خانه » همه » مذهبی » چرا دین داشته باشیم؟ آیا خدا کافی نیست؟! لطفا بدون احساسات و بدون تعصبات دینی و فقط با منطق جواب بدید .

چرا دین داشته باشیم؟ آیا خدا کافی نیست؟! لطفا بدون احساسات و بدون تعصبات دینی و فقط با منطق جواب بدید .

دنیایی که در آن زندگی می کنیم عرصه تکامل است و هر موجودی در مسیر تکامل خود گام می گذارد که هیچ گاه در آن تخلف ندارد به جز انسان که – چون با عقل و اراده و اختیار ویژه است و از سایر خلایق برتری دارد – طبعا راه انتخاب درست و نادرست برای او وجود دارد.از سوی دیگر زمینه کمال و استعداد تکامل جامع و در همه نیازمندی ها برای انسان وجود دارد، از این رو، زمینه قطعی کمال خواهی و سعادت طلبی – که با عقل و فطرت درک می شود – خود به خود – به دلیل حکیمانه بودن نظام هستی – وسیله قطعی و صد در صد نیل به مقصود نهایی زندگی را می طلبد، این وسیله مطمئن و غیر قابل اشتباه جز دین – که از منبع علم و قدرت و حکمت مطلق (یعنی الله تبارک و تعالی) به دامن پیامبران معصوم از گناه و هر نوع اشتباه سرازیر و سپس بر شریان وجود انسانی جاری می شود؛ نیت به محصول و نتیجه دین آن است که سعادت حتمی دو جهان (دنیا و آخرت) را به ارمغان می آید.
کمال انسان در قرب به خداوند است. در این زمینه شناخت خداوند لازم است, ولی کافی نیست, بعد از اینکه خداوند را شناختیم و به او ایمان آوردیم, نیاز به راهکاری داریم که ما را به او مرتبط و نزدیک کند و آن دین است.
پیمودن راه قرب الهی که راهی معنوی است, بدون بهره گیری از دین به عنوان روشی بسیار دقیق و برخواسته از وحی الهی و عصمت انبیا امکان پذیر نیست, زیرا که پیمودن راه های معنوی نیاز به دانش ویژه خود است و علم و تجربه بشری تنها در محدوده عالم حس و طبیعت کارایی دارد و در زمینه درک امور معنوی ناکارامد است.
خلاصه کلام آن که انسان یک عمر دنیایی غیرقابل برگشت دارد و هم با یک جهان ابدی دیگر (آخرت) روبرو است. بنابر این نمی تواند هر روز راهی را تجربه کند، بلکه باید از همان ابتدای زندگی، یک تابلوی روشن و اطمینان بخشی را پیش رو داشته باشد تا راه زندگی مطلوب و سعادت حقیقی، بدون دغدغه طی شود این راه همان «دین» است که با لطف خداوند و کمک پیامبران راستین و اولیای معصومش فراهم شده است.

برای توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم.
خدای متعال انسان را برای تکامل اختیاری آفریده است. هدف این بوده که انسان با افعال اختیاری خودش، مستحق رحمت گردد و به بالاترین درجه کمال ممکن برسد. کمال طلبی, فطری انسان است و در سرست هر کسی میل به کمال نهفته است, بنابراین نمی توان گفت که من نمی خواهم به کمال برسم, چون مخالفت با فطرت و سرشت انسانی پیش می آید و نوعی نفی خود است. در ثانی تمام آفرینش به سوی کمال در حرکت است و انسان هم به عنوان جزیی از این آفرینش و همگام با آن, قادر است البته با اختیار خود به سمت کمال حرکت نماید و در این مسیر باید به این نکته توجه کند که تخلف از این حرکت, یعنی بر خلاف جریان آب حرکت کردن و خروج از نظام آفرینش که امری شدنی, پسندیده و معقول نیست.
ما خیال می کنیم که کشورهای پیشرفته با اینکه دین درستی ندارند, ولی زندگی خوبی دارند در صورتی که در یک تعریف حقیقی, زندگی خوب زندگی ای است که حقیقت روحانی انسان به عنوان یک موجود فراطبیعی بتواند به کمال و سعادت نهایی و معنوی خود برسد و این تنها از طریق دین داری ممکن است و آنها از این ویژگی محروم هستند.
وقتى از سود و فایده دین سخن به میان مى آید، باید معناى عام آن مورد نظر باشد؛ یعنى در ارزیابى کارکردهاى دینى باید به کارکردهاى فردى، کارکردهاى اجتماعى، فوائد حسى، فوائد روحى و معنوى، فایده هاى دنیوى و ثمرات اخروى آن توجه داشت تا بتوان از برآیند آن به یک ایده مشخص و مطمئن در مورد دین و کارکردهاى آن نائل آمد.

ویژگى دین

براى فهم درست حقیقت دین باید به این نکته توجه داشت که در میان مجموعه نظام مند هستى، انسان پدیده اى مستقل نیست و حقیقت انسانىِ او و روش زندگى اش تنها در تناسب و تعامل او با هر آنچه که با او مرتبط است، مفهوم پیدا مى کند. یعنى راه و رسمى که براى انسان برگزیده مى شود، نمى تواند از هست هاى پیرامونى اش فارغ باشد، نقشه زندگى و حیات واقعى، در گرو شناخت درست جغرافیاى هستى و جایگاه انسان در آن جغرافیا است. براین اساس، باید روشى که براى انسان به عنوان دین و روش زندگى نگاشته مى شود، همگنى در نظام هستى و نظام وجودى انسان را از بین نبرد و با یک سونگرى هویت انسانى را مسخ نسازد؛ یعنى در این برنامه زندگى هم باید همه ابعاد انسان مورد توجه قرار گیرد و هم این که دیگر حقایق هستى و شاهراه هاى صعود به کمال شناسایى گردد تا برنامه اى جامع بدون هیچ نقصى در اختیار انسان گذاشته شود و فلسفه خلقت که همان معرفت بارى تعالى است، به درستى تحقق یابد و خلقت به پوچى و عبث منتهى نشود. تدوین این برنامه زندگى تنها شایسته خدایى است که به نظام هستى و تمام آنچه در آن وجود دارد، احاطه علمى و تکوینى دارد و راه سعادت انسان را به خوبى بازمى شناسد و براى هدایت انسان گمگشته در مسیر زندگى توانمند است. فیلسوف شهیر علامه طباطبایى در این باره مى نویسد:
«خداى متعال هر یک از آفریده هاى خود و از آن جمله انسان را به سوى سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش از راه آفرینش خودش راهنمایى مى فرماید و راه واقعى براى انسان در مسیر زندگى همان است که آفرینش ویژه وى به سوى آن دعوت مى کند و مقرراتى را در زندگى فردى و اجتماعى خود باید به کار ببندد که طبیعت یک انسان فطرى به سوى آن ها هدایت مى کند نه انسان هایى که به هوى و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات دست بسته مى باشد. مقتضاى دین فطرى این است که تجهیزات وجودى انسان الغا نشودو حق هر یک از آن ها ادا شود و جهات مختلف و متضاد مانند قواى گوناگون عاطفى و احساسى که در هیکل وى به ودیعه گذارده شده تعدیل شده، به هر کدام از آن ها تا اندازه اى که مزاحم حال دیگران نشود، رخصت عمل داده شود… از بحث بالا نتیجه گرفته مى شود… که زمام حکم در تشریع تنها به دست خدا است و جز او را نشاید که تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید. لذا چنان که روشن شد تنها مقررات و قوانینى در صراط زندگى به درد مى خورد که از راه آفرینش براى او تعیین شده باشد؛ یعنى علل و عوامل بیرونى و درونى انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا کنند.»3
بنابراین، دین روشى است براى زندگى کردن که تمام ابعاد روحى، جسمى، فردى و اجتماعى انسان را شامل مى شود و براى کمال بخشى به انسان در هر یک از این بسترهاى زندگى، او را به هرآنچه که آفرینش انسانى اش اقتضا مى کند، رهنمون مى شود.
اما آنچه از ماهیت انسان براى فهم نیاز انسانِ مدرن به دین گفتنى است این نکته است که انسان به عنوان پدیده اى که همواره هویت انسانى اش ثابت بوده است، عناصرى ثابت و اصیل در وجود خود دارد که هرگز و در هیچ زمانى نمى تواند خود را فارغ از آن سازد مگر آن که هویت انسانى اش را از دست دهد. این ذاتیات انسانى که همواره بوده است و شاکله انسانى با آن عینیت مى یابد، همان امور فطرى اى هستند که در وجود همه انسان ها در طول تاریخ وجود داشته است. روشن است اگر نتوان اصالتى مشترک میان همه انسان ها در یک زمان و در طول تاریخ پیدا کرد، هرگز نمى توان از پیشرفت و تکامل انسان در طول تاریخ و یا حتى در یک عصر تاریخى سخن به میان آورد.2
آیا مقوله دین از عناصرى است که از امور اصیل انسانى به شمار مى آید و نمى توان شاکله انسانى را بدون آن سامان و پرورش داد یا مقوله دین امرى مربوط به دوران جهل بشرى و زاییده نادانى هاى روزگاران گذشته بشریت است؟
براى پاسخ به این پرسش دو روش مى توان پیش گرفت، روش هایى که هر کدام از آن ها براى دریافت پاسخ مطمئن کافى مى نماید. نخست مى توان با رویکردى تاریخى دین را در بستر تاریخ جست وجو و به دقت دریافت آیا دین همواره در گذشته حضور داشته و همواره میان انسان هاى نادان بوده است یا آن که دین در بستر علم نیز رخ نموده، بسیارى از دانشمندان در شمار مؤمنان جاى داشته اند؟ آنچه از مطالعات تاریخ برمى آید روشنگر این معنا است که هیچ زمانى از دین تهى نبوده و آدمى همواره با دین زندگى کرده است. البته گاه دین در مسائل اجتماعى نیز حضور داشته و گاه در حوزه زندگى فردى محدود و محصور گشته است. در این میان، سخن ویل دورانت «دین صد جان دارد، هر چه آن را بکشى دو مرتبه زنده مى شود»3 مى تواند از بَعد تاریخى اطمینان بخش باشد.
رویکرد دیگرى که در پاسخ به این سؤال مى توان در نظر داشت، روش فلسفى و عقلى است که باید آن را در فلسفه یا دست کم در کلام به نتیجه رساند. در این رویکرد، اثبات مى شود دین با هویت همگامى که بانظام آفرینش انسانى دارد، براى انسانى که هدف از خلقتش معرفت حق و نیل به کمالات حقانى است، امرى عقلانى و ضرورى است و بدون آن نه نظام آفرینش معنا پیدا مى کند و نه نیل انسان به کمال انسانى و غایت وجودى اش، امکان مى یابد و این با حکمت ا لاهى هیچ تناسبى نخواهد داشت که انسان براى معرفت حق و حقانى شدن خلق گردد، بى آن که زمینه چنین امکانى فراهم آمده باشد.

دنیاى مدرن

اما آن چه از دنیاى مدرن باید متذکر شد دو نکته است:
1. نخست این که به فرض پیشرفت موزون دنیاى جدید بامحوریت علوم طبیعى، نمى توان از علوم طبیعى انتظار برآورده شدن نیازهاى غیرطبیعى و ماوراى طبیعى داشت. علامه طباطبایى در این باره نوشته است:
«پیشرفت انسان در یک قسمت از معلومات کافى براى قسمت دیگر نیست و مجهولات دیگر انسان را حل نمى نماید. درست که علوم طبیعى چراغى است روشن که بخشى از مجهولات را از تاریکى در آورده و براى انسان معلوم مى سازد ولى چراغى است که براى رفع هر تاریکى سودى نمى بخشد. از فن روان شناسى حل مسائل فلکى را نمى توان توقع داشت، از یک پزشک حل مشکلات یک نفر مهندس راه بر نمى آید و بالاخره علومى که از طبیعت بحث مى نماید اصلاً از مسائل ماوراء الطبیعه و مطالب معنوى و روحى بیگانه بوده و توانایى بررسى این گونه مقاصدى که انسان با نهاد و فطرت خدادادى خود خواستار کشف آن ها است، ندارد. خلاصه هر مسأله اى مربوط به ماوراء الطبیعه از یک فن از فنون طبیعى سؤال شود جوابش سکوت است نه مبادرت به نفى و انکار؛ زیرا فنى که موضوع بحث آن ماده است، هر امر غیر مادى فرض شود در آن مسکوت عنه مى باشد و فنى که در موضوعى بحث نمى کند، حق هیچ گونه اظهار نظر مثبت و منفى را در آن ندارد.4»
2. کاستى هاى دنیاى مدرن خیلى جدى شده، بسیارى از متفکران غربى را نیز نگران ساخته است. در این قسمت، تنها به گزارشى از تحلیل هایى که برخى از متفکران غرب همچون هایدگر در مورد دنیاى مدرن و پیامدهاى فرهنگى آن مطرح کرده اند، بسنده مى کنیم و خواننده محترم را به کتاب هاى مبسوطى که در این باره تألیف شده است، ارجاع مى دهیم.
به قول پل تیلیش: «پیشرفت فناوری هر چند فاصله های زمانی و مکانی را برداشته، اما بیگانگی دل ها از یکدیگر به گونه شگفت انگیزی افزایش یافته است». (PAUL TILLICH: THE SHAKING OF THE FOUNDATIONS،P 157)
با توجه به این واقعیت و هزاران واقعیت تلخ در مورد دنیاى مدرن نتیجه آن حذف اخلاقیات و سلطه ماشین بر انسان است آیا ساده لوحانه نخواهد بود که پایگاه ثابت و اطمینان بخش دین را به آسانى از دست داده، خود در دام فرهنگى قرار دهیم که بحران اضطراب در درون آن نهفته و به موجب رسوخ فرهنگى نسبیت در زندگى، هیچ نوع ثبات و آرامش و هیچ افقى روشن در وراى آن به چشم نمى آید؟ آیا شایسته نیست کاستى ها و خلأهاى زندگى خود را نه در اصل دین، بلکه در معرفت کامل به دین، ایمان به دین و التزام رفتارى به آن جست وجو نماییم؟
این که انسان در زندگى فردى خود، گستره وجودى خود را در سایه تعلیمات دینى به خوبى مى شناسد و مى داند که در وجود محدود او عالمى نهفته است، در عین آن که مى داند او همه کاره نیست و محدودیت هایى نیز در زندگانى فراروى او قرار دارد، این که انسان یک وجود برین و شعورمند را در نظام هستى به عنوان تدبیر کننده همه حوادث و وقایع باور دارد و مى داند که مى تواند با یاد او و استعانت از او از امدادهاى غیبى و پنهانش مدد گیرد و این که انسان در عین قبول محدودیت وجودى خود، خود را بر سرنوشت و آینده خویش مسلط مى داند و هرگز اجتماع و مسائل ژنتیکى و غیره را به عنوان عوامل تعیین کننده شخصیت خود نمى شناسد و خود را این اندازه قادر مى داند که مى تواند با تکیه برامداد الاهى از همه محدودیت هاى پیرامون رهیده و راه سعادت و نیکبختى را پیشه کند، همه و همه و هزاران راز زندگىِ حقیقى و رهایى از زندگى هاى پوشالین و تکرارى از تعلیماتى است که انسان در سایه نزول پیامبران و بزرگان دین آموخته است.
در بعد اجتماعى نیز مى توان مهم ترین کارکرد دین را غیر از بستر سازى براى رشد و پرورش فرد انسانى در همه ابعاد وجودى اش و برچیده شدن اختلافات اجتماعى دانست. با محوریت یافتن توحید که همان مفاد دین فطرى است در حوزه اخلاق، اعتقادات، و قوانین، مى توان اختلافات برآمده از خود پرستى و شرک را از میان برداشت و زمینه را براى وفاق اجتماعى در جهتى واحد براى تشکیل امتى واحد فراهم آورد.8
گفتنى است که پس از دریافت عقلانى ضرورت وجود دین، مى توان با ایجاد باور در درون که با نوعى تلقین صورت مى گیرد، کارکردهاى بیش تر و عینى تر دین را در زندگى فردى و اجتماعى انسان حس کرد. نکته دیگر این که همواره باید از یک سونگرى به دین به شدت دورى جست و ابعاد فقهى آن را در کنار ابعاد اخلاقى و عرفانى 9 و جهات اخلاقى و عرفانى را در کنار ابعاد جامعه شناختى آن مد نظر قرار داد تا در ارزیابى دین از قضاوت هاى نادرست و یک سویه مصون ماند.
پى نوشت:
1. قرآن در اسلام، ص 8و9.
2. ر.ک: فطرت، مرتضى مطهرى، ج اول، ص 154.
3. همان، ص 212.
4. فرازهایى از اسلام، محمدحسین طباطبایى، تنظیم سیدمهدى آیت اللهى، ص 8.
5. ر.ک: المیزان، محمدحسین طباطبایى، ج 2، ص 122 به بعد. ذیل آیه 213 سوره بقره.
6. در این میان مى توان به بحث «شریعت، طریقت و حقیقت» در کتاب هاى اهل معرفت مراجعه کرد. ر.ک: شرح امام خمینى رحمة الله، تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 201؛ شرح گلشن راز، شیخ محمد لاهیجى، ص 290 به بعد؛ فتوحات، ج 1، ص 354.
برای آشنایی بیشتر ر.ک:
– فهرست تفسیر نمونه، ص 10، موضوع «انسان» و «ایمان» را در مجلدات مختلف تفسیر نمونه، آیت الله مکارم و دیگران ملاحظه فرمایید
– آثار پنجگانه شهید مطهری در باب مقدمه بر جهان بینی توحید توصیه می شود.
در مورد این پرسش باید در مورد «علت نیاز به دین» به گفتگو بنشینیم و بیینیم چرا به دین نیاز داریم آیا واقعا دین امری لازم و ضروری است و یا این که بدون آن نیز می توان سرکرد.
حال فرض می کنیم که پس از بحث و گفتگو به این نتیجه رسیدیم که دین نه تنها امری ضروری نیست بلکه زاید نیز هست. اینک بهتر است با این فرض پیش برویم تا بیینیم سز از کجا در می آوریم.
خوب با توجه به سؤال فرض دیگرمان نیز این است که فقط خدا کافی است و با وجود خدا به دین نیازی نیست. این خدایی که فعلا بدان قائلیم ما را خلق کرده و به ما عقل و قوه تشخیص نیز داده است اما دینی به ارائه نکرده است. ما را رها نموده تا خود این دنیا را بسازیم. دنیایی که از آن می توان گفت هیچ خبری نداریم و چیزی نمی دانیم، و جهانی که اگر تمام دانشمندان آن جمع شوند فضایش را نمی توانند بشکافند و به آخرش برسند و از این گذشته آنان قادر نیستند خود انسان را نیز بشناسند و او را از گرفتاری ها و بیماری هایی که دچارش شده است درآورند. چنین خدایی ما را خلق نموده و سیم ارتباط میان خود و ما را نیز قطع کرده. و در این دنیایی پرهیاهو ما را رها نموده؛ همانند چوپانی که گوسفندانش را به بیشه زاری برده و رهایشان نموده و خود به خانه برگشته و در حال استراحت است و حتی نگران گرگ و حادثه های در کمین نیست.
اگر واقعا چنین باشد مطمئنا اولین سؤالی که عقل انسان مطرح خواهد کرد و بدان سبب فریاد اعتراض را بلند خواهد نمود این است که: ای خدا! اگر قرار بود ما را به حال خود واگذاری چرا ما را آفریدی؟ آیا نمی دانستی که اگر تمام عقول انسانی جمع شوند نمی توانند از آنچه در اطراف شان هست و یا حتی در درون شان است آگاه شوند، نمی توانند حکم و دارویی تجویز کنند که برای همیشه جواب گو باشد و پس از گذشت چند صباحی منعش نکنند.
آیا عقل چنین خدایی را به خدایی می پرستد و ستایش می کند؟!!
چطور ما کودکان خود را حتی آنگاه که بزرگ شوند و ازدواج کنند نیز تنها نمی گذاریم و همواره مراقب شان هستیم اما خداوندی که به ما وجود داده و هستی بخشیده ما را از همان ابتدا رها کرده؟!!! گویا من از توی خدا مهربان تر و عاقل تر بوده ام، چرا که من می دانستم این کودک همواره نیازمند به یاور و راهنما دارد اما تو نمی دانستی.
و نتیجه بحث این می شود که لازمه خدایی که سیم ارتباط خویش را با بندگانش قطع کند این است که از اذهان و افکار بندگان نیز محو گردد.
حال پس از این گفتگو بهتر است بپردازیم به این که چرا به دین نیاز داریم. دین دستورات و فرمان ها و رهنمودهایی است که خداوند فرا روی بشر قرار داده تا بدان بتواند ره پوید و به منزلگاه مقصود خود دست یابد.
انسان شاید بتواند به کمک عقل خود نیازهای فردی خود را برآورده سازد. بدین صورت که غذایی بخورد، از خطرات بگریزد و آنچه را آشکار می کند برای فردایش نیز ذخیره سازد. اما حیات انسان با تمام موجودات فرق می کند، انسان علاوه بر این بعد دارای ابعاد دیگری نیز هست. او موجودی است اجتماعی و زندگی اجتماعی، خود شرایطی خاص را می طلبد، به قانون نیاز دارد و کسانی که انها را اجرا کنند. و آنهم قانونی که انسان را به آرامش و سعادت برساند.
چیزی که تاریخ تا به حال نشان داده که انسان قادر به وضع چنین قانونی نیست. از این گذشته عقل انسان امری است جستجو گر و بی حد و حصر و هر لحظه در پی آن است که به همه چیز آگاه و مسلط شود ویژگی ای که خود عقل را نیز به حیرت می اندازد.
انسان از آن موقع که پا به کره خاکی گذاشت در مقابل هر پدیده و هر سخنی، یک علامت سؤال «چرا» و یک «چگونه» قرار داد و هنوز هم می نهد. و با رشد انسان این چراها نیز بیشتر و پاسخ آنها سخت تر می شود تا جایی که خود او نیز به ناتوانی خود اعتراف می کند.
به قول آلکسیس کارل (1873-1944) پزشک و اندیشمند فرانسوی و برنده جایزه نوبل : «انسان … از خود می پرسد که معنای زندگی چیست؟ مرگ چیست؟ اگر باید به زودی نیست شویم، ساختن جسم و جان براساس یک ایده آل حقیقت چه سودی دارد؟ آیا فداکاری، ایمان و دلیری، ریشخندهای طبیعت نیست؟ به کجا می رویم؟ آیا بعد از مرگ، روحمان نیز هم چون جسم متلاشی می شود یا باقی می ماند؟ …».
و شاعر و نویسنده اسپانیایی، داونا موتو (1864-1936) نیز چنین می خواند که: «من از کجا می آیم و جهانی که در آن و با آن می زیم از کجا پدید آمد؟ به کجا خواهم رفت و آنچه مرا احاطه کرده است به کجا خواهد رفت؟ معنی و مقصود این ها چیست؟»
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمای وطنم
بهتر است کمی نیز در مورد بعد اجتماعی طبیعت انسان به گفتگو بپردازیم. انسان از آن رو که قادر نیست تنها به زندگی ادامه دهد دست به تشکیل گروه و جامعه می زند، و هر جامعه و اجتماعی برای این که به حیات خود ادامه دهد و باعث آرامش انسان شود نیازمند وضع قوانینی که نه تنها مانع رشد انسان نشود بلکه استعدادها و توانائی های او را نیز شکوفا کند. قوانینی که نیازمند واضعی است که از نیازهای انسان و اهداف و منازلی که در پیش روی اوست آگاه باشد.
به قول ژان ژاک روسو – در کتاب قراردادهای اجتماعی خود-: «برای کشف بهترین قوانینی که به درد ملل بخورد، یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسانی را بییند، ولی حس نکند. با طبیعت هیچ رابطه ای نداشته باشد، ولی آن را کاملا بشناسد. سعادت او مربوط به ما نباشد، ولی حاضر بشود به سعادت کمک کند».
بنابر آنچه گفته شد، فقط خدایان می توانند چنان که شاید و باید برای مردم قانون بیاورند.
و در آخر به سخنی از ارنست رنان (1823-1893) فیلسوف بزرگ فرانسوی اشاره می کنیم؛ وی می گوید: «ممکن است روزی هر چه را درست می دارم نابود و از هم پاشیده شود و هر چه که نزد من است لذت بخش تر و بهترین نعمت های حیات است، از میان برود و نیز ممکن است آزادی به کار بردن عقل و دانش و هنر بیهوده گردد، ولی محال است که علاقه به دین متلاشی شود؛ بلکه همواره و همواره باقی خواهد ماند.
برای مطالعه بیشتر ر.ک:
1. نیاز به دین، حسین یوسفیان
2. آرامش روانی و مذهب، صفدر صانعی
3. در جاودانگی، میگ داونا موتو
4. انگیزه پیدایش مذاهب، مکارم شیرازی
5. فایده و لزوم دین، محمد تقی شریعتی
6. انتظار بشر از دین، دکتر عبدالله نصری
7. انتظارات بشر از دین، عبدالحسین خسرو پناه

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد