه باشند به شرطى که انقلابیون فقط به پیروزى سوسیالیسم بیندیشند. بنابراین او حزب را شامل افراد همه طبقات مى دانست و این با نظر مارکس مخالف بود. مطلب دیگر اینکه لنین برعکس مارکس که مى گفت انقلاب کمونیستى در کشورهاى صنعتى رخ مى دهد، معتقد بود که راه رسیدن به اروپا از کشورهاى جهان سوم است و به این ترتیب لنین جغرافیاى انقلاب را به کشورهاى عقب مانده منتقل کرد.
ج مائو
نظرات مائو درباره انقلاب نیز همانند نظرات مارکس و لنین است . مائو هم دیکتاتورى پرولتاریا را پذیرفته بود با این تفاوت که براى او پرولتاریا عبارت بود از کارگران کشاورز نه کارگران شهرى . نظرات وى راجع به تداوم انقلاب نیز تاحدودى با نظرات لنین فرق مى کرد. او معتقد بود که شوروى (سابق) در زمان خروشچف و دوره همزیستى مسالمت آمیز او، از دایره یک جامعه انقلابى خارج شده است . به همین جهت جنبش جوانان را تاءسیس و گارد سرخ را به کارخانه ها و روستاها روانه کرد تا با افکار قدیمى مردم مبارزه کرده ، افکار نو را جایگزین آن کند که در نهایت مجبور شد که با دخالت ارتش آنها را کنترل نماید .
عدم تحقق شعارها و مراحل پیش بینى شده در زمینه انقلاب سوسیالیستى ، تضعیف دولت ، سیاستهاى توسعه طلبانه ، معضلات سیاسى اقتصادى و دهها علل دیگر باعث فروپاشى شوروى سابق و کشورهاى بلوک شرق گردید. از آنجا که اکثر دیدگاههاى شرق درباره انقلاب به نوعى به این کشور (شوروى سابق) وابسته بود با فروپاشى آن از اهمیت این دیدگاهها بشدت کاسته شده است .-( ر.ک :انقلاب اسلامى و انقلابهاى جهان،. مهدی نظرپور ، قدرت الله بهرامی :مرکز تحقیقات اسلامی سپاه :تابستان 1378 )

پیدایش انقلاب

درباره پیدایش انقلاب ، نظریه هاى متعدد و گاه متضادى بیان شده است ؛ عده اى معتقدند انقلاب زمانى رخ مى دهد که شرایط سیاسى ، اقتصادى ، اجتماعى و… در کشور تغییر کرده ، رو به نابسامانى رود. عده اى دیگر بهبود اولیه شرایط اقتصادى و اجتماعى را دلیل انقلاب دانسته اند. بعضى نیز گفته اند که انقلاب ممکن است در هر دو حالت رخ دهد. از دیدگاه دیگر، علت اصلى هر انقلاب وجود دو طبقه مرفه و محروم در جامعه است که طبقه محروم با افزایش فشارهاى اقتصادى و محرومیتهاى اجتماعى ، علیه طبقه مرفه دست به انقلاب مى زند. دلیلِ گوناگونى و اختلافِ این نظریات آن است که هر متفکر یا نظریه پرداز، در بررسى هاى خود با نوع خاصى از انقلابها برخورد داشته است ،بنابراین تحلیل وى نیز نسبت به پدیده انقلاب با نظریه پرداز دیگر متفاوت است . در مجموع ، دو دیدگاه مهمّ در مورد انقلاب وجود دارد؛ یکى دیدگاه غرب و دیگرى دیدگاه شرق که در این درس با این دو دیدگاه آشنا خواهیم شد.
دیدگاه غرب
از نظر غالب دانشمندان غربى ، سیاست منحصر به امر حکومت است و در نتیجه بخش عمده اى از بحث هاى آنها درباره علل انقلاب همان علل تغییر حکومتهاست و از آنجا که تغییرات اجتماعى را در تغییرات حکومتى مى دانند تغییر دو گروه یا دو حاکم را نیز انقلاب مى دانند. در بحث مربوط به انقلاب از دیدگاه غرب به تعدادى از نظریه پردازیهاى اولیه از جمله دیدگاه افلاطون ، ارسطو و ماکیاوّلى و دیدگاههاى جدید از جمله نظریه کارکردگرا ساختارى ، نظریه عامه مردم ، تئورى افزایش د انتظارات و تئورى سرکوب غرایز اشاره مى کنیم :
الف دیدگاه افلاطون
افلاطون در کتاب (جمهوریت) ، نظریه خاص خود را در مورد تغییر و تبدیل حکومتها بیان کرده و معتقد است بزرگترین بلیّه و ایجاد کننده جنگ ، حس طمع و تجمل پرستى افراد و جامعه است که در نهایت باعث حمله به خاک همسایگان شده و آنها نیز مجبور به مقابله به مثل خواهند شد و در نتیجه حکومت دچار تغییر و تحوّل خواهد گردید. به همین جهت ، او نوع خاصى از تعلیم و تربیت روحى و جسمى را براى فرمانروایان و مجریان فرمان در مدینه فاضله بیان مى دارد و معتقد است علت اصلى بروز نافرمانى ، شورش و انقلاب در حکومتِ کمال مطلوب او، عدم تعلیم و تربیت روحى صحیح است که باعث مى گردد نسل جدید از فرهنگ بى بهره شده و کسانى از همین افراد که به حکومت مى رسند از انجام وظیفه ناتوان بمانند و براى جبران ضعف خود رفته رفته به ثروت روى آورند تا جایى که رسیدن به پستهاى حکومتى مبتنى بر داشتن میزانى از ثروت شود. در اثر همین ثروت اندوزى ، مردان شریف دچار تنگدستى گردند، فقرا زیر فشار قرض سنگین با دلى پر کینه به امید انقلاب زندگى کنند و خلاصه اینکه شهر بیمار مانند بدن بیمار به اندک حادثه اى دچار بحران و کشمکش داخلى خواهد شد.(13)
در نظرات افلاطون ، این نکته قابل تاءمل است که او اعتقاد دارد که تعلیم و تربیت در ثبات سیاسى حکومتها نقش عمده اى دارد و اگر قوانین و آداب و رسوم و عقاید حکومتى از دوران کودکى به افراد آموخته شود تاءثیرى عمیق در شکل گیرى ، نوع و ثبات یا تزلزل سیاسى حکومتها خواهد داشت . همچنین افلاطون تعلیم و تربیت را تنها براى فرمانروایان و نظامیان تجویز مى کند و نقش عامه مردم را در تغییرات حکومتى ، شورش ها و انقلابات کم اهمیّت مى داند.
ب دیدگاه ارسطو
به نظر ارسطو، که او را بنیانگذار حقیقى مطالعه انقلابها مى دانند، علت اصلى انقلاب ، آرزوى برابرى و رفع نابرابرى است . مراد از نابرابرى آن است که افرادِ نابرابر، به یک چشم نگریسته شوند یا میان افرادِ برابر، تبعیض قائل شوند. او عوامل گوناگون دیگرى را نیز به عنوان علل فرعى انقلاب در نظر مى گیرد که عمده ترین آنها عبارتند از گستاخى ، ترس ، تحقیر، سهل انگارى ، نفع طلبى ، وسعت بیش از اندازه بخشى از سازمان حکومت ، غفلت از جزئیات و ناسازگارى در میان اعضاى حکومت و… . البته هر یک از عوامل فوق به عنوان نوعى از نابرابرى به شمار مى آیند. این نابرابرى در نوع حکومتها فرق مى کند. براى مثال ، در یک نظام دموکراسى کسانى انقلاب خواهند کرد که خود را از کسانى که حکومت را در دست دارند بالاتر بدانند یا در یک نظام الیگارشى کسانى انقلاب خواهند کرد که خود را با حکومت کنندگان برابر مى انگارند.
از نظر ارسطو، هدف انقلاب ممکن است تغییر سازمان و شکل حکومت ، تغییر رهبران حکومت ، تغییر بخشى از سازمان حکومت یا… باشد. او همچنین براى جلوگیرى از تباهى حکومتها راههایى پیشنهاد مى کند که مهمترین آنها عبارتند از:
جلوگیرى از قانون شکنى ، مصونیت مردم محروم از آزار، ایجاد خطر مصنوعى براى یگانه کردن مردم ، پیشگیرى از اختلاس د در اموال عمومى و سازگار کردن تربیت افراد با سرشت قانون اساسى کشور و… .
ج دیدگاه ماکیاوّلى
ماکیاوّلى را به دلیل اعتقاد به نظرات سیاسى خاص در غرب ، پدر نظرات سیاسى جدید خوانده اند. او در اثر معروف خود (شهریار) درباره چگونگى ثبات سیاسى و جلوگیرى از سقوط رژیمها مطالبى بیان داشته است . ماکیاوّلى سیاست حیله و تزویر و رواداشتن هرگونه شیوه اى حتى منافى اخلاق ، شَرَف و عدالت را براى نیل به هدف سیاسى لازم مى شمرد. نظر او این بود که مرد سیاسى و سیاستمدار براى جلوگیرى از سقوط حکومت باید قوى ، واقع بین و جدّى باشد و براى نیل به مقصود، همه چیز اعم از مال ، جان ، بزرگ و کوچک را به مصرف قواى نظامى برساند و تمام قواى نظامى و نیروى مادى و معنوى مردم را براى جهانگیرى به کار برد. به اعتقاد وى اگر شهریار مایل به ادامه سلطنت است باید با فضیلت نباشد والا دچار دردِسر خواهد شد. لذا باید شجاعت را از شیر و حیله گرى را از روباه بیاموزد تا بتواند خطرات را از خود دور سازد.در زمان کنونى هر چند برخى دولتها توانستند با نظریات ماکیاولى ، اراده خود را بر مردم و همسایگانشان تحمیل کنند ولى نتوانستند در مدتى دراز به عواقب اخلاقى سیاست خود بى اعتنا باشند، براى مثال استالین و هیتلر این شیوه را پیش کشیدند و به بن بست رسیدند.
د نظریه کارکردگرا ساختارى
نظریه دیگر در مورد انقلاب که بیشتر برگرفته از دیدگاههاى (چالمرز جانسون) است نظریه کارکردگرا ساختارى مى باشد. این دیدگاه برعکس مارکس که مى گفت : (تضاد یک حالت بالفعل در جامعه است) ، مى گوید که کشمکش در جامعه حالتى بالقوه است که ممکن است به صورت بالفعل ظاهر شود یا نشود.
در این دیدگاه انقلاب در ارتباط با نظام اجتماعى خاصى که آن را احاطه کرده بررسى مى شود و حتى بررسى کارکرد جامعه مقدم بر بررسى انقلاب است ، زیرا هدف جامعه و تشکیلات اجتماعى عبارت است از برداشتن خشونت و ایجاد ثبات و اینکه چگونه این ثبات باید تداوم یابد و سپس به این سؤ ال پاسخ داده شود که چرا جوامع با ثبات بناگاه دچار اغتشاش د مى شوند.
جانسون معتقد است جامعه باثبات مانند انسان سالم است . همان طور که انسانى که دچار بیمارى است کارکرد بدن او دچار اختلال مى شود به همان صورت ، جامعه اى هم که در حال انقلاب است کارکردش دچار اختلال شده است .
نظریه کارکردگرا ساختارى ، سه دسته از علل را براى وقوع انقلاب لازم مى داند که عبارتند از: فشارهاى ناشى از نظام اجتماعى نامتعادل ، انعطاف ناپذیرى نخبگان که پاسخگوى فشارهاى رو به تزاید در یک جامعه نیستند و به قوه قهریه متوسل مى شوند و سرانجام عوامل شتابزا که باعث تسریع در روند انقلاب مى شوند
ایراد اساسى وارد بر این نظریه این است که از یک طرف ممکن است به تعداد جوامع ، نظریه انقلاب وجود داشته باشد و از طرف دیگر هر عدم تعادلى از علل لازم یک انقلاب نیست و این سخن جانسون که تشخیص به موقع عدم تعادل و انجام اصلاحات فورى مى تواند از بروز انقلاب جلوگیرى کند، اصلى ثابت نبوده و خیلى از مواقع نتیجه عکس مى دهد.
ه نظریه عامه مردم یا جامعه توده وار
تئورى (جامعه توده وار) که از جمله تئوریهاى مهمّ انقلاب است مربوط به خانم (هانا آرنت) و (ویلیام کورن هارز) مى باشد. این دو نظریه پرداز معتقدند عواملى که ثبات اجتماعى را در یک جامعه گسترش مى دهند مى توانند در جوامع دیگر نیز مؤ ثر باشند و غیبت آن عوامل منجر به بى ثباتى مى گردد. به همین جهت وقتى افراد یک جامعه پیوستگى هاى گروهى و اجتماعى خود را از دست مى دهند به دلیل بى تفاوتى نمى توانند در گروههاى سنتى و احزاب سیاسى متشکل شوند و با سقوط گروه بندیهاى اجتماعى و طبقاتى ، به نظام موجود بى علاقه مى شوند و سپس به هر جا که در آن موقعیتى براى ابراز مخالفت باشد مى روند و سه جنبش نازیسم ، فاشیزم و استالینیزم نتیجه عوامل فوق بوده است . از این دیدگاه ، از دست رفتن پذیرش د سیستم در اثر فساد هیاءت حاکمه و وجود عده اى کافى و آماده براى به دست گرفتن قدرت منجر به انقلاب مى شود.
و نظریه افزایش انتظارات
یکى دیگر از تئوریهاى غربى در مورد انقلاب ، تئورى (افزایش انتظارات) است که (دوتوکویل) ، (برینتون) و (دیویس) آن را مطرح کرده اند براساس نظر این گروه ، احتمال بروز انقلاب زمانى بیشتر است که پس از دوره اى طولانى از رشد اقتصادى اجتماعى ، دوره اى کوتاه از رکود اقتصادى اجتماعى و برگشت شدید اوضاع بروز کند. به عبارت دیگر وقتى امور از بد به سوى بدتر مى رود انقلاب رخ نمى دهد بلکه برعکس زمانى که رو به بهتر شدن است احتمال انقلاب بیشتر است . همچنین اگر به مردمى که یک دوره طولانى از ظلم و خفقان را تحمل کرده اند کمى آزادى داده شود، علیه دولت به پا خاسته زمینه هاى ایجاد انقلاب را فراهم مى آورند.
انتقاد وارد بر این نظریه این است که از یک سو داشتن توقعات زیاد در همه جوامع منجر به انقلاب نمى گردد و از سوى دیگر، کاهش فشار رژیم سرکوبگر نیز وقتى مؤ ثر است که توان شورشیان بالا باشد.
ز تئورى سرکوب غرایز
پاره اى دیگر از نظریه پردازان غربى سرکوب کردن غرایز را از علل انقلاب مى دانند. از دیدگاه این نظریه پردازان که (سوروکین) رهبر آنهاست وقتى ارزشهاى مورد قبول جامعه وحدت و یکپارچگى خود را از دست بدهند انقلاب به وجود مى آید. به نظر او در طول انقلاب در زندگى فردى و اجتماعى تغییراتى وسیع ایجاد مى شود. براى مثال فرد انقلابى کلمات و عبارات جدید به کار مى برد، نسبت به دارایى جامعه حساسیت نشان مى دهد، نسبت به کار کردن و تهیه نیازهاى جامعه تمایل نشان نمى دهد، سنت ها، یادگارهاى تاریخى ، عقاید و… فراموش مى شود و… .
علل فورى و لازمه انقلاب از دیدگاه (سوروکین) ، سرکوبى غرایز عمده اکثریت جامعه و عدم امکان تاءمین حداقل نیاز براى ارضاى غرایز است . این نوع سرکوبى هاى عمومى عبارتند از سرکوب غریزه غذایى ، دارایى ، صیانت نفس ، آزادى و غریزه اظهار وجود. او معتقد بود انقلاب در پاسخ به سرکوب یک یا چند تا از این غرایز صورت مى گیرد. ولى در عمل در پى سرکوب یک غریزه همه غرایز به دنبال آن مى آیند. (سوروکین) اعتقاد داشت هر چند ممکن است رژیم ها بد باشند ولى انقلابات بدترند زیرا بهاى پرداخت انقلاب از هر جهت زیاد و هنگفت است .
دیدگاه شرق :
تحلیل انقلاب از دیدگاه شرق بیشتر یک تحلیل اقتصادى است به این معنا که دانشمندان شرقى معتقدند ریشه همه انقلابهاى جهان در دو قطبى شدن جامعه ، آن هم از نظر معیشتى است که در نهایت محرومان علیه برخوردارها به عصیان کشانده مى شوند و انقلاب به پیروزى مى انجامد. در بحث علل انقلاب از دیدگاه شرق به تعدادى از تئوریهاى انقلاب از جمله دیدگاههاى (مارکس) ، (انگلس) ، (لنین) و (مائو) اشاره مى کنیم .
الف (مارکس) و (انگلس)
تاریخ از نظر (مارکس) و (انگلس) سراسر مبارزه است آن هم نه بین نژادها، بلکه بین طبقات جامعه . تغییر یک سیستم تولید به سیستمى دیگر سبب بروز محدودیت هاى سیاسى مى شود که به نوبه خود به انقلاب مى انجامد. از نظر آنها انقلاب در مسیر تحولات و پیشرفتهاى اجتماعى امرى ضرورى و غیر قابل اجتناب است . عقیده آنان در این باره آن است که مراحل پیشرفت تاریخى باعث ظهور طبقه جدیدى به نام پرولتاریا طبقه کارگر مى گردد. وظیفه نهایى این طبقه ، منهدم ساختن طبقات سیاسى بورژوازى از طریق انهدام سرمایه دارى و برقرارى شکل جدیدى از حکومت متشکل از کارگران مى باشد و این حکومت جدید است که پایدار مى ماند و بدین ترتیب انقلاب سوسیالیستى آخرین نوع انقلاب به شمار مى رود.از نظر مارکس ، واقعیتهاى مادى تاریخ را پدید مى آورند، جامعه داراى زیربنا و روبناست ، قواى قتصادى زیربنا هستند و افکار، آداب و رسوم ، نهادهاى سیاسى ، مذهبى ، حقوقى و… روبنایند. اگر روبنا با زیربنا سازگار نباشد جامعه دچار بحران شده و به انقلاب مى انجامد. مارکس معتقد بود که ساخت اقتصادى ، باعث ایجاد روابط اجتماعى مى شود و در نتیجه این روابط اجتماعى دو طبقه استثمارگر و استثمار شده به وجود مى آیند که استثمار شده ها سرانجام دست به انقلاب زده ، طبقه حاکم را سرنگون مى سازند. بنابراین انقلاب از نظر مارکس عبارت است از: حرکت یا انتقال از یک مرحله ویژه به مرحله اى دیگر که از تغییر در شیوه تولید ناشى مى شود و در نهایت به انقلاب طبقه پرولتاریا علیه نظام سرمایه دارى مى انجامد. البته انقلاب در همین جا هم پایان نمى گیرد بلکه دیکتاتورى پرولتاریا که یک مرحله انتقالى است به وجود مى آید تا راههاى رسیدن جامعه به مرحله کمونیستى را هموار کند. در جامعه کمونیستى دیگر دولت و طبقات وجود ندارد، تقسیم کار از بین مى رود و… و در اینجا انقلاب پایان مى یابد.
بى پایه بودن تحلیل هاى مارکس درباره علل و عوامل انقلاب از همان ابتدا مشخص شد؛ چرا که در اولین انقلاب کمونیستى یعنى انقلاب 1296 ه د ش / 1917 م در شوروى سابق ، هیچ یک از اصول و علل نامبرده دخالت نداشتند و آن جامعه هیچ یک از آن مراحل را پشت سر نگذاشته بود و پیش بینیهاى مارکس مبنى بر ظهور انقلاب در جوامع صنعتى مثل انگلیس و امریکا و فرانسه بوقوع نپیوست و یا (محو دولت) به دلیل حمایتش از مالکیت یک نظریه خیالى و مبتنى بر شناخت ناقص از علل وجود دولت بیش نبود. همچنین در مرحله کمونیزم که انقلاب در آن پایان مى پذیرد، نیز این سؤ ال مطرح است که چه دلیلى وجود دارد که پس از پیروزى انقلاب ، مجدداً در مرحله کمونیستى ، مالکیت و برده دارى ظهور نکند.
ب لنین
نظرات لنین درباره انقلاب با نظرات مارکس شباهت بسیار دارد. او فقط با افزودن چند قضیه به تئورى مارکس و اجتناب حساب شده از چند قضیه دیگر، تئورى خود را سامان بخشید. حرف اصلى او این بود که در جامعه اى که سرمایه دارى در آن توسعه کامل نیافته ولى طبقه کارگر رو به رشدى دارد، در صورت آماده بودن شرایط دیگر، وقوع انقلاب تحت رهبرى پرولتاریا امکان پذیر است . البته طبقه پرولتاریا باید متحدینى داشته باشد که طبقه دهقانان مناسب چنین اتحادى است . با توجه به اینکه کارگران خود به خود آگاهى انقلابى ندارند باید حزب پیشتازى باشد تا آگاهى را به آنها آموزش دهند و پس از سقوط رژیم نیز انقلاب را رهبرى نماید. (لنین سازماندهى انقلاب و هدایت آنها به سوى پیروزى را فقط با کمک یک حزب پیشرو امکان پذیر مى دانست) . افراد حزب مورد اشاره لنین سازمانى کوچک و شامل افرادى انقلابى بودند که حرفه آنها فعالیت انقلابى بود و به نظر او مردم انقلابى مى توانند از همه طبقات دیگر جامعه باشند به شرطى که انقلابیون فقط به پیروزى سوسیالیسم بیندیشند. بنابراین او حزب را شامل افراد همه طبقات مى دانست و این با نظر مارکس مخالف بود. مطلب دیگر اینکه لنین برعکس مارکس که مى گفت انقلاب کمونیستى در کشورهاى صنعتى رخ مى دهد، معتقد بود که راه رسیدن به اروپا از کشورهاى جهان سوم است و به این ترتیب لنین جغرافیاى انقلاب را به کشورهاى عقب مانده منتقل کرد.
ج مائو
نظرات مائو درباره انقلاب نیز همانند نظرات مارکس و لنین است . مائو هم دیکتاتورى پرولتاریا را پذیرفته بود با این تفاوت که براى او پرولتاریا عبارت بود از کارگران کشاورز نه کارگران شهرى . نظرات وى راجع به تداوم انقلاب نیز تاحدودى با نظرات لنین فرق مى کرد. او معتقد بود که شوروى (سابق) در زمان خروشچف و دوره همزیستى مسالمت آمیز او، از دایره یک جامعه انقلابى خارج شده است . به همین جهت جنبش جوانان را تاءسیس و گارد سرخ را به کارخانه ها و روستاها روانه کرد تا با افکار قدیمى مردم مبارزه کرده ، افکار نو را جایگزین آن کند که در نهایت مجبور شد که با دخالت ارتش آنها را کنترل نماید .
عدم تحقق شعارها و مراحل پیش بینى شده در زمینه انقلاب سوسیالیستى ، تضعیف دولت ، سیاستهاى توسعه طلبانه ، معضلات سیاسى اقتصادى و دهها علل دیگر باعث فروپاشى شوروى سابق و کشورهاى بلوک شرق گردید. از آنجا که اکثر دیدگاههاى شرق درباره انقلاب به نوعى به این کشور (شوروى سابق) وابسته بود با فروپاشى آن از اهمیت این دیدگاهها بشدت کاسته شده است .-( ر.ک :انقلاب اسلامى و انقلابهاى جهان،. مهدی نظرپور ، قدرت الله بهرامی :مرکز تحقیقات اسلامی سپاه :تابستان 1378 )

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد