درديدگاه اسلام جنگ ودفاع بعنوان تکليف شرعي محسوب مي شود ؛اميرمومنان مقابله با معاويه وجنگ وعدم تاييد اوبراي استانداري شام را بعنوان تکليف شرعي ووظيفه ي الهي مي ديد؛ درعمل به تکليف و وظيفه ي شرعي ميان شکست وپيروزي تفاوتي ندارد.
جنگ صفين در اول ماه صفر در حالي آغاز شد كه برتري سپاه امام ـ عليه السلام ـ به طور كامل آشكار بود. معاويه جز جنگ، از راههاي ديگر ميكوشيد تا سپاه عراق را بشكند، از اينرو نامههاي مختلفي به ابو ايوب انصاري و عبدالله بن عباس و ديگر افراد سپاه امام علي ـ عليه السلام ـ نوشت و با وعدههايي از آنان خواست كه با امام مخالفت كنند.[1] به علاوه بخششهاي مالي زيادي به برخي از سپاهيان امام ـ عليه السلام ـ كرد كه اين وضعيت تا اندازهاي امام را آزرد.[2] سپس در نامهاي از امام خواست تا شام را در اختيار وي گذارد بدون آنكه اطاعتي از وي بخواهد كه امام اين درخواست را رد كرد.[3] آخرين روزهاي جنگ با پيروزيهاي سپاه حضرت علي ـ عليه السلام ـ همراه بود و امام ضمن خطبهاي فرمودند: جز يك نفس از دشمن باقي نمانده است.
معاويه و عمروعاص كه كار را تمام شده ديده و احساس كردند كه نميتوانند درميدان جنگ نظامي پيروز نبرد باشند ؛ دست به حيله ونيرنگ شده وجنگ رواني به راه انداخته و قرآنها را بر سر نيزه كردند و خواستار حكميت شدند اين اقدام سبب شد تا روحيه جمعي از سپاهيان عراق متزلزل شده، ودست از جنگ کشيده وبه امام فشارآورده وخواستار متارکه جنگ وحکميت شدند،گرچه امام ـ عليه السلام ـ در برابر حيله معاويه فرمودند: اين كار جز فريب چيزي نيست من سزاوارترين افراد براي پذيرفتن حكميت خدا هستم، اما سپاه كه به شدت تحت تأثير نيرنگ حكميت قرار گرفته بود از امام خواستند كه هر چه زودتر جنگ تمام شود و مالك اشتر به عقب باز گردد و تهديد كردند اگر او برنگردد تو را خواهيم كشت. مالك اشتر كه تا سراپردة معاويه پيش رفته بود پيغام داد كه اكنون وقت بازگشت نيست. اما سرانجام به اجبار وبا درک شرايط ودرخطر بودن جان امام، جنگ را پايان داد.
سپاه امام تا پيروزي فاصلهاي نداشتند و اگر حيله معاويه و فريب خوردن عراقيان در كار نبود به طور قطع امام پيروز ميشد، از طرف ديگر مورخان شمار كشته شدگان سپاه شام را بيشتر از سپاه عراق نقل كردهاند كه اين خود حاكي از برتري سپاه عراق ميباشد، از اين رو نمي توان گفت که سپاه امام شکست خورد بلکه شکست با کسي بود که به فريب دادن مردم اقدام کرد وازراه نبرد رودررو نتوانست درکارزار مقاومت نمايد؛ شکست دراصطلاح نظامي به حالتي درجنگ گفته مي شود که نيروي نظامي توان مقابله را نداشته تسليم يا فرار ويا کاملا کشته وازجنگ بازمانند؛ هيچ يک ازاين حالات براي سپاه امام دراين جنگ پيش نيامد؛ بلکه سپاه گرفتارحيله ي رواني شده وبه اجبار وادار به داوري شدند؛ اگر امام ـ عليه السلام ـ حكميت را نميپذيرفت کشته شده و مسلمانان با بحران شديدي روبرو ميشدند پس پذيرفتن حكميت و پايان جنگ را نميتوان شكست نظامي امام ـ عليه السلام ـ دانست بلكه آن حضرت شرايط و اوضاع را موافق با ادامه جنگ نديدند در حالي كه با پيروزي فاصلهاي نداشت؛ با برخي ملاحظات ، موقعيت حضرت را نميتوان با موقعيتي كه امام حسن ـ عليه السلام ـ در آن قرار داشتند مقايسه نمود، اگرچه اين دو واقعه مشترکات متعددي نيز دارند ؛ ازجمله:
1- طرف مقابل مشترک است.
2- حيله وطرفندها وتطميع سران سپاه همچنان دربرنامه هاي او درکاراست.
3- اختلاف عقيدتي بين دوسپاه وميزان وفاداري و…نيز وجود دارد.
اما درسپاه امام حسن شرايط خاص وجديدي وجود دارد که وضع را بدترازشرايط زمان امام علي مي نمايد ازجمله:
1- درسپاه امام حسن (ع)نفاق بيشتر واختلاف گروهها (خوارج و….)خيلي بيش از زمان امام علي است.
2- درسپاه علي فرماندهان مقاوم واستوارووفادار ومديران شايسته اي چون مالک اشتر بودند؛ درسپاه امام حسن فرمانده با تطميع معاويه،به سپاه اوپيوست.
3- شماروفاداران به امام حسن بسيارکمتراززمان امام علي است به نحوي که امام ازطرف افراد سپاه درحال نماز مورد حجوم قرار گرفته ومجروح شد.
4- جنگ جمل و صفين و نهروان كه به فاصله كمي برگزار شد و هم چنين درگيريهايي كه بعد از جريان حكميت ميان نيروهاي معاويه و امام علي ـ عليه السلام ـ صورت گرفت باعث خستگي از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ شده بود امام حسن ـ عليه السلام ـ پس از فعاليتها و سخنرانيهاي زيادي موفق شد با افراد كمي خود را براي جنگ با معاويه آماده كند.
5- از طرف ديگر سپاهي كه امام آن را گرد آورده بود يك سپاه هماهنگ نبود بلكه سپاهي بود كه از گروههاي مختلفي چون شيعيان، خوارج، افراد سودجو و دنياپرست، افراد دودل و مشكوك و افرادي كه فقط به خاطر پيروي از رئيس قبيله خود در جنگ شركت كرده بودند. بدين ترتيب حضرت فاقد يك سپاه يكپارچه و منسجم بود.[4]6- از سوي ديگر امام با توطئههاي زيركانه معاويه روبرو بود كه سعي ميكرد با ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازي در ميان ارتش امام به وسيله جاسوسان خود، سپاه را متفرق كند، اين توطئهها چنان كارساز شد كه مردم بر امام ـ عليه السلام ـ شوريدند و حتي خيمة امام ـ عليه السلام ـ را غارت كردند و در صدد قتل امام برآمدند.
7- حضرت خود در مورد انگيزههاي صلح ميفرمايند: اگر ياراني داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكاري ميكردند هرگز خلافت را به معاويه واگذار نميكردم زيرا خلافت بر بني اميه حرام است.[5]پس در واقع امام حسن ـ عليه السلام ـ با معاويه صلح نكرد بلكه صلح بر او تحميل شد يعني اوضاع و شرايط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داد و وضعي را به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضروري بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرش صلح، چارهاي نداشت به گونهاي كه هر كس ديگر جاي امام بود و در شرايط او قرار داشت چارهاي جز قبول صلح نميداشت.
در نهايت بايد گفت هر دو امام بزرگوار چون جنگ را تكليف الهي ميدانستند به جنگ با معاويه پرداختند ولي آنگاه كه ادامة جنگ به خاطر شرايط به وجود آمده ميسّر نبود به حكميت و صلح رضايت دادند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ سيري در سيره ائمه شهيد مطهري.
2ـ مجله صباح، شماره 8ـ7.
3- صلح امام حسن شيخ راضي آل ياسين؛ ترجمه آيه ا…سيد علي خامنه اي
پي نوشت ها:
[1] . بلاذري،احمد بن يحيي انساب الاشراف، مصر، انتشارات دارالمعارف، ج2، ص307.
[2] . منقري، نصر بن مزاحم، وقعة الصفين، قم، منشورات مكتبه بصيرتي، چاپ دوم، 1382، ص 435.
[3] . يعقوبي، ابن واضح، تاريخ يعقوبي، به اهتمام هوشمال ليدل، 1883، ج2، ص172.
[4] . شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتي، ص189.
[5] . شُبرَّ، سيد عبدالله، جلاء العيون، قم مكتبه بصيرتي، ج1، ص346.