خانه » همه » مذهبی » چرا حضرت علي ـ عليه السلام ـ با اينكه در غدير به جانشيني پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ منصوب مي شود، بعد از يكسال از حادثه غدير و درگذشت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ آيا نمي توانست حداقل 100 نفر را به عنوان شاهد بياورد تا حق خود را اثبات نمايد؟

چرا حضرت علي ـ عليه السلام ـ با اينكه در غدير به جانشيني پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ منصوب مي شود، بعد از يكسال از حادثه غدير و درگذشت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ آيا نمي توانست حداقل 100 نفر را به عنوان شاهد بياورد تا حق خود را اثبات نمايد؟

در پاسخ اين سؤال مي توان به سه نكته اشاره كرد:
1ـ مخالفان خلافت امام علي ـ عليه السلام ـ را مي توان به سه گروه تقسيم كرد.
الف: منافقان: يعني همان كساني كه به تعبير قرآن كريم[1] هرگز حقيقت ايمان در دل آنها نفوذ و رسوخ نكرد، چون قدرت و سلطه اسلام را ديدند مسلمان شدند يعني در برابر قدرت اسلام تسليم شدند و هيچ وقت ايمان نياوردند. و اينها كساني بودند كه پدران، برادران و… خود را در جنگها از دست داده بودند[2].
ب: قدرت طلبان و جاه طلبان: كساني كه در طول دوران بعثت به پيامبر نزديك شدند تا در فرصت مناسب قدرت را قبضه نمايند.
ج: مردم عادي نا آگاه كه در اثر تبليغ سوء و منفي دو گروه اول و دوم نسبت به امام علي ـ عليه السلام ـ نظر بد بينانه اي پيدا كرده بودند. زيرا آنها چنين القاء كرده بودند كه علي در امر بيت المال سختگير و او فردي است كه اهل سازش نيست; و اگر خلافت را به دست گيرد زندگي را بر مردم سخت خواهد كرد!
بنابراين زمينه لازم كه امام از حق خود دفاع كند آماده نبود، و جو عمومي بر عليه امام تحريك شده بود و در اين فضاي مسموم امام ـ عليه السلام ـ چگونه مي توانست صد نفر را به عنوان شاهد بطلبد و آنها به نفع حضرتش شهادت دهند؟!
2ـ جو خفقان و ترور اجازه اين كار را به امام نمي داد.
براي تأييد سخن فوق كافي است نگاهي اجمالي بيندازيم به سرنوشت مخالفين بيعت با ابوبكر تعدادي از افراد بني هاشم و طلحه و زبير در خانه علي ـ عليه السلام ـ به قصد مخالفت اجتماع كرده بودند، عمر با گروهي از افراد خود به سوي خانه علي ـ عليه السلام ـ رفت، در حالي كه زبير شمشير به دست مي گفت: جز با علي بيعت نمي كنم عمر دستور داد تا شمشير او را گرفتند و بر سنگ كوبيدند و همچنين آنها را تهديد به آتش زدن خانه هايشان كرد[3]. آيا با چنين جو فشار و وحشت كسي حاضر بود تا جان خود و خاندان خود را به خطر اندازد و به نفع خلافت امام علي ـ عليه السلام ـ شهادت و گواهي دهد؟!
علاوه بر اين اكثريت مردم ناآگاه بودند و به عواقب و پيامدهاي اين كار توجه نداشتند هنگامي كه امام علي ـ عليه السلام ـ حضرت فاطمه ـ عليها السلام ـ را نزد انصار فرستاد و از آنها كمك طلبيد. آنها در پاسخ گفتند: اگر زودتر آمده بودي ما با علي بيعت مي كرديم!! و چون با ابوبكر بيعت كرده ايم، بيعت خود را نمي شكنيم!
مردمي كه سطح آگاهي آنها تا اين ميزان بود، چه انتظاري از آنها مي رفت و امام با وجود اين توده هاي نا آگاه چه مي توانست انجام دهد؟!
و همين جو خفقان بود كه «سعد بن عباده» رئيس گروه «خزرج» چون با ابوبكر بيعت نكرد، شبانه او را ترور كردند و بعد گفتند: جن ها او را كشته اند!!
چه تضميني بود اگر كساني مي آمدند و به نفع امام شهادت مي دادند; پس از آن[4] گرفتار سرنوشت سعد بن عباده نمي شدند؟!
و اين در حالي بود كه عموم مردم از مهاجر و انصار شك و ترديدي در امامت علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ نداشتند! ابن ابي الحديد مي نويسد: عامة المهاجرين و الانصار لا يشكون ان عليا صاحب الامر[5] اما جو رعب و وحشت به آنها اجازه اظهار نظر نمي داد.
3ـ گذشته از جوابهاي فوق، خود امام دفاع از حق خود را ملازم با جنگ و شروع اختلافات داخلي مي دانست، و امام مصلحت اسلام را بيش از مصلحت خود مي دانست لذا سكوت تلخ را اختيار نمود. استاد مطهري درباره سكوت امام علي و انگيزه هاي آن مي نويسد:
«سكوت علي سكوت حساب شده و منطقي بود، نه صرفاً ناشي از اضطرار و بيچارگي، يعني او از ميان دو كار بنا به مصلحت يكي را انتخاب كرد كه شاق تر و فرساينده تر بود، براي او آسان بود كه قيام كند و حداكثر آن بود كه به واسطه نداشتن يار و ياور خودش و فرزندانش شهيد شوند، شهادت آرزوي علي بود[6]».
اما اگر امام در آن روزها به شهادت مي رسيد آيا مي توانست چهره نفاق بني اميه و غير آنان را برملا كند؟! بديهي است كه استقبال از شهادت در آن روزها به نفع امام و اسلام نبود و اگر امام به شهادت مي رسيد، اساساً تشيع كه در حقيقت همان اسلام علي ـ عليه السلام ـ است شكل نمي گرفت و مكتب صادقين و باقرين ـ عليهما السلام ـ به وجود نمي آمد تا «اصول اربعمأته» (كه در واقع كليات اسلام و تشيع بود) مطرح شود. بنابراين راه جنگ، دفاع و شهادت هيچ يك به مصلحت نبود، لذا امام راه دوم را انتخاب كرد. خود امام ـ عليه السلام ـ در اين باره فرموده:
«در انديشه فرو رفتم كه ميان دو راه كدام را برگزينم؟ آيا با كوته دستي قيام كنم يا بر تاريكي كور صبر كنم، تاريكيي كه بزرگسال در آن فرتوت مي شود و تازه سال پير مي گردد و مؤمن در تلاش سخت تا آخرين نفس واقع مي شود، ديدم صبر بر همين حالت طاقت فرسا، عاقلانه تر است پس صبر كردم در حالي كه خاري در چشم و استخواني در گلويم بود[7]».

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ پرسشها و پاسخ هاي مذهبي، استاد جعفر سبحاني.
2ـ تاريخ سياسي اسلام، رسول جعفريان.
3ـ سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي.
 
پي نوشت ها:
[1]- حجرات/49.
[2]- و دل پرخوني از امام «عليه السلام» داشتند زيرا بسياري از كشته ها در ميدان جنگ توسط امام انجام شده بود.
[3]- انساب الاشراف، ج 1، ص 576 و شرح نهج البلاغه ج 2، ص 56 و 57، كنزالعمال ج 5، ص 381.
[4]- همان كتاب، ص 270.
[5]- ابن ابي الحديد، ج2، ص13، به نقل از امامت و رهبري مطهري، ص250.
[6]- نگاه كنيد به سيري در نهج البلاغه، انتشارات دار التبليغ اسلامي، ص 176 و 177.مرتضي مطهري.
[7]- نهج البلاغه، خ3، ترجمه اين بخش از شهيد مطهري است. همان مدرك، ص 177 و 178.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد