اصطلاح دئيسم (Deism) براي نخستين بار در قرن شانزدهم ميلادي دربارة كساني به كار رفت كه اسرار وحياني و الهامات فراطبيعي را امري نادرست و باطل به شمار مي آوردند. و مي خواستند ديني صرفاً طبيعي و برخاسته از آموزه هاي عقلي ارائه دهند. و الهيات طبيعي را جايگزين وحي كنند. گرچه برخي از آنها خدا را قادر مطلق و آفرينندة جهان مي دانستند اما دين طبيعي را هم قبول داشتند و در واقع صفت مميزة همة آنها «شريعت عقل = دين عقلاني» بود كه با انكار هرگونه معارف وحياني، عقل را جانشين و بي نياز كنندة از وحي مي دانستند.
اصالت عقل افراطي خداپرستان طبيعي، در مقابل موج عظيم احياي ديني اوايل قرن نوزدهم، عملاً ناپديد شد. نهضت رو به گسترش تبليغ ديني از طريق بيان كاركردهاي دين مسيحيت و توجيه عقايد ديني از طريق تجربه ديني و تدين قلبي رونق و رواج خداپرستي طبيعي را از بين برد.[1]علاوه بر آن، مشكلات و ضعف هاي دئيسم كه بعضاً ناشي از افراطي گري هاي اين مكتب بود. موجب شد دئيسم پديده اي مربوط به قرن 17 و 18 ميلادي باشد و پس از آن نتوان كسي را يافت كه خود را متعلق به اين مكتب بداند و از آن پيروي كند. برخي از اين مشكلات عبارتند از:
1. عدم برقراري ارتباط و قطع شدن هر گونه دعا و نيايش انسان با خداي دئيسم؛ ايان باربور دربارة اين ضعف مي گويد: بي رونقي خداپرستي طبيعي را مي توان در درجة اوّل به ضعف ذاتي خودش نسبت داد. «مهندس فلكي» كه ماشين جهان را به راه انداخته و آن را به امان خود رها كرده است، مهجور و بي تشخيص است، خدايي نيست كه پروايي به انسان يا عملاً ارتباط و اتصالي به او داشته باشد، يا موجودي كه شنوندة دعا و قبلة نيايش باشد. عجبي نيست كه چنين خداي بي عملي كه اعتنا و ارتباطي با زندگي روزمرّه بشري ندارد، بدل به فرضيه اي در باب اصل و منشأ جهان يا لقلقة زباني شود كه مي بايست به كلي و به زودي از او ترك تعلق كرد. خداپرستي طبيعي بيش از حدّ، انتزاعي و اصالت عقلي بود و نميتوانست مقبول طمع مردم عادي شود ….[2]2. مقابله شديد با كليسا و آموزه هاي آن: دربارة اين ضعف در كتاب علم و دين آمده است: خداپرستان طبيعي (= دئيست ها) با سيطرة كليسا در افتاده بودند. مسيحيت سنتي به نحو روز افزوني به عنوان دشمن شريعت عقل قلمداد مي شد. معجزات را به عنوان خرافات بدوي تخطئه مي كردند و نمونه هايي از بيدادگري و بي اخلاقي از روايات و حكايات كتاب مقدس بيرون مي كشيدند. اصول و عقايد و شعائر ديني، به اين بهانه كه با روحية جديد هماهنگ نيستند مشكوك و بي نياز شمرده مي شد … ولتر (Voltaire)[3] از خدا پرستان طبيعي همة هوش و هنرش را معطوف به دست انداختن مسيحيت كرده بود.[4]3. نداشتن اعتقادات مشترك؛ «دئيستها هيچ وقت توافقي بر اينكه كدام يك از اعتقادات، اساسي و بنيادي اند نداشتند، بعضي خلود را ردّ مي كردند در حاليكه ديگران آن را به عنوان مركزي براي دين طبيعي مي دانستند.» و مويد آن وجود انواع مختلفي از دئيسم با افكار و اعتقادات مخصوص است.[5]4. اشكالات ديني طبيعي؛ «وجود يك دين همگاني و بنيادي طبيعي مشترك بين همة انسان ها از آغاز خلقت، يك اسطوره از كار درآمد و به طور كامل مورد حمايت مطالعات تاريخي نبود.[6]
ارزش عقل در فرهنگ اسلامي
در آموزه هاي ديني اسلام خصوصاً قرآن و روايات پيشوايان دين، عقل از منزلت و اهميت خاصي برخوردار است. قرآن كريم همواره همة انسان ها را به تفكر، تدبر،بصيرت و عبرت فرا مي خواند و بدترين عتابها و شماتتها را نثار كساني کرده است كه نسبت به عقل و تدبر و بصيرت و عبرت كم توجهي و بي اعتنا بوده و هستند. در روايات معصومين ـ عليهم السّلام ـ نيز توصيه به (تعليم و تعلم) توأم با انذار و تأكيد فراوان است؛ چنانچه اقوال بسياري با اين مضامين وارد شده است كه صرف عمر جز در يكي از اين دو حال، تعليم و تعلم، همراه با خسران خواهد بود.[7] و در تمجيد از عقل و انديشه گوي سبقت را از تمامي خردستايان عالم ربوده اند، تا جايي كه عقل را به عنوان حجت دروني در كنار حجت بيروني يعني پيامبران و امامان معرفي نمودند.[8] با اين حال آيا وجود اين همه ستايشها از عقل از سويي و پيشرفت خيره كننده و چشمگير علوم تجربي از سوي ديگري، موجب بي نيازي انسان از دين نمي شود و آيا عقل نمي تواند به تنهايي انسان را به سرمنزل مقصود كه همان سعادت ابدي و كمال نهايي است برساند؟ در پاسخ به اين پرسش، متكلمين و فيلسوفان مسلمان ادلة زيادي براي نيازمندي به دين ذكر كرده اند. براي نمونه به ذكر دو دليل، آن هم به صورت مختصر بسنده مي كنيم.
دليل اول: خداوند حكيم آدمي را براي رسيدن به كمال نهايي و سعادت جاودانه آفريده است. زندگي دنيا مقدمه زندگي آخرت است و سعادت و شقاوت در گرو چگونه زيستن در اين جهان است؛ ابزار عمومي شناخت (حس و عقل) از درك راه درست زندگي و چگونگي رابطه دنيا و آخرت ناتوان است. از اين رو توجه به حكمت الهي ما را به منبعي ديگر از معرفت رهنمون مي گرداند كه در منابع ديني، وحي ناميده شده است. پيامبران الهي با برخورداري ازا ين موهبت ويژه، هدايتگري ديگر آدميان را به عهده مي گيرند.[9]دليل دوم: انسان ذاتاً موجودي اجتماعي و به اصطلاح «مدني بالطبع» است؛
ـ در برخورد با هم نوعان گريزي از اختلاف نيست؛
ـ براي رفع اختلاف به قانوني كامل و جهان شمول نياز است كه همه ويژگيهاي انسان را در نظر آورد.
ـ تدوين چنين قانوني جز از كسي كه آفريننده انسان و ديگر موجودات است بر نمي آيد.[10]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ خسروپناه، عبدالحسين، كلام جديد، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.
2ـ صادقي، هادي، کلام جديد، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي.
3ـ سياست، عبدالرسول، فرهنگ واژهها، قم، انتشارات مؤسسه انديشه و فرهنگ ديني.
پي نوشت ها:
[1] . براي براي مطالعة بيشتر دربارة مكتب دئيسم ر. ك: ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1374، ص98ـ74؛ و فردريك پلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه امير جلال الدين اعلم، تهران، سروش علمي و فرهنگي، 1370، ج5، ص182ـ178.
[2] . ايان باربور، همان، ص76.
[3] . ولتر (1694 – 1778) فيلسوف، نويسنده و مورخ فرانسوي كه يكي از شخصيت هاي برجستة عصر روشنگري بود.
[4] . ايان باربور، همان، ص76ـ77.
[5] . مجله معرفت، ش74، چاپ موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، ص74.
[6] . همان.
[7] . حکيمي، محمد رضا، (و ديگران)، الحياة، تهران، دائرة الطباعة والنشر، 1360، ج1، ص40.
[8] . کليني، محمد بن يعقوب، الكافي، بيروت، دارالتعاريف للمطبوعات، 1411، ج1، ص60.
[9] . براي آشنايي بيشتر با پيش نيازهاي اين برهان، ر. ك: مصباح يزدي، محمد تقي، راهنماشناسي، تهران، اميركبير، 1375، ص38ـ27.
[10] . الشفاء، ابن سينا، (الالهيات، المقالة العاشره، الفصل الثاني) قم، منشورات مكتبة آيت الله مرعشي، 1404، ص441.