طلسمات

خانه » همه » مذهبی » پیوستگى گزاره ‏هاى دستورى و اثباتى قرآن در حوزه اقتصاد

پیوستگى گزاره ‏هاى دستورى و اثباتى قرآن در حوزه اقتصاد

درآمد

آدمى در طول تاريخ حيات اجتماعى خويش، علاوه بر قوانين حاكم بر طبيعت و نظام جهان، براى خويش حريم‏ها و قانون‏هايى بنا نهاده است كه بازگشت آن‏ها به عنصر انديشه و خرد است. انسان در پرتو خرد خويش به صورت طبيعى و منطقى، نخست هست‏ها را درك مى‏كند و به عينيت‏ها توجّه مى ‏نمايد سپس قوانين و بايدها و نبايدهايى را در قلمرو زندگى فردى و اجتماعى خود درنظر گرفته، خود و ديگران را بدان‏ها مى ‏شناسد.

اين همه بدان معنى نيست كه:
1 – انسان همواره در شناخت هستى و عينيت‏هاى جهان و زندگى خود به حقيقت راه‏يافته باشد.
2 – در تنظيم قوانين و بايدها و نبايدها، هميشه تابع خرد و شناخت باشد.
3 – در پايبندى به بايدها و نبايدها همواره بر هست‏ها و معرفت درست تكيه داشته باشد.
بلكه بدون اين كه بر سه زمينه يادشده، تأكيدى داشته باشيم، تنها درصدد بيان اين نكته هستيم كه شناخت هستى و هست‏ها و قانون‏مدارى و قانون‏گذارى از لوازم زندگى انسان است.

 

تاريخچه مسأله

مسأله بايد و هست در فلسفه اخلاق پس از ادعاى گسست منطقى اين‏دو از سوى ديويد هيوم در قرن هيجدهم و دوباره مطرح‏ شدن آن از سوى ادوارد مور در اوائل قرن بيستم به بحثى پرجنجال تبديل شد. شايد ازلحاظى بشود تاريخ اين بحث را به همان زمان برگرداند ولى در فلسفه اسلامى نيز برابر تقسيم ارسطوئى بحث‏هايى وجود دارند كه مى‏توانند به‏ گونه‏ اى پيشينه اين بحث به ‏شمار آيد.
تقسيم فلسفه به حكمت نظرى و عملى، بحث حسن و قبح عقلى، مشهورات منطقى و حتى مسأله جبر و اختيار را برخى سابقه اين بحث دانسته ‏اند.
مباحث مقاله ششم اصول فلسفه نيز نقطه عطفى در تاريخچه هست و بايد و رابطه حقايق با اعتباريات (به‏ ويژه در حوزه انديشه اسلامى) به ‏حساب مى‏آيد كه علامه طباطبايى مطالب جديدى را در آن عنوان كرده‏اند.1

 

استنتاج بايد از هست

در ميان تلاش‏هايى كه براى ارزيابى امكان استنتاج بايد از هست انجام گرفته است، دوگونه جهت‏گيرى وجود داشته است. برخى از اين تلاش‏ها درپى آن بوده‏ اند كه بدون آن‏كه از پيش به تحليل مفاهيم اخلاقى بپردازند و از نظريه خاصّى در اين‏ خصوص دفاع كنند، به ارزيابى اين مسأله بپردازند. اما ديگر تلاش‏ها با نگاهى عميق‏تر و واقع ‏بينانه‏ تر، در چارچوب نظريه ‏هاى مختلف مربوط به تحليل جمله ‏ها و مفاهيم اخلاقى امكان يا عدم امكان اين استنتاج را مورد بررسى قرار داده‏اند. اين گروه معتقدند بدون استفاده از تحليل مفاهيم و جمله ‏هاى اخلاقى، نمى‏توان به امكان يا عدم امكان ارتباط جمله هاى اخلاقى و غيراخلاقى پرداخت؛ زيرا تا معنا و مفهوم آن‏ها روشن نباشد، سخن از امكان استنتاج يا عدم امكان آن‏ها بى‏حاصل است و نشان مى‏دهند كسانى چون سرل، گيورث و بارتلى كه به ظاهر از تحليل مفاهيم و جمله ‏ها شروع نكرده بودند در نهايت از آن استفاده كرده ‏اند.
نظريه هاى مختلف درباره مفاهيم و جمله‏ هاى اخلاقى را مى‏توان به ‏صورت‏هاى گوناگون تقسيم كرد. اما معروف‏ترين و بهترين آن‏ها تقسيم به توصيفى و غيرتوصيفى است. معتقدان به نظريه توصيفى Descriptive براى جمله ‏هاى اخلاقى ويژگى خبرى و گزارش از واقع قايل هستند.

بيشتر معتقدان به نظريه ‏هاى توصيفى به وجود شكاف منطقى بين بايد و هست اعتقادى ندارند و براساس تحليل‏هاى مختلفى كه عرضه مى‏كنند، استنتاج بايد از هست را ممكن مى‏دانند. در مقابل نظريه ‏هاى توصيفى يا شناختى، نظريه ‏هاى غيرتوصيفى يا غيرشناختى‏اند كه به شكاف منطقى بين بايد و هست اعتقاد دارند. همه اين نظريه‏ها در انكار اين كه نقش جمله‏ هاى اخلاقى، اطلاع‏دادن از چيزى يا توصيف آن است مشتركند. اين انكار از اعتقاد به دو حكم اساسى ريشه مى‏گيرد: اول عقيده به اين‏كه احكام اخلاقى محرك انجام كارى هستند. دوم اين‏كه هيچ حكم معرفتى خالص درباره عالم خارج نمى‏تواند محرك انجام كارى بشود، پس احكام اخلاقى نمى‏توانند فقط گزارش‏گر امور واقع باشند بلكه اخلاقى‏بودن آن‏ها به چيز ديگرى از قبيل بيان احساسات و يا امر و توصيه بستگى دارد.
مسأله بايد و هست در محدوده ديدگاه‏هاى غيرتوصيفى امكان وجود دارد. به اين‏صورت كه مى‏توان گفت بايدها در يك طرف و هست‏ها در طرف مقابل قرار دارند و در بين آن‏ها شكافى وجود دارد كه نمى‏توان از علم به يكى ديگرى را فهميد.2

 

قرآن و مسأله بايد و هست

هرچند نمى‏توان انتظار داشت كه نگاه قرآن به مسأله بايد و هست مانند نگاه متكلمان يا فلاسفه اخلاق باشد؛ زيرا رسالت قرآن، پرداختن به مقوله ‏هاى معرفتى و عملى درخور كتاب آسمانى است و مجال آن ندارد كه دغدغه ‏هاى ريز تجربى بشر را به ‏صورت موضوعى مورد داورى قرار دهد.
بنابراين، اساساً بحثى تحت‏عنوان رابطه بايد و هست را در قرآن به‏ طور مستقيم و صريح نمى‏توان يافت، ولى از لابلاى مطالب قرآن مى‏توان نمونه ‏هايى يافت كه نظريه گسست منطقى بايد و هست را مورد تأييد قرار دهد و براساس آن نظريه سخن گفته باشد يا به ‏عكس نظريه نشأت ‏يابى بايدها از هست‏ها را بنماياند.
علاوه بر اين مطالعه كتاب‏هاى آسمانى به ‏ويژه قرآن – كه ناب‏ترين آن‏هاست – اين باور كلى را شكل مى‏دهد كه مهم‏ترين هدف اين كتاب‏ها ارائه هستى‏شناسى و جهان‏بينى درست و واقع‏گرا و تبيين قوانين و وظايف و مسئوليت ‏پذيرى انسان (ايدئولوژى) است. كه بخش اول نظريه هست‏ها و بخش دوم نگاه به بايدها دارد.
گويا اين نكته مورد انكار اهل تحقيق نيست، ولى اين كه آيا در قرآن بايدها بر پايه هست‏ها پى‏ريزى شده و تكاليف به ‏صورت منطقى از هستى‏شناسى قرآن نتيجه‏ گيرى شده يا اين‏كه رابطه منطقى بين هست و بايد مورد توجّه نبوده است از مسايلى است كه نياز به تأمل و دقت دارد.
هرچند در برخى از آيات قرآن، پس از طرح توحيد و هستى‏شناسى توحيدى، هيچ بايدى بر آن استوار نشده است اما در برخى از آيات به روشنى اين ترتيب و تفريع ديده مى‏شود و هرچند اين ترتيب و تفريع، حكايت از يك استنتاج مربوط به قضاياى منطق صورى نداشته باشد اما نوعى ترتيب طبيعى و متعارف را مى‏رساند كه براى آن، يك قانون و بايد عقلى عام است.
«انّنى انا اللَّه لااله الا انا فاعبدنى و اقم الصلاة لذكرى» (طه/14)
(اى موسى)، منم، من‏اللَّه، معبودى كه جز من معبودى نيست، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز به‏پا دار»
در اين آيه مسأله پرستش و اقامه نماز به‏ عنوان يك بايد، مترتب است بر يگانگى معبود كه يك هست به‏شمار مى‏آيد. برخى ديگر از آيات قرآنى در اين زمينه و با همين لحن وجود دارد: انبياء / 25، مريم / 65، يونس / 3، غافر / 13، انعام / 10 تا 103، مريم / 36، زخرف / 43، انعام / 153 و 155، انبياء / 92، حج / 1، هود / 123.
دسته‏اى ديگر از آيات، آياتى هستند كه پس از بيان حقايق جهان، به ‏گونه‏ اى مستقيم انسان‏ها را به دين‏گروى، ايمان، عبادت يا انفاق و… امر مى‏كند، آياتى از سوره مباركه روم (20 تا 31) نمونه ‏اى بسيار روشن از اين دسته آيات هستند از آن جمله مى‏خوانيم:
«كذلك نفصّل الايات لقوم يعقلون. بل اتّبع الذين ظلموا اهوائهم بغير علم فمن يهدى من اضل ‏اللَّه و مالهم من ناصرين. فاقم وجهك للدين حنيفاً… و اتّقوه و اقيمواالصلاة و لاتكونوا من ‏المشركين». روم/28-31
«اين‏گونه آيات خود را براى مردمى كه مى‏انديشند، به تفصيل بيان مى‏كنيم بلكه كسانى كه ستم كرده‏اند بدون هيچ‏گونه دانش، هوس‏هاى خود را پيروى كرده‏اند. پس آن‏كسى را كه خدا گمراه كرده چه كسى هدايت مى‏كند؟ براى آنان ياورانى نخواهد بود، پس روى به دين آورده درحالى كه حق‏گرا و جوياى حق‏ باشى… و از او پروا بداريد و نماز برپا كنيد و از مشركان نباشيد و…».

 

جمع ‏بندى

يك. روش قرآن در استدلال مانند روش معمول و متعارف خردمندان و مخاطبان بشرى است. در بسيارى از بيان‏ها و استدلال‏ها، بخشى از قضيه را به درك و فهم مخاطب وامى‏نهد. چنان كه وقتى در عرف عاقلان گفته مى‏شود اين راه خطرناك است بايد از گام‏ نهادن در آن راه پرهيز كرد، اين سخن كامل به‏ حساب مى‏آيد. البته عرف عقلا نيز خود آگاه يا ناخودآگاه اين نظريه منطقى را گردن نهاده ‏اند ولى درخصوص اين عبارت‏ها مى‏دانند كه مقدمه دوم كه كبراى قضيه را تشكيل مى‏دهد، به دليل عقلى‏بودن و بديهى‏بودن يا پذيرفته ‏بودن در متن عبارت نيامده و گوينده در رساندن مراد خويش، به ذهن و فهم مخاطب تكيه كرده است.
در قرآن نيز در بسيارى موارد، كبراى كلى قضايا يادنشده و به فهم مخاطب اكتفا شده است.
دو. درست است كه الزام در قضايا و نتايج الزامى در گرو قضاياى اخلاقى است ولى نبايد غافل ماند كه صغراى اين قضايا نقش جدى در شكل‏گيرى نتيجه دارد و بدون صغرى نتيجه به‏دست نمى‏آيد. نقش «صغرى» در قضايايى كه با تركيب عناصر از جهان‏بينى و ايدئولوژى مى‏خواهند اصلى يا ارزشى ايدئولوژى را ثابت كنند بسيار تعيين‏ كننده است؛ چه اين‏كه كبرى مى‏تواند مورد توافق چندين جهان‏بينى باشد، صغرى در حوزه ويژه هر جهان‏بينى نقش تعيين‏ كننده‏اى ايفا مى‏كند و موضوع الزام را فراهم مى‏سازد. بنابراين، جهان‏بينى در هر ايدئولوژى نقش دارد هرچند كه اين نقش در تعيين متعلق الزامات كلى باشد.3

نگاهى به اقتصاد اثباتى و دستورى و حوزه ارزشى اقتصاد

شكل‏ گيرى اقتصاد اثباتى و دستورى

تا اواسط قرن نوزدهم انتزاعات نظريه اقتصادى، ذهن ناآگاه را به سوى تضادى شديد سوق داده بود و ذهن سعى كرد با ايجاد تمايز خود را از آن رهاسازد و تمايز بين اقتصاد اثباتى و اقتصاد دستورى يا بين اقتصاد به‏عنوان علم و اقتصاد به‏ عنوان فن ايجاد شد.
هدف آشكار اين تفكيك جداكردن نظريه اقتصادى صرف (نظريه ارزش) از پيشنهادهاى مربوط به خط مشى‏هاى علمى بود، اطمينان تعيين و وضوح و تمايز دكارتى فقط به نظريه اقتصادى نسبت داده مى‏شدلا حتى وقتى توصيه‏ ها و پيشنهادهاى مربوط به خط مشى و سياست اقتصادى چيزى جز برگردان نظريه ‏هاى اقتصادى (كه معمولاً به‏طور نمادى يعنى به زبان جبرى بيان مى‏شود) به زبان رايج نبود آن‏ها را نامطمئن مى‏پنداشتند و موقتى و ناقص. براى حفظ خلوص علم اقتصاد، اقتصاددادن متكفل اين امر شد كه قضاياى اثباتى نظريه ‏هاى اقتصادى را از تجويزهاى دستورى كاملاً جدا سازد كه منگر و ساير اقتصاددانان اين‏گونه تجويزها را كه بيشتر متوجه ارائه سياست و خط مشى اقتصادى بودند در حوزه اقتصاد علمى يا دستورى جاى دادند.4
در تقسيم‏بندى اقتصاد به اثباتى و دستورى بحث بيشترى بر اين امر متمركز بوده است كه امكان وجود يك اقتصاد آزاد از داورى‏ هاى ارزشى و سپس محدوديت‏هاى آن بررسى شود و به هيچ‏ وجه سعى نشده است كه علت بروز اين دودستگى تشريح شود. تقابل ميان اقتصاد اثباتى و دستورى يا نظرى و عملى براى پايه‏ گذاران اقتصاد سياسى امرى ناآشنا بود اما يك نسل بعد از ريكاردو، فرآورده‏هاى اقتصادى از نتايج عملى، خودمختارى يافتند و وسايل در مسير پويايى خود، مستقل از اهداف شدند تا اين‏كه در زمان والراس تناقضى فوق‏ العاده پديد آمد و تلاش‏هايى كه براى رهايى از اين تناقض انجام شد به ظهور تمايز بين علم و فن انجاميد. اين تناقض آن بود كه يافته‏ هاى نظريه اقتصادى جايى براى توصيه سياست‏هاى اقتصادى باقى نمى ‏گذاشت و عجيب اين‏كه تجزيه و تحليل نياز به اقتصاد و اقتصاددانان را كاهش داد. اقتصاددانان عقيده داشتند كه حقايق اقتصادى و واقعيت‏ها در نظريه اقتصادى منعكس شده‏اند.
در ضمن معتقد بودند كه حقايق اقتصادى ازلى و تا ابد حقيقى هستند. علاوه بر اين‏كه كليه حقايق اقتصاد مارژيناليست، نشان‏دهنده جهانى با نظم الوهى بود. جهانى با تخصيص بهينه منابع، عدالت در توزيع و دنيايى با حداكثر توليد و حداكثر رضايت مصرف‏كننده. بايد گفت كه واقعيت اين نتايج هرگز شناخته نشده، و ساخته‏هاى صرفاً ذهنى بودند كه هيچ ربطى با واقعيت نداشتند. شناخت ناقص ريشه‏هاى معرفت‏شناختى اقتصاد، اقتصاددانان را وادار ساخت كه به اين نتايج به‏عنوان بازتاب فكرى سازمان موجود فعاليت اقتصادى بنگرند ولى اكنون كه واقعيت داراى نظم‏الهى شده بود، ديگر ارائه خط مشى اقتصادى چه معنايى مى‏توانست داشته باشد.
مسأله تفكيك اقتصاد اثباتى و اقتصاد دستورى سابقه‏اى ديرينه دارد. عده‏اى اين‏دو را شاخه‏ هاى يك علم مى‏دانند در حالى‏كه عده‏اى ديگر اصطلاح علم دستورى را مفهومى متناقض به‏حساب مى‏آورند. تاكنون اقتصاددانان معانى و مفاهيم بسيار متنوعى براى اين دو اصطلاح درنظر گرفته‏اند كه اين مفاهيم متنوع، خود پيدايش ديدگاه‏هاى مختلفى را موجب شده‏اند. با اين‏حال، آنچه مسلم است اين است كه ويژگى‏هاى اقتصاد تحققى به ‏طور عمده عبارتند از:
1 – جدابودن از تفكر متافيزيكى
2 – مبتنى‏بودن بر واقعيات قابل درك
3 – احتمالى‏بودن صحت آن
4 – غيراخلاقى و غيرسياسى‏بودن مسائل آن
5 – داشتن جنبه ‏هاى توصيفى
6 – عملى‏بودن، عينى ‏بودن، كارايى داشتن، قابل اثبات ‏بودن و اطمينان ‏آورى آن.
ويژگى‏هاى هم كه به‏طور عمده براى اقتصاد دستورى درنظر گرفته مى‏شود، به‏طور خلاصه عبارتند از اين‏كه اين اقتصاد بيشتر شامل قواعد ارزشى و معيارهاى استانداردى است كه در مقايسه با اهداف صريح‏اند و كاربرد آن‏ها بيشتر ارزش‏يابى و ارزش‏گذارى سياست‏هاى اقتصادى و نيز وسايل و فنون نيل به اهداف معين است.

 

دشوارى ‏هاى جداسازى علم اقتصاد از ارزش‏ها

درحال حاضر، علم اقتصاد با حذف جايگاه ارزش‏ها در نظام‏هاى روش‏شناسى، دچار مشكلات و نابسامانى‏هاى بسيارى شده است. يكى از اين مشكلات، شناخت ماهيت عينيت اقتصادى است كه خود، زمينه‏ هاى پرسش‏هاى ديگرى را به‏وجود آورده است از جمله: آيا ارزش‏ها در عينيت اقتصادى موجودند يا خير؟ اگر وجود دارند پس چگونه است كه بدون ملاحظه آن‏ها مى‏توان عينيت را به ‏طور كامل بررسى كرد؟ و اگر وجود ندارند. پس منشأ پديده‏هاى عينى و موضوعات اقتصادى از كجاست و چگونه پديدار مى‏شوند؟ در اين‏جا، عده‏اى از اقتصاددانان، ضمن اعتراف به وجودشان، آن‏ها را خارج از حوزه علم اقتصاد مى‏دانند و تأثير آن‏ها را صرفاً در «بايد»هاى سياست‏گذارى اقتصادى مى‏پذيرند. عده‏اى ديگر كمى جلوتر مى‏روند و آن‏ها را جزء اقتصاد تحققى به‏ عنوان يك «هست» اقتصادى مى‏پذيرند و به اصطلاح نسبت به آن‏ها رجوع خواهند كرد. با اين استدلال، لطمه‏اى به روشن‏شناسى تحققى تحليل‏هاى مكانيستى اقتصاد وارد نخواهد آمد.
مشكل ديگر علم اقتصاد ازنظر روش‏شناسى، مسئله قضاوت ارزشى است. يعنى آيا اين امر كه در اقتصاد، محقق خود موضوع تحقيق است، با تجربى‏ بودن اين علم و عينيت علمى آن سازگار است؟ و آيا با اين ترتيب مى‏توان اصل آزادى از ارزش را حفظ كرد؟ آيا امكان دارد كه مبناى اطلاعات و معيار گزينش محقق، با توجّه به هدفى خاص و معيار ارزشى صورت پذيرفته باشد؟ و از همه مهم‏تر اين‏كه آيا ميان قضاوت ارزشى اقتصاددان و رجوع‏هاى ارزشى او ارتباط منطقى وجود دارد يا نه؟
يكى ديگر از مشكلات اساسى علم اقتصاد، مسئله انسان اقتصادى است. انسان اقتصادى كه جان‏استوارت‏ميل آن را به ‏عنوان پايگاه نظرى اقتصاددانان مطرح كرده است، اكنون با سئوالى جدى مواجه شده است. مفهوم انسان اقتصادى عقلايى براساس چه ديدگاه و بينش فلسفى معرفى و انتزاع شده است؟ آيا معيار تعيين‏كننده رفتار عقلايى دلخواه است؟ يك انسان اقتصادى جعلى تا چه حدود در تبيين عملكرد انسان واقعى و عينى موفق است؟ برنامه‏هاى اقتصادى با مادى تصوركردن انسان و نديدن انگيزه ‏هاى معنوى و ارزش‏هاى انسانى، چه سمت‏گيرى خواهند داشت؟ و… خلاصه بسيارى پرسش‏هاى ديگر كه همگى به اين نكته اساسى بازمى‏گردند كه آيا آن‏چه امروز به «علم اقتصاد» معروف شده، از اصول و مبانى روش‏شناسى تجربى برخوردار است و آيا معيار علمى‏بودن يا نبودن نظريات اقتصادى، اين است كه آن‏ها صرفاً و لزوماً قابليت سنجش تجربى داشته باشند؟5
اقتصاد چنان‏كه در ذهن‏هاى ما وارد كرده‏اند فاقد احكام ارزشى نيست و هم‏چنين اسلام از مفاهيم اثباتى درباره واقعيت‏هاى اقتصادى نيز خالى نمى‏باشد. و لذا محتمل است كه با جايگزين‏كردن احكام دستورى اسلامى به‏جاى احكام دستورى غيراسلامى و با درنظرگرفتن واقعيت‏هاى اقتصادى كه تاكنون بشر تحت‏عنوان مفاهيم اثباتى اقتصاد شناخته است (و واقعاً از ارزش‏ها خالى است) به اضافه ذخيره مفاهيم اثباتى اقتصادى اسلامى به نتايج قابل‏قبولى برسيم.

 

گزاره‏ هاى اقتصادى اثباتى در قرآن

گاه يك رفتار اقتصادى، افزون بر اثر اقتصادى، آثار ديگرى نيز دارد. براى مثال يك عمل اقتصادى ممكن است علاوه بر آن‏كه بر معاش انسان اثر مى‏گذارد، بر روح وى نيز تأثير بگذارد و در حوزه روابط سياسى، اجتماعى يا فرهنگى نيز آثارى داشته باشد. خداوند متعال در تنظيم عناصر اقتصادى تمام آثار و ابعاد يك رفتار يا رابطه اقتصادى را درنظر گرفته است و اين عناصر را چنان تنظيم كرده است كه نه تنها اهداف اقتصادى برآورده شود، بلكه با اهداف ساير نظام‏ها و نيز هدف نهايى همه نظام‏هاى اسلامى هماهنگ باشد.

از آن‏ سو نيز چنين است، يعنى گاهى يك رفتار يا رابطه سياسى اجتماعى يا فرهنگى آثار اقتصادى نيز دارد. خداوند متعال در تنظيم نظام‏هاى ديگر نيز به آثار اقتصادى آن‏ها توجّه داشته است، آن روابط را درحد امكان چنان تنظيم كرده است كه آثار سوءاقتصادى نداشته باشد. اين هم‏خوانى و هم‏آهنگى بين نظام‏هاى اسلامى نيز از ويژگى‏هاى حيرت برانگيز نظام‏هاى اسلامى است كه آن را از ساير نظام‏ها، ممتاز مى‏سازد و بر فرا مادى بودن پديد آورنده آن گواهى مى‏دهد.

اين مسئله سبب شده است كه گاه نتوانيم براى يك الگوى اقتصادى يا فرمان الهى در حوزه اقتصاد، توجيه اقتصادى بيابيم كه ممكن است علت يك الگو يا دستور آثار مثبتى باشد كه در ساير حوزه‏هاى اجتماعى و فرهنگى و غيره پديد مى‏آورد. در متون الهى، در تعدادى از آيات و روايات، شريعت مقدس، با اشاره به ويژگى‏هاى رفتارى انسان و يا يك گروه خاص، به نحوه عملكرد و يا مواجهه آنان با مسائل اقتصادى پرداخته است كه دقت و در نظر داشتن آن‏ها مى‏تواند دستمايه مناسبى جهت تحليل و مطالعه رفتارهاى انسانى مؤثر بر حوزه اقتصاد در اختيار قرار دهد. مطالعه و بررسى اين‏گونه ويژگى‏هاى رفتارى از اهميّت و ظرافت بيشترى برخوردار مى‏گردد اگر اتصال اين منابع به مصدر وحى و علم لايزال الهى و دوربودن از هرگونه خطا و اشتباه، درنظر گرفته شود.

توضيح و تبيين مسائل مرتبط با حوزه اقتصاد گاه مى‏تواند از طريق ارائه يك قانون و سنت عام صورت پذيرد. بدين‏صورت كه با عرضه يك قانون و جريان ثابت كه علاوه بر اقتصاد بر ديگر حوزه‏هاى جامعه انسانى نيز حاكم باشد، مى‏توان به روابط و تقابلاتى در اين حوزه دست يافت. خداوند متعال در قرآن كريم در موارد متعددى با معرفى اين‏گونه سنت‏ها و قواعد عام كلى، انسان‏ها را در تنظيم نظام‏ها و فهم دستورات الهى بدين سنت‏ها رهنمون ساخته است. تطبيق و تسرى اين قوانين به حوزه اقتصاد خود بيانگر نوعى تأثير بين مقولات اقتصادى و ديگر مقوله‏ هاى انسانى و يا غيرانسانى مى‏باشد.
با توجّه به توضيح فوق نتايج استقصاى خود را در زمينه گزاره‏هاى اقتصادى اثباتى در قرآن در چهار گروه زير تقسيم مى‏كنيم و به اختصار به ‏نحوه دلالت هر كدام اشاره مى‏كنيم. دلالت بسيارى از آيات بر گزاره‏هاى مربوطه، دلالتى صريح و آشكار است و با ترجمه ساده‏ اى از آيه مى‏توان بدان رسيد و ما نيز به همين اندازه بسنده مى‏كنيم. اما در مواردى كه برداشتى از آيه ما را به مضمون يك گزاره رسانده است، با توضيحى مختصر راجع به آن مى‏پردازيم.
1 – گزاره‏هاى حاكى از تأثير عوامل اقتصادى بر ديگر حوزه‏هاى فردى يا اجتماعى.
2 – گزاره‏هاى حاكى از تأثير عوامل مؤثر بر مسائل اقتصادى.
3 – گزاره‏هاى حاكى از رفتارهاى اقتصادى.
4 – گزاره‏هاى حاكى از قوانين و سنّت‏هاى عام الهى كه بر مسائل اقتصادى نيز حكومت مى‏كنند.

 

گزاره ‏هاى حاكى از تأثير عوامل اقتصادى بر ديگر حوزه ‏ها

نقش دارائى‏ ها در قوام زندگى اجتماعى

– «ولاتؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل ‏اللَّه لكم قياماً» (نساء/5)
– «هى (الدنانيرو الدراهم) خواتيم‏ اللَّه فى ارضه جعلها اللَّه مصلحة لخلقه و بها تستقيم شؤونهم و مطالبهم».6
توضيح: از اين آيه استفاده مى‏شود هرچند مال متعلق به شخص سفيه است ولى تا وقتى به رشد كامل نرسيده باشد، حق جامعه نسبت به آن مال ايجاب مى‏كند كه مال را مستقيماً به دست او ندهند. زيرا خداوند مال را براى حفظ و قوام جامعه، به همه مردم داده است. در اين ميان سهمى كه جامعه نسبت به اموال به‏ طور مطلق دارد تا حدى است كه هرگاه تصرفات مالك خصوصى نسبت به حفظ و بهره ‏ورى و رشد اقتصادى آن، تأمين كافى نداشته باشد و نتوان تدبير و سياست معقول در هزينه آن را تضمين كرد، وظيفه اولياء ايجاب مى‏كند كه نگذارند حق تصرف آن در جامعه تضييع گردد.
شايد اين‏كه در آيه 5 سوره نساء اموال به اولياء كه نمايندگان جامعه ‏اند نسبت داده شده (اموالكم) نشان‏ دهنده آن است كه حق افراد در مالكيت خصوصى هيچ‏گاه نبايد با حق جامعه در تضاد و تزاحم باشد. علامه طباطبايى در ذيل آيه اين‏ خصوص آورده‏اند:
«اموال در اموالكم از آن‏رو اضافه به كم يعنى اولياء مورد خطاب قرار گرفته است كه مجموع مال و ثروت موجود در دنيا از آن مجموع مردم دنياست و اين مصلحت عمومى است كه قسمتى از اموال مخصوص افرادى خاص باشد. بنابراين، مردم بايد بدانند يك جامعه بيشتر وجود ندارد و همه اموال از آن همه افراد است و هر فردى مسئول حفظ اموال است. و نمى‏تواند آن را به دست افراد ضعيف و سفيه كه قادر به تدبير آن نيستند (مانند صغير و مجنون) بسپارد… اين حقيقت قرآنى براى احكام و قوانين مهمى در اسلام يك اصل كلى مى‏سازد و آن اين‏كه مال در حقيقت از آن خداست و آن را مايه قوام و معاش مردم قرار داده است و در انحصار هيچ شخص خاصى محدود ننموده است تا بتواند روى آن قوانينش را به اجرا درآورده بلكه اجازه داده است ملك خصوصى ازطريق وراثت، حيازت، تجارت و غيره واقع شود ولى مشروط به اين‏كه تصرف‏كننده عاقل، بالغ و رشيد باشد. علاوه بر اين‏ها اصل مهمى كه بايد رعايت شود اين است كه تنها شرط مصرف در مصالح خصوصى در وقتى است كه حفظ منافع و مصالح عمومى رعايت گردد امّا در صورتى كه مصالح عامه با تصرفات خصوصى تزاحم پديد آورند مصلحت اجتماعى بدون ترديد مقدم است كه از اين اصل مى‏توان فروع بسيارى را استخراج نمود.7
بنابراين، به‏راحتى مى‏توان دريافت كه تعاليم اسلامى بر اين مطلب تأكيد دارند كه تصحيح و تثبيت شئون زندگى بستگى زيادى به وضع پول در جامعه دارد. به ‏طورى كه تقريباً مى‏توان گفت هيچ يك از امور جامعه بى‏ارتباط با مسائل پولى و اقتصادى نيست. البته بايد توجّه داشت كه اقتصاد و پول نمى‏تواند تمام مسائل را حل كند و لذا نمى‏توان آن را مبنا و شالوده زندگى آدمى فرض كرد و گره‏گشاى همه مشكلات تصور نمود.
اموال و ثروت ملت اگر بخواهد به شكل صحيح خود در جامعه گردش نداشته باشد، قوام جامعه تضعيف شده و جامعه دچار مشكلات اقتصادى و غيراقتصادى فراوان خواهد گرديد و امور و مسائل جامعه از استقامت و استوارى لازم برخوردار نخواهد بود.8

 

رباخواران گرفتار عدم متعادل

«الذين يأكلون الربا لا يقومون الاّ كما يقوم الذى يتخبّطه الشيطان من المسّ ذلك بانّهم قالوا انّما البيع مثل‏ الربا…» (بقره/275)
علامه در تفسيرالميزان مى‏فرمايد: خبط به معناى راه‏رفتن متزلزلانه و غيرمستقيم است و تعبير قيام در آيه نيز اشاره به نحوه زندگى و معيشت در دنيا دارد همان‏طور كه در آيات ديگر براى معنايى مشابه تعبير به قيام شده است. مثل: «ليقوم‏ الناس بالقسط» (حديد/25) و يا «و ان تقوموا لليتامى بالقسط» (نساء/127)، «ان تقوم‏السماء و الارض بامره» (روم/9)25
آيه وضع مغزى و عصبى افراد رباخوار را (و يا وضع مجتمعى را كه اقتصاد آن مبتنى بر رباخوارى است) با تمثيل بارزى بيان مى‏نمايد اين‏ها مانند ديوزدگانى هستند كه به پاى عقل و اراده خود نمى‏توانند برخيزند و برقرار باشند، اين اختلال و ناموزونى در اعمال و حركات از اين ناشى شده است كه ربا را مانند بيع يا ديگر عقود مى‏پندارند.10
علامه طباطبايى با توجّه به معناى لغوى خبط و با نگاهى بر ديگر تفاسير نكات زير را از آيات استخراج نموده‏اند.
1 – مراد از قيام مسلط بودن بر زندگى و امر معيشت است.
2 – منظور از خبط اشاره به قيام رباخوار در زندگيش است كه در امر معاش خود همانند جن‏زده ‏اى كه خوب را از بد تشخيص نمى‏دهد رفتار كند.
3 – علت عدم اعتدال رباخوار و حركات ديوانه ‏وارش بريدن از خدا و هدف قراردادن لذايذ مادى و مفتون‏ شدن در برابر ثروت و سودپرستى است.11
شهيد مطهرى نيز با برداشتى شبيه تفسير علامه طباطبايى بيان مى‏دارد كه مفاد آيه اين است كه رباخوار، در امر معيشت خود مانند مردمى قيام دارد كه تحت ‏تأثير وساوس شيطانى است و لايشعر گرديده است.12
همان‏گونه كه از نظرات بزرگانى چون علامه، مرحوم طالقانى و شهيد مطهرى برمى‏آيد، انسان‏هاى رباخوار از نوعى عدم تعادل، بى‏ثباتى و تزلزل در زندگى رنج مى‏برند، حال برخى اين عدم تعادل را صرفاً يك حالت روانى، و نوعى عدم اختلال و ناموزونى در اعمال دانسته ‏اند و برخى با گسترش دامنه مفهومى خبط شيطان، از عدم تعادل و بى‏ثباتى در وضعيت اجتماعى و اقتصادى يك جامعه رباخوار خبر داده‏اند. به‏ ويژه اگر شروع آيه را كه با «الذين» مى‏باشد دليلى بر يك حكم اجتماعى و گروهى بدانيم، برداشت دوم ملموس‏تر مى‏گردد. بدين‏معنى كه جامعه‏اى كه رباخوارى در آن رواج دارد، و امرى شايع و مقبول همگان شده است، از يك حالت بى‏ثباتى، شكننده برخوردار مى‏شود كه مى‏تواند جامعه را به سمت نابودى و ناهنجارى‏هاى فراوان سوق دهد. اشاره ديگر گزاره‏هاى اثباتى در بحث ربا، اين حالت عدم تعادل را شفاف ‏تر مى‏سازد، از قبيل اين‏كه، ربا موجب كم‏شدن خيرخواهى اجتماعى، كمرنگ‏شدن انگيزه ‏هاى نوعدوستى، تقويت سودپرستى در دل‏هاى مردم، ايجاد بى‏رغبتى به فعاليت‏هاى اقتصادى سودمند مى‏شود.

 

تأثير اقتصاد ناسالم بر بحران اجتماعى

«يا ايّها الّذين آمنوا لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل الّا أن تكون تجارةً عن تراض منكم و لاتقتلوا انفسكم». (نساء/29)
«و لاتقتلوا انفسكم» بعد از نهى از معاملات فاسد آمده است و از آن مى‏توان استفاده كرد كه اموال در جامعه ارزش بنيادى دارد و گردش آن اگر به صلاح و خير جامعه باشد، حيات جامعه را تضمين مى‏كند و استفاده ‏هاى نامشروع و غيرقانونى از آن جامعه را به هلاكت مى‏افكند و خداى بزرگ از مهر و لطفى كه بر مردم دارد، آنان را از سوء تصرف در اموال بازمى‏دارد تا منجر به هلاكت آنان نشود و اين ما هستيم كه بايد بدانيم، خداوند را در اين محدود كردن‏ها سهم و نصيبى نيست. (و هر چه هست سود جامعه و نفع واقعى خود ما است). نكته جالب‏توجّه آن كه تعبير قرآن آن است كه «خودتان را نكشيد» گو اين‏كه روابط ناسالم اقتصادى نوعى انتحار اجتماعى است يعنى چنين جامعه ‏اى با دست خود، خود را به ورطه هلاكت مى‏كشاند. شايد بررسى دقيق بسيارى از اقتصادهاى ناسالم اين حقيقت تلخ را براى ما واضح‏تر بنماياند.13

 

تأثير عدالت در توزيع بر گردش سرمايه

«ما أفاءاللَّه على رسوله من أهل القرى فللَّه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن ‏السبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم». (حشر/7)
بررسى در مورد آيه سوره حشر و تعليلى كه در آيه آمده است، نشان مى‏دهد كه علت منصوص قابل تعميم بوده و در انفاقات مالى و مسائل مالى به‏نحو عام مى‏توان به اين حكم استناد كرد و آيه فقط مخصوص انفال نمى‏باشد. لذا از مفاد اين آيه استفاده مى‏شود كه در حاكميت اسلامى نبايد انحصارات به‏وجود آيد و عده خاصى از مردم توليد، توزيع يا مصرف را با وجود داوطلبان ديگر به خود اختصاص دهند و ديگران را از شركت در فعاليت‏هاى اقتصادى بازدارند، بلكه مى‏توان گفت اين عده خاص اگر دولت هم باشد ممنوع است؛ زيرا دولت نمى‏تواند بدون ضرورت، عمليات اقتصادى و بازرگانى را به خود اختصاص دهد و درآمدهايى را از ديگران منع كند مگر وقتى كه از ناحيه عدم سلطه دولت خطراتى متوجه جامعه شود. لذا وجود ماليات‏هاى اسلامى براى آن است كه مى‏تواند مانع انحصار ثروت و گردش آن بين يك عده ثروتمند گردد. در اين زمينه سيدقطب در تفسير خود مى‏گويد:
«اين آيه نشانگر قاعده اقتصادى مهمى است كه جنبه مهمى از پايه ‏هاى نظريه اقتصاد اسلامى را نشان مى‏دهد. مالكيت خصوصى در اين قانون با اين‏كه محترم شمرده شده است ولى محدود به اين است كه مال بين ثروتمندان با تناوب در گردش نباشد و فقرا از دسترسى به آن محروم نباشند، هرگونه قانونى كه مالى را انحصاراً در سلطه ثروتمندان قرار دهد، قانونى برخلاف اقتصاد اسلامى است و در روابط اقتصادى نيز خلل وارد مى‏سازد و كليه پيوندها و معاملات در جامعه اسلامى بايد طورى تنظيم گردد كه منتهى به اين وضع نشود.14
قرآن با مذموم دانستن گردش انحصارى اموال در دست عده ‏اى مخصوص، عدالت در توزيع ثروت و درآمدها را راهى براى عدم تحقق تداول ثروت در دست سرمايه ‏داران معرفى مى‏كند.

 

فقدان اعتدال در هزينه عامل تنگدستى و فشار روحى

«و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كلّ البسط فتقعد ملوماً محسوراً.» (اسراء/29)
«والّذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً.» (فرقان/67)
انفاق مال به كارگرفتن يا هزينه‏ كردن آن در مصارف شخصى و اجتماعى است. در اين هزينه‏كردن‏ها هرگاه رعايت حد و مرز لازم صورت نگيرد و از حدمعقول تجاوز كند، آن را اسراف مى‏گويند و هرگاه كمتر از حدلازم و متعارف باشد آن را اقتار و امساك گويند. هزينه‏ كردن اگر در حداعتدال نباشد و كمتر از حدتناسب و يا بيشتر از حدتناسب باشد موجب فشارهاى اقتصادى و روانى مى‏گردد. و از آن‏سو اعتدال موجب قوام مى‏گردد. قوام در حقيقت همان توازن اقتصادى است كه بايد طبق تشريع صورت گيرد. بايد اين تعادل و موازنه در همه زمينه‏ هاى توليد، توزيع و مصرف، طورى طراحى شود كه با توجّه به ويژگى‏هاى مكتبى و اولويت‏ها، خطوط كلى اقتصاد اسلامى در جامعه مشخص گردد. در اين‏جاست كه براى تأمين يك اقتصاد سالم و روبه‏رشد در سطح جامعه رعايت تعادل در رابطه بين درآمدها و هزينه ها امرى اجتناب‏ ناپذير است. تعادل مقصود اسلام صرفاً در موازنه هزينه‏ها و درآمدها نيست؛ بلكه در اين است كه تنظيم بودجه تنها براساس اولويت‏ها و ارجحيت‏هاى منطقى و ارزشى باشد و با صرفه ‏جويى از هزينه‏ هاى غيرضرورى، از همان ديدگاه جلو كسرى بودجه و تورم داخلى گرفته شود و با توليد داخلى ارز لازم براى مبادلات خارجى تأمين گردد.
از سويى ديگر، انگيزه مصرف از ديدگاه اسلام، رفع نياز واقعى انسان در تأمين معاش با رعايت ميانه‏روى و موقعيت زمانى و مكانى است. توضيح اين‏كه مردم به ‏عنوان عيال خداوند و امانت‏داران اموال وى، بايد اين اموال را در همان راهى كه غرض اصلى خلقت آن‏ها است، مصرف كنند. يعنى از اين اموال براى رفع حاجات معاش خود بهره گيرند. بنابراين، استفاده بيش از حدنياز، مصرف در غير موردنياز، اتلاف مال قابل استفاده و بد استفاده‏ كردن همه از مصاديق اسراف و تبذير است. نياز، هم اقلام مصرفى، هم حد مصرف و هم كيفيت مصرف را معين مى‏كند. از اين‏رو، حضرت اميرعليه السلام مى‏فرمايد: «اعطاءالمال فى غير حقه تبذير و اسراف.15

 

اسراف نمونه فساد

– «و احسن كما احسن ‏اللَّه اليك و لاتبغ ‏الفساد فى ‏الارض ان‏اللَّه لايحّب المفسدين» (قصص/77)
– «و اذا تولى سعى فى‏ الارض ليفسد فيها و يهلك ‏الحرث و النسل و اللَّه لايحب الفساد» (بقره/205)
اسراف عبارت است از تجاوز از حد در هر يك از اعمال و رفتار انسان. و از آن‏جا كه حفظ تعادل و هماهنگى يا حدمتوسط و اعتدال در شئون مختلف زندگى انسان، پيروى از فطرت است و دين توحيدى نمود بهترين جلوه‏هاى فطرت انسانى است، از اين‏رو، دعوت به دين، دعوت به بازگشت به اعتدال فطرى و ايجاد هماهنگى با اين اعتدال در همه مسائل فردى و اجتماعى است. در مقابل، انحراف از اعتدال را اسراف خوانند. زيرا اسراف برهم زننده اعتدال و به ‏وجود آورنده انحراف در فطرت است و از اين‏رو در آيه 151 شعراء مسرفين به مفسدين تعبير شده است. بنابراين، اسراف به معناى عامش كه ملازم با افساد فى ‏الارض مى‏باشد وسيع‏تر از مفهوم اقتصادى آن است. البته اين انحراف در امور فردى زودتر قابل اصلاح است و با توجّه و بازگشت به خدا جبران مى‏پذيرد «قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم…» (زمر/53) ولى اين انحراف وقتى كه جنبه اجتماعى پيدا مى‏كند ديگر به اين زودى‏ها قابل اصلاح نيست و با اشكالات فراوان مواجه مى‏شود؛ از اين‏رو قرآن تأكيد مى‏كند: «و لا تطيعوا امرالمسرفين الذين يفسدون فى ‏الارض و لايصلحون» (شعراء/151-152) و توبه آن، بازگردانيدن فساد اجتماعى به صلاح آن است.

جاى ترديد نيست كه يكى از بزرگترين مفاسد اجتماعى در دنياى امروز، نابسامانى‏هاى ناشى از فقر و گرسنگى توده‏هاى عظيمى از جمعيت جهان است. تحقيقات و بررسى‏هاى جهانى كه متخصصان تاريخ و جامعه ‏شناسى به‏ عمل آورده ‏اند، نشان مى‏دهد كه عدم توزيع عادلانه و به تعبير ديگر شكست نظام‏هاى اقتصادى سرمايه‏دارى و سوسياليسم، عامل مؤثر در ناكامى‏هاى اقتصادى و اجتماعى جهان معاصر است.

 

آثار گوناگون زكات

الف) پرداخت زكات مانند نماز عامل تقويت روحى است. «لاخوف عليهم و لاهم يحزنون» (بقره/277)
ب) زكات مال، تزكيه نفس از آلودگى تعلق به ماديات است. از همين‏رو تطهير و تزكيه را به خود افراد نسبت مى‏دهد نه به مالشان و نشان آن است كه در وجود خود انسان‏هاى مانع الزكاة نوعى ناخالصى است كه پرداخت زكات آن‏ها را پاك مى‏سازد.16
ج) زكات علاوه بر تزكيه نفس، تزكيه مال از ناخالصى است و تا اين حق از مال جدا نشود، مال پاكيزه و خالص نگرديده است بلكه مال مورد زكات عيناً متعلق حق ديگران است.17
د) پرداخت زكات موجب جلب رحمت خاص خداوند مى‏گردد.18
ه) پرداخت زكات عامل جلب يارى خدا است.19
و) زكات عامل هدايت ويژه خدا، و مؤثر در بالابردن ايمان و قدرت مقاومت و موجب افزايش محبت و برادرى مى‏گردد.20

 

نقش زياده‏ خواهى و مال‏ اندوزى در انحطاط اخلاقى

در قرآن كريم، جمع ‏آورى مال و زراندوزى به خودى خود (يعنى در ماهيت خود بدون توجّه به عناوين ثانوى آن) مذموم شمرده شده است؛ چرا كه تكاثر و انباشت مال موجب تمركز آن در حيطه قدرت فرد يا افرادى خاص مى‏شود و اين امر با دو عنصر عدالت اقتصادى كه يكى از اهداف اقتصادى اسلام است ناسازگار و در تضاد مى‏باشد يعنى:
اولاً: مانع از كفاف اقتصادى ديگر افراد جامعه و رفاه عمومى مى‏شود.
ثانياً: مانع از تعديل ثروت و موجب افزايش فاصله بين فقير و غنى مى‏گردد.
آياتى را كه در اين‏باره وارد شده است، مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد:
1 – آياتى كه بيانگر كاستى‏هاى اقتصادى ناشى از انباشت مالى است؛
– «ولو بسط اللَّه الرزق لعباده لبغوا فى ‏الارض و لكن ينزل بقدر ما يشاء» (شورى/27)
– «و ما أفاءاللَّه على رسوله من اهل ‏القرى فللَّه و للرسول و لذى ‏القربى و اليتامى و المساكين و ابن‏ السبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم»(حشر/7)
در آيه نخست يا مراد از عصيان ظلم اقتصادى و فشار اغنياء بر فقراء است و يا مقصود از آن غفلت از خدا و فرورفتن در فسق و فجور است كه در صورت اول اين آيه در زمره اين دسته ودر صورت دوم، جزء گروه بعد خواهد بود. در آيه دوم، دست ‏به ‏دست گشتن مال در بين ثروتمندان، به ‏عنوان آفتى اقتصادى معرفى شده كه توزيع ثروت (انفال) به‏ گونه‏اى كه در آيه بيان شده است، از آن جلوگيرى مى‏كند.
2 – آياتى كه بيانگر انحطاط اخلاقى و تربيتى ناشى از مال‏ اندوزى است؛
– «والذين يكنزون ‏الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل‏ اللَّه فبشرّهم بعذاب اليم» (توبه /34)
– «ألهاكم التكاثر» (تكاثر /1) آيه دوم اشاره به غفلت در اثر زياده‏خواهى دارد كه به وضوح انحطاط اخلاقى در پى مال‏ اندوزى را بيان مى‏كند. اما آيه اول اگر ناظر به آفت اقتصادى كنز و انباشت مال باشد، در گروه قبل و اگر متوجه ضررهاى اخلاقى اين امر باشد، در گروه حاضر قرار مى‏گيرد.

 

انفاق عامل تزكيه و آرامش

– «خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها وصلّ عليهم ان صلوتك سكن لهم» (توبه/103)
«و مثل ‏الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات ‏اللَّه و تثبيتاً من انفسهم كمثل جنّةٍ بربوةٍ اصابها وابلٌ…» (بقره/265)

فقر؛ كليد مشكلات اقتصادى
امام ‏رضاعليه السلام: «المسكنة مفتاح ‏البؤس».21
– «الشيطان يعدكم ‏الفقر و يأمركم بالفحشاء»(بقره/268)

نقش فزونى ثروت در ستم‏گرايى
– «ولو بسط اللَّه الرزق لعباده لبغوا فى ‏الارض و لكن ينزل بقدرما يشاء انه بعباده خبير بصير» (شورى/27)

احساس بى‏نيازى عامل طغيان
– «ان الانسان ليطغى ان راه استغنى» (علق/6-7)
– «كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه» (طه/81)
– «ولا تترفنى فاطغى»22
امام باقرعليه السلام: «و لا ترزقنى رزقاً يطغينى»23

مقابله مترفان با پيامبران
– «و ما ارسلنا قرية من نذير الا قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون» (سبأ/34)
– «و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انّا وجدنا اباءنا على امة و انّا على آثارهم مقتدون» (زخرف/23)
– «ولو بسط اللَّه الرزق لعباده لبغوا فى ‏الارض و لكن ينزل بقدر ما يشاء» (شورى/27)

رفاه مادى زمينه ‏ساز كمال
– «نعم ‏العون على تقوى ‏الللَّه الغنى»24

 

گزاره‏ هاى حاكى از تأثير عوامل مؤثر بر مسائل اقتصادى

عوامل كمبودها

– «و آتاكم من كل ما سألتموه و ان تعّدوا نعمةاللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم كفّار» (ابراهيم/34)
– «و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة» (لقمان/20)
بسيارى از اقتصاددانان علت پيدايش علم اقتصاد را «كميابى منابع» دانسته‏اند. در مورد مفهوم كميابى منابع، دو ديدگاه در مكاتب اقتصادى و نظريه اقتصاددانان مشاهده مى‏شود: يكى اين كه منابع توليد براى تصميم‏گيرنده اقتصادى در هنگام تصميم‏گيرى به‏صورت بالفعل است يعنى منابع طبيعى آماده بهره‏بردارى، نيروى انسانى كه در اختيار مدير است، سرمايه لازم براى توليد كه امكان استفاده از آن براى وى فراهم است از محدوديت برخوردار است. نتيجه اين محدوديت اين است كه بايد منابع قابل شناسايى راشناسايى‏وآماده ساخت‏واز هر منبعى‏استفاده كامل‏كرد و درجستجوى‏منابع‏ ديگر بود.
ديدگاه ديگر اين است كه امكانات بالفعل و بالقوه طبيعت، نسبت به نيازهاى روبه ‏رشد بشر كافى نيست؛ زيرا اين امكانات محدود است، نه تنها قابل افزايش نيست، بلكه در اثر استفاده شديد به ‏تدريج از توانايى طبيعت كاسته مى‏شود. (قانون بازده نزولى) حال آن‏كه نيازهاى بشر همواره روبه‏رشد است. و با افزايش جمعيت و پيشرفت تكنولوژى اين نيازها بيشتر مى‏شود. در چنين شرايطى ناگزير بايد افزايش توليدمثل را با افزايش توليد موادغذايى و امكانات زندگى متناسب ساخت.25
البته لازم به ذكر است كه اگر نيازهاى بشر را به نيازهاى معقول و متعارف زندگى و نيز آرزوها و اميال تقسيم كنيم، نوع دوم آن حد و مرزى نمى‏شناسد و با امكانات مادى بالقوه و بالفعل زمين هرگز برآورده نمى‏شود. فزون‏طلبى انسان تا آن‏جاست كه اگر همه امكانات مادى زمين در اختيار يك‏نفر هم قرار گيرد، باز هم قانع نمى‏شود. اما نيازهاى نوع اول يعنى نياز به خوراك، پوشاك، مسكن، دارو و درمان، وسايل آسايش زندگى، معقول و دست‏يافتنى است و هرچند كه اين‏گونه نيازها نيز با پيشرفت تكنولوژى روبه‏فزونى است اما باز هم محدود و قابل پاسخگويى است. اگر افراد بشر به اسراف و تبذير و ظلم و فساد نپردازند همه مى‏توانند از زندگى راحت و قابل‏ قبولى برخوردار شوند.
درصورتى كه مقصود از كميابى منابع ديدگاه اول باشد كه امكانات اقتصادى را براى تصميم ‏گيرنده اقتصادى لحظه تصميم‏گيرى محدود و كمياب مى‏داند و مطابق آن ناگزير بايد با استفاده از منابع كمتر بيشترين مقدار نياز را برطرف كرد، سخن درستى است در اين‏صورت بايد از منابع شناسايى شده و در اختيار، بهترين بهره‏بردارى را كرد و در صدد شناسايى منابع ديگر نيز برآمد و اين كارى است كه بشر در تاريخ زندگى خود همواره انجام داده و به ‏تدريج با افزايش نيازها، با كار و كوشش خود پاسخ نيازها را پيدا كرده است. اما اگر مقصود از كميابى منابع عدم كفايت امكانات موردنياز براى ادامه زندگى باشد ازنظر علمى سخنى مردود است، زيرا:
اولاً: اكنون از همه امكانات طبيعى و انسانى استفاده نمى‏شود و درصد بالايى از زمين‏هاى قابل‏كشت جهان زيركشت نمى‏رود.26 به گونه‏اى كه در آمريكاى لاتين همواره تضاد شديدى بين فقر انسان‏ها و غناى طبيعت وجود دارد و در آفريقا به‏ جاى سخن از اضافه جمعيت بايد از اسراف منابع طبيعى سخن گفت.27
ثانياً: در بسيارى از مواردى كه زمين زيركشت مى‏رود، از امكانات پيشرفته توليد كه بازدهى تا چند برابر افزايش دهد، استفاده نمى‏شود، بلكه غالباً با شيوه‏اى سنتى و با وسايل ابتدايى كار انجام مى‏گيرد.
ثالثاً: منابع غذايى دريايى بسيار اندك مورد استفاده قرار مى‏گيرد و نيز منابع بسيارى به هدر مى‏رود. به عقيده كلنين كلارك و چند محقق ديگر اگر همه زمين‏هاى قابل‏كشت كشورهايى مانند هلند و دانمارك مورد بهره‏بردارى قرار مى‏گرفت دنيا مى‏توانست به 14 ميليارد جمعيت غذا بدهد.28 پل‏بروك نيز مى‏نويسد: با منابع كنونى كه امروزه در دست است، مى‏توان نزديك به 40 ميليارد انسان را تغذيه كرد.29
رابعاً: جديدترين ابتكارات در زمينه استحصال منابع طبيعى و غذايى نويد تحولى اساسى در قدرت بهره‏بردارى منابع را مى‏دهد.

 

كم‏ يابى منابع از ديدگاه اسلام

از ديدگاه اسلام منابع طبيعى عطاياى خدا به بشر است و عطاى الهى با خست همراه نيست. «كلاً نمدّ هولاء و هولاء من عطاء ربّك و ما كان عطاء ربكّ محظوراً» (اسراء/20) در آيات متعددى از قران و نيز در رواياتى چند از فراوانى نعمت‏هاى خداوند سخن به ميان آمده و نسبت به آينده بشر اميد داده شده است. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «و ان من شى‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم» (فجر/21) ظاهراً مقصود اين است كه امكانات لازم زندگى بشر به اندازه نياز بشر در اختيار او قرار مى‏گيرد. «ولا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياّكم» (اسراء/31) «ان‏اللَّه هوالرزّاق ذوالقوة المتين» (ذاريات/58)
و در بعضى از آيات ديگر سخن از تنوع نعمت‏ها و گستردگى آن‏هاست از جمله: «و آتاكم من كل ما سألتموه و ان تعدّوا نعمةاللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم كفّار»(ابراهيم/34) «و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة» (لقمان/20)
با استفاده از آيات و روايات مربوط، نظر اسلام نفى ديدگاه «كميابى منابع» (ديدگاه دوم) است بلكه از ديدگاه اسلام وجود اين منابع درحد كفايت نيازهاى بشر و بيش از آن است، درصورتى كه نياز انسان‏ها با هم افزون شود، با استفاده از انديشه‏ها و ابتكارات و خلاقيت بشر، اين منابع باز هم پاسخگوى نيازهاى تازه خواهند بود و مقدار آن‏ها با رشد علم بشر و كشف منابع بيشتر نيز افزون مى‏گردد.

 

قابليت افزايش منابع

علاوه بر مطالب عنوان‏ شده، در ذيل گزاره 52، بعضى از آيات قرآن نشان مى‏دهد كه همه اشياء مادى از جمله منابع اين جهان كه به ‏صورت مقدر و محدود وجود دارند، در جهان غيب از وجود مجرد و ثابت و نامحدود بهره ‏مندند و خداوند متعال آن وجودهاى مجرد را به ‏صورت وجود مادى و محدود به جهان طبيعت نازل فرموده است. به ‏عبارت ديگر قرآن‏كريم آفرينش اشياء مادى را فروفرستادن آن وجودهاى مجرد و نامحدود به‏صورت محدود و مادى خوانده است. خداوند متعال مى‏فرمايد: «و ان من شى‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الا بقدر معلوم» (حجر/21) هيچ چيز نيست مگر آن كه خزائن آن نزد ماست و ما تنها به اندازه‏اى معين، از آن‏ها فرومى‏فرستيم. علامه طباطبايى در تفسيرالميزان مى‏فرمايد: «شى‏ء» به معناى چيز، نكره است و در سياق نفى نيز قرار دارد و حتى با «من» نيز تأكيد شده است پس معناى عموم را افاده مى‏كند. بنابراين، «ان من شى‏ء» يعنى همه اشياء، از عبارت «خزائنه» درمى‏يابيم كه همه اشيا نزد خداوند خزائنى دارد كه فوق عالم محسوس ماست. پروردگار در آيه 96 سوره نحل مى‏فرمايد: «و ما عندكم ينفد و ما عنداللَّه باق» (نحل/96) آن‏چه نزد شماست فناپذير و آن‏چه نزد خداوند است ثابت و پايدار است. وقتى آيات 21 حجر و 96 نحل را كنار يكديگر بگذاريم، نتيجه مى‏گيريم كه اين قرائن نزد خداوند وجودى مجرد و ثابت و پايدار دارند.

از عبارت «و ما ننزّله الا بقدر معلوم» درمى‏يابيم كه اين خزائن پيش از آن‏كه به‏صورت محدود و مشخص به جهان مادى نازل شوند، وجودى نامحدود دارند. بنابراين، آيه مى‏فرمايد: همه چيز اين جهان نزد خداوند خزائنى دارد. وجود اين خزائن مجرد و ثابت است و خداوند متعال اشياء مادى را از اين خزائن در جهان محسوس پديد مى‏آورد. البته آيه اين‏گونه خلق را انزال مى‏خواند. زيرا خزائن به سبب وجود مجرد و نامحدودشان در نزد خداوند از علو برخوردارند و وقتى لباس ماديت مى‏پوشند، مرتبه وجودى‏شان تنزل مى‏يابد. مرحوم علامه مى‏فرمايد: به همين سبب خلقت چهارپايان و اشيايى مانند آهن را انزال خوانده است. «و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج» (زمر/6) «و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس» (حديد/30)25

يكى از تفاوت‏هاى اساسى مبانى فلسفى اقتصاد اسلامى و اقتصاد سرمايه‏دارى اين است كه در مبانى فلسفى اقتصاد سرمايه‏دارى هرچه غيرقابل تجربه حسى است انكار مى‏شود. طرفداران اين مبانى جهان غيب را كه با حواس ظاهرى قابل درك نيست موهوم مى‏پندارند. براين اساس، منابع موجود در طبيعت را محدود و غيرقابل افزايش مى‏دانند و در تعريف علم اقتصاد مى‏گويند: علم اقتصاد، تخصيص بهينه منابع محدود براى نيازهاى نامحدود است.
از ديدگاه قرآن هرچند منابع بالفعل ممكن است محدود باشد ولى قابل‏افزايش است. خداوند متعال مى‏فرمايد از خزائن غيب خود بر اين منابع مى‏افزايد و يا اگر خواست درهاى خزائن خويش را مى‏تواند ببندد.
بازشدن درهاى خزائن غيب خداوند كه گاهى از آن به امدادهاى غيبى تعبير مى‏شود به اسبابى وابسته است كه در آيات و روايات بدان تصريح شده است كه در گزاره‏هاى اثباتى به برخى از آنان اشاره نموده‏ايم. عواملى از قبيل توبه، استغفار از گناهان، نصرت خداوند به وسيله خدمت‏كردن و مجاهدت مخلصانه در راه نيك‏بختى عمومى مردم و…

 

ارزشهاى ملازم با افزايش نعمت

ایمان به خدا

«ولو انّ اهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من‏السماء و الارض ولكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون» (اعراف/96)

استغفار و توبه
«فقلت استغفروا ربّكم انّه كان غفّارا يرسل‏السماء عليكم مدراراً و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا». (نوح/10-12)

اجراى شريعت‏هاى آسمانى
«ولو انّهم اقاموا التواراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهّم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم» (مائده/66)

سپاسگزارى و شكر نعمت
«لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد» (ابراهيم/7)

تقوا و توكل يا عمل صالح
«بلى إن تصبروا و تتّقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربّكم بخمسة آلاف من الملائكة مسوّمين» (آل عمران/125)
– «ولو انّ اهل‏القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض» (اعراف/96)

استقامت در راه حق
– «وألّو استقاموا على ‏الطريقة لاسقيناهم ماءً غدقاً»(جن/16)
در آيات متعددى پيوند و رابطه محكمى بين ارزش‏هاى معنوى و اخلاقى انسانى در جامعه از يك‏سو و اصلاح شئون مادى و سروسامان يافتن امور اقتصادى مردم و آسودگى آن‏ها از ناراحتى‏ها و مشكلات معيشت و حتى فراوانى و وفور نعمت‏هاى خدادادى از سوى ديگر، ملاحظه مى‏كنيم. لازم به تذكر است كه وقتى پيوند كثرت و فراوانى نعمت را در رابطه مستقيم با كلماتى از قبيل «قول»، «قريه»، «اهل‏القرى» بررسى مى‏كنيم، نشان مى‏دهد كه اين رابطه دقيقاً يك پيوند اجتماعى است. يعنى هرگاه جامعه‏اى اهل صلاح و تقوى گرديد سرچشمه‏ هاى طبيعت براى مردم آن جامعه زاينده‏تر و بركات آن فراوان‏تر عرضه مى‏شود و در حقيقت اين پيوند در رابطه با مسائل اجتماعى است و بايد در جامعه‏شناسى روى آن تحقيق بيشترى به‏عمل آيد.
اما در مورد پيوند ارزش‏ها با مسائل فردى آن‏چه از تعبيرات قرآن استفاده مى‏شود، فراوانى نيست، گويا وفور نعمت ارتباط مستقيم با جامعه صالح دارد. در مورد افراد صالح تعبيرى اين‏گونه حاكم است: اهل تقوى در روزى‏شان تسهيلاتى منظور گرديده است و از راه‏هاى پيش‏بينى نشده تأمين خواهند گشت و يا خدا آن‏ها را كفايت مى‏كند. اين تعبير غير از كثرت و فراوانى است؛ بلكه نشان‏دهنده آسودگى خيال آن‏ها ازنظر بندگى مادى و تمركز فكر و عمل روى خدمات خداپسندانه و عبادات و خدمات اخلاقى و اجتماعى است.

البته بايد دانست آسايش و تسهيل زندگى مادى و اقتصادى افراد منافاتى با اصل ابتلا و امتحان ندارد، زيرا مشكلات و مصائب مورد ابتلا در معيشت زندگى و مسائل اقتصادى خلاصه نمى‏شود و مى‏تواند همين رونق اقتصادى خود مورد ابتلا بوده و يا ابتلائات ديگرى وسيله آزمايش مؤمن باشد. درخصوص اين‏كه پيوند ارزش‏ها با وفور نعمت، علل ظاهرى دارد يا معنوى، بايد با مطالعه و بررسى علمى بدان پاسخ گفت. اما فى‏الجمله شكى نيست كه در محيط مردم مؤمن و باتقوا توجّه به معنويت و ارزش‏هاى الهى كه افكار و علائق جامعه را به خود معطوف كرده و عامل مؤثرى در خوددارى از احتكار و ذخيره موادغذايى و ترجيح خود بر ديگران است و همين امر باعث مى‏شود مردم قيمتى از موادغذايى خود را به‏عنوان كمك و احسان و هدايا و صلات و صدقات ايثارگرانه و با طيب‏نفس در اختيار ديگران بگذارند و با محرومان برادرانه زندگى خود را نزديك سازند.

علاوه بر اين وقتى مردمى با همت و اراده شكست‏ ناپذير ناشى از ايمان به ارزش‏ها كه سستى پيرى و وجود تأمين مادى و حالت تنبلى و راحت‏طلبى نتواند آن را متزلزل سازد كار اقتصادى را وظيفه دانسته، به كارهاى كشاورزى و صنعتى بپردازند و پيوسته در گسترش توليد و خودكفايى گام بردارند، محققاً فراوانى در جامعه مشهود خواهد بود. رابطه معكوس اين قضيه را در مورد بازرگانى مبتنى بر رباخوارى به وسيله بانك‏هاى ربوى دنيا مشاهده مى‏كنيم. در جامعه‏اى كه مردم آن در نتيجه رباخوارى، پيوندهاى خود را براساس دشمنى، بددلى، بدگمانى، ناامنى و انتقام‏طلبى برقرار كرده‏اند، زيان‏ها و خسارت‏هاى ناشى از اين روحيه به مراتب فزون‏تر از درآمدهاى بهره و سود پول‏هايى است كه يك عده زالوصفت از خون‏هاى مردم مى‏مكند، در مقابل هرگاه اين روابط براساس روح ايمان و محبت و برادرى و تفاهم و امنيت و كارگشايى حاكم بر روابط اجتماعى باشد، تأثيرات متقابل آن بركاتى ايجاد مى‏كند كه به مراتب از سودهاى مادى، مفيدتر و افزون‏تر و پربركت‏تر است و همين مفهوم ظاهر آيه «يمحق‏اللَّه الرّبا و يربى ‏الصّدقات» (بقره/276) با اين‏حال جاى انكار نيست كه درهاى خير رحمت مادى و معنوى خدا و امدادهاى غيبى او كه در سرنوشت زندگى جوامع مؤثر است به روى كسانى گشوده است كه از راه صلاح و تقوى عدول نكنند و خداوند از راه‏هاى مختلف عنايات و كمك‏هاى خود را به مدد اهل ايمان و تقوى مى‏فرستد.31

جايگزينى انفاقات مالى

«و ما انفقتم من شى‏ء فهو يخلفه و هو خيرالرّازقين» (سبأ/39)
«من ذالذى يقرض‏اللَّه قرضاً حسناً فيضاعفه له اضعافاً كثيرة» (بقره/245)
«و ما تنفقوا من شى‏ء فى سبيل‏اللَّه يوفّ اليكم و انتم لاتظلمون» (انفال/60)

نقش كفران نعمت در فقر و ناامنى

«و ضرب‏اللَّه مثلاً قرية كانت آمنة مطمئنّة يأتيها رزقها رغداً من كل مكان فكفرت بانعم‏اللَّه فاذاقها اللَّه لباس‏الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون» (نحل/112)
«… الم‏تر الى الّذين بدّلوا نعمةاللَّه كفراً و احلّوا قومهم دارالبوار» (ابراهيم/28)

ازدواج عامل افزايش روزى

«وانكحوا الايامى منكم والصّالحين من عبادكم و إمائكم إن يكونوا فقراءَ يغنهم‏اللَّه من فضله» (نور/32)
«النكاح يزيد فى‏الرزق»32
«اتخذوا الاهل فاّنه ارزق لكم»33

نقش تقوا در گشايش غيرمترقبه

«و من يتّق‏اللَّه يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب» (طلاق 2 و 3)
«و من يتّق‏اللَّه يجعل له من امره يسرا» (طلاق/4)

تأثيرپذيرى تقاضا از مصرف

«ولا تتمنّوا ما فضّل‏اللَّه به بعضكم على بعض للرّجال نصيب ممّا اكتسبوا و للنساء نصيب ممّا اكتسبن وسئلوا اللَّه من فضله اِنّ‏اللَّه كان بكلّ شى‏ء عليما» (نساء/32)
«و لا تمدّنّ عينيك الى ما متّعنا به ازواجاً منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه…»(طه/131)
در دو آيه فوق به‏علاوه مضامين مشابهى كه در احاديث آمده است به تلويح بيان مى‏دارد كه تقاضاى فرد براى كالاها از مصرف ديگران تأثير مى‏پذيرد. (اگرچه قرآن او را بر غلبه بر اين تمايل ترغيب مى‏كند و آن را مطلوب نمى‏شمرد). اين فرضيه با فرض استقلال مطلوبيت‏ها كه شالوده قسمت اعظم نظريه رفتار مصرف‏كننده و اقصاد رفاه را تشكيل مى‏دهد، در تضاد است.

 

گزاره‏ هاى اثباتى حاكى از رفتارهاى اقتصادى

1 – طبيعى‏بودن علاقه به تجمل34
2 – تجمل‏گرايى عامل فاصله طبقاتى35
3 – همراهى تجمل‏گرايى با زورگويى36
تجمل‏پرستى اگرچه به‏ظاهر با رفاه‏طلبى بسيار نزديك است ولى در مفهوم با آن تفاوت دارد. رفاه‏طلب، تنها در انديشه آسايش خود به‏سر مى‏برد ولى تجمل‏پرست گذشته از آن در فكر آرايش‏ها و تزئين‏هاى افراطى نيز هست و مى‏كوشد ازطريق رنگ و روغن‏كارى و قرينه‏سازى و… شكل و ظاهر امور زندگى را با فرم‏هاى تقليدى و مد روز و مطابق هوس‏هاى زودگذر خود به ترتيب و تنظيم كشد و اين امر تفريح و سرگرمى او مى‏گردد و در نتيجه عامل بى‏حوصلگى عمر و تباهى زندگى او مى‏شود. ارضاى اين‏گونه نيازهاى كاذب مستلزم صرف هزينه‏هاى سنگين و هدر دادن مقادير عظيمى از ذخاير كشور در كنار شكم‏هاى گرسنه و بدن‏هاى عريان است، حال آن‏كه جز افزودن بر خيال‏هاى استكبارى مترفان و تحقير محرومان و ايجاد غفلت و قساوت نسبت به حقوق حقه آنان اثرى نخواهد گذاشت، براساس اين‏گونه مفاسد است كه اسلام با انگيزه تجمل‏پرستى براى پس‏اندازها موافق نيست و اجازه نمى‏دهد انسانى كه بايد راه تكاملش را براى رسيدن به ايده‏آل‏هاى مقدس الهى بپيمايد خويشتن را سرگرم خودآرايى و خودكامگى كرده و راه را هم بر زندگى اقتصادى جامعه، هم بر كمال خود مسدود گرداند.37

 

ويژگى‏ هاى اثباتى مترفان در قرآن

1 – كوشش پى‏گير در راه تنعم و لذت ‏طلبى
2 – شكايت پيشه ‏گى آسايش ‏طلبان
3 – استكبار آسايش ‏طلبان و مترفان
4 – صف‏ آرائى مترفان در مقابل مؤمنان
خلاصه آن‏كه مترف ازنظر اقتصادى عامل ركود، ازنظر اخلاقى عامل فساد و ازنظر سياسى عامل طبقاتى را به‏ وجود مى‏آورد. شناخت مترفين و ويژگى‏هاى آن به‏عنوان اخلال‏گران برنامه ‏هاى اقتصادى بسيار لازم و ضرورى است.
«و اتّبع‏الّذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين».(هود/116)
«و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول فدمّرناها تدميرا». (اسراء/16)
«فلّما احسّوا بأسنا اذاهم منها يركضون لاتركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلّكم تسئلون» (انبياء/12 و 13)
«و قال الملأ من قومه‏ الّذين كفروا و كذّبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فى‏ الحيوة الدنيا ما هذا الاّ بشر مثلكم يأكل ممّا تأكلون منه و يشرب ممّا تشربون» (مؤمنون/33)
«حتّى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذاهم تجئرون» (مؤمنون/64)
«و ما ارسلنا فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون» (سبا/34)
«و كذالك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها انّا وجدنا أباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون» (زخرف/23)
ترفه يك حالت روانى ناشى از نداشتن تكيه‏گاه معنوى است كه در انسان پديد مى‏آيد. و در نتيجه تمام توجّه او را به لذات زودگذر و آسايش و تنعم محدود مى‏گرداند و چون روح او را آسايش و تنعم نمى‏تواند ارضا كند، پيوسته در تنوع و تجمل لذات بيشتر مى‏كوشد از آن‏جا كه خوى تنوع‏طلبى و افراط در تجمل و رفاه و آسايش پيدا مى‏كند، تن زيربار هيچ‏گونه حدود و مقرراتى نمى‏دهد و از پيش به نعمت‏هاى خدا اعتراف نمى‏كند تا ملزم به اداى شكر او نباشد. مترفان دچار اين حالت روانى مى‏شوند تا بدان‏جا كه نعمت‏ها را از خدا نمى‏بينند بلكه به اسباب غير او تكيه زده، نسبت به او سر به طغيان و عصيان مى‏زنند و منكر پيامبران و كتاب و ميزان الهى مى‏گردند و با بهانه ‏هاى مختلف از زيربار مسئوليت و تكليف شانه خالى مى‏كنند. در آيه 33 مؤمنون نمونه‏اى از آيات را مى‏خوانيم و از همين‏رو است كه در هرجا قرآن از آن‏ها ياد كرده است، به نكوهش آنان پرداخته است. به ‏همين دليل مترفان هميشه در مقابل مؤمنان صف‏آرايى كرده و سد راه دعوت پيامبران شده‏اند. از آيات شريف 34 سبأ و 23 زخرف اين ويژگى‏ها را مى‏توان به دست داد.
برخى از ويژگى‏هاى كلى مترفان را همانند آنچه امروز در جامعه غربى يا غرب‏زده ديده مى‏شود به‏خوبى مى‏توان مشخص كرد كه به‏طور خلاصه عبارت است از:
اول: كوشش پى‏گير در راه تنعم و تجمل و لذت‏طلبى تا جايى كه نمى‏توانند خود را از اين ذهنيت برهانند و در نتيجه دست به هر جنايتى براى رسيدن به مقصود مى‏زنند (و اتّبع الّذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين)
دوم: انكار قيامت و هرگونه حساب و كتاب براى اعمال و رفتار، علامت ديگر آن‏ها است… آيات 41 واقعه به بعد )و اصحاب ‏الشمال… انّهم كانوا قبل ذلك مترفين).
سوم: از ديگر ويژگى‏هاى مترفان استكبار آن‏هاست وهمين امر عامل رد پيامبران و انكار وجدان اخلاقى و ارتكاب جرم و جنايت و كفران نعمت است (و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها…) اين همه فساد، سرانجام بنياد آن‏ها را ريشه ‏كن مى‏سازد و اين يك قانون است كه مترتب بر افسادشان تازيانه عذاب بر سر آن‏ها نواخته مى‏شود. اگر دقيقاً در كلمه فساد كه براى ترتيب و تعقيب مى‏آيد، دقت شود همين امر به دست مى‏آيد. «فاكثروا فيهاالفساد فصبّ عليهم ربّك سوط عذاب» (فجر/12-13)
چهارم: اين آسايش‏ طلبان افراطى در كمبودها و ناراحتى‏ها از همه بيشتر اظهار درد و مصيبت مى‏كنند و آه و ناله سر مى‏دهند. خداوند در دو سوره قرآن به تفصيل متعرض رفتار مترفان گشته است: سوره سبا و سوره زخرف.
مترف ازنظر اقتصادى عامل ركود، ازنظر اخلاقى عامل فساد و ازنظر سياسى عامل طبقاتى را به وجود مى‏آورد و دنياى امروز ما گرفتار چنين مسائل است.
«و ما اسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون» «و قالوا نحن اكثر اموالاً و اولاداً و ما نحن بمعذّبين».(سباء/34-35)
در تمام طول تاريخ بين پيامبران و مترفان و مرفّهان در همه ملت‏ها و جوامع رابطه‏اى برقرار بوده و اين رابطه نشان‏دهنده يكى از سنت‏هاى جارى است. هيچ‏گاه نبايد آن را تصادف و اتفاق دانست، اگر تصادف بوده تكرار نمى‏شد و كليت پيدا نمى‏كرد به‏حدى كه مى‏فرمايد: «و ما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها…» بنابراين، يك رابطه منفى در اين‏جا موجود است، رابطه مخالفت و تناقض بين موقعيت رسالت‏هاى آسمانى در زندگى اجتماعى مردم، در روند تاريخ و بين موقعيت مترفان و مسرفان. اين رابطه در حقيقت نقش پيامبران را از نقش مسرفان و مترفان در زندگى اجتماعى جدا مى‏سازد و به‏طور كلى خود بخشى از طرز بينش اجتماعى اين دو دسته است؛ يعنى به‏طور طبيعى مخالفان نبوت در جامعه مترفان و مسرفانند و لذا است كه در جايى ديگر مى‏فرمايد: «و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحّق عليهاالقول فدّمرناها تدميرا. و كم اهلكنا من‏القرون من بعد نوح و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا».(اسراء/16-17)
در اين آيه سخن از رابطه مشخصى است بين ظلم حاكم بر جامعه و هلاكتى كه ظلم به دنبال خود مى‏كشاند و تأكيد آيه بر اين است كه در تمام طول تاريخ كليت داشته و يكى از سنت‏هاى تاريخ است.
در همين زمينه، مى‏توان سنت‏هاى ديگر خداوند كه به نقطه مقابل اشاره مى‏كند را مطرح نمود: «و لو انّهم اقاموا التوراة و الانجيل، و ما انزل اليهم من ربّهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم و…» (مائده/66)
«و لو ان اهل‏القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من‏السماء و الارض و لكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون» (اعراف/96)
«و ان لو استقاموا على‏الطريقة لاسقيناهم ماءً غدقاً»(جن/16)
در اين سه آيه ملاحظه مى‏شود سخن از يك رابطه خاصى بين استقامت و تطبيق احكام خدا و به‏كار بستن آن از يك‏طرف و بين فراوانى معيشت و كثرت توليد از طرف‏ديگر و به زبان امروز بين عدالت در توزيع و فراوانى در توليد برقرار شده است. قرآن در اين امر پافشارى مى‏كند كه هر جامعه‏اى در توزيعش به عدالت حكومت كند، در تنگناى كمبود توليد قرار نمى‏گيرند، دچار فقر نمى‏شوند، ثروتش افزوده گشته و خيرات و بركات فراوانى نصيبش مى‏گردد. حال آن‏كه گمان مى‏كنند عدالت در توزيع فقرآور است اين‏طور نيست قانون و سنت تاريخ عكس اين مطلب را ثابت مى‏كند.

5 – مصرف‏گرايى منشأ نابسامانى‏ ها
– «و لا تكونوا كالّذين خرجوا من ديارهم بطراً» (انفاق/47)
– «و كم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلاً و كنّا نحن‏الوارثين» (قصص/58)
بطر يك حالت هيجان روانى و سبك‏سرى است كه به انسان در اثر بدرفتارى با نعمت‏ها و بى‏توجهى نسبت به اداى حق نعمت و صرف آن در غير جهت مصرفش عارض مى‏گردد. راغب اصفهانى مى‏گويد: «والبطر دهش يعتدى الانسان من سوء احتمال‏النعمة و قلةالقيام بحقها و صرفها الى غير وجهها». (بطر يك حالت روانى است كه نشاى از بى‏ظرفيتى در مقابل نعمت و كوتاهى در انجام وظيفه در قبال آن و به كارگيرى آن در غيرمحل آن است).
از همين منشأ است گستاخى‏ها، عربده‏هاى مستانه، تندخويى و تصميم‏هايى سريع و عجولانه جباران و طاغيان روزگار و نزديك به بطر حالت زودگذر طرب است. طرب يا ترح نيز يك نوع سبك‏سرى است كه غالباً همراه با انبساط و خوشى ناشى از رفاه به انسان‏ها دست مى‏دهد و شخص تعادل و روانى خود را از دست داده پيوسته جوياى امتياز و نام و آوازه مى‏گردد و اين حالتى است كه در قارون ديده مى‏شود و قومش به او مى‏گفتند: «لا تفرح ان‏اللَّه لا يحبّ‏الفرحين» (قصص/76) ولى او در ادامه خودكامگى‏هايش روزى با تزئينات كامل خود را با حشم خدم بسيار در مقابل چشم محرومان به معرض نمايش گذاشت و با اين عمل خود سرانجام شومى براى خويش فراهم آورد. «فخسفنا به و بداره‏الارض» (قصص/81) به‏هرحال، بطر معيشت و رفاه‏طلبى علاوه بر اين‏كه ازنظر روانى يك نوع بيمارى است ازنظر اقتصادى نيز نوعى مصرف‏گرايى افراطى محسوب مى‏شود كه با مصالح فرد و جامعه هماهنگى ندارد و نتيجه احتمالى آن ورشكستگى اقتصادى است. درعين‏حال كه انحراف از روحيه كمال‏طلبى انسان فطرى است و از آن‏جا كه ازنظر اقتصادى باعث ظلم و تبذير و اسراف و تبعيض است جمع ثروت براى رسيدن به اين رفاه‏طلبى انگيزه‏اى بسيار زشت و نكوهيده به‏شمار مى‏آيد.38

6 – دلباختگى عامل پندار پايدارى
آيات سوره كهف از آيه 32 تا 44؛ به‏ويژه آيه «و ما اظن ان تبيد هذه ابداً» (كهف/35)

7 – طبيعى‏بودن گرايش به مال و ثروت
«زين للناس حبّ‏ الشهوات من‏ النساء والبنين و القناطير المقنطرة من‏ الذّهب و الفضّة والخيل المسوّمة والانعام والحرث».(آل‏عمران/14) «و تحبون‏المال حباً جماً» (فجر/20)

8 – بخل انسان نسبت به مال
«و انه لحب ‏الخير لشديد». (عاديات/8) «و تحبّون ‏المال حباً جمّاً». (فجر/20)

9 – حرص انسان و پيامدهاى آن
«انّ الانسان خلق هلوعاً اذا مسّه ‏الشر جزوعاً و اذا مسّه ‏الخير منوعاً الا المصلّين» (معارج/19-22)

10 – فزون‏ طلبى در جمع مال
«انّما الحيوة الذنيا لعب ‏ولهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى ‏الاموال و الاولاد»(حديد/20)
«ألهاكم التّكاثر» (تكاثر/1)

11 – ناسپاسى
– «و كان الانسان كفوراً» (اسراء/67)
– «انّ الانسان لظلوم كفّار» (ابراهيم/34)
– «انّ الانسان لربّه لكنود و انّه على ذلك لشهيد» (عاديات/7 و 6)
– «انّ الانسان لكفور مبين» (زخرف/15)

12 – خوددارى از انفاق39
– «قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى الا لامسكتم خشيةالانفاق و كان ‏الانسان قتورا» (اسراء/100)

13 – شتاب‏زدگى
– «و كان الانسان عجولاً» (اسراء/11)
– «يدع‏الانسان بالشر دعاءه بالخير» (اسراء/11)

14 – نقش ثروتمندان در ايجاد سليقه مصرفى
ثروتمندان همچون قارون وقتى با ثروت و تجملات خود در بين مردم ظاهر مى‏شوند، دل‏هاى مردم كه عمدتاً سطحى‏نگر هستند و به اصطلاح عقل‏شان در چشم‏شان است، را به همراه خود مى‏برند. مردم غالباً آرزوى موقعيت پرناز و نعمت و آرايش‏هاى مادى ثروتمندان و جاه و مقام آنان را در سر مى‏پرورانند. با جلوه‏گ رى ثروتمندان تقاضاى كاذب در آنان نيز به ‏وجود مى‏آيد اگرچه در قرآن به ظرافت منشأ اصلى استكبار و بلندپروازى‏ها و گرايش‏ها و مصرف‏ها را در درون انسان مى‏بيند و هيچ‏كس جز كسانى كه به وسيله اراده و تسلط بر خود و تهذيب و تنزيه مى‏توانند بر آن مسلط شوند، راه نجاتى از آن ندارند و ناخواسته از آن متأثر مى‏شوند.40

 

گزاره ‏هاى حاكى از سنت‏هاى حاكم بر اقتصاد

1 – نقش انسان در سنت خوشبختى و بدبختى

– «ذلك بان ‏اللَّه لم يك مغيراً نعمة انعمها على قوم حتّى يغيرّوا ما بانفسهم و انّ ‏اللَّه سميع عليم» (انفال/53)
– «انّ ‏اللَّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيرّوا ما بانفسهم» (رعد/11)
– «ظهرالفساد فى‏البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض ‏الذى عملوا لعلهم يرجعون» (روم/41)
ارتباطى مستحكم بين تداوم نعمت‏هاى خدا و عمل انسان وجود دارد تا جايى كه هرگاه رفتار قومى عوض شد نعمت آنان نيز تغيير پيدا مى‏كند و اين تصريحى است از قرآن بر حاكميت انسان نسبت به سرنوشت خود به‏طورى كه دوام نعمت با دوام شكر ملازم است و ناسپاسى عامل زوال نعمت خواهد بود و با زوال نعمت سرنوشت عوض مى‏شود. يعنى تا وقتى استقامت فطرى در ايمان و عمل محفوظ باشد نعمت‏ها تداوم مى‏يابد و هرگاه وضع عوض شد، يعنى انحراف از فطرت پديد آمد، نعمت‏ها به مصيبت و بلا دگرگون مى‏شود. پس در حقيقت رشته در دست خود انسان است و اوست كه مى‏تواند از اين سنت الهى به نفع يا به زيان خود بهره ‏گيرد.
سنت به معناى طريقه و روش است و مراد از سنت الهى قوانين و روش‏هايى است كه خداوند بر جهان حاكم فرموده است. قرآن كريم بارها به وجود سنت‏هاى الهى در جوامع انسانى تصريح كرده است و بر تغييرناپذيرى سنت الهى تأكيد مى‏كند.
– «قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى ‏الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين» (آل‏عمران/137)
– «فلن تجد لسنّةاللَّه تبديلاً و لن تجد لسنّةاللَّه تحويلاً»(فاطر/43)
اين عبارت، به تفاوتى مختصر در آيه 77 اسراء و 62 احزاب و 23 فتح نيز به چشم مى‏خورد. قرآن و روايات علاوه بر بيان اصل اين قانون، به بعضى از سنت‏هاى الهى نيز تصريح كرده‏اند. سنت مذكور درخصوص حاكميت مردم بر سرنوشت خود يعنى هيچ مردمى از بدبختى به خوشبختى نمى‏رسند مگر اين‏كه عوامل بدبختى را از خود دور سازند و بالعكس يك ملت خوشبخت را خدا بدبخت نمى‏كند مگر آن‏كه خودشان موجبات بدبختى رابراى خويش فراهم آورند.41
اين قانون، كه يكى از پايه هاى اساسى جهان‏بينى و جامعه‏ شناسى اسلام است به ما مى‏گويد: مقدرات شما قبل از هر چيز و هر كس دست خود شما است و هرگونه تغيير و دگرگونى در خوش‏بختى و بدبختى اقوام، در درجه اول، به خود آن‏ها بازگشت مى‏كند. شانس و طالع و اقبال و تصادف و تأثير اوضاع فلكى و مانند اين‏ها هيچ‏كدام پايه ندارد. آنچه اساس و پايه است اين است كه ملتى كه بخواهد سربلند و سرافراز و پيروز و پيش‏رو باشد، و يا به‏عكس خودش تن به ذلت و زبونى و شكست دهد. حتى لطف خداوند و يا مجازات او بى‏مقدمه دامان هيچ ملتى را نخواهد گرفت، بلكه اين اراده و خواست ملت‏ها و تغييرات درونى آن‏هاست كه آن‏ها را مستحق لطف يا مسوجب عذاب خدا مى‏سازد.42
اين سنت عام است و درخصوص بهبود يا ركود وضع اقتصادى اقوام نيز صادق مى‏نمايد.
 

2 – گوارائى زندگى بدون هواى نفس

امامان معصوم ‏عليهم السلام بهتر از هر متفكرى خصوصيات زندگى دنيوى مرفه را بيان فرموده‏اند، به‏نظر مى‏رسد حتى كافران اگر بخواهند در اين دنيا زندگى آسوده و مرفه داشته باشند، بايد در تأمين اين چهار ويژگى بكوشند. (تندرستى، امنيت، وسعت‏روزى، مونس موافق)
در جهان‏بينى اسلامى، آسوده‏زيستن و مرفه‏بودن هدف غايى نيست، هدف غايى امرى آخرتى و مربوط به روح است و زندگانى مرفه وسيله دست‏يابى به آن هدف غايى شمرده مى‏شود، زيرا اگر انسان از سلامتى بدن يا روان، امنيت، وسعت معيشت يا هم‏نشينان صالح برخوردار نباشد، ذهن و همتش در مقابله با اين مشكلات به مصرف مى‏رسد و فرصت كافى براى انديشيدن به آخرت و كردار نيك و عبادت نمى‏يابد. افزون بر اين، در وضعيت فوق زمينه ارتكاب حرام و ابتلاء به گناه آماده‏تر و احتمال آلوده‏شدن انسان به آن بيش‏تر است.
براساس جهان‏بينى اسلام، دو مطلب مسلم است:
الف) رفاه مادى هدف غايى زندگى دنيوى نيست.
ب) رفاه مادى براى دست‏يابى به هدف غايى (بهشت رضوان و مقام قرب‏الهى) زمينه‏اى خوب است.
در قرآن كريم نيز مى‏خوانيم: «و من يتّق‏اللَّه يجعل له مخرجاً» «و يرزقه من حيث لايحتسب» (طلاق/2و3) برخى از روايات نيز نشان مى‏دهد كه ياد خدا و نعمت‏هاى او زندگى را گواراتر مى‏سازد. در حديث قدسى مى‏فرمايد: گواراترين زندگى، زندگى كسى است كه از ياد من سستى نورزد. نعمتم را فراموش نكند. به حق من جاهل نباشد و شب و روز در پى رضاى من به‏سر برد.43
«و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا».(طه /124)
«و لو انّ اهل‏القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من‏السماء و الارض و لكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون»(اعراف/96)
بركات جمع بركت به موهبت‏هاى ثابت و پايدار گفته مى‏شود، در مقابل چيزهاى گذرا، در معناى بركت كثرت، خير و افزايش وجود دارد. بركات شامل بركت‏هاى مادى و معنوى مى‏شود. از اين آيه استفاده مى‏شود كه بايد اكثريت جامعه اهل ايمان و تقوا باشند (اهل‏القرى) تا مشمول الطاف و بركات شوند و نيز مى‏توان استفاده كرد كه سرمايه‏گذارى روى فرهنگ معنوى جامعه بازده اقتصادى دارد.44
يكى از اقتصاددانان مسلمان درباره اين آيه چنين مى‏نويسد:
شايد يكى از دلايل منطقى اسلام براى اين نظريه اين باشد كه افراد نتيجه ايمان به اللَّه و انجام احكام شرع را ملاحظه كنند. ايمان به خدا يعنى اعتقاد به حضور دائمى ذات بارى‏تعالى در همه امور اجتماع. حاصل اين ايمان عبارت است از اخلاق كارى قوى، معامله مبتنى بر صداقت و درستى، توليد كارا، پرهيز از اسراف و تبذير، عدالت و گردش ثروت با توجّه به قبول خطر و عوايد مترقب بر آن، وفاى به عهد و حداكثر تعادل در فعاليت‏هاى اقتصادى و آزادى در معاملات در چهارچوب احكام شرع. خلاصه اين‏كه هرگاه افراد جامعه به ارزش‏هاى اسلامى ايمان آورده و به آن عمل كند، اقتصادى قدرتمند، پويا و بالنده به‏وجود خواهد آمد كه در آن همه سرچشمه‏هاى ايجاد توزيع نامتعادل درآمد و ثروت مسدود مى‏گردد و تمام راه‏هايى كه ساختار اقتصاد ممكن است ضربه‏هايى درون‏زا را از آن طريق به پيكر اقتصاد روا آورد، ازميان برمى‏دارد. در چنين نظامى بى‏ثباتى فقط از خارج از نظام مى‏تواند وارد شود.45
كلام فوق، نقش ايمان و تقوا در بالندگى اقتصاد را به خوبى بازگو مى‏كند، ولى آيه 96 سوره اعراف، علاوه بر آن‏چه گذشت، نقش تقواى جامعه در بازشدن درهاى رحمت و خزائن غيب حضرت حق را نيز آشكار مى‏سازد.

3 – تفاوت انسان‏ها ازنظر استعداد

«و هو الّذى جعلكم خلائف ‏الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما آتاكم، «انّ ربّك سريع‏العقاب و انّه لغفور رحيم». (انعام/165)
«واللَّه فضّل بعضكم على بعض فى‏الرزق فما الذّين فضّلوا برادّى رزقهم على ما ملكت ايمانهم فهم فيه سواء أفبنعمةاللَّه يجحدون.» (نحل/71)
«أهم يقسمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى‏ الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتّخذ بعضهم بعضاً سخريّا و رحمة ربّك خير ممّا يجمعون و لولا ان يكون النّاس امّة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرّحمن لبيوتهم سقفاً من فضّة و معارج عليها يظهرون و لبيوتهم ابواباً و سررا عليها يتكئون و زخرفا و ان كل ذلك لمّا متاع‏ الحيوة الدنيا و الآخرة عند ربك للمتقين»(زخرف/32-35)
«و اذا خالف بحكمته بين هممهم و ارادتهم و سائر حالاتهم و جعل ذلك قواما لمعايش الخلق»46
اسلام اين حقيقت غيرقابل انكار را پذيرفته كه افراد بشر از حيث استعدادهاى جسمى و روحى و صفات بدنى و فكرى متفاوتند. آنان در صبر و شجاعت، همت و آرزو، ذكاوت و نوآورى، توانايى بدنى و استحكام عصبى و صدها ويژگى ديگر با يكديگر تفاوت دارند. اين تفاوت‏ها از ديدگاه اسلامى نتيجه امور قهرى كه طبقه اجتماعى شخص، در اثر وضعيت اقتصادى و جبر تاريخ بر او تحميل كرده باشد نيست تا ادعا شود با رفع آن مى‏توان همه انسان‏ها را از حيث تمامى خصال يكسان گردانيد، بلكه امرى است كه مجموعه عامل ارثى طبيعى، و حتى اختيارى آن را شكل داده و به‏عنوان يك حقيقت غيرقابل انكار درآمده است. از اين‏رو چنين تفاوتى را نه مى‏توان ازبين برد و نه از بين‏بردن آن مفيد است؛ زيرا همين اختلافات است كه كاروان تمدن بشرى را به جلو مى‏برد، امكان رشد و ترقى و تعالى را در جامعه بشرى فراهم مى‏آورد.47
از اين‏رو، خداوند متعال، اين تفاوت‏ها را نشانه حكمت و تدبير خود معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد: «ما لكم لاترجون للَّه و قاراً» «و قد خلقكم اطواراً» (نوح/13-14) شما را چه شده است كه از شكوه خدا بيم نداريد و حال آن‏كه شما را مرحله به مرحله (و متفاوت) خلق كرده است.
علامه طباطبايى مى‏نويسد:
«حاصل معنا اين است كه شما را چه شده كه از شكوه و عظم خدا بيم و به آن اعتقاد نداريد، در حالى كه شما را مرحله به مرحله آفريد و چون يكى از شما را از خاك خلق كرد، سپس نطفه، علقه مضغه، جنين، كودك، جوان، ميانسال و پير گردانيد. همه شما را در مردانگى و زنانگى، رنگ و شكل و توانايى و ضعف متفاوت آفريد و آيا اين جز تدبير است، پس مدبر و پروردگار شما اوست.»48
وجود اين تفاوت‏ها كه براساس و بنياد سنت الهى ابتلاء است آزمايشى بيش نيست (ليبلوكم فى ما اتاكم) و شما با فرآورده‏هاى مالى كه عطيه خدا است بايد همچون امانتى الهى رفتار كنيد و رزق محرومان را كه در دست شماست، به آن‏ها برسانيد كه آنان در روزى با شما برابرند و نبايد نعمت خدا را در لطفى كه نسبت به شما كرده است منكر و كافر شويد. «افبنعمةاللَّه يجحدون» قابل توجّه اين كه آيات 34-32 زخرف، سرگرم شدن به متاع پست دنيا و رفاه‏زدگى ننگين سرمايه‏ دارى را به قدرى پوچ، بى‏ارج و زبون جلوه مى‏دهد كه انسان را به حال اين نگون‏بختان كافر پيشه به ترحم مى‏آورد كه چگونه با دل‏بستن به تمتعات زودگذر، خود را از حيات جاودانه آخرت كه ويژه اهل تقوى است محروم ساخته ‏اند.
مسئله برترى بعضى از انسان‏ها بر بعضى ديگر و اختلاف در درجات آن‏ها را، خداوند به خود نسبت مى‏دهد و مى‏فرمايد: اوست كه برخى از شما را بر برخى ديگر به درجاتى تفاوت گذاشته است.49 و در آيه ديگرى مى‏فرمايد: برخى را بر برخى ديگر برترى بخشيده است.50 اين نسبت كاشف از اختلاف قابليت‏ها و استعدادهاى خدادادى و ذاتى در انسان‏ها است و به حكم عدالت به مصداق «ويؤت كل ذى فضل فضله» (هود/3) هر صاحب امتيازى را به اندازه امتيازش بهره مى‏رساند و طبعاً ازنظر اقتصادى بين آن‏ها تفاوت روى مى‏دهد و تساوى در اين زمينه كه برخى با استعدادهاى برتر و تلاشى فزون‏تر، بيشتر كار و ابتكار نشان مى‏دهند و اعمال خرد كنند و با آن‏ها كه فاقد آنند برابر باشند، ظلمى فاحش است. نتيجه‏هاى جالبى كه از اين بحث به‏دست مى‏آيد:
1 – عدالت به مفهومى كه بسيارى از نظريات رايج اقتصادى بدان مى‏پردازند و نوعى تساوى را مدنظر قرار مى‏دهد، امرى غيرممكن و غيرواقعى است و خلاف طبيعت است و شايد چنين بحثى جز انحراف افكار و سرگرم‏كردن آنان اثر ديگرى نداشته باشد.
2 – اين تفاوت نبايد موجب هرگونه اختلاف طبقاتى گردد و درحالى كه عده‏اى از حداقل نيازمندى‏هاى خود محرومند معدودى همه‏چيز را به‏خود اختصاص دهند بلكه منظور تفاوت نسبتى است و تفاوت نبايد مطلق انگاشته شود.51
3 – هرچند اختلاف درآمد ناشى از اختلاف قابليت‏ها و استعدادهاى ذاتى است و اين امر يك ضرورت حياتى دربه‏كارگيرى همه انسان‏ها در سطوح مختلف براى كارهاى متنوع و خدمات نابرابر است و نتيجه آن تفاوت درآمدهاست ولى واقعيت ديگرى هم وجود و آن وجود آرمان‏هاى برتر و ارزش‏هاى والاتر است كه وجود آن اختلاف نبايد استعدادهاى فراوان انسان را در آرمان‏هايى پست محدود سازد.52
 

4 – توكل عامل كفايت الهى

«و من يتوكّل على ‏اللَّه فهو حسبه» (طلاق/3)
انسان موجودى است كه با داشتن جوهره ايمان به خدا مى‏تواند در مقابل همه عوامل مزاحم بايستد و مقاومت كند. دليل اين امر اين است كه كارايى هر علتى وابسته به اراده خداست و هرگاه خداوند چيزى را بخواهد قطعاً به مرادش خواهد رسيد. اراده او از مراد تخلف‏ ناپذير است. حال آن‏كه علت‏هاى واسطه تنها به اندازه‏اى امكان استفاوه از عليت خود را دارند كه خداوند به آن‏ها بخشيده است. از اين‏رو خداوند كارساز صادق‏الوعد است. وقتى مى‏فرمايد: «و من يتوكّل على‏اللَّه فهو حسبه» معنى‏اش اين است كه وقتى فشار نيروهاى مخالف بر پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم افزون مى‏گرديد، و مشركان اصرار در كفر و عناد مى‏ورزيدند، خداوند به او مى‏فرمود: «فان تولّوا فقل حسبى‏اللَّه لااله‏الاهو عليه توكّلت و هو ربّ‏العرش العظيم» (توبه/129)

5 – نقش انسان در يارى‏رسانى الهى

«ان تنصروا اللَّه ينصركم و يثبّت اقدامكم»(محمد/7)
«و لا تركنوا الى ‏الّذين ظلموا فتمسّكم ‏النّار و مالكم من دون ‏اللَّه من اولياء ثم لاتنصرون» (هود/113)

6 – روى‏گردانى از ياد خداوند عامل سختى و تنگى معيشت

«و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشةً ضنكا» (طه/124)
«و يهدى اليه من اناب الّذين آمنوا و تطمئّن قلوبهم بذكراللَّه الا بذكر تطمئنّ القلوب» (رعد/27-28)
«و ان لو استقاموا على ‏الطريقة لاسقيناهم ماءً غدقاً لنفتنهم فيه و من يعرض عن ذكر ربه يسلكه عذاباً صعداً»(جن/16-17)
علامه مى‏گويد: عيش اخص از حيات است و به معناى زندگى است و براى خداوند به‏كار نمى‏رود. ضنك يعنى تنگى و سختى در هر چيزى.
آيه نشان مى‏دهد كه هر كس از ذكر خدا اعراض كند خداوند معيشت را برايش تنگ مى‏گرداند و آن به دليل نسيان ذكر الهى و رهايى و انقطاع از ذكر خداوند است. و كسى كه دچار چنين حالتى شود چاره‏اى ندارد مگر اين‏كه به دنيا وابسته و متعلق گردد و آن را تنها مطلوب خود قرار دهد و در معيشت و وسعت‏بخشيدن در آن بكوشد. چنين انسانى چه به معيشت كم و چه فراوانى دست يايد نمى‏تواند نفس خود را راضى و قانع گرداند و سعى هرچه بيشتر خود را مصروف رسيدن به بيشتر مى‏گرداند چنين انسانى هميشه دچار ضيق صدر و ناآرامى قلبى گرديده، با هم و غم و ناراحتى و اضطراب و ترس گريبانگير است.
گاهى تنگى معيشت به ‏خاطر اين نيست كه درآمد كمى دارد، اى بسا پول و درآمدش هنگفت باشد ولى بخل و حرص و آز زندگى را بر او تنگ مى‏كند. نه قناعتى كه جان او را پر كند، نه توجّه به معنويت كه به او غناى روحى دهد و نه اخلاقى كه او را در برابر طغيان شهوات بازدارد. البته اين مسئله در حيطه جوامع هم قابل‏تصور است. جوامعى كه على‏رغم پيشرفت شگفت‏ انگيز صنعت و على‏رغم فراهم‏بودن همه وسائل زندگى در اضطراب و نگرانى شديد به‏سر مى‏برند، در تنگناى عجيبى گرفتارند خود را محبوس و زندانى مى‏بينند، زندان‏ها مملو از جنايتكاران است و در هر ساعت و دقيقه طبق آمارهاى رسميشان قتل‏ها و جنايت‏هاى هولناكى رخ مى‏دهد، آلودگى به مواد مخدر و فحشاء آن‏ها را برده و اسير ساخته است و در محيط خانواده ‏هاشان نه نور محبتى است و نه پيوند عاطفى نشاط بخشى، آرى اين است زندگى سخت و معيشت ضنك آن‏ها!
رئيس‏ جمهور اسبق آمريكا «نيكلسون» در نخستين رياست جمهوريش به اين واقعيت اعتراف كرد و گفت: ما گرداگرد خويش زندگانى ‏هاى توخالى مى‏بينيم، در آروزى ارضاءشدن هستيم ولى هرگز ارضا نمى‏شويم.53

7 – تكامل و پيشرفت در گرو تحمل سختى‏ها

«و لقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون» (انعام/42 و اعراف/94)
«فلولاء اذجاءهم بأسنا تضّرعوا و لكن قست قلوبهم و زيّن لهم ‏الشيطان ماكانوا يعملون» (انعام/43)
«والصّابرين فى البأساء و الضراء و حين ‏البأس اولئك ‏الذين صدقوا و اولئك هم‏ المتقون» (بقره/177)
علامه طباطبايى مى‏فرمايد: بأس و بؤس، معنى سختى و كراهت است و بأساء مثل فقر و قحطى و… و ضرر و الضراء به ناپسندى و ناخرسندى در مسائلى است كه به نفس و روح انسان برمى‏گردد مثل غم و جهل و يا آن چيزى است كه به بدن انسان برمى‏گردد مثل مريضى يا نقص عضو و… و جمع بين بأساء و ضراء مقصود تحقق شدائد و سختى‏هايى در خارج مثل سيل و زلزله و قحطى و گرسنگى و سختى‏هايى در نفوس انسان‏ها مثل ترس، فقر، بدحالى است. معناى آيه اين است كه خداوند امت‏هايى را با گرفتارى‏هاى بأساء و ضراء امتحان كرده تا ببيند به‏ چه ميزان به درگاه خداوند استنكاف و تضرع مى‏آورند و آيا از تزئينات شيطانى و دنيازدگى رهايى مى‏يابند يا خير؟ ولى چون از ذكر الهى سرباز مى‏زنند، و دچار نسيان مى‏گردند، ابواب نعمت‏هاى دنيوى را به روى آن‏ها مى‏گشايد و آن‏ها را براى مسابقه جهت استقامت مادى و دنيوى غرق نعمت مى‏كند. و از مزاياى زندگى از اموال و فرزندان و سلامتى و رفاه و امنتى و… برخوردار مى‏سازد و با سنت استدراج و مكر الهى با آنان برخورد مى‏نمايد: «فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كلّ شى‏ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون». (انعام/44)

8 – همراهى سختى با آسانى

«انّ مع ‏العسر يسراً»(انشراح/6)
«سيجعل ‏اللَّه بعد عسر يسراً» (طلاق/7)
«و اما من اعطى و اتّقى و صدق بالحسنى فسنيسّره لليسرى» (ليل/5-7)

9 – ريزش نعمت‏ها عامل عذاب براى جامعه ناصالح

«فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى‏ء حتى اذا فرحوا، بما اوتوا اخذناهم بغته فاذاهم مبلسون» (انعام/44)
«ولا تعجبك اموالهم و اولادهم انّما يريداللَّه ان يعذّبهم بها و تزهق انفسهم و هم كافرون». (توبه/85)
«ولا يحسبنّ‏ الّذين كفروا انّما نملى لهم خير لانفسهم انّما نملى لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين». (آل‏ عمران/178)

10 – نياز انسان به آبادانى و عمران

استقرار انسان در زمين و تأمين نيازهاى طبيعى و فراهم‏كردن وسايل آسايش زندگى او، نيازمند آبادانى و عمران و خدمات اجتماعى و توليد است. لذا تأمين آبادانى و عمران زمين يكى از هدف‏هاى فرعى زندگى و از هدف‏هاى اصلى اقتصاد اسلامى است.
در ديدگاه اسلام مال امانتى در دست انسان است كه از ديگران به او منتقل شده و وظيفه خود را در حفظ، نمو و گسترش و هزينه بى‏مورد آن فراموش نبايد بكند.

11 – اصل عدم اطمينان از پيامدهاى فعاليت‏هاى كنونى

«ولو كنت اعلم ‏الغيب لا ستكثرت من ‏الخير و ما مسّنى ‏السوء» (اعراف/188)
«و ما تدرى نفس ماذا تكسب غداً» (لقمان/34)
«اگر از غيب مى‏دانستم بسيار سود مى‏بردم و بدى نمى‏ديدم…»، «كسى چه مى‏داند فردا چه چيزى به دست خواهد آورد…». اين دو آيه قرآن، همراه با آيات ديگر به اصل مسلم عدم اطمينان از پيامدهاى كنونى تأكيد مى‏كند. كم‏اند كسانى كه در واقعيت اين اصل ترديد مى‏كنند. با اين‏حال، بخش‏هاى عمده‏اى از علم اقتصاد به‏خصوص در نظريات مربوط به سرمايه، بهره و بنگاه، هنوز بر اصل پيش‏بينى كامل كه با اصل فوق تضاد دارد، استوار است.

 

نویسنده: سيد مفيد حسيني كوهساري

____________________________________

پي نوشت:

1 – جوادى محسن، مسأله بايد و هست، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول، 31 /1375.
2 – همان، فصل دوم، / 101 – 45.
3 – علوى‏نژاد سيدحيدر، بايد و هست در قرآن، پژوهش‏هاى قرآنى، شماره 13 و 121 – 140 /14.
4 – Menger, Problems of Economics and Socialogy, pp.51,68,69 and Passim .
به نقل از پيرو و مينى، فلسفه و اقتصاد، ترجمه مرتضى نصرت و حسين راغفر، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 174 /1375.
5 – زريباف سيدمهدى، علم اقتصاد نوين از ديدگاه مكاتب روش‏شناسى، نامه علوم انسانى، شماره 1، بهار 65-70 /79.
6 – حكيمى محمدرضا و برادران، الحيات، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ پنجم، 69/3.
7 – طباطبايى محمد حسين، الميزان، بيروت، مؤسسةالاعلمى للمطبوعات، 182/4.
8 – منتظر ظهور محمود، اقتصاد خرد و كلان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم، 417-416/ 1359.
9 – طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 410/2.
10 – طالقانى محمود، اسلام و حكومت، تهران، شركت سهامى انتشار، 180/1344.
11 – طباطبائى، محمد حسين، الميزان، 409-411/2.
12 – مطهرى، مرتضى، ربا، بانك و بيمه، تهران، انتشارات صدرا، 193/1364.
13 – موسوى، سيدجمال‏الدين، پيامهاى اقتصادى قرآن /241-243؛ جمعى از نويسندگان، تفسير نمونه 356/3 و طباطبايى، الميزان 320/5.
14 – سيدقطب، فى ظلال‏القرآن، 37/28.
15 – محمدى رى‏شهرى، ميزان‏الحكمة، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1295/2 1362، حديث 8492 و ص 213.
16 – توبه /103-104.
17 – انعام /141.
18 – اعراف /156.
19 – حج /41
20 – نمل /1-3 و توبه /11 و 17
21 – مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، 353/78؛ حكيمى، الحياة، 284/4 37.
22 – مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، 87/90.
23 – همان، 379/97؛ حكيمى، الحياة، 279/4
24 – كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، 71/5.
25 – قديرى اصل باقر، سير انديشه اقتصادى، انتشارات دانشگاه تهران،/78.
26 – ايولاكست، جغرافياى كم‏رشدى، ترجمه سيروس مهامى/49.
27 – باران، پل، اقتصاد سياسى رشد، ترجمه كاوه آزادمنش/388.
28 – سودى، آلفرد، مالتوس و دوماركس/206.
29 – بروك، پل، جهان سوم در بن‏بست، ترجمه اميرحسين جهانبگلو/322.
30 – الميزان، 141-142/12.
31 – انفال /53.
32 – ميزان الحكمة، 4/ باب 1636.
33 – همان؛ بحار الانوار، 217/103.
34 – اعراف /32 و 31، نحل /8.
35 – كهف /28.
36 – شعراء /128-30
37- موسوى اصفهانى سيدجمال‏الدين، پيام‏هاى اقتصادى قرآن/499-498.
38 – همان.
39 – اسراء /100.
40 – داستان قارون در سوره قصص / 76-83.
41 – مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، 234/2.
42 – گروه نويسندگان، تفسير نمونه، 145/10.
43 – بحارالانوار، 28/70.
44 – قرائتى محسن، تفسير نور، مؤسسه در راه حق، 132-133/4
45 – باقرالحسنى، مقالاتى در اقتصاد اسلامى، دكتر ميرآخور، ترجمه حسين گلريز، تهران، نشر مؤسسه بانكدارى ايران/83.
46 – حر عاملى، وسائل‏الشيعه، 224/13، ح 3.
47 – صدر سيدمحمدباقر، اقتصاد ما/ 707-706.
48 – طباطبايى، الميزان، 104-102/20.
49 – انعام /169.
50 – نحل /71.
51 – همان.
52 – زمر /7 و حشر /7.
53 – معماى هستى،/56-50.

منابع: 

پژوهشهای قرانی؛ شماره 45

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد