سوره نمل، آيه 37: («ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ»)
پس از اينكه حضرت سليمان (ع) نامه اي مبني بر دعوت به حق براي ملكه و مردم سرزمين سبا ارسال نمود، ملكه سبأ با همفكري شوراي حكومتي خود تصميم گرفت جهت ارزيابي حضرت سليمان هدايايي ارسال كند. فرستادگان ملكه سبا با كاروان هدايا، سرزمين يمن را پشت سر گذاشتند و به سوى شام و مقر سليمان حركت كردند، به گمان اينكه سليمان از مشاهده منظره اين هدايا خوشحال مى شود، و به آنها شاد باش مى گويد.
اما همين كه با حضرت سليمان (ع) روبرو شدند، صحنه عجيبى در برابر آنان نمايان گشت. سليمان نه تنها از آنها استقبال نكرد بلكه گفت: «آيا شما مى خواهيد مرا با مال كمك كنيد؟ در حالى كه اين اموال در نظر من بى ارزش است، آنچه خداوند به من بخشيده، از آنچه به شما داده است بهتر و پرارزشتر است. مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدايت و تقوا دارد؟ شما هستيد كه به هداياى خود خوشحال مى شويد»[1] به اين ترتيب حضرت سليمان، معيارهاى ارزش را در نظر آنها تحقير كرد و روشن ساخت كه معيارهاى ديگرى براى ارزش در كار است كه معيارهاى معروف نزد دنيا پرستان در برابر آن، بى رنگ و بى بها است.
سپس براى اينكه قاطعيت خود را در مساله حق و باطل نشان دهد به فرستاده مخصوص ملكه سبا چنين گفت: به سوى سرزمينت بازگرد (و اين هدايا را نيز با خود ببر) اما بدان ما به زودى با لشكرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى مقابله با آن را نداشته باشند و ما آنها را از آن سرزمين آباد با ذلت خارج مى كنيم در حالى كه كوچك و حقير خواهند بود.[2]اين تهديد، براى فرستادگانى كه وضع سليمان را از نزديك ديدند و لشكر و عسكر او را تماشا كردند، يك تهديد جدى و قابل ملاحظه بود. اما چرا حضرت سليمان (ع) در مقابل ارسال هدايا، زبان به تهديد مي گشايد؟! مگر پاسخ احسان، چيزي غير از احسان است؟!
در پاسخ بايد گفت اولا حضرت سليمان (ع) دو چيز از حكومت و مردم سبا مطالبه نموده بود: 1. ترك سلطه طلبي و برترى جويى 2. تسليم در برابر حق. پاسخ ندادن آنها به اين دو امر و توسل به ارسال هديه دليل بر امتناع آنها از پذيرش حق و ترك استعلاء بود. اگر حكومت سبا، تقاضاى دليل و مدرك يا معجزه و مانند آن كرده بودند، به آنها حق مى داد كه بيشتر تحقيق كنند، اما فرستادن هديه، ظاهرش اين بود كه آنها در مقام انكارند.
ثانيا اين را نيز مى دانيم كه مهمترين خبر ناگوارى كه هدهد به سليمان درباره اين قوم و جمعيت داد، اين بود كه آنها آفتاب پرست بودند، و خداوند بزرگ را كه بر غيب و شهود آسمان و زمين سلطه دارد رها كرده، در برابر مخلوقى به خاك مى افتند. سليمان از اين مساله ناراحت شد و مى دانيم بت پرستى چيزى نيست كه آئين هاى الهى در برابر آن سكوت كند، و يا بت پرستان را به عنوان يك اقليت مذهبى تحمل نمايد، بلكه در صورت لزوم با توسل به زور بتكده ها را ويران خواهد كرد و آئين شرك و بت پرستى را برمى چيند.
بر اساس توضيحات فوق، در هيچ ذهن سليمي اين توهم پيش نخواهد آمد كه تهديد حضرت سليمان (ع) با اصل اساسى («لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ») تضاد دارد؛ زيرا بالبداهه بت پرستى اساسا دين نيست، بلكه يك خرافه و انحراف است.
پي نوشت:
[1] سوره نمل، آيه36: (أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ). [2] استفاده از عبارات «اذلة» و «هُمْ صاغِرُونَ» در كنار هم اشاره به اين نكته دارد كه نه تنها آنها را از سرزمينشان بيرون مى رانيم بلكه با وضع ذلت بار و توأم با حقارت، به گونه اى كه تمام كاخ ها و اموال و جاه و جلال خود را از دست خواهند داد، چرا كه در برابر آئين حق، تسليم نشدند و از در مكر و فريب وارد گشتند.تفسير نمونه ج15 461 .تفسير نور ج6 419. ترجمه تفسير الميزان ج15 516