پس از كشته شدن عثمان، مهاجر و انصار و كساني كه عليه عثمان قيام كرده بودند، به عدالت علي- عليه السلام – روآوردند. نقل شده[1] اصحاب پيامبر- صلي الله عليه وآله – و تمام طبقات مردم به خانة علي – عليه السلام – هجوم آوردند و اطراف خانه او را احاطه كرده و ميگفتند : يا اباالحسن عثمان كشته شد و ما به پيشوا نيازمنديم و امروز هيچ فردي را شايستهتر از تو نميدانيم، تو پيشقدمترين مردم در اسلام و نزديكترين افراد به پيامبر خدا هستي، اميرمؤمنان در حالي كه از مردم كنارهگيري كرده بود در جواب آنان فرمود: من نيازي به شما و حكومت شما ندارم هر كه را اختيار كرديد من به او رضايت ميدهم[2]. علي – عليه السلام – از پذيرفتن دعوت آنان امتناع فرمود و علت آن را بازگو كرد تا عده اي افكار باطل را در خيال خود نپرورانند و بدانند كه امام آينده پراضطراب را با چشم دوربين خود ميبيند. حضرت مي فرمود: مردم مرا رها كنيد و شخص ديگري براي اين كار جستجو كنيد چرا كه ما جرياني چند چهره و رنگارنگ در پيش روي داريم، كه با آن قلب ها را توان ايستادن و انديشه ها را امكان به جاي ماندن نيست.[3]امام ـ عليه السلام ـ ميدانست كه انحرافهاي زمان عثمان در اعماق فكر برخي ريشه دوانده و عدهيي به آن منوال خوگرفته و سران جمعيت به خصوص فرمانداران عثمان و خاندان بني اميه كه بيت المال را غارت كرده و براي رسيدن به هواهاي نفساني خود و حفظ منافع نا مشروع به زودي در مقابل او قيام ميكنند و عدهاي با آنان همدست شده و در راه حكومت مشكلاتي وموانعي ايجاد ميكنند. مردمي كه به روش عثمان عادت كردهاند توانايي تحمل عدل علي ـ عليه السلام ـ را ندارند ، از اين جهت ميفرمود:
« همانا ابرهاي تاريك آسمان را پوشانده و راه راست و روشن تغيير پيدا كرده ؟ بدانيد اگر من دعوت شما را بپذيرم شما را به راهي كه ميدانم وا ميدارم و به گفته اين و آن ملامت ملامت گران گوش نخواهم داد. اگر مرا رها كنيد من مانند يكي از شما خواهم بود؛ شايد نسبت به كسي كه زمام امر خود را به دست او بسپاريد فرمانبردارترين و شنواترين شما باشم.[4]»
علي- عليه السلام – با اين بيان وضع حكومت خود را براي آنان به طور فشرده و اختصار بيان فرمود و با امتناع نخستين خود روحيه مردم را براي پذيرش حكومت عدل آماده نمود و به مردم اعلام كرد در صورتي حكومت را قبول مي كند كه مفاسد زمان عثمان را ريشهكن نمايد و كسي حق اعتراض و ملامت نداشته باشد. مردم از هر طرف براي بيعت به جانب او هجوم ميدآوردند بهطوري كه خود آن حضرت چگونگي روي آوردن آنان را چنين بيان ميفرمود: ناگهان مردم مانند موهاي زيادي كه اطراف گردن حيوان را احاطه كرده است با فشردگي و ازدحام، مرا احاطه كردهاند، به طوري كه نزديک حسن و حسينم در زير گامهاي مردم واقع شدند و شانههايم در اثر ازدحام مردم آسيب ديد. مردم مانند گلهي گوسفند كه بدون شبان قرار گرفته باشند روآوردند)[5].
ولي باز امام – عليه السلام – از پذيرفتن حكومت بدون قيد و شرط امتناع نمود و فرمود: تا صبح فردا به شما مهلت ميدهم برويد فكر كنيد اگر حاضريد در مقابل حكومت من تسليم باشيد و اعمال خلفاء گذشته را به رخ من نكشيد و از من تقليد و پيروي كنيد و زبان اعتراض نداشته باشيد، با اين شرط در مسجد (مركز عمومي مسلمانان) اجتماع كنيد وگرنه هر كه را ميخواهيد انتخاب كنيد، فردا در مسجد اجتماع كردند امير مومنان آمد و بالاي منبر رفت و فرمود: اي گروه مردمان ديروز ما از يكديگر جدا شديم در حالي كه من از حكومت بر شما كراهت داشتم ولي شما امنتناع كرديد و اسرار ورزيديد كه به جز من كسي حكومت شما را به دست نگيرد، من در صورتي زمام امور را به عهده مي گيرم كه اختيار اموال شما به دست من باشد و من با اين اختيار نميخواهم به سود خود استفاده كنم . اگر ميخواهيد من بر شما حكومت كنم وگرنه هيچ مسووليتي از شما را بر عهده نميگيرم.[6]هدف علي – عليه السلام – از اين شرط، اين بود كه هر مال كه بيجا در زمان عثمان به خانههاي مردم رفته برگردد و كسي حق اعتراض نداشته باشد. بنا به نقلي[7] هنگامي كه طلحه و زبير براي بيعت آمدند اميرمومنان فرمود: اگر دوست داريد با من بيعت كنيد وگرنه من با شما بيعت كنم . ولي آنان گفتند : ما با شما بيعت ميكنيم آنگا ه با حضرت بيعت كردند، به هر حال طوري با آن حضرت بيعت شد كه با هيچ يك از خلفاء اين گونه بيعت عمومي و همگاني انجام نگرفته بود.
علي ـ عليه السلام ـ براي استحكام پايههاي حكومت خود، مردم را كاملاً آزاد گذاشت و به آنان وقت فكر كردن داد و سپس در مركز عمومي براي بيعت حاضر شد تا راه عذرها را به روي تمام مردم ببندد. مردم نيز با آزادي كامل و سرور و شادماني فوق العادهاي به حكومت او روي آوردند . به طوري كه حتي يكي از دشمنان حضرت دربارهي بيعت علي – عليه السلام – ميگويد: (مسلمانان آن طور كه به خلافت علي – عليه السلام – رو آوردند دربارهي خلافت عثمان اطمينان خاطر نداشتند، حكومت علي با رضايت و سرور دلها و اطمينان قلبها و اميدواري مردم و آيندهاي درخشان مواجه گرديد ولي مردم وقتي با عثمان بيعت ميكردند با ترس و كدورت و اضطراب و ترديد با وي بيعت كردند و دربارهي وي هماهنگي نداشتند..[8])
علي – عليه السلام – از باب انجام وظيفه و اداي تكليف خلافت را قبول كرد ، چنانكه خودشان فرمودند: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر…».
اگر حضور مردم نبود. و با وجود ياري آنها حجت بر من تمام نشده بود خلافت را نمي پذيرفتم اين سخن نشان دهنده اين است كه اگر چه ولايت علي(ع) از جانب پيامبر(ص) يعني نص تعيين شده بود اما با عدم حضور ياوران و مردم در صحنه و عدم حمايت آنها امكان تشكيل حكومت وجود نداشت. آن حضرت حضور مردم و اعلام آمادگي آنها را از اركان اساسي تشكيل حكومت مي دانست. و عدم بيعت اوليه به دليل اتمام حجت بر آنها بود.
درنتيجه حضرت حوادثي بيش بيني مي كرد و به همين خاطر درقبول خلافت درنگ نمود:
1ـ تغيير اوضاع جامعه اسلامي و فاصله گرفتن از اسلام اصيل و سنّت نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و خو گرفتن با سيرة حكومتي مغاير با سيرة پيامبر در طول بيش از دو دهه.
2ـ انحرافات ديني و بدعتهاي انجام شده در اسلام (در زمان خلفاء ثلاث) امام ميدانست كه بايد با اين بدعتها مبارزه كند و اين مسئله مهمي بود و با مخالفتهايي روبرو ميشد.
3ـ نهادينه شدن تبعيض وسختي مبارزه با آنها: از زمان خليفه دوّم تبعيضاتي بنا نهاده شد وتوقعات با لا رفت و در زمان عثمان به اوج خود رسيد و مسلمانان كمكم به اين تبعيضات خو گرفته و با هرگونه اقدامي عليه آن،پايداري ميكردند در پرتو اين سياست كه خلافت ايجاده كرده بود و مخالف صريح اسلام و سنّت نبوي بود عدّهاي به ثروتهايي كلان رسيده بودند. اگر امام ـ عليه السّلام ـ قصد اجراي سنّت نبوي را داشت بايد با اين انحرافات مبارزه ميكرد كه اين كار نياز به حمايت قوي مردمي داشت و لازم بود مردم امتحان شوند و شدت رغبت آنها به حكومت حضرت سنجيده شود اين عوامل و عوامل ديگري باعث شدند كه آنحضرت ابتداء از قبول خلافت خودداري كند و بعداً فقط به اين خاطر حكومت را پذيرفت كه «… خداوند از عالمان پيمان گرفته بود كه بر سيري و تنعّم ظالمان و گرسنگي و زجر مظلومان ساكت ننشيند».[9]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تاريخ اسلام به روايت امام علي(ع): محمد حسين دانش كيا.
2. سيري در نهج البلاغه: شهيدي مطهري.
3. مشكلات امام علي(ع): مرتضي مطهري.
4.علي از زبان علي مرحوم دکتر شهيدي.
پي نوشت ها:
[1] . طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، ج6، ص68.
[2] ابن اثير، الكامل ، چاپ بيروت، ج 3، ص199.
[3] . نهج البلاغه، خطبه91.
[4]. همان.
[5]. همان، خطبه3و 53و220.
[6]. طبري، محمد بن جرير، الرسل و الملوك، ج6، ص3067.
[7] . تاربخ طبري ،ج6، ص 3069.
[8] . طهحسين ، الفتنه الكبري، ج2 ، ص112.
[9] ـ نهجالبلاغه، خطبه سوّم.