از آن جا كه پرسش شما يكي از سؤالهاي عميق و دقيق است براي جامعيت پاسخ آن به ترتيب بايد گفت:
اول: براي نزديك شدن مطلب به ذهن به اين مثال توجه شود: اگر در ميان حروف الفبا (الف، با،…) مثلاً حرف دال (د) بپرسد كه چرا همانند حرف الف (ا) راست قامت آفريده نشده، و با كمر خميده آفريده شده است؟ شما بيدرنگ در پاسخ او خواهيد گفت: آقاي (د) چون در عالم حروف و نظام الفاظ وجود حرفي كمرخميدة چون شما لازم بود، لذا شما آفريده شديد و اگر شما را همانند (ا) سرو قامت وضع ميكرد، ديگر شما دال نبوديد، بلكه الف محسوب ميشدي، در حالي كه الف قبل از مرحله شما وضع شده بود و كارش را انجام ميداد و جايش را در ميان الفاظ و عالم حروف پركرده بود و ديگر نيازي به وضع حرف راست قامت چون (الف) نبود. پس اگر قرار باشد حرف دال (د) وضع شود بايد حرفي با كمر خميده باشد تا دال گفته شود و گرنه دال نخواهد بود.
موجودي به نام انسان هم جريانش شبيه همين حرف است، خداي سبحان موجوداتي كه در اصل خلقت كامل است و به اصطلاح حركت استكمالي بدين معنا كه براي انسانها است، براي آنان وجود ندارد آفريده است و اسم آن موجودات فرشته و ملكه ميباشد. وقتي اراده ي حكيمانه الهي بر آفرينش موجودي به نام انسان قرار گرفت، خلقت انسان مقتضي آن بود كه آن گونه آفريده ميشد و گرنه اين موجود اگر به گونهاي ديگر مثلاً همانند فرشتگان كامل و داراي كمالات بالفعل آفريده ميشد در اين صورت انسان نبود، بلكه موجودي ديگر بود. چون انسان موجودي است كه كمالات او نه بالفعل بلكه بالقوه در وجودش نهفته است و به وسيله عمل خودش استعدادهاي خود را به فعليت مي رساند.
دوم: اگر اختيار نميداشتيم و امتحان نميبود، تكامل براي ما پديد نميآمد و انسانها مانند موجودات جمادي در يك مرحله ناقص از وجود قرار داشتند، در حالي كه خدا خواست موجودي بيافريند كه با اختيار راه تكامل خود طي كند و كامل شود و جامد نباشد، پس فرض اختيار و آزمون نداشتن به معناي فرض تكامل نداشتن است، و اين كار نقض غرض خلقت بود.
براي آثار امتحان و آزمونهاي الهي و فلسفه آن، و هم چنين مسأله اختيار داشتن انسان به منابع ذيل مراجعه شود.[1]گذشته از اين بايد اشاره شود كه اساساً، بهشت پاداش عملكرد اختياري انسانهاست و كسي كه از اول كامل آفريده شود، نميتواند پاداش او بهشت باشد. بدين بيان كه بهشت براي موجودي آفريده شده كه با عمل به تكليف بدان برسد.
سوم: انسان موجودي است كه در عالم طبيعت متولد ميشود و سنّت الهي بر آن است كه پديدهاي كه در عالم طبيعت به وجود ميآيد به تدريج مسير تكامل خود را طي كند و به كمال مطلوب خود برسد، لذا برخي از انديشمندان گفتهاند: از جمعبندي آيات قرآن كريم معلوم ميشود كه خلقت يك امر آني نيست، يك انسان كه مراتب تكامل را طي ميكند، دائماً در حال خلق شدن است بلكه اساساً جهان هميشه در حال خلق شدن و دائماً در حال حدوث است».[2] پس همانطور كه بر اساس سنّت جنبه جسماني انسان به تدريج كامل ميشود، جنبه معنوي و روحاني آن نيز به تدريج تكامل پيدا ميكند، لذا ما را از اول كامل نيافريده تا خود به تدريج به کمال برسيم.
چهارم: ما بر اساس برداشت ناقص بشري خود خيال ميكنيم كه اگر انسانها از ابتدا كامل و به طور جبري بهشتي آفريده ميشدند، بهتر بود. امّا خداوندي كه بر همه اسرار و رموز آفرينش آگاه است و كارهاي او بر اساس حكمت بالغه صورت ميگيرد، بهتر ميداند كه كدام نوع خلقت به صلاح انسانهاست.
پنجم: هيچ دليلي وجود ندارد كه ما رحمت الهي را منحصر كنيم بر اين كه از اول خلقت و بدون زحمت عمل، به ما بهشت بدهند. بلكه رحمت و عدالت اقتضا ميكند كه پاداش در برابر عمل داده شود. گذشته از اين خداوند آن همه به انسان لطف كرده مثلاً به انسان وجود داده، سلامتي داده، نعمتهاي گوناگون داده، عقل و انديشه داده و پيامبران خود را فرستاده، قرآن كه دستور زندگي و خودسازي است را نازل نموده، اگر انسانها اين لطف و رحمت الهي را قدر بشناسند و برابر آن عمل كنند بيترديد عاليترين درجه بهشت نصيب آنها خواهد شد، اگر اين همه الطاف الهي قدرشناسي نشود، از كجا معلوم كه آن لطف موردنظر هم به سرنوشت الطاف موجود دچار نميگرديد. علاوه بر اين الطاف و رحمت خداوند بر اساس حكمت و مصلحت به انسان تعلق ميگيرد و به طور گزاف نيست و چون خداوند حكيم است، پس به هر نحو كه ما را آفريده است همان نحو مصلحت آفرينش و لطف الهي بوده است نه غير آن. پس (هر چه آن خسرو كند شيرين بود) هر چه او كرده و آن گونه كه او آفريده، رحمت، لطف، حكمت و مصلحت بوده است.
ششم: از همه اينها گذشته، انسان از يك نظر كامل و بهشتي آفريده شده است، چون بر اساس متون ديني انسان بر فطرت پاك توحيدي آفريده ميشود، امّا بر اثر عملكرد بد خود و اثرپذيري از محيط زندگي به تدريج گرفتار آموزههاي غلط و خلاف فطرت خود گرديده است و اعمال ناپسند از او سر ميزند و خود را ناقص ميكند و گرفتار جهنم ميشود. و اگر به همان طهارت اولي خود بماند و برابر عقل و دستورات خداوند عمل نمايد، كمالات بالقوه و نهفته در وجود او به تدريج به فعليت ميرسد. پس رحمت و لطف الهي در اول و در آغاز خلقت نصيب انسان ميشود، و اين خود انسان است كه آن الطاف را قدر نميداند و از مسير كمال انساني خود منحرف ميشود.
نكتة ديگر در اين رابطه آن است كه اساساً نظام آفرينش به طور كلي به سه عالم تقسيم شده است، اول عالم عقول، دوم عالم مثال، سوم عالم طبيعت.
موجودات عالم عقول و عالم مثال، به دليل تجردشان هر كدام به اندازه ظرفيت وجوديشان موجودات كاملاند و ديگر جا براي تكاملشان نيست، چنان كه قرآن كريم اززبان فرشتهها چنين آورده است: «و ما منا الا وله مقام معلوم» يعني هر كدام از ما داراي مقام و كمال خاصي هستيم. امّا موجودات عالم طبيعت كه گل سرسبد آن انسان است، همواره در مسير تكامل هستند و ساختار وجوديشان به گونهاي است كه بايد از طريق حركت تكامل به كمال خود برسد. لذا انسان كه در نشئه طبيعت پديد ميآيد، نميتواند بدون حركت تكاملي و به طور ابتداء به ساكن يك موجود كامل بوده و همه كمالات او بالفعل برايش تحقق داشته باشد، چون اين كار با عالم طبيعت كه عالم تغيير و تحول و تكامل است، سازگاري ندارد، پس انسان بايد از خاك آفريده شود و با حركت به سوي كمال به جايي برسد كه گفتهاند:
رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت
هفتم: پاسخ فني تر اين که در عرفان اصطلاحي است به نام (اقتضاي عين ثابت) عين ثابت عبارت است از صور علميّه ي اشياء و موجودات در علم آفريدگار هستي، (خداوند سبحان) و هر يكي از اين صور اقتضاي خاصي دارد و بر اساس همان اقتضاي خلق ميشود، (براي اطلاع بيشتر در اين زمينه به منبع ذيل مراجعه شود)[3]. بنابراين اقتضاي عين ثابت (صور علمي) انسان اين بوده است كه بدين گونه كه هست آفريده شود يعني موجودي باشد كه استعداد و توان تكامل و كماليابي در وجود او نهفته شود و با اختيار و حركت تكامل خود با عمل كرد خود مسير تكاملش را طي نموده و به كمال مطلوب خود برسد.
هشتم: در ميان پديدههاي نظام آفرينش انسان تنها موجودي است كه تكامل آن به اصطلاح حد پايان پذير ندارد و به نهايت نميرسد، هر اندازه بيشتر در جهت كمال تلاش كند، كاملتر ميشود و اين گونه نيست كه در منزل خاصي متوقف شود و به او گفته شود كه ديگر راه تكامل بر روي شما بسته است، لذا برخي از بزرگان اهل عرفان گفتهاند: ترقي روح انساني را حدّي پيدا نيست اگر آدمي مستعد را هزار سال عمر باشد و در اين هزار سال به تحصيل و تكرار و مجاهدات و اذكار مشغول بود هر روز چيزي داند و چيزي يابد كه پيش از آن روز ندانسته باشد و نيافته بود از حكمت، از جهت آن كه علم و حكمت خداي نهايت ندارد، جمله افراد موجودات در سير و سفراند تا به آدمي رسند چون به آدمي رسيدند به كمال رسيدند، و آدمي هم در سير و سفر است تا به كمال خود رسد، و كمال آدمي وجود ندارد، از جهت آن كه آدمي به هركمال كه برسد نسبت به استعداد او و نسبت به علم و حكمت خداي هنوز ناقص است، پس آدمي را كه كامل گفته ميشود به نسبت گفته ميشود».[4] پس موجودي كه اين چنين است كمال نهايي ندارد تا با همان كمال در روز نخست خلقت شود، چون هر اندازه كمال براي او فرض شود باز ميتواند كاملتر شود.
پي نوشت ها:
[1] . طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ج 4، ص 30، ج 9، ص 124، ج 14، ص 139 و ج 16، ص 66.
[2] . مطهري، مرتضي، مجموعه مقالات، دفتر انتشارات اسلامي، سال 1362 ش، ص 27.
[3] . آملي، سيد حيدر، اسرار الشريعه، نشر مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، ص 13 و 18.
[4] . نسفي، عزيز الدين، انسان كامل، تهران، نشر كتابخانه طهوري، 1377 ش، رساله اول، فصل 12، ص 95.
خانه » همه » مذهبی » چرا خداوند ما را از ابتداي خلقت کامل نيافريد تا نياز به امتحان نداشته باشيم آيا خلقت ما به صورت کامل با رحمت خدا سازگار تر نيست؟