در انديشه شيعه، اصول دين را بايد با دلايل عقلي و استدلالي ثابت نمود و تقليد در آن جايز نمي باشد و صد البته اصول دين و تمام اعتقادات و باورهاي شيعه منطبق بر محوريت قرآن کريم و روايات رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ نيز مي باشند و شيعه هيچ گاه بدون دليل و استدلال باوري را نمي پذيرد و هيچگاه هم از روي تعصب انديشه ها را رد نمي کند. شيعه با فرقه هاي ديگر اسلامي در توحيد، نبوت و معاد اتفاق نظر دارند و اين نگرش قابل پذيرش نمي باشد که شيعيان حقايق ثابت شده را به بهانه اينکه فرقه اي آن را انتخاب کرده، رد نمايند و اگر انديشه اي را نمي پذيرند بخاطر مخالفت آن انديشه با دلايل عقلي و قرآن کريم و روايات معتبر مي باشد.
در نگاه شيعيان اصول دين پنج تاست و براي هر کدام از اين اصول دلايل غيرقابل انکار عقلي و قرآني و روائي اقامه شده است و کتاب هاي مفصلي از علماي بزرگ در اين باره به نگارش درآمده است که جملگي آن بر اين مطلب دلالت دارند که شيعيان با پيروي از دوازده جانشين پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ همواره با دلايل قاطع و غير قابل خدشه، اعتقادات خويش را مستحکم نموده و با انحرافات به مبارزه علمي برخاسته اند.
همان گونه که شيعيان، اصول دين را عبارت از توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد مي دانند.[1]در کتاب هاي احقاقيه هم اصول دين همين پنج تاست چنانچه ميرزا عبدالرسول احقاقي در اول کتاب احکام الشريعه خود به آن اشاره نموده و شرح داده است و قابل توجه اينکه رهبران اوليه شيخيه که احقاقي ها نيزشاخه اي از آنها مي باشند، اصول دين را توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد مي دانند و هيچ گاه رکن رابع را به جاي عدل و معاد قرار نمي دهند چنانچه شيخ احمد احسائي موسس شيخيه در کتاب حيوة النفس به اين مطلب اشاره نمود و اصول پنجگانه را با دلايلي به اثبات رسانده و سيد کاظم رشتي نيز که دومين رهبر شيخيه مي باشد در ترجمه آن به فارسي همين اصول را اصول دين شيخيه شمرده است.[2]بنابراين رکن رابع نه در عقايد شيعيان است و نه حتي در شيخيه تا اينکه پس از درگذشت سيدکاظم رشتي، محمد کريم خان کرماني که خود را جانشين سيد کاظم رشتي مي دانست، اين انديشه را رواج داد که به نظر مي رسد به خاطر سئوالاتي که از وي مي شد و شبهاتي را نمي توانست پاسخ دهد با رواج اين انديشه خود را رکن رابع و واسطه بين مردم و امام عصر ارواحنا له الفداء دانست تا به پندار خويش افکار مخالف شيعه را به امام عصر نسبت دهد و شيعيان را متهم کند که انديشه هاي آنان درست نمي باشد.
براي اثبات نادرستي اين انديشه نگاهي کوتاه به کتاب هاي شيخيه کرماني ها مي کنيم تا مشخص شود که چه پراکنده گويي و تناقض هايي در بين خودشان در تعريف رکن رابع دارند:
1. رکن رابع يا مرجع تقليد:
محمد کريم خان کرماني در تناقض آشکار مي گويد: اصول دين عبارتند از: توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد و هر کس اينها را انکار کند، کافر است.[3]وي در چند صفحه بعد مي نويسد: اصول دين چهار تاست: معرفت خدا «توحيد»، معرفت پيغمبر«نبوت»، معرفت ائمه «امامت» و معرفت شيعه.
در توضيح معرفت شيعه مي گويد که در اصول دين تقليد جايز نيست، پس بر همه واجب است که با دليل عقلي يا از قرآن و سنت ثابت کند که کسي فقيه عادل امامي جامع الشرائط است و از او تقليد کند و چون خود ما صاحب علم و اصطلاح هستيم، اين اصطلاح رکن رابع را درست کرديم.[4]
2. رکن رابع يا تولي و تبري:
عبدالرضا خان ابراهيمي از ديگر بزرگان شيخيه کرماني مي نويسد که اصول دين عبارتند از:
شناخت خداوند و اقرار به ربوبيت او؛ شناخت پيغمبر؛ شناخت امامت؛ شناخت راوي ثقه، امين و پرهيزگار، در توضيح شناخت راوي مي نويسد چهارمين رکن، شناخت شيعيان و دوستي با دوستان و دشمني با دشمنان اهل بيت است.[5]
3. رکن رابع يا شناخت افراد با ايمان:
در ارشاد العوام محمد کريم خان آمده است که خداوند در هر زمان به مقدار فهم مردم آن، اصول دين را بر آنها مي فهماند و زياده بر اين بر آنها لازم نبود تا اينکه در اين ايام فهم مردم بالا رفت و عقل ها زياد شد و دقايق امر توحيد، نبوت و امامت را فهميدند، پس خداوند رکن ديگر از ايمان را براي شان القاء کرد و آنچه خداوند در قرآن کريم و نبي و ائمه در سنت خود ذخيره کرده بودند از براي اهل آخرالزمان ابراز نمود. پس از اين بود که خداوند مقامات رکن رابع ايمان و برخي از فضايل ظاهره را ابراز فرمود.[6]وي در توضيح اين مطلب مي نويسد: و رکن رابع نيست مگر معرفت آن اشخاص که بثمره ايمان به خدا و رسول رسيده اند و اعمال شرعيه را که براي تقرب به خدا مي کرده اند، ثمره اش را ديده اند و به مقام قرب خدا رسيدند. بعد مي نويسد: چون تا به امروز اين مطلب از طاقت مردم دور بود، گفته نمي شد ولي امروز فهم مردم بالا رفته و خداوند ايشان را به اين مقام فايز کرد.
پس هر کس آنها را شناخت بايد تصديق شان کند.[7]
4. رکن رابع يا واسطه فيض
در رجوم شياطين آمده است که در هر عصري افراد کاملي وجود دارند که علت غائي خلق عالم و علت توجه مشيت پروردگار و علت دعوت انبياء مرسل اند و اگر اينها نبودند عالم بر پا نمي ايستاد، پس ايشان نزديک ترين خلق براي خداي سبحان هستند.[8]در نظر شيخيه کرماني شناخت اين افراد واجب است زيرا واسطه فيض و برکت و نعمت و رحمت الهي اينها هستند و کسي که اينها را نشناسد، به فيض نمي رسد و بايد اينها را دوست داشت و از دشمنان شان دوري جست و هر کس اينها را دوست نداشته باشد و با دشمنانش دوست باشد، به خدا پشت کرده است.[9]با اين پراکنده گويي هايي که بزرگان شيخيه کرماني مي نويسند مشخص مي شود که رکن رابع تنها يک انديشه انحرافي براي بقاي رهبراني هست که مي خواهند مردم بدون دليل سخنان او را بپذيرند حتي اگر با قرآن و سنت و عقل هم مخالف باشد و مشخص نيست که چگونه ممکن است شناخت افراد باايمان بر همه واجب باشد و اگر کسي مومني را نشناخت، اهل سعادت نمي شود. بالاخره رکن رابع چيست و چرا اين رهبران که به پندار خويش به مقاماتي رسيده اند که حتي در زمان پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و ائمه هدي ـ عليهم السلام ـ نيز کسي به اين مقام نرسيده بود. با اين همه تعريف واحدي از رکن رابع ندارند؟
به طوري که ابراهيمي مي نويسد: رکن رابع را علما گاهي گفته اند همان تولي و تبري است و برخي گفته اند تقليد از مجتهد و برخي گفته اند يعني شناختن شيعيان.[10]بنابراين رکن رابع را حتي خود شيخيه نيز نتوانسته اند حل کنند، زيرا اگر بگويند همان تولي و تبري است با اين پرسش مواجه مي شوند که چرا بر خلاف شيعه آن دو را از فروع دين نمي دانيد و چرا در شمارش اصول دين، عدل و معاد آن را شمرده ايد؟
و اگر مراد مرجع تقليد است، چرا همه بايد از مرجع تقليدي پيروي کنند که بزرگان شيخيه مي گويند و اگر منظور شناخت شيعيان است، طبق کدام دليل عقلي بر شيعيان واجب است که شيعيان با ايمان را بشناسند وگرنه يکي از اصول دين شان ناقص است و چگونه ممکن است مردم در عصر قاجاريه با آن همه بي سوادي و فساد فرهنگي به اندازه اي از فهم و درک رسيده باشند که خداوند يکي از اصول دين خودش را که حتي در زمان پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و ائمه هدي ـ عليهم السلام ـ هم نگفته بود، به مردم آن زمان برساند و آيا مردم از عصر پيامبر و ائمه هدي تا عصر قاجاريه در اصول دين خود ناقص بودند. و آيا بزرگان شيخيه حاضرند بپذيريند که حتي رهبران اصلي خود يعني شيخ احمد احسائي موسس و سيد کاظم رشتي دومين رهبر شيخيه به اين اندازه از فهم و درک نرسيده بودند که اين اصل و رکن را خداوند به آنها ابراز نمايد؟!
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ اصول عقايد؛ محسن قرائتي.
2ـ تحليلي بر تاريخ و عقايد فرقه شيخيه؛ احمد خدائي.
پي نوشت ها:
[1]. ر.ک: علامه حلي، حسن، کشف المراد، قم، موسسه نشر اسلامي، چاپ يازدهم، 1380ش، ص392 الي ص550.
[2]. ر.ک: احسائي، احمد؛ حيوة النفس، ترجمه سيد کاظم رشتي، کرمان، چاپخانه سعادت، چاپ دوم، 1353ش.
[3]. کرماني، محمد کريم خان، هدايه الطالبين، کرمان، چاپخانه سعادت، بي تا، ص177.
[4]. همان، ص180.
[5]. ابراهيمي، عبدالرضا خان، نظري به قرن بيستم، کرمان، چاپخانه سعادت، 1350ش، ص32 و 49.
[6]. کرماني، محمد کريم خان؛ ارشاد العوام، کرمان، چاپخانه سعادت، چاپ پنجم، بي تا، ج4، ص95.
[7]. همان، ص96.
[8]. کرماني، محمد کريم خان، رجوم الشياطين، ترجمه ابوالقاسم بن زين العابدين، بي جا، بي نا، بي تا، ص85.
[9]. همان، ص87.
[10]. ابراهيمي، عبدالرضا، رساله علل اربعه و اصول دين، کرمان، چاپخانه سعادت، چاپ اول، بي تا، ص55.