علي كه شير خدا و اسد الله الغالب بود و در قلعه خيبر را با يك دست بلند كرد، چگونه حاضر مي شود ببيند همسرش را در مقابل چشمانش كتك بزنند؛ اما هيچ واكنشي از خود نشان ندهد؟!
يكي از مهمترين شبهاتي كه وهابي ها با تحريك احساسات مردم، به منظور انكار قضيه هجوم عمر بن خطاب و كتك زدن فاطمه زهرا سلام الله عليها مطرح مي كنند، اين است كه چرا اميرمؤمنان عليه السلام از همسرش دفاع نكرد؟ مگر نه اين كه او اسد الله الغالب و شجاع ترين فرد زمان خود بود و…
عالمان شيعه در طول تاريخ از اين شبهه پاسخ هاي گوناگوني داده اند كه به اختصار به چند نكته بسنده مي كنيم.
اميرمؤمنان عليه السلام در مرحله اول و زماني كه آن ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واكنش نشان داد و با عمر برخورد كرد، او را بر زمين زد، با مشت به صورت و گردن او كوبيد؛ اما از آن جايي كه مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله صبر پيشه كرد. در حقيقت با اين كار مي خواست به آن ها بفهماند كه اگر مأمور به شكيبائي نبودم و فرمان خدا غير از اين بود، كسي جرأت نمي كرد كه اين فكر را حتي از مخيله اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل هميشه تابع فرمان هاي الهي بوده است.
سليم بن قيس هلالي كه از ياران مخلص اميرمؤمنان عليه السلام است، در اين باره مي نويسد:
وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِي الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ عليه السلام وَصَاحَتْ يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ عُمَرُ السَّيْفَ وَهُوَ فِي غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ يَا أَبَتَاهْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَكَ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ.
فَوَثَبَ عَلِيٌّ (عليه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِيبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَكَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِي كَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ يَا ابْنَ صُهَاكَ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لا تَدْخُلُ بَيْتِي.
عمر آتش طلبيد و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز كرد و داخل شد! حضرت زهرا عليها السّلام به طرف عمر آمد و فرياد زد: يا ابتاه، يا رسول اللَّه! عمر شمشير را در حالي كه در غلافش بود بلند كرد و بر پهلوي فاطمه زد. آن حضرت ناله كرد: يا ابتاه! عمر تازيانه را بلند كرد و بر بازوي حضرت زد. آن حضرت صدا زد:
يا رسول اللَّه، ابوبكر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مي كنند»!
علي عليه السّلام ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت كشيد و بر زمين زد و بر بيني و گردنش كوبيد و خواست او را بكشد؛ ولي به ياد سخن پيامبر صلي الله عليه وآله و وصيتي كه به او كرده بود افتاد، فرمود: اي پسر صُهاك! قسم به آنكه محمّد را به پيامبري مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهي و عهدي كه پيامبر با من بسته است، نبود، مي دانستي كه تو نمي تواني به خانه من داخل شوي»
الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي۸۰هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص۵۶۸، ناشر: انتشارات هادي ـ قم ، الطبعة الأولي، ۱۴۰۵هـ.
همچنين آلوسي مفسر مشهور اهل تسنن به نقل از منابع شيعه اين روايت را نقل كرده است:
أنه لما يجب علي غضب عمر وأضرم النار بباب علي وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت يا أبتاه ويا رسول الله فرفع عمر السيف وهو في غمده فوجأ به جنبها المبارك ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت يا أبتاه فأخذ علي بتلابيب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته
عمر عصباني شد و درب خانه علي را به آتش كشيد و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله عليها به طرف عمر آمد و فرياد زد: «يا ابتاه، يا رسول الله»! عمر شمشيرش را كه در غلاف بود بلند كرد و به پهلوي فاطمه زد، تازيانه را بلند كرد و بر بازوي فاطمه زد، فرياد زد: « يا ابتاه » (با مشاهده اين ماجرا) علي (ع) ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت كشيد و بر زمين زد و بر بيني و گردنش كوبيد.
الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي۱۲۷۰هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج۳، ص۱۲۴، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
اميرمؤمنان عليه السلام در تمام دوران زندگي اش، مطيع محض فرمان هاي الهي بوده و آن چه او را به واكنش وامي داشت، فقط و فقط اوامر الهي بود و هرگز به خاطر تعصب، غضب و منافع شخصي از خود واكنش نشان نمي داد.
آن حضرت از جانب خدا و رسولش مأمور به صبر و شكيبائي در برابر اين مصيبت هاي عظيم بوده است و طبق همين فرمان بود كه دست به شمشير نبرد.
مرحوم سيد رضي الدين موسوي در كتاب شريف خصائص الأئمه (عليهم السلام) مي نويسد:
أَبُو الْحَسَنِ فَقُلْتُ لِأَبِي فَمَا كَانَ بَعْدَ إِفَاقَتِهِ قَالَ دَخَلَ عَلَيْهِ النِّسَاءُ يَبْكِينَ وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ وَضَجَّ النَّاسُ بِالْبَابِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ نُودِيَ أَيْنَ عَلِيٌّ فَأَقْبَلَ حَتَّي دَخَلَ عَلَيْهِ قَالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) فَانْكَبَبْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا أَخِي… أَنَّ الْقَوْمَ سَيَشْغَلُهُمْ عَنِّي مَا يَشْغَلُهُمْ فَإِنَّمَا مَثَلُكَ فِي الْأُمَّةِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ عَلَماً وَإِنَّمَا تُؤْتَي مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ وَنَأْيٍ سَحِيقٍ وَلَا تَأْتِي وَإِنَّمَا أَنْتَ عَلَمُ الْهُدَي وَنُورُ الدِّينِ وَهُوَ نُورُ اللَّهِ يَا أَخِي وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْهِمْ بِالْوَعِيدِ بَعْدَ أَنْ أَخْبَرْتُهُمْ رَجُلًا رَجُلًا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّكَ وَأَلْزَمَهُمْ مِنْ طَاعَتِكَ وَكُلٌّ أَجَابَ وَسَلَّمَ إِلَيْكَ الْأَمْرَ وَإِنِّي لَأَعْلَمُ خِلَافَ قَوْلِهِمْ فَإِذَا قُبِضْتُ وَفَرَغْتَ مِنْ جَمِيعِ مَا أُوصِيكَ بِهِ وَغَيَّبْتَنِي فِي قَبْرِي فَالْزَمْ بَيْتَكَ وَاجْمَعِ الْقُرْآنَ عَلَي تَأْلِيفِهِ وَالْفَرَائِضَ وَالْأَحْكَامَ عَلَي تَنْزِيلِهِ ثُمَّ امْضِ [ذَلِكَ ] عَلَي غير لائمة [عَزَائِمِهِ وَ] عَلَي مَا أَمَرْتُكَ بِهِ وَعَلَيْكَ بِالصَّبْرِ عَلَي مَا يَنْزِلُ بِكَ وَبِهَا [يعني بفاطمة] حَتَّي تَقْدَمُوا عَلَيَّ.
امام كاظم عليه السلام مي فرمايد: از پدرم امام صادق عليه السلام پرسيدم: پس از به هوش آمدن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم چه اتفاق افتاد؟ فرمود: زنها داخل شدند و صدا به گريه بلند كردند، مهاجرين و انصار جمع شده و اظهار غم و اندوه مي كردند، علي فرمود: ناگهان مرا صدا زدند، وارد شدم و خودم را روي بدن پيغمبر انداختم، فرمود:
برادرم، اين مردم مرا رها خواهند كرد و به دنياي خودشان مشغول خواهند شد؛ ولي تو را از رسيدگي به من باز ندارد، مثل تو در بين اين امت مثل كعبه است كه خدا آن را نشانه قرار داده است تا از راههاي دور نزد آن بيايند… پس چون از دنيا رفتم و از آنچه به تو وصيت كردم فارغ شدي و بدنم را در قبر گذاشتي، در خانه ات بنشين و قرآن را آنگونه كه دستور داده ام، بر اساس واجبات و احكام و ترتيب نزول جمع آوري كن، تو را به بردباري در برابر آنچه كه از اين گروه به تو و فاطمه زهرا سلام الله عليها خواهد رسيد سفارش مي كنم، صبر كن تا بر من وارد شوي.
الشريف الرضي، أبي الحسن محمد بن الحسين بن موسي الموسوي البغدادي (متوفاي۴۰۶هـ) خصائص الأئمة (عليهم السلام)، ص۷۳، تحقيق وتعليق: الدكتور محمد هادي الأميني، ناشر: مجمع البحوث الإسلامية الآستانة الرضوية المقدسة مشهد – إيران، ۱۴۰۶۶هـ
المجلسي، محمد باقر (متوفاي ۱۱۱۱هـ)، بحار الأنوار، ج ۲۲، ص ۴۸۴، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء – بيروت – لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، ۱۴۰۳ – ۱۹۸۳ م.
در روايت ديگري سليم بن قيس هلالي نقل مي كند:
ثُمَّ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) إِلَي فَاطِمَةَ وَإِلَي بَعْلِهَا وَإِلَي ابْنَيْهَا فَقَالَ يَا سَلْمَانُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّي حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ أَمَا إِنَّهُمْ مَعِي فِي الْجَنَّةِ ثُمَّ أَقْبَلَ النَّبِيُّ (صلي الله عليه وآله) عَلَي عَلِيٍّ (عليه السلام) فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّكَ سَتَلْقَي [بَعْدِي ] مِنْ قُرَيْشٍ شِدَّةً مِنْ تَظَاهُرِهِمْ عَلَيْكَ وَظُلْمِهِمْ لَكَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً [عَلَيْهِمْ ] فَجَاهِدْهُمْ وَقَاتِلْ مَنْ خَالَفَكَ بِمَنْ وَافَقَكَ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَكُفَّ يَدَكَ وَلا تُلْقِ بِيَدِكَ إِلَي التَّهْلُكَةِ فَإِنَّكَ [مِنِّي ] بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي وَلَكَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِنَّهُ قَالَ لِأَخِيهِ مُوسَي إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي .
پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهي كرد و فرمود: اي سلمان! خدا را شاهد مي گيرم افرادي كه با اينان بجنگند با من جنگيده اند، افرادي كه با اينان روي صلح داشته باشند با من صلح كرده اند، بدانيد كه اينان در بهشت همراه منند.
سپس پيامبر صلي الله عليه وآله نگاهي به علي عليه السلام كرد و فرمود: اي علي! تو به زودي پس از من، از قريش و متحد شدنشان عليه خودت و ستمشان سختي خواهي كشيد. اگر ياراني يافتي با آنان جهاد كن و به وسيله موافقينت با آنان بجنگ، و اگر كمك كار و ياوري نيافتي صبر كن و دست نگهدار و با دست خويش خود را به نابودي مينداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي هستي، هارون براي تو اسوه خوبي است، به برادرش موسي گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي؛ اين قوم مرا ضعيف شمردند و نزديك بود مرا بكشند.
الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي۸۰هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص۵۶۹، ناشر: انتشارات هادي ـ قم ، الطبعة الأولي، ۱۴۰۵هـ.
همچنين در ادامه روايت پيشين كه از سليم نقل شد، اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به عمر فرمود:
يَا ابْنَ صُهَاكَ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لا تَدْخُلُ بَيْتِي.
اي پسر صحّاك! اگر مقدرات خداوندي و پيمان و سفارش رسول خدا صلي الله عليه وآله نبود، هر آينه مي فهميدي كه تو قدرت ورود به خانه مرا نداري.
الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي۸۰هـ)، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص۵۶۸، ناشر: انتشارات هادي ـ قم ، الطبعة الأولي، ۱۴۰۵هـ.
البته روايات در اين باب بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد؛ از اين رو به همين چند روايت بسنده مي كنيم.
به راستي چه كسي جز حيدر كرّار مي تواند از چنين امتحان سختي بيرون بيايد؟! زماني ارزش اين كار مشخص مي شود كه بدانيم علي عليه السلام همان كسي است كه در ميدان نبرد، همچون شير ژيان بر دشمن حمله مي كرد و پهلوانان و يلان كفر را يكي پس از ديگري از سر راه بر مي داشت، روزي پشت پهلواني همچون عمر بن عبدود را به خاك مي مالد و روزي ديگر فرق سر مرهب يهودي را همراه با كلاه خودش مي شكافد.
آن روز فرمان خداوند اين بود كه دشمنان از ترس ذوالفقارش خواب آسوده نداشته باشند؛ ولي روز ديگر فرمان اين است كه همان ذوالفقار در نيام باشد تا اساس اسلام حفظ شود و دشمنان اسلام از نابود كردن آن مأيوس شوند.
دفاع از ناموس، از مسائل فطري و مشترك ميان همه انسان ها است؛ اما روشن است كه اگر كسي بداند كه قصد دشمن از تعرض به ناموس وي اين است كه او را به واكنش وادار كنند تا به مقصود مهمتر و شوم تري دست يابند؛ انسان عاقل، با تدبير و مسلط بر نفس خويش، هرگز كاري نخواهد كرد كه دشمن به مقصودش برسد.
قصد مهاجمين به خانه وحي اين بود كه اميرمؤمنان عليه السلام را به واكنش وادار كنند و با استفاده از اين فرصت، ثابت كنند كه شخصي همانند علي عليه السلام براي رسيدن به حكومت دنيوي حاضر شد كه افراد زيادي را از دم شمشير بگذراند.
و نيز اگر اميرمؤمنان عليه السلام از خود واكنش نشان مي داد و با آن ها درگير مي شد، ممكن بود كه فاطمه زهرا در اين درگيري ها كشته شود، سپس دشمنان شايع مي كردند كه علي عليه السلام براي به دست آوردن حكومت دنيايي، همسرش را نيز فدا كرد و در حقيقت او بود كه سبب كشتن همسرش شد؛ چنانچه در باره عمار ياسر، يار وفادار اميرمؤمنان عليه السلام چنين كردند.
هنگام ساختن مسجد مدينه، عمار ياسر برخلاف ديگران كه يك خشت برمي داشتند، او دو تا دو تا مي آورد، پيامبر اسلام او را ديد، با دست مباركش، غبار را از سر و صورت نازنين عمار زدود و پس فرمود:
وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَي النَّار.
عمار را گروه ستمگر مي كشند، او آنان را به بهشت مي خواند وآنان او را به جهنّم.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي۲۵۶هـ)، صحيح البخاري، ج ۱، ص۱۷۲، ح۴۳۶، كتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ في بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج۳، ص۱۰۳۵، ح ۲۶۵۷، الجهاد والسير، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِي السَّبِيلِ، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷هـ – ۱۹۸۷م.
صدور اين روايت از رسول خدا صلي الله عليه وآله در حق عمّار قطعي بود و تمام مردم از آن آگاه بودند و نيز ثابت مي كرد كه معاويه و دار و دسته اش همان گروه نابكار هستند؛ از اين رو هنگامي كه معاويه شنيد عمار كشته شده و لرزه بر دل بسياري از مردم انداخته، و اين فرمايش پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله سر زبان ها افتاده است، عمرو عاص را به حضور طلبيد و پس از مشورت با او شايع كردند كه علي عليه السلام او را كشته است و اين گونه استدلال كردند كه چون عمار در جبهه علي وهمراه او بوده است و علي او را به جنگ فرستاده است؛ پس او قاتل عمار است.
احمد بن جنبل در مسندش مي نويسد:
مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَي عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا يُرَجِّعُ حَتَّي دَخَلَ عَلَي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَةُ مَا شَأْنُكَ قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَاذَا قَالَ عَمْرٌو سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَةُ دُحِضْتَ فِي بَوْلِكَ أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِيٌّ وَأَصْحَابُهُ جَاءُوا بِهِ حَتَّي أَلْقَوْهُ بَيْنَ رِمَاحِنَا أَوْ قَالَ بَيْنَ سُيُوفِنَا.
ابو بكر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش نقل مي كند كه گفت: هنگامي كه عمار ياسر به شهادت رسيد، عمرو بن حزم نزد عمرو عاص رفت و گفت: عمار كشته شد، رسول خدا صلي الله عليه وآله فرموده است: گروه ستمگر، عمار را مي كشند، عمرو عاص ناراحت شد و جمله «لا حول ولا قوة الا بالله» را مي گفت تا نزد معاويه رفت، معاويه پرسيد: چه شده است؟ گفت: عمار كشته شده است. معاويه گفت: كشته شد كه شد، حالا چه شده است؟ عمرو گفت: از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه مي فرمود: عمار را گروه باغي وستمگر خواهد كشت، معاويه گفت: مگر ما او را كشته ايم، عمار را علي و يارانش كشتند كه او را همراه خويش وادار به جنگ كردند و او را بين نيزه ها و شمشيرهاي ما قرار دادند.
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي۲۴۱هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج۴، ص۱۹۹، ح ۱۷۸۱۳، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسي أبو بكر (متوفاي ۴۵۸هـ)، سنن البيهقي الكبري، ج۸، ص۱۸۹، ناشر: مكتبة دار الباز – مكة المكرمة، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، ۱۴۱۴ – ۱۹۹۴؛
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي۷۴۸هـ)، سير أعلام النبلاء، ج ۱، ص ۴۲۰ و ص ۴۲۶، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، ۱۴۱۳هـ.
هيثمي پس از نقل روايت مي گويد:
رواه أحمد وهو ثقة.
الهيثمي، علي بن أبي بكر (متوفاي ۸۰۷ هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۷، ص۲۴۲، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي – القاهرة، بيروت – ۱۴۰۷هـ.
و حاكم نيشابوري پس از نقل روايت مي گويد:
هذا حديث صحيح علي شرط الشخين ولم يخرجاه بهذه السياقة.
اين حديث با شرائطي كه بخاري و مسلم قبول دارند، صحيح است؛ ولي آن ها به اين صورت نقل نكرده اند.
الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي ۴۰۵ هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج۲، ص۱۵۵، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت الطبعة: الأولي، ۱۴۱۱هـ – ۱۹۹۰م.
مناوي به نقل از قرطبي مي نويسد:
وهذا الحديث أثبت الأحاديث وأصحّها، ولمّا لم يقدر معاوية علي إنكاره قال: إنّما قتله من أخرجه، فأجابه عليّ بأنّ رسول اللّه صلي اللّه عليه وسلم إذن قتل حمزة حين أخرجه.
قال ابن دحية: وهذا من علي إلزام مفحم الذي لا جواب عنه، وحجّة لا اعتراض عليها.
اين حديث از محكم ترين و صحيح ترين احاديث است و چون معاويه قدرت بر انكارش نداشت، گفت: عمار را كسي كشت كه او را همراه خود آورده است و لذا علي (ع) در پاسخش فرمود: پس بنابراين حمزه را هم در جنگ احد پيامبر كشته است؛ چون آن حضرت بود كه حمزه را همراه خودش آورده بود.
ابن دحيه مي گويد: اين پاسخ علي چنان كوبنده است كه حرفي براي گفتن باقي نمي گذارد ودليلي است كه انتقادي بر آن نيست.
المناوي، عبد الرؤوف (متوفاي: ۱۰۳۱هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج ۶، ص ۳۶۶، ناشر: المكتبة التجارية الكبري – مصر، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۶هـ
اين كه اميرمؤمنان عليه السلام شجاعترين فرد زمان خودش بود، هيچ شك و شبهه اي در آن نيست؛ آن قدر شجاع و دلاور بود كه شنيدن نامش خواب را از چشمان پهلوانان دشمن مي پراند؛ تا جايي كه عمر بن خطاب مي گفت:
والله لولا سيفه لما قام عمود الاسلام.
به خدا سوگند! اگر شمشير علي عليه السلام نبود ، عمود خيمه اسلام استوار نمي شد.
إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي۶۵۵ هـ)، شرح نهج البلاغة، ج ۱۲، ص ۵۱، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م.
حتي در زماني كه تمام ياران بي وفاي رسول خدا صلي الله عليه وآله در جنگ احد و حنين آن حضرت را رها و از معركه گريختند، امام علي عليه السلام پروانه وار اطراف شمع وجود پيامبر گرامي چرخيد و از او دفاع مي كرد.
اما چرا همان علي عليه السلام در هيچ يك از جنگ هاي زمان خلفاء شركت نكرد؟
همان كسي كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله در تمام نبردهاي مسلمانان عليه كفار، يهوديان و… شركت فعال داشت و پيشاپيش تمام سربازان پرچم اسلام را به دوش مي كشيد و پهلوانان دشمن را يكي پس از ديگري بر زمين مي كوبيد، چه اتفاقي افتاده بود كه در زمان خلفاء در هيچ نبردي حضور نمي يافت؟
آيا شجاعتش را از دست داده بود، يا جنگ در ركاب خلفاء را جهاد نمي دانست؟ يا اين كه خلفاء، بر خلاف سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله قصد استفاده از آن حضرت را نداشتند؟
امر دائر بود بين اين كه اميرمؤمنان عليه السلام اساس اسلام را حفظ نمايد و از حق خود بگذرد؛ يا اين كه بر آن عده اندك حمله نموده و آن ها را از دم تيغ بگذراند و در عوض دشمنان اسلام و منافقين با استفاده از اين فرصت اساس اسلام را به خطر بيندازند، اميرمؤمنان عليه السلام راه دوم را برگزيد و با اين فداكاري دين اسلام را براي هميشه حفظ و دشمنان اسلام را نا اميد كرد و به طور قطع اين تصميم عاقلانه تر بوده است.
در خطبه سوم نهج البلاغه مي فرمايد:
وَطَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَي طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ. يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَيَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَيَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّي يَلْقَي رَبَّهُ. فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَي هَاتَا أَحْجَي. فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًي وَفِي الْحَلْقِ شَجًا. أَرَي تُرَاثِي نَهْباً.
در اين انديشه فرو رفته بودم كه: با دست تنها (با بي ياوري) به پا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پر خفقان و تاريكيي كه پديد آورده اند صبر كنم، محيطي كه: پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگي به رنج وا مي دارد.
(عاقبت) ديدم بردباري و صبر به عقل و خرد نزديكتر است؛ لذا شكيبائي ورزيدم؛ ولي به كسي مي ماندم كه: خاشاك چشمش را پر كرده، و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم خود مي ديدم، ميراثم را به غارت مي برند.
و در خطبه پنجم نهج البلاغه، هنگامي كه شخصي همانند ابوسفيان به قصد گرفتن ماهي از آب گل آلود و استفاده از موقعيت به دست آمده، نزد آن حضرت آمد و پشنهاد بيعت و جنگ با أبوبكر را داد، امام عليه السلام خطبه خواند و فرمود:
أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ… أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ… فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَي الْمُلْكِ وَإِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَالَّتِي وَاللَّهِ لابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَي مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ.
اي مردم امواج كوه پيكر فتنه ها را، با كشتي هاي نجات در هم بشكنيد… (دو كس راه صحيح را پيمودند) آن كس كه با داشتن يار و ياور و نيروي كافي به پا خاست و پيروز شد، و آن كس كه با نداشتن نيروي كافي كناره گيري كرد و مردم را راحت ساخت. اگر سخن گويم (و حقم را مطالبه كنم) گويند: بر رياست و حكومت حريص است، و اگر دم فرو بندم (و ساكت نشينم) خواهند گفت از مرگ مي ترسد. (اما) هيهات پس از آن همه جنگ ها و حوادث (اين گفته بس ناروا است). به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب، به مرگ از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر بيشتر است؛ اما من از علوم و حوادثي آگاهم كه اگر بگويم همانند طناب ها در چاه هاي عميق به لرزه درآئيد.
اميرمؤمنان عليه السلام، به همان دليل از خود واكنش نشان نداد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در هنگام كشته شدن سميه، مادر عمار ياسر توسط مشركان و تعرض آن ها به وي، از خود واكنشي نشان نداد.
ابن حجر عسقلاني در الإصابة مي نويسد:
( ۱۱۳۴۲ ) سمية بنت خباط… والدة عمار بن ياسر كانت سابعة سبعة في الاسلام عذبها أبو جهل وطعنها في قبلها فماتت فكانت أول شهيدة في الاسلام… عذبها آل بني المغيرة علي الاسلام وهي تأبي غيره حتي قتلوها وكان رسول الله صلي الله عليه وسلم يمر بعمار وأمه وأبيه وهم يُعذّبون بالأبطح في رمضاء مكة فيقول صبرا يا آل ياسر موعدكم الجنة.
سميه دختر خباط… مادر عمار ياسر هفتمين كسي است كه اسلام آورد، ابوجهل او را اذيت مي كرد و آن قدر نيزه بر پايين شكمش زد تا به شهادت رسيد، و او نخستين زن شهيد در اسلام است. آل بنومغيره، چون مسلمان شده بود و دست بردارد نبود او را آزار و اذيت كردند؛ تا كشته شد. رسول خدا (ص)، منظره شكنجه شدن عمار و مادر و پدرش را در مكه مي ديد و مي فرمود: اي خاندان ياسر! صبور باشيد كه وعده گاه شما بهشت است.
العسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، الإصابة في تمييز الصحابة، ج ۷، ص ۷۱۲، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۲ – ۱۹۹۲.
با اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله مي ديد كافري همچون ابوجهل متعرض ناموس مسلمانان مي شود؛ ولي در عين حال هيچ واكنشي از خود نشان نمي داد و به آنان نيز فرمان مي داد كه صبر نمايند.
مگر نه اين كه رسول خدا صلي الله عليه وآله غيورترين و شجاع ترين فرد عالم است، پس چرا از ناموس مسلمانان دفاع نكرد؟ چرا شمشيرش را برنداشت تا گردن ابوجهل را از تنش جدا كند؟
و نيز زماني كه عمر بن خطاب، متعرض زنان مسلمان مي شد و آن ها را به خاطر اسلام آوردنشان كتك مي زد، چرا رسول خدا صلي الله عليه وآله از خود واكنشي نشان نمي داد.
ابن هشام در السيرة النبوية، مي نويسد:
ومر [ابوبكر] بجارية بني مؤمل، حي من بني عدي بن كعب، وكانت مسلمة، وعمر بن الخطاب يعذبها لتترك الاسلام، وهو يومئذ مشرك، وهو يضربها، حتي إذا مل قال: إني أعتذر إليك، إني لم أتركك إلا ملالة، فتقول: كذلك فعل الله بك.
ابوبكر مي ديد كه كنيز مسلمان شده از بنو مؤمل از خاندان عدي بن كعب، عمر او را كتك مي زد تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترك كند (چون عمر هنوز مشرك بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را كتك نمي زنم براي اين است كه خسته شده ام، از اين جهت مرا ببخش. كنيز در پاسخ گفت: بدان كه خدا نيز اين گونه با تو رفتار خواهد كرد.
الحميري المعافري، عبد الملك بن هشام بن أيوب أبو محمد (متوفاي۲۱۳هـ)، السيرة النبوية، ج ۲، ص ۱۶۱، تحقيق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل، الطبعة: الأولي، بيروت – ۱۴۱۱هـ؛
الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفاي۲۴۱هـ)، فضائل الصحابة، ج ۱، ص ۱۲۰، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۳هـ – ۱۹۸۳م؛
الكلاعي الأندلسي، أبو الربيع سليمان بن موسي (متوفاي۶۳۴هـ)، الإكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج ۱، ص ۲۳۸، تحقيق د. محمد كمال الدين عز الدين علي، ناشر: عالم الكتب – بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ؛
الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاي۶۴۴هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج ۱، ص ۲۴۴؛
الطبري، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفاي۶۹۴هـ)، الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج ۲، ص ۲۴، تحقيق عيسي عبد الله محمد مانع الحميري، ناشر: دار الغرب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۶م؛
النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي۷۳۳هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج ۱۶، ص ۱۶۲، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۲۴هـ – ۲۰۰۴م.
چرا رسول خدا صلي الله عليه وآله جلوي عمر را نگرفت و او را از اين كار منع نكرد؟ چرا شمشيرش را برنداشت و گردن عمر را نزد؟
اهل تسنن، هر پاسخي دادند، ما نيز عين همان را در باره صبر اميرمؤمنان عليه السلام و شمشير نكشيدن آن حضرت خواهيم داد.
هنگامي كه ياران رسول خدا صلي الله عليه وآله به خانه عثمان ريختند و همسر او را زده و انگشتش را قطع كردند، او از همسرش دفاع نكرد، شما از اين عملكرد عثمان چه پاسخي داريد؟
طبري، در تاريخش مي نويسد:
وجاء سودان بن حمران ليضربه فانكبت عليه نائلة ابنة الفرافصة واتقت السيف بيدها فتعمدها ونفح أصابعها فأطن أصابع يدها وولت فغمز أوراكها وقال أنها لكبيرة العجيزة وضرب عثمان فقتله.
سودان بن حمران آمد تا او را كتك بزند، نائله دختر فرافصه (زن عثمان) خود را بر روي او انداخت، سودان شمشير را گرفت و انگشت او را قطع كرد و سپس دست به پشت او زد و گفت: عجب پشت بزرگي دارد، سپس عثمان را زد و كشت.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي۳۱۰)، تاريخ الطبري، ج ۲، ص ۶۷۶، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
همچنين ابن أثير در الكامل في التاريخ مي نويسد:
وجاء سودان ليضربه فأكبت عليه امرأته واتقت السيف بيدها فنفح أصابعها فأطن أصابع يديها وولت فغمز أوراكها وقال أنها لكبيرة العجز وضرب عثمان فقتله.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ) الكامل في التاريخ، ج ۳، ص ۶۸، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة الثانية، ۱۴۱۵هـ.
ابن كثير دمشقي سلفي مي نويسد:
ثم تقدم سودان بن حمران بالسيف فمانعته نائلة فقطع أصابعها فولت فضرب عجيزتها بيده وقال: أنها لكبيرة العجيزة. وضرب عثمان فقتله.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي۷۷۴هـ)، البداية والنهاية، ج ۷، ص ۱۸۸، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
چرا عثمان از زنش دفاع نكرد، مگر نه اين كه او مرد بود، غيرت داشت و بايد از زنش دفاع مي كرد؟ پس چرا هيچ واكنشي از خود نشان نداد و حاضر شد كه ببيند ياران رسول خدا به همسر او اهانت كرده و متعرض همسر او شوند؟
اهل سنت اصرار دارند كه امّ كلثوم دختر امير مؤمنان عليه السلام همسر عمر بوده است؛ اما مي بينيم كه هنگامي كه مغيرة بن شعبه اهانت زشتي به امّ كلثوم كرده و او را با امّ جميل، زنا كار مشهور عرب تشبيه و قياس مي كند، عمر هيچ عكس العملي از خود نشان نمي دهد.
ابن خلكان در وفيات الأعيان مي نويسد:
ثم إن أم جميل وافقت عمر بن الخطاب رضي الله عنه بالموسم والمغيرة هناك فقال له عمر أتعرف هذه المرأة يا مغيرة قال نعم هذه أم كلثوم بنت علي فقال له عمر أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بكرة كذب عليك وما رأيتك إلا خفت أن أرمي بحجارة من السماء.
ام جميل (كسي كه سه نفر شهادت دادند مغيره با او زنا كرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهايي يافت) در حج، با عمر همراه شده و مغيره نيز در آن زمان در مكه بود. عمر به مغيره گفت: آيا اين زن را مي شناسي؟
مغيره در پاسخ گفت: آري اين امّ كلثوم دختر علي است!
عمر گفت: آيا خودت را به بي خبري مي زني؟ قسم به خدا من گمان مي كنم كه ابوبكرة در باره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان كه تو را مي بينم مي ترسم كه از آسمان سنگي بر سر من فرود آيد!
إبن خلكان، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاي۶۸۱هـ)، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ج۶، ص۳۶۶، تحقيق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة – لبنان.
و ابوالفرج اصفهاني مي نويسد:
حدثنا ابن عمار والجوهري قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علي بن محمد عن يحيي بن زكريا عن مجالد عن الشعبي قال كانت أم جميل بنت عمر التي رمي بها المغيرة بن شعبة بالكوفة تختلف إلي المغيرة في حوائجها فيقضيها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغيرة هناك فقال له عمر أتعرف هذه قال نعم هذه أم كلثوم بنت علي فقال له عمر أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بكرة كذب عليك وما رأيتك إلا خفت أن أرمي بحجارة من السماء.
ام جميل همان كسي است كه مغيره را به زناي با او متهم كردند و در كوفه به نزد مغيره رفته و كارهاي او را انجام مي داد! اين زن در زمان حج با مغيره و عمر همراه شد. عمر به مغيره گفت: آيا اين زن را مي شناسي؟ پاسخ داد: آري اين امّ كلثوم دختر علي است!
عمر گفت : آيا در مقابل من خود را به بي خبري مي زني؟ قسم به خدا من گمان ندارم كه ابوبكرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمي بينم، مگر آنكه مي ترسم از آسمان سنگي بر سر من فرود آيد!
الأصبهاني، أبو الفرج (متوفاي۳۵۶هـ)، الأغاني، ج ۱۶، ص ۱۰۹، تحقيق: علي مهنا وسمير جابر، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر – لبنان.
زنا كردن مغيره با امّ جميل، مشهور و معروف و امّ جميل به بدكاره بودن شهره شهر و انگشت نماي عام و خاص بود. چرا هنگامي كه مغيرة بن شعبه، دختر رسول خدا را با چنين زني زناكاري مقايسه مي كند، خليفه دوم او را مجازات نمي كند؟
اهل تسنن از اين مطلب هر پاسخي دادند، ما نيز همان پاسخ را به آن ها خواهيم داد.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)