طلسمات

خانه » همه » مذهبی » چرا اهل سنت امامان ما را نپذیرفتند؟ چرا بعضی ها شیعه ۶ امام یا ۷ امام هستند؟

چرا اهل سنت امامان ما را نپذیرفتند؟ چرا بعضی ها شیعه ۶ امام یا ۷ امام هستند؟

در روایتی که شیعه و سنی از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده اند آمده است: «ان امتی ستفرق بعدی علی ثلاث و سبعین فرقه، فرقه منها ناجیه و اثنتان و سبعون فی النار؛ به زودی امت من به هفتاد و سه فرقه متفرق می شوند که یک فرقه نجات یافته و هفتاد و دو فرقه در آتشند» (شیخ صدوق، الخصال، ص 584؛ المتقی المهذی، کنز العمال، ج 11، ص 114؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشقی، ج 32، ج 32، ص 37 با کمی اختلاف در عبارات). تاریخ اسلام نشان می دهد که در درون اسلام فرقه های متعددی ظهور کرده اند که در دو مذهب کلی اهل سنت و شیعه جای می گیرند. اما ریشه اختلافات به اموری چون تعصبات کور قبیله ای و گرایش های حزبی، حسد و جمود فکری و کج اندیشی در فهم قرآن و سنت نبوی(ص)، جلوگیری از تدوین احادیث پیامبر اکرم(ص)، تلاش احبار (دانشمندان) یهود و راهبان مسیحی در جعل حدیث و تحریف و از همه مهمتر قدرت طلبی برخی از افراد صاحب نفوذ بر می گردد. به تعبیر دیگر دلیل اولیه اختلاف در مذاهب قدرت طلبی و نفاقی بود که در سقیفه بنی ساعده – چند روز پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام – رخ نمود و اسلام را از مسیر خود منحرف کرد و امام علی(ع) را خانه نشین کرد و در پس این اختلاف، اختلافات سیاسی و کلامی و فقهی و فرقه ای در سراسر اسلام نفوذ پیدا کرد. جهت آگاهی بیشتر در این زمینه توجه شما را به مبحثی پیرامون رابطه غدیر و خم و سقیفه جلب می کنیم:
به نظر مى رسد این پرسش یکى از چالش هاى جدّى فرا روى شیعه است؛ زیرا شیعه:
الف. با بهره گیرى از منابع معتبر خود و اهل سنت، به اثبات اصل ماجراى غدیر مى پردازد؛ منابعى که در آن صدها صحابى و تابعى شناخته شده وجود دارد.ر.ک: الامینى النجفى، عبدالحسین، الغدیر فى الکتاب و السنة و الادب، (تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374، چ 6)، ج 1، صص 14-73.
ب. با دلیل هاى متقن و شواهد استوار، واژه ولایت موجود در روایت غدیر را به معناى سرپرستى و به دست گرفتن امور جامعه مسلمانان مى داند (نه صرف دوستى). همان، صص 362 – 370.
ج. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله در این ماجرا بر اساس دستور خداوند، در پى تعیین جانشین بود؛ نه اظهار محبت به على علیه السلام و نه معرفى نامزد خلافت. همان، صص 370 – 378.
با این همه در گزارش هاى تاریخى – جز چند منبع – از واکنش شدید مردم و یاد آورى ماجراى غدیر خم، کمتر سخن به میان آمده است؛ با آنکه قطعاً بیشتر مردم مدینه در ماجراى غدیر حضور داشتند؛ چرا پس از حدود 70 یا 84 روزماجراى غدیر خم در روز 18 ذى حجه واقع شد و وفات پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و ماجراى سقیفه در 28 صفر یا 12 ربیع الاول. از این ماجرا، آن را فراموش کردند؟
اعتراض مردم:
احتمال قوى بر اعتراض عده اى از مردم و یادکرد ماجراى غدیر از سوى آنان و مخفى ماندن این واکنش – به سبب سیاست ممنوعیت نقل و تدوین حدیث – وجود دارد؛ ولى در عدم گستردگى این اعتراض ها تردیدى نیست!
با توجّه به ماجراى غدیر و تأکید پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر تعیین جانشین، انتظار اعتراض گسترده، نامعقول نمى نماید؛ بنابراین واکنشى چنین محدود، چگونه توجیه مى شود؟ براى یافتن سرنخ هاى تاریخى این مشکل، باید موقعیت زمانى این قطعه از تاریخ و نیز سیر جریان هاى سیاسى و اجتماعى از زمان واقعه تا وفات پیامبرصلى الله علیه وآله به دقت بررسى شود. بر این اساس، پى گیرى بحث در محورهاى زیر ضرورت دارد:
یکم. قبل از تشکیل دولت مدینه به دست پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، مردم شهرهاى بزرگ حجاز و بادیه ها تحت نظام قبیله اى به سر مى بُردند.
در این نظام سرآمد بودن در صفاتى چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردبارى و شرافت معیار گزینش رهبر به شمار مى آمد و رهبر قبیله حق نداشت جانشینى از میان فرزندان و خویشان خود برگزیند.
دوم. رسول خدا نخستین کسى بود که در این سرزمین، نهادى به نام «دولت» پدید آورد و ارزش هاى فرا قبیله اى ارائه داد. آن حضرت توانست قبایل مختلف شهرها و بادیه هاى منطقه را تحت یک نظام واحد متمرکز سازد. مردم که ایشان را پیامبرى آسمانى مى دانستند، تشکیل دولت از سوى او را امرى الهى به شمار آوردند و در برابر آن مقاومت قابل توجّهى نشان ندادند.
سوم. اسلام پیش از فتح مکه، به گونه اى روز افزون در میان مردم شهرها و بادیه ها گسترش یافت تا جایى که سال بعد (نهم هجرت) عام الوفود (سال هیأت ها) نام گرفت؛ یعنى، سالى که مردم دسته دسته در قالب هیأت هاى مختلف، نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى شتافتند و اسلام خویش را آشکار مى ساختند. البته انگیزه همه این هیأت ها، معنوى نبود و همه تازه مسلمانان ایمان قلبى نداشتند.
چهارم. یکى از آموزه هاى اسلامى – که پذیرش آن براى مردم دشوار مى نمود – مسئله تعیین جانشین بود؛ زیرا:
الف. مردم فقط پیامبرصلى الله علیه وآله را داراى بُعد الهى مى دانستند و حکومت فرا قبیله اى اش را مى پذیرفتند. در نگاه آنان، جانشین آن حضرت از چنین ویژگى اى برخوردار نبود.براى اطلاع بیشتر ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت (از بر آمدن اسلام تا برافتادن سفیانیان)، ص 27 به بعد.
ب. هنوز بسیارى از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهاى دنیوى آن حضرت مقیّد نمى دانستند؛ چنان که در مواردى چون صلح حدیبیه واقدى، محمد بن عمر، المغازى، ج 1، ص 606 و 607. در این کتاب پس از نقل اعتراض عُمر از وى چنین نقل کرده است: «[من عمر] چنان در شک افتادم که از آغاز اسلام خود تا آن هنگام، در چنین شکى فرو نرفته بودم». و تقسیم غنایم حنین ابن اثیر، ابوالحسن على بن عبدالواحد، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 631.، واکنش اعتراض آمیز نشان دادند!
ج. بسیارى از مردم اطاعت از فرمان هاى دنیوى مربوط به بعد از زندگانى پیامبر را نمى پذیرفتند؛ زیرا هنوز از آموزه هاى جاهلى – که به رئیس قبیله اجازه تعیین جانشین نمى دهد – دل نبریده بودند؛ و طبیعى بود که مسئله ریاست دولت را از ریاست یک قبیله مهم تر بدانند.
د. هنوز برخى از قریشیان تازه مسلمان، چنان مى پنداشتند که پیامبرصلى الله علیه وآله در راستاى رقابت قبیله اى، مسئله نبوت را مطرح کرده است. این گروه با توجّه به اقبال عمومى مردم به آن حضرت، جرأت مخالفت نداشتند؛ ولى با تعیین جانشین – به ویژه از قبیله بنى هاشم – لب به اعتراض گشودند و با بهره گیرى از پشتوانه فرهنگ قبیله اى مردم، اعتراض خویش را روشن تر بیان کردند.
ه. در زمان جاهلیت تنها اَشرافى به مجلس مشورتى قریش (دارالندوه) راه مى یافتند که به چهل سالگى رسیده باشند.جعفریان، رسول، تاریخ سیاسى اسلام (1)،(سیره رسول خداصلى الله علیه وآله)، (قم: الهادى، چاپ دوم، 1378، ص 98. بر این بنیاد، پذیرش جانشین رسول خدا – به ویژه اگر آن فرد داماد پیامبرصلى الله علیه وآله بود و کمتر از چهل سال حضرت على علیه السلام در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت. – بسیار دشوارتر مى نمود.
پنجم. دو نکته دیگر، پذیرش جانشینى امام على علیه السلام را دشوار مى ساخت:
الف. حضرت على علیه السلام نزد قریشیان، به سبب دلاورى هایش در جنگ هایى مانند بدر و اُحُد و به خاک و خون کشیدن بزرگان قریش، چهره مثبتى نداشت. این پدیده سبب شد به تبلیغات گسترده روى آورند و چهره على علیه السلام را نزد همه اعراب منفى جلوه دهند! عمر در این باره مى گوید: «قوم شما (قریش) به شما، مانند نگاه گاو به کشنده اش مى نگرند»: (ابن ابى الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 9).
ب. مردم قبایل مختلف این نکته را درک کرده بودند که با توجّه به لیاقت ها و استعدادهاى قبیله بنى هاشم، اگر انگاره «جانشینى» در میان آنان تثبیت شود، هرگز از آن خاندان بیرون نخواهد رفت.
ششم. نگاه پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله به جانشینى حضرت على علیه السلام، الهى و فراتر از روابط قبیله اى و خویشاوندى بود؛ زیرا آن حضرت صلى الله علیه وآله به حفظ آیین وحى مى اندیشید و طبیعى است که آشناترین فرد به کتاب و سنت و شجاع ترین و کوشاترین شخص در راه گسترش اسلام را برگزیند. البته پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله با وضعیت جامعه آشنا بود؛ از این رو، از آغاز رسالت، در موقعیت هاى گوناگون و با بیان هاى متفاوت، ویژگى هاى حضرت على علیه السلام را یاد آور مى شد و از جانشینى او سخن به میان مى آورد.براى اطلاع از این موارد، ر.ک: رى شهرى، محمد و همکاران، موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الکتاب و السنة و التاریخ، ج 2. آن بزرگوار، سرانجام از سوى خداوند مأمور شد در بزرگ ترین اجتماع مسلمانان – که برخى شمار آنها را بیش از یکصد هزار تن دانسته اند – آشکارا این مسئله را اعلام کند. الغدیر، ج 1، ص 214. و دغدغه مخالفت جامعه را نادیده بگیرد. قسمتى از آیه 67 سوره مائده – که از این دغدغه پیامبر پرده برداشته و به وى ایمنى مى بخشد – چنین است: « … واللَّه یَعْصمک مِنَ النّاسِ»؛ «خداوند تو را از [ شرّ] مردم نگه مى دارد».
در این عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسیار راهگشا است. خداوند پیامبرصلى الله علیه وآله را از چه چیزى حفظ مى کرد و «ناس» چه کسانى بودند؟
با توجّه به واقعیت خارجى و ایمن نماندن پیامبرصلى الله علیه وآله از شرّ زبان مردم و نیز با توجّه به اینکه سرانجام مسئله جانشینى امام على علیه السلام به سامان نرسید، بعید نمى نماید که مراد از واژه «یعصمک»، نگه دارى پیامبرصلى الله علیه وآله از هجوم فیزیکى و یکباره مردم باشد؛ چنان که واژه «ناس» بر مردم عادى دلالت دارد و با توجّه به اکثریت نو مسلمان آن زمان، به حمل این لفظ بر خلاف ظاهر نیازمند نیستیم.
هفتم. تاریخ درباره بسیارى از حوادثِ مقطع زمانى بین غدیر و وفات پیامبراکرم صلى الله علیه وآله ساکت مانده است؛ امّا کالبد شکافى دو پدیده مهم آن عصر، شدت اهتمام پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله بر گزینش جانشین و گستره تلاش هاى مخالفان آن حضرت را آشکار مى سازد. این پدیده ها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصیت مهم رسول خدا.
7-1. پیامبر اکرم در واپسین روزهاى زندگى اش، فرمان داد لشکرى عظیم به فرماندهى جوانى نورس به نام اسامة بن زید، به سمت دورترین مرزهاى کشور اسلامى (مرزهاى روم) رهسپار شود. واقدى، محمدبن سعد کاتب، طبقات الکبرى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 4، صص 54-58. بررسى دقیق این جریان، نشان مى دهد رسول خدا صلى الله علیه و آله در راستاى تثبیت جانشینى حضرت على علیه السلام به چنین اقدامى دست یازید؛ زیرا:
الف. در آن هنگام و در آستانه وفات پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، خالى کردن مرکز حکومت از نیروهاى نظامى و فرستادن آن به دورترین نقاط، به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال مى رفت پس از وفات پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، بسیارى از نومسلمانان قبایل اطراف سر به شورش بردارند و کیان جامعه اسلامى در معرض تهدید قرار گیرد. آنچه این تصمیم گیرى را در نظر آن حضرت منطقى جلوه مى داد، دور ساختن مخالفان جانشینى حضرت على علیه السلام از مدینه بود.
ب. انتصاب جوانى هجده ساله، همان، ص 55. به مقام فرماندهى لشکر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب، جز از کار انداختن مهم ترین همان، ص 54 و 56.
دستاویز مخالفان جانشینى امام على علیه السلام هیچ توجیهى نداشت؛ زیرا اسامة بن زید از جهاتى چون سابقه مسلمانى، شرافت، شجاعت و کاردانى سر آمد اصحاب به شمار نمى آمد و از نظر سنى حدود پانزده سال از على علیه السلام کوچک تر بود. حال با توجّه به آنکه در بسیارى از ویژگى ها با حضرت على علیه السلام قابل مقایسه نمى نمود، در مقام فرماندهى سپاهى عظیم و متشکل از بزرگان صحابه – مانند ابوبکر، عمر، ابو عبیده جراح، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص – قرار گرفت.
ج. دقّت در ترکیب سپاه اسامه نشان مى دهد تمام کسانى که احتمال داشت با جانشینى حضرت على علیه السلام مخالفت ورزند، ملزم بودند در این سپاه شرکت جویند. مظفر، محمدرضا، السقیفه، ص 81 و 77. حتى کسانى که به بهانه بیمارى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله از اردوگاه به مدینه باز مى گشتند، با جمله تأکیدى «لعن اللَّه من تخلف عن جیش اسامة»شهرستانى، محمد، الملل و النحل، ج 1، ص14 روبه رو مى شدند. در مقابل، یاران و موافقان جانشینى حضرت على علیه السلام چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در این سپاه معاف گشته و ملزم شدند در مدینه به سر برند. السقیفه، ص 81.
7-2. یکى از پدیده هایى که در واپسین روزهاى حیات پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله تحقّق یافت، پیشگیرى از نگارش وصیت بود. رسول خدا در آن روزها – که احتمالاً با بالاگرفتن زمزمه هاى مخالفت با جانشینى امام على علیه السلام به شدت نگران اوضاع شده بود – دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندى صریح و ماندگار برجاى گزارد و از گمراهى امت جلوگیرى کند. مخالفان که این دستور را با نقشه هاى چند ماهه خویش ناسازگار مى دیدند، به شدت نگران شدند و با هذیان گو خواندن کسى که جز وحى چیزى بر زبان نمى راند، از نگارش این سند جلوگیرى کردند!!
تاریخ در اینجا تنها از یک تن نام مى بَرد؛ البکرى، عبدالرحمن، من حیاة الخلیفة عمربن الخطاب، صص 101 – 107. امّا آشکار است که تنها یک نفر – بى آنکه جریانى نیرومند پشتیبانش باشد – نمى تواند با رسول خداصلى الله علیه وآله مقابله کند. از این رو بعضى از نصوص، گوینده این عبارت را جمع دانسته، از کلمه «قالوا» استفاده کرده اند. همان، ص 104.
هشتم. نخستین تشکیل دهندگان جلسه براى خلافت – که با هدف تعیین خلیفه اى جز حضرت على علیه السلام در سقیفه گرد آمدند – انصار به شمار مى آمدند. آن هم انصارى که در همه جا به پیروى محض از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله زبانزد بودند و دوستى آنها با خاندان آن حضرت به ویژه حضرت على علیه السلام – بر همگان ثابت است.
چرا انصار با این عجله، آن هم در حالى که هنوز بدن پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله غسل داده نشده بود، جلسه تشکیل دادند؟ شواهد تاریخى، نشان مى دهد انصار هرگز از جانشینى شخصیتى مانند حضرت على علیه السلام، هراسناک نبودند و او را ادامه دهنده راه پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى دانستند.
به نظر مى رسد آنان دریافته بودند شانسى براى به قدرت رسیدن حضرت على علیه السلام وجود ندارد. سرپیچى یاران بزرگ پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله از حضور در سپاه اسامه و نیز مخالفت آنان با نگارش وصیت از سوى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و به احتمال فراوان، حوادث دیگرى که تاریخ ما را از آن بى خبر گذاشته است، انصار را به این نتیجه رسانده بود که مهاجران، اندیشه به دست گرفتن حکومت را در سر مى پرورانند و احتمال دارد قریشیانى که سرانشان در نبرد با نیروهاى انصار کشته شده بودند، با بهره گیرى از پیوند نزدیک قریش و مهاجران، در پى انتقام بر آیند. بنابراین، به سقیفه شتافتند تا طرفداران غصب حق حضرت على علیه السلام را دست کم از به دست گرفتن کامل قدرت باز دارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئه هاى آتى، سهمى از قدرت به دست آورند.
پس انصار و مردم مدینه، همگان حادثه غدیر را به یاد داشتند و دلالت آن بر تعیین جانشین را مسلم مى دانستند؛ امّا مشاهده تلاش هاى کسانى که در جهت مخالفت علنى با غدیر گام بر مى داشتند و حرکت طرفداران آن واقعه آسمانى را به شدیدترین روش ممکن سرکوب مى کردند، آنها را از هرگونه تلاش در جهت احیاى یاد غدیر باز مى داشت.
بنابراین، فارغ از اینکه وظیفه مردم چه بوده است؛ با بررسى اوضاع اجتماعى تا حدى طبیعى مى نماید که در این زمان شاهد اعتراض عموم مردم و استدلال آنها به این حادثه مهم تاریخى نباشیم؛ زیرا آنان با توجّه به زمینه هاى قبلى، تلاش و استدلال خود را آب در هاون کوفتن مى دیدند.
نکته دیگر آن که هر مذهبی یک رشته مسائلی (کم یا زیاد) دارد که اصول اولیه آن مذهب را تشکیل می دهند و مسائلی دیگر که در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگی مسائل اصلی و نوع آنها با حفظ اصل مشترک، انشعاب نامیده می شود.
انشعاب در همه مذاهب و خاصه در چهار دین آسمانی، کلیمی و مسیحی و مجوسی و اسلام و حتی در شعب آن ها نیز وجود دارد. مذهب شیعه در زمان سه پیشوای اول از پیشوایان اهل بیت (حضرت امیرالمؤمنین علی و حسن بن علی و حسین بن علی(ع) هیچگونه انشعابی نپذیرفت ولی پس از شهادت امام سوم اکثریت شیعه به امامت حضرت علی بن حسین سجاد قائل شدند و اقلیتی معروف به کیسانیه پسر سوم علی محمد بن حنفیه را امام دانستند و معتقد شدند که محمد بن حنفیه پیشوای چهارم و همان مهدی موعود است که در کوه رضوی غایب شده و روزی ظاهر خواهد شد.
پس از رحلت امام سجاد(ع) اکثریت شیعه بامامت فرزندش امام محمدباقر(ع) معتقد شدند و اقلیتی به زید شهید که پسر دیگر امام سجاد بود گرویدند و به زیدیه موسوم شدند.
پس از رحلت امام محمدباقر شیعیان وی به فرزندش امام جعفر صادق(ع) ایمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت، اکثریت فرزندش امام موسی کاظم(ع) را امام هفتم دانستند و جمعی اسماعیل پسر بزرگ امام ششم را که در حال حیات پدر بزرگوار خود در گذشته بود امام گرفتند و از اکثریت شیعه جدا شده بنام اسماعیلیه معروف شدند و بعضی پسر دیگر آن حضرت عبدالله افطح و بعضی فرزند دیگرش محمد را پیشوا گرفتند و بعضی در خود آن حضرت توقف کرده آخرین امامش پنداشتند.
پس از شهادت امام موسی کاظم(ع) اکثریت شیعه فرزندش امام رضا(ع) را امام هشتم دانستند و برخی در امام هفتم توقف کردند که به واقفیه معروفند.
دیگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم که پیش اکثریت شیعه مهدی موعود است انشعاب قابل توجهی به وجود نیامد و اگر وقایعی نیز در شکل انشعاب پیش آمده چند روز بیش نپائیده و خود به خود منحل شده است مانند اینکه جعفر فرزند امام دهم پس از رحلت برادر خود (امام یازدهم) دعوای امامت کرد و گروهی به وی گرویدند ولی پس از روزی چند متفرق شدند و جعفر نیز دعوای خود را تعقیب نکرد و همچنین اختلافات دیگری در میان رجال شیعه در مسائل علمی کلامی و فقهی وجود دارد که آن ها را انشعاب مذهبی نباید شمرد.
فرقه های نامبرده که منشعب شده و در برابر اکثریت شیعه قرار گرفته اند در اندک زمانی منقرض شدند جز دو فرقهء زیدیه و اسماعیلیه که پایدار مانده اند و هم اکنون گروهی از ایشان در مناطق مختلف زمین مانند یمن و هند و لبنان و جاهای دیگر زندگی می کنند. از این روی تنها به ذکر این دو طائفه با اکثریت شیعه که دوازده امامی می باشند اکتفا می شود.
شیعه زیدیه:
زیدیه پیروان زید شهید فرزند امام سجاد می باشند. زید سال (121) هجری بر خلیفه اموی هشام ابن عبدالملک قیام کرد و گروهی با وی بیعت کردند و در جنگی که در شهر کوفه میان او و کسان خلیفه در گرفت کشته شد.
وی پیش پیروان خود امام پنجم از امامان اهل بیت شمرده می شود و پس از وی فرزندش یحیی بن زید که بر خلیفه اموی ولید بن یزید قیام کرده و کشته شد، بجای وی نشست و پس از وی محمد بن عبدالله و ابراهیم بن عبدالله که بر خلیفه عباسی منصور دوانقی شوریده و کشته گردیدند، برای امامت برگزیده شدند.
پس از آن تا زمانی امور زیدیه غیر منظم بود تا ناصر اطروش که از اعقاب برادر زید بود در خراسان ظهور کرد و در اثر تعقیب حکومت محل از آنجا فرار کرده به سوی مازندران که هنوز اهالی آن اسلام نپذیرفته بودند رفت و پس از سیزده سال دعوت جمع کثیری را مسلمان کرده بمذهب زیدیه درآورد سپس به دستیاری آنان ناحیه طبرستان را مسخر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وی اعقاب او تا مدتی در آن سامان امامت کردند.
به عقیده زیدیه هر فاطمی نژاد، عالم زاهد شجاع، سخی که بعنوان قیام بحق خروج کند می تواند امام باشد.
زیدیه در ابتداء حال، مانند خود زید دو خلیفه اول را (ابوبکر و عمر) جزو ائمه می شمردند ولی پس از چندی جمعی از ایشان نام دو خلیفه را از فهرست ائمه برداشتند و از علی(ع) شروع کردند.
بنا به آنچه گفته اند زیدیه در اصول اسلام مذاق معتزله و در فروع، فقه ابی حنیفه رئیس یکی از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصری نیز در پاره ای از مسائل در میانشان هست، (مطالب فصل از ملل و نحل شهرستانی و کامل ابن اثیر مأخوذ است)
شیعه اسماعیلیه و انشعاباتشان:
باطنیه: امام ششم شیعه فرزند پسری داشت بنام اسماعیل، (مطالب فصل از کامل ابن اثیر و روضه الصفا و حبیب السیر و ابی الفداء و ملل و نحل شهرستانی و بعضی جزئیات آن از تاریخ آقاخانیه مأخوذ است.) که بزرگترین فرزندانش بود و در زمان حیات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعیل استشهاد کرد حتی حاکم مدینه را نیز شاهد گرفت در این باره جمعی معتقد بودند که اسماعیل نمرده بلکه غیبت اختیار کرده است و دوباره ظهور می کند و همان مهدی موعود است و استشهاد امام ششم به مرگ او یک نوع تعمد بوده که از ترس منصور خلیفه عباسی به عمل آورده است و جمعی معتقد شدند که امامت حق اسماعیل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد و جمعی معتقد شدند اسماعیل با اینکه در حال حیات پدر در گذشته امام می باشد و امامت پس از اسماعیل در محمد بن اسماعیل و اعقاب او است.
دو فرقه اولی پس از اندک زمانی منقرض شدند ولی فرقهء سوم تاکنون باقی هستند و انشعاباتی نیز پیدا کرده اند.
اسماعیلیه بطور کلی فلسفه ای دارند شبیه به فلسفهء ستاره پرستان که با عرفان هندی آمیخته می باشد و در معارف و احکام اسلام برای هر ظاهری باطنی و برای هر تنزیلی تأویلی قائلند اسماعیلیه معتقدند که زمین هرگز خالی از حجت نمی شود و حجت خدا بر دو گونه است ناطق و صامت، ناطق پیغمبر و صامت ولی و امام است که وصی پیغمبر می باشد و در هر حال حجت مظهر تام ربوبیت است.
اساس حجت پیوسته روی عدد هفت می چرخد باین ترتیب که یک نبی مبعوث می شود که دارای نبوت (شریعت) و ولایت است و پس از وی هفت وصی دارای وصایت بوده و همگی دارای یک مقام می باشند جز اینکه وصی هفتمین دارای نبوت نیز هست و سه مقام دارد. نبوت و وصایت و ولایت . باز پس از وی هفت وصی که هفتمین دارای سه مقام می باشد و بهمین ترتیب.
می گویند: آدم علیه السلام مبعوث شد با نبوت و ولایت، و هفت وصی داشت که هفتمین آنان نوح و دارای نبوت و وصایت و ولایت بود و ابراهیم(ع) وصی هفتمین نوح و موسی وصی هفتمین ابراهیم و عیسی وصی هفتمین موسی و محمد(ص) وصی هفتمین عیسی و محمد بن اسماعیل وصی هفتمین محمد(ص) باین ترتیب محمد(ص) و علی و حسین و علی بن حسین سجاد و محمدباقر و جعفر صادق و اسماعیل و محمد بن اسماعیل (امام دوم حضرت حسن بن علی را امام نمی دانند) و پس از محمد بن اسماعیل هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعیل که نام ایشان پوشیده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولی از ملوک فاطمیین مصر که اولشان عبیدالله مهدی بنیان گذار سلطنت فاطمیین مصر می باشد.
اسماعیلیه معتقدند که علاوه بر حجت خدا، پیوسته در روی زمین دوازده نفر نقیب که حواریین و خواص حجت اند وجود دارد ولی بعضی از شعب (دروزیه) باطنیه شش نفر از نقباء را از ائمه میگیرند و شش نفر از دیگران.
در سال 278 هجری (چند سال قبل از ظهور عبیدالله مهدی در آفریقا) شخصی خوزستانی ناشناسی که هرگز نام و نشان خود را اظهار نمی کرد در حوالی کوفه پیدا شد شخص نامبرده روزها را روزه می گرفت و شبها را به عبادت می گذرانید و از دسترنج خود ارتزاق می کرد و مردم را به مذهب اسماعیلیه دعوت نمود. بدینوسیله مردم انبوهی را به خود گروانید و دوازده نفر بنام نقباء از میان پیروان خود انتخاب کرد و خود عزیمت شام کرده از کوفه بیرون رفت و دیگر از او خبری نشد.
پس از مرد ناشناس، احمد معروف بقرمط در عراق بجای وی نشست و تعلیمات باطنیه را منتشر ساخت و چنانکه مورخین می گویند او نماز تازه ای را به جای نمازهای پنجگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه کرد و مقارن این احوال سران دیگری از باطنیه بدعوت قیام کرده گروهی از مردم را بدور خود گرد آوردند.
اینان برای جان و مال کسانی که از باطنیه کنار بودند هیچگونه احترامی قائل نبودند و از این روی در شهرهائی از عراق و بحرین و یمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را می ریختند و مالشان را بیغما می بردند و بارها و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر از حجاج را کشتند و زاد و راحله شان را بیغما بردند.
ابو طاهر قرمطی یکی از سران باطنیه که در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از کشتار و تاراج اموال مردم فروگذاری نکرد و در سال 317 با گروه انبوهی از باطنیه در موسم حج عازم مکه گردید و پس از درهم شکستن مقاومت مختصر دولتیان، وارد شهر مکه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتی در مسجد الحرام و داخل کعبه جوی خون روان ساخت پیراهن کعبه را در میان یاران خود قسمت نمود و در کعبه را کند و حجر اسود را از جای خود درآورده به یمین برد که مدت بیست و دو سال پیش قرامطه بود.
در اثر این اعمال بود که عامه مسلمین از باطنیه برائت کرده آنان را خارج از آئین اسلام شمردند و حتی عبیدالله مهدی پادشاه فاطمی که آن روزها در افریقا طلوع کرده خود را مهدی موعود و امام اسماعیلیه معرفی می کرد، از قرامطه بیزاری جست.
طبق اظهار مورخین، مشخص مذهبی باطنیه این است که احکام و مقررات ظاهری اسلام را بمقامات باطنی عرفانی تأویل می کنند و ظاهر شریعت را مخصوص کسانی می دانند که کم خرد و از کمال معنوی بی بهره بوده اند با این وصف گاهی برخی از مقررات از مقام امامت شان صادر می شود.
نزاریه و مستعلیه و دروزیه و مقنعه:
عبیدالله مهدی که سال 296 هجری قمری در آفریقا طلوع کرد بطریق اسماعیلیه بامامت خود دعوت کرد و سلطنت فاطمی را تأسیس نمود پس از وی اعقابش مصر را دار الخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب سلطنت و امامت اسماعیلیه را داشتند پس از هفتمین که مستنصر بالله سعد بن علی بود دو فرزند وی نزار و مستعلی سر خلافت و امامت منازعه کردند و پس از کشمکش بسیار و جنگهای خونین مستعلی غالب شد و برادر خود نزار را دستگیر نموده زندانی ساخت تا مرد.
در اثر این کشمکش پیروان فاطمین دو دسته شدند «نزاریه و مستعلیه».
نزاریه گروندگان حسن صباح می باشند که از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر، برای طرفداران که از نزار می نمود، به حکم مستعلی از مصر اخراج شد وی بایران آمده پس از چندی از قلعه الموت از توابع قزوین سر در آورد قلعه الموت و چند قلعه دیگر مجاور را تسخیر کرد و به سلطنت پرداخت در آغاز کار به نزار دعوت کرد و پس از مرگ حسن سال 518 هجری قمری «بزرگ امید رودباری» و پس از وی فرزندش «کیا محمد» بشیوه و آئین حسن صباح سلطنت کردند و پس وی فرزندش «حسن علی ذکره السلام» پادشاه چهارم الموتی روش حسن صباح را که نزاری بود برگردانیده به باطنیه پیوست.
تا هلاکوخان مغول بایران حمله کرد، وی قلاع اسماعیلیه را فتح نمود و همه اسماعیلیان را از دم شمشیر گذرانید بنای قلعه ها را نیز با خاک یکسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجری آقاخان محلاتی که از نزاریه بود در ایران به محمدشاه قاجار یاغی شد و در قیامی که در ناحیه کرمان نمود شکست خورده به بمبئی فرار کرد و دعوت باطنی نزاری را بامامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تاکنون باقی است و نزاریه فعلاً آقاخانیه نامیده می شوند.
مستعلیه _ پیروان مستعلی فاطمی بودند که امامت شان در خلفاء فاطمین مصر باقی ماند تا در سال 557 هجری قمری منقرض شدند و پس از چندی فرقه «بهره» در هند به همان مذهب ظهور کردند و تاکنون نیز میباشند.
دروزیه _ طائفه دروزیه که در جبال دروز شامات ساکنند در آغاز کار پیروان خلفاء فاطمیین مصر بودند تا در ایام خلیفه ششم فاطمی بدعوت نشتگین دروزی بباطنیه ملحق شدند دروزیه در «الحاکم بالله» که باعتقاد دیگران کشته شده متوقف گشته می گویند وی غیبت کرده و به آسمان بالا رفته و دوباره بمیان مردم خواهد برگشت.
مقنعه _ در آغاز پیروان عطاء مروی معروف به مقنع بودند که طبق اظهار موخرین از اتباع ابو مسلم خراسانی بوده است و پس از ابومسلم مدعی شد که روح ابو مسلم در وی حلول نموده است و پس از چندی دعوی پیغمبری و سپس دعوی خدائی کرد و سرانجام در سال 162 در قلعه کیش از بلاد ماوراء النهر بمحاصره افتاد و چون بدستگیری و کشته شدن خود یقین نمود آتش روشن کرده با چند تن از پیروان خود داخل آتش شده و سوخت پیروان عطاء مقنع پس از چندی مذهب اسماعیلیه را اختیار کرده و بفرقه باطنیه ملحق شدند.
شیعه دوازده امامی و فرق ایشان با زیدیه و اسماعیلیه:
اکثریت شیعه که اقلیت های نامبرده از آن منشعب و جدا شده اند شیعه امامیه و دوازده امامی نامیده می شوند و چنانکه گفتیم در آغاز پیدایش بعنوان انتقاد و اعتراض در دو مسئله اساسی از مسائل اسلامی پیدا شده اند بی آنکه در آئینی که طبق تعلیم پیغمبر اکرم(ص) در میان مسلمین معاصر آنحضرت بود سخنی داشته باشند و آن دو مسئله «حکومت اسلامی ومرجعیت علمی» بود که شیعه آن را حق اختصاصی اهل بیت می دانستند.
شیعه می گفتند: خلافت اسلامی که البته ولایت باطنی و پیشوائی معنوی لازم لاینفک آن است از آن علی و اولاد علی(ع) است که بموجب تصریح خود پیغمبر اکرم(ص) و سائر ائمه اهل بیت، دوازده تن می باشند و می گفتند: تعلیمات ظاهری قرآن که احکام و قوانین شریعت می باشند و در عین حال که بحیات معنوی کامل نیز مشتملند دارای اصالت و اعتبارند و تا قیامت فسخ بردار نیستند و این احکام و قوانین را از راه اهل بیت باید بدست آورد و بس. و از اینجا روشن می شود که:
فرق کلی میان شیعه دوازده امامی و شیعه زیدی این است که شیعه زیدی غالباً امامت را مختص باهل بیت نمی داند و عدد ائمه را بدوازده منحصر نمی بیند و از فقه اهل بیت پیروی نمی کند بر خلاف شیعه دوازده امامی. و فرق کلی میان شیعه دوازده امامی و شیعه اسماعیلی نیز این است که اسماعیلیه معتقدند که امامت بدور «هفت» گردش می کند و نبوت در حضرت محمد(ص) ختم نشده است و تغییر و تبدیل در احکام شریعت بلکه ارتفاع اصل تکلیف خاصه بقول باطنیه مانع ندارد بر خلاف شیعه دوازده امامی که حضرت محمد(ص) را خاتم الانبیاء می دانند و برای وی دوازده وصی و جانشین قائلند و ظاهر شریعت را معتبر غیر قابل نسخ می بیند و برای قرآن کریم هم ظاهر و هم باطن اثبات می کنند.
خاتمه فصل: دو طائفه شیخیه و کریمخانیه که در دو قرن اخیر در میان شیعه دوازده امامی پیدا شده اند نظر باینکه اختلافشان با دیگران در توجیه پاره ای از مسائل نظری است نه در اثبات و نفی اصل مسائل، جدائی ایشان را انشعاب نشمردیم.
و همچنین فرقه «علی اللهی» از شیعه 12 امامی که غلات نیز نامیده می شوند و مانند باطنیه شیعه اسماعیلی تنها به باطن قائلند از این روی که هیچگونه منطق منظمی ندارند به حساب نیاوردیم.
برای شناسائی فرق مختلف شیعه و عقاید آنها و بررسی صحت و بطلان آن عقاید کتب زیر معرفی می شود:
1. شیعه در اسلام، علامه طباطبایی؛
2. ملل و نحل، استاد جعفر سبحانی، 6 مجلد و یا فرهنگ فرق و مذاهب اسلامی، همان مؤلف.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد