خانه » همه » مذهبی » چرا خداوند به دل بعضی ها مُهر می زند و گوشهایشان رامی بندد تا حقیقت را درنیابند؟ مگرخدا نمی خواهد تا ایمان بیاورند؟

چرا خداوند به دل بعضی ها مُهر می زند و گوشهایشان رامی بندد تا حقیقت را درنیابند؟ مگرخدا نمی خواهد تا ایمان بیاورند؟

فهم این نکته مبتنى بر شناخت دقیق اقسام هدایت و ضلالت، شرایط هر یک و گونه هاى تعلق مشیت و اراده حکیمانه الهى است.

اقسام هدایت در قرآن: در قرآن مجید از چهار نوع هدایت سخن رفته است:

1) هدایت تکوینى عام:

و آن همان نظام و مکانیسمى است که خداوند موجودات را طبق آن آفریده به طورى که تمام هستى هماهنگ و منسجم به سوى غایتى در حرکت و تکاپویند. «{/Bرَبُّنَا اَلَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى {w2-9w}{I20:50I}/}». در برابر این گونه هدایت هیچ گونه ضلالتى وجود ندارد.

2) هدایت تکوینى اولى خاص:

و آن هدایت همه انسان ها از طریق عقل و فطرت به سمت یکسرى از حقایق و اصول و ارزش هاست که از آن جهت به «حجت باطن» تعبیر شده است. چنین هدایتى چند خصوصیت دارد: الف) منحصر به انسان ها است. ب ) در میان انسان ها عمومى و استثنا ناپذیر است. ج ) ذاتى و درون بود است. د ) در برابر آن هیچ گونه ضلالتى نیست. یعنى خداوند هیچ کس را با فطرت خداگریز و عقلى گمراه کننده نیافریده است.

3) هدایت تشریعى عام:

این گونه هدایت مخصوص انسان ها و طایفه جن مى باشد. زیرا تشریع و قانون گذارى در ظرف اختیار و توان کنش هاى انتخابى و گزینش موضوعیت دارد و بدون آن بى معناست. چنین هدایتى نیز از نظر قرآن در ظرف خود فراگیر و همگانى است. یعنى خداوند پیامبران را براى همه انسان ها فرستاده و کتاب آسمانى خود را براى جمیع بشر نازل فرموده است. {/Bوَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ{w15-18w}{I13:7I}/}؛ و براى هر قومى رهبرى است ، (رعد، آیه 7) و {/Bما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ {w2-6w}{I34:28I}/}؛ و ما ترا جز بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستادیم M}، (سباء، آیه 28). در برابر این گونه هدایت نیز هیچ ضلالتى نیست. زیرا ضلالت تشریعى به این معناست که – نعوذ بالله – خداوند پیامبرانى را هم براى گمراه سازى برخى از مردم مبعوث سازد و معارف و احکام و قوانین گمراه کننده اى بر آنان نازل فرماید در حالى که خداوند هرگز چنین نمى کند و از او جز سخن حق نازل نمى گردد {/Bحَقِیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اَللَّهِ إِلاَّ اَلْحَقَ {w1-9w}{I7:105I}/(اعراف، آیه 105). در این جا چند نکته مهم وجود دارد: الف) اولا خداوند به عنوان هادى و شارع خواستار هدایت همه انسان ها مى باشد و از همین رو دین حق را براى همگان نازل کرده است. ب ) اراده الهى در این زمینه این است که انسان ها با اختیار خود راه درست را برگزینند نه جبرا وگرنه مى توانست همه را جبرا به راه راست کشاند و نیازى هم به بعثت و رسالت نبود. از این رو فرمود: «{/Bإِنَّا هَدَیْناهُ اَلسَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً{w1-8w}{I76:3I}/}». ج ) انسان ها در برابر هدایت تشریعى عام – با توجه به اختیارى که دارند – دوگونه موضع اتخاذ مى کنند: برخى در برابر آن راه تسلیم و انقیاد پیش مى گیرند و برخى به سرپیچى وطغیان مى پردازند. دقیقا از همین جاست که به مرحله بعد و نوع دیگرى از هدایت گذر مى کنیم.

4) هدایت تکوینى پاداشى(ثانوى):

این هدایت مخصوص موءمنان است. یعنى کسانى که با اختیار خویش در برابر هدایت رسولان الهى و نورافشانى هاى عقل و فطرت تسلیم گشتند خداوند باب هدایت دیگرى برتر از هدایت هاى قسم پیشین مى گشاید. به عبارت دیگر چون آنان با اختیار خود از هدایت هاى مراتب پیشین استفاده کردند لذا این نوع هدایت را پاداشى و ثانوى (یعنى مترتب برپذیرش هدایت هاى اولى) مى نامند. فرق اساسى این هدایت با مراتب قبلى آن است که وجه غالب آنها جنبه راهنمایى «ارائه الطریق» داشت ولى این مرتبه افزون بر آن خاصیت راهبردى «ایصال الى المطلوب» نیز دارد. در برابر این نوع هدایت ضلالتى نیز هست که از آن تعبیر به «اضلال کیفرى» مى شود. یعنى همان طور که پذیرش هدایت هاى نخستین تکوینا شرایط و قابلیت راهیابى به مراتب و مدارج بالاترى را در انسان ایجاد مى کند مخالفت و سرپیچى در برابر حقایق الهى و هدایت هاى او رفته رفته دید حق بین را از انسان مى ستاند و کسى که کرارا با علم و عمد و آگاهى با حق بستیزد رفته رفته گویى در برابر حق و نورافشانى هاى الهى کرو کور و لال مى شود: {/Bلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها{w16-26w}{I7:179I}/}…، (اعراف 179) و به جایى مى رسند که «نرود میخ آهنین در سنگ». این همان اثر تکوینى حق ستیزى و حق گریزى عامدانه و اختیارى آنان است. لیکن چنین مکانیسم و تأثیر تکوینى بر اساس نظام آفرینش الهى است. بنابراین گمراهى فقط در این مرحله است و آن از یکسو به خود شخص وابسته است. زیرا او با اختیار خود با حق ستیز کرده و از سوى دیگرى نیز به خدا استناد دارد ولى نه به این معنا که از اول او گمراهش کرد بل چون تعمدا راه خلاف را برگزید و بر آن پاى فشرد همان را ملکه او ساخت: {/Bفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اَللَّهُ مَرَضاً{w1-6w}{I2:10I}/(بقره، آیه 10). بنابراین ضلالت کیفرى که مورد بحث آیه هفتم سوره مبارکه بقره و آیات مشابه دیگر است، نسبت به کسانى است که اولاً، با عقل و فطرت از درون به سوى حق هدایت شده اند، ثانیاً، به وسیله پیامبران و اولیاء الهى به جاده حق و صراط مستقیم رهنمون شده اند، ثالثاً؛ پس از گناه و دورى از حق، فرصت توبه و بازگشت داشته اند و على رغم این امور سه گانه باز بیراهه رفته اند و به سوء اختیار خود کفر را بر ایمان و کورى را بر بینایى و تاریکى را بر روشنایى ترجیح داده اند. این افراد در برابر مؤمنانى که از هدایت پاداشى حق تعالى برخوردارند، از این نوع هدایت محروم هستند. به عبارت دیگر خداوند متعال در وجود آنها قلبى شفاف و پاک قرار داده است که به وسیله آن هدایت شوند. اما اینها براساس {/Bبَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ {w2-8w}{I83:14I}/}؛ بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است}، (مطففین، آیه 14). دل هاى خود را برخلاف فطرت و عقل سیاه کرده اند. على رغم فرصتى که براى توبه داشته اند، با وجود تذکر و موعظه و اتمام حجت و وجود بنیه ها و شواهد فراوان، باز به راه نیامدند و بیراهه رفتند، در چنین صحنه اى که قلبشان از گناهان سیاه شده و خداوند متعال مى فرماید: {/Bخَتَمَ اَللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ {w1-4w}{I2:7I}/}یعنى؛گویی تنها جاى امضاء خالى مانده بود که ما این امضاء را بر دل آنها زدیم و مى دانید که امضاء پس از این است که نامه تمام شود و این گروه با اعمال سیاه خود، نامه را کاملاً سیاه کردند، فقط جاى امضاء باقى مانده که این امضاء نیز به واسطه اعمال بد خود آنها بر صحیفه دل آنها زده شد امضای الهی تایید تکوینی همان چیزی است که خود در پی آن بودند و نتیجه کارشان بر اساس سنت و قانون الهی حاکم بر هستی چیزی جز این نمی تواند باشد. بنابراین این نوع آیات اولا هیچ منافاتى با اراده و اختیار انسان ندارند. و ثانیا با خواست خدا مبنی بر ایمان آوردن آنها منافات ندارد . زیرا خدا می خواهند آنان با میل و اختیار خویش ایمان آورند , نه به طور جبری . ولی آنان به کلی از این مسیر فاصله گرفته و این راه را به روی خود بسته اند و خدا آنان را با همان چیزی که خود خواسته اند وا می گذارد و سپس به کیفرشان می رساند.

از زاویه دیگرى نیز مى توان به این مسأله نگاه کرد و آن این است که خواسته ها دو گونه است: 1) خواست و مطلوب بالذات، 2) خواست و مطلوب بالعرض. در مَثَل نجارى که در مى سازد غرض او از بریدن چوب ها ساختن در است و لاجرم مقدارى از آنها به صورت خاک اره بر زمین مى ریزد. حال آیا مى توان گفت: نجار خواسته است که خاک اره ها بر زمین بریزند؟ اگر بگوییم نه گفته آید که: پس چرا آنها را اره کرد؟ بنابراین به تعبیرى مى توان گفت: بلى او چنین خواسته است لیکن این نه مقصود بالذات وى بوده. بلکه مقصودش درسازى است و لازمه آن پیدایش چنین ذراتى است. خداوند نیز خواسته است انسان ها به اختیار خویش راه هدایت را گزینند و لازمه اختیار آن است که بالاخره کسانى هم مسیر باطل را بپویند. حال آیا مى توان گفت: خدا خواسته که آنان گمراه شوند؟ و اگر نمى خواست چرا آنان را آفرید و آزادى داد؟ جواب آن است که غرض اصلى خداوند هدایت یا بى اختیارى است و چون پاى اختیار به میان آید لاجرم سروکله سرپیچى و طغیان نیز آشکار گردد. بنابراین چون او آزادى داده چنان است که گویى بالتبع گمراهى را نیز اراده کرده است. (دقت شود که این اراده نتیجه اختیار است و هرگز نافى آن نیست و از همین رو هیچ سلب مسؤولیتى از انسان نمى کند. زیرا همین انسان گمراه مى توانست در مسیر هدایت قرار گیرد که مطلوب بالذات الهى است و در رتبه متقدم مى باشد.) نتیجه این که انسان یا با حسن اختیار خود به راه درست مى رود و به هدایت نهایى مى رسد یا به سوء اختیار خود از هدایت الهى سرباز مى زند و به ضلالت کیفرى – عدم هدایت ثانوى – مى رسد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد