در مقام جواب اين سؤال بيان امور ذيل لازم است:
امر اول: تعريف و بيان حقيقت عشق: براي عشق تعاريفي شده است كه همه آنها به يك معني برميگردد. گفتهاند عشق افراط در محبت و دوستي را ميگويند.[1] و يا عشق عبارت است از تجاوز حدّ در محبت[2] و يا ميل مفرط به هر چيزي را عشق به آن چيز گويند.[3]امر دوم ـ اقسام عشق: فلاسفه و عرفا عشق را بر سه نوع تقسيم كردهاند:
1 . عشق حقيقي: و آن عبارت است از ابتهاج تام در هنگام تصور حضور ذات معشوق[4]2 . عشق مجازي: عشق مجازي برخلاف عشق حقيقي، عشق به غير ذات خداوند را ميگويد و اين عشق را بر دو نوع تقسيم كردهاند:
الف) عشق عفيف يا عشق نفساني كه زيبايي مطلق و شمائل و كمالات معشوق منشأ آن ميباشد، و به آن عشق رباني نيز گفته شده است.
ب) عشق حيواني يا عشق شهواني و وضيع و آن عشقي است كه منشأ آن شهوت و طلب لذت حيواني است و عاشق فريفته صورت معشوق و خلقت و رنگ و اعضاء بدني او ميگردد.
اين عشق توأم با فجور و زوال عقل و استيلاء نفس امّاره ميباشد. اما عشق عفيف چونكه موجب نرمي و رقت نفس و در نتيجه موجب انقطاع نه مشغوليت دنيوي و باعث اعراض از غير معشوق ميشود، عارف را در مسئله رياضت و لطيف نمودن باطن كمك ميكند.[5]امر سوم: اين قدر مسلم است كه كلمه عشق به آن گستردگي كه در كلمات عرفا و فلاسفه وجود دارد در روايات ائمه طاهرين ـ عليهم السّلام ـ مطرح نشده است به هر حال در رابطه با عدم استعمال عشق در روايات ميتوان عوامل زير را نام برد.
1 . مسئله عشق بالخصوص عشق حقيقي از مسائل فلسفي و خصوصاً در فلسفه افلاطوني و اشراق ريشة مستحكم دارد. و در كلام معصومين ـ عليهم السّلام ـ ا زاصطلاحات فلسفه و تصوف كه معني روشني ندارند استفاده نشده است. پس عشق و ساير مفاهيم فلسفي مانند اصطلاحات عرفاني در روايات و احاديث معصومين ـ عليهم السّلام ـ محلّي براي خودش باز نكرده است. و اين به خاطر اين است كه :
اولاً: امامان در هدايت مردم از شيوهاي خاص استفاده كرده و به استقراض از روشهاي ديگر احتياجي نداشته اند.
ثانياً: عامل دوم را بايد در خود حقيقت عشق جستجو كرد. چنانچه كه در تعريف عشق ذكر شد قوام عشق با افراط و زيادهروي در محبت و خروج از حالت اعتدال ميباشد و لازمه آن اين است كه عشق بايد ملازم با زوال عقلي در عاشق باشد حالا ميخواهد عشق حيقيقي باشد يا عفيف يا حيواني و صفتي كه ملازم با زوال عقل باشد نه تنها در نزد ائمه معصومين ـ عليهم السّلام ـ بلكه در نزد عقلاء عالم ممدوح نميباشد. اگر عشق امر ممدوح بود در قرآن كريم به جاي مودّت و دوستي نسبت به اقرباء رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ بايد از كلمه عشق استفاده ميشد. و عدم استعمال عشق در متون اسلامي ناشي از اين است كه اسلام دين اعتدال است نه افراط ميپذيرد و نه تفريط. پس ميتوان گفت كه عشق نسبت به محبت به منزله تهور نسبت به شجاعت است. محبت و شجاعت ملازم باعقل بوده و از صفات پسنديده در موضوعات خودشان به شمار ميآيند. اما تهور و بيباكي چونكه موجب زوال عقل است در زمره امور قبيح قرار دارد. و لذا ائمه طاهرين ـ عليهم السّلام ـ مظهر كامل شجاعت و مظهر كامل محبت در موضوع خودش ميباشند و لكن هرگز از طرف ائمه ـ عليهم السّلام ـ كارهاي متهورانه صادر نشده است و به هيچ يكي از معصومين ـ عليهم السّلام ـ نسبت عشق و عاشقي داده نشده و نميشود.
ثالثاً: عامل ديگري كه ممكن است در اين امر دخالت داشته باشد اين است كه افراط در محبت به طور اختياري و ارادي غير معقول به نظر ميرسد. و همين صفت عشق باعث است كه انسان نتواند نسبت به هر چيزي دوستداشتني عشق بورزد و يا عشق نورزد. و امر غيراختياري ممكن نيست قابليت حسن و مدح را داشته باشد و بيان و ترغيب به چنين چيزي از طرف معصومين ـ عليهم السّلام ـ چگونه ميتواند شايسته باشد.
رابعاً: عامل ديگري ممكن است اين باشد كه در تفكيك بين معاني عشق خصوصاً عشق عفيف و عشق وضيع ابهام وجود دارد چون منشأ و مبدأ هر دو حس زيباييدوستي ميباشد و لذا در نزد عرف و عقلاء عشق انصراف به عشق حيواني دارد. و از طرف ديگر هر چيز زيبا نميتواند موضوع عشق قرار بگيرد مثلاً عشق نسبت به يك مجسمه زيبا اصلاً معني ندارد پس در قوام عشق علاوه بر حس زيبائيدوستي وجود يك نوع رابطه زنده نيز بين عاشق و معشوق لازم است. و اين رابطه دروني و غيرمرئي در اثر عواملي خاص بايد بين آنها ايجاد شود. و عامل و علت ايجاد اين رابطه جز امور شهواني و اميال مفرط نفساني چيزي ديگري نميتواند باشد. و لذا هيچ كسي عاشق پدر، مادر، برادر، خواهر، پسر و دختر و امثال اينها نميشود ولو در كمال زيبائي باشند با اينكه همه آنها را از صميم قلب دوست دارند و اين دوستي توأم با اختيار، عقل و عاري از هرگونه احساسات جنسي و شهواني ميباشد. وقتي كه عشق در نزد عقلاء داراي چنين وضعيتي باشد ديگر جاي تعجبي نيست كه محمدبن زكريا رازي بگويد: «عشاق از حدّ حيوانات تجاوز ميكنند… و از هوا و اميال شهواني خودشان اطاعت ميكنند و اكثر آنها سر از ديوانگي در ميآورند و از خورد و خوراك باز ميمانند…»[6]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر.
1. رسائل فلسفيه از ص 35 به بعد تأليف محمد بن زكرياي رازي.
2. اشارات و تنبيهات، نمط هشتم، و نمط نهم، تأليف ابن سينا، شرح خواجه نصيرالدين طوسي.
3 . حكمت متعاليه، ج 3، از ص 139 به بعد، تأليف صدرالدين شيرازي.
پي نوشت ها:
[1] . طوسي، نصيرالدين محمد، شرح اشارات، ج 3، ص 360، قم، نشر البلاغه، الاول، 1375 هـ . ق.
[2] . طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، ج 3،ص 187، دفتر نشر فرهنگي، دوم، 1367 هـ . ش.
[3] . سجادي، سيد جعفر، فرهنگ علوم عقلي، ص 357، وزارت فرهنگ و آموزش عالي، 1361 هـ . ش.
[4] . طوسي، نصيرالدين محمد، شرح اشارات، ج 3، ص 360، قم، نشر البلاغه، اول 1375 ش.
[5] . طوسي نصيرالدين محمد، شرح اشارات، ج 3، ص 383، قم، نشر البلاغه، اول 1375ش.
[6] . رازي، محمد بن زكريا، مسائل فلسفيه، ص 39، تهران، المكتبة المرتضويه، بيتا.