طلحه و زبيراز ديرزمان آرزوي حكومت را در سر ميپروراندند، ولي چون افكار عمومي علي- عليه السلام- را شايستة اين مقام ميدانستند، پس از عثمان کسي به سراغ آنان نرفت؛ از اينرو با نيت وطمع خاصي به بيعت با علي- عليه السلام- مبادرت كردند، و در امر بيعت از همه سبقت گرفتند تا با اين كار توجه امام را به خود جلب نمايند و از پست و مقام بيشتري بهرهمند شوند. اما علي- عليه السلام- با روح عدالتي كه داشتند، بر خلاف توقع و انتظاري كه آن دو داشتند، آنان را با ساير افراد مسلمان برابر قرار داد و كوچكترين امتيازي به آنان نداد،پيش امام آمده وگفتند: اينك كه خلافت در دست توست انتظار داريم كه ما را در امر خلافت شريك و سهيم خود سازي و پستهاي حساس حكومتي را در اختيار ما بگذاري.[1]دومين درخواست آنها دريافت سهم بيشتري از بيتالمال بود. چون علي- عليه السّلام- بيتالمال را به طور مساوي تقسيم مي كرد و براي كسي امتيازي قايل نمي شد. ابنابيالحديد، در اينباره ميگويد:« علي بر خلاف روش عمروعثمان همة مسلمانان را يكسان قرار داد كه طلحه و زبير به علي ـ عليه السّلام ـ اعتراض كردند و خواستار عمل به روش عمروعثمان در تقسيم بيتالمال شدند».[2]با توجه به منابع تاريخي اين درخواست خلاف قرآن و سنت پيامبر- صلي الله عليه و آله- وحتي روش ابوبكر ميباشد. از سوي ديگر خداوند در قرآن ملاك برتري افراد بر يكديگر را تقوي دانسته و ميفرمايد:« ان اكرمكم عند الله اتقاكم»[3].و همچنين پيامبر را دعوت به مساوات نموده است، وسنت پيامبر- صلي الله عليه و آله- بر اين روش استوار بود بطوريكه غلام سياه حبشي وعرب ثروتمند قريشي وسلمان فارسي عجمي، در چشم پيامبر- صلي الله عليه و آله- يكسان بود و روش ابوبكر هم در تقسيم بيتالمال همان روش پيامبر و به طور مساوات بود. طلحه و زبير باديدن اين اوضاع نا اميد شدند چنانچه طلحه مي گفت:« ما لنا من هذاالامر الا كلحسه الكلب انفه[4]،» يعني بهرة ما از اين كار به اندازة بهرهاي است كه سگ از ليسيدن دماغش ميبرد، بود. وما از خلافت علي شكمي سير نكرديم براي همين بعد از چند روزي از علي- عليه السلام- درخواست رفتن به عمره را كردند و چون به راه افتادند علي- عليه السلام- فرمودند:« و الله ما ارادا العمرة و لكنهما ارادا العدوه» يعني قسم به خدا قصد عمره ندارند و قصد بيعت شكني دارند[5].پس علي- عليه السلام- بهتر از هر كس طلحه و زبير را ميشناخت و به مقاصد آنها آگاه بود. آن حضرت در علت جنگيدن خود با طلحه و زبير چنين ميگويند:« من با طلحه و زبير براي اين جنگيدم كه آنان بيعت مرا شكستند و مردان پاك و بندگان بيگناه خدا را به قتل رسانيدند. چگونه است كه عدهايي خود سرانه و از راه ظلم وتعدّي، خون مردم بيگناه را بريزند و پيشوا و بزرگ آنان به مقام دفاع نيايد؟ روشي كه من با طلحه و زبير در پيش گرفتم اختصاص به من ندارد زيرا اگر آنان اينگونه پيمان شكني و آشوبگري و خونريزي را در دوران ابوبكر و عمر به راه ميانداختند ايشان نيز در مقام دفاع برميآمدند و با آنان ميجنگيدند. آنان طمع و آرزوي امارت را در سر داشتند ولي چون من حرصي به اين مقام در آنان احساس نمودم اين بود كه از تفويض امارت بصره و يمن به آنان خوداري نمودم، از طرف ديگر عشق به ثروت و فزونطلبي در دل آنان موج ميزد، آنان بر مال و ثروت مسلمانان چشم دوخته بودند كه ميخواستند مسلمانان را به صورت بردگان و غلامان و زنانشان را بصورت كنيزان درآورند وثروتشان را به يغما ببرند و همة اينها از راه تجربه بر من ثابت و مسلم گرديد و مرا بر اين واداشت كه با آنان بجنگم و دستشان را از مال وجان مسلمانان كوتاه كنم؛ مسلمانان را از فساد و شر آنان آسوده و رها سازم»[6]. از طرف ديگر آنها بودند كه آتش جنگ را شعلهور ساختند و علي را به جنگي ناخواسته مجبور نمودند؛ اما درمورد عايشه كه گفته مي شود كه حرمت او حفظ نشده است ادعاي بدون دليل ميباشد،چون يعقوبي، طبري ، ابن خلدون، ابنابيالحديد، شيخ مفيد و ديگران قايل به حرمت و احترام و تكريم علي ويارانش نسبت به عايشه بعد از جنگ جمل هستند؛ طبري ميگويد: علي بهترين وسايل سفر در اختيار عايشه گذاشت و دوازده هزار درهم به او بخشيد و سي مرد و بيست زن ديندار همراه او فرستاد چون عايشه به مدينه رسيد به او گفتند سفر چگونه بود او گفت: خوب بود و علي در حق من كرم فراوان كرد.[7] ابن خلدون مينويسد«علي با عظمت هر چه تمامتر او را بدرقه كرد و حسن و حسين او را تا يك روز همراهي كردند»[8]. ابنابيالحديد شارح سني مذهب نهجالبلاغه مينويسد«علي بعد از جنگ جمل گفت: آزاري كه عايشه به من رسانيده دربارة هيچكس چنين آزادي روا نميداشت ولي با اين حال من او را همانند گذشته مورد احترام خود قرار ميدهم و اعمال نيك و بد او را به خدا ميسپارم»[9]. پس طبق گزارشات معتبر تاريخي از طرف علي و ياران او نسبت به عايشه هيچ بي احترامي و هتك حرمتي صورت نگرفته است، بلكه اين عايشه بود كه حرمت خدا ورسولش و نيز خود را از بين برد و از دستورات صريح خدا و پيامبر سرپيچي كرد و گام در راهي گذاشت كه نبايد ميگذاشت. او براي اين كار خود هيچ دليل و مدركي از قرآن و سنت پيامبر- صلي الله عليه و آله- ندارد. بلكه قرآن كريم بطور صريح مي فرمايد:
«و قرن في بيوتكن و لا تبرّجن تبرّج الجهليّه الاولي». يعني «اي زنان پيامبر تا دم مرگ ملازم خانة خود باشيد و مانند زنان جاهليت خود را به هركسي نشان ندهيد.» آيا اين دستور صريح قرآن براي عايشه كافي نبود، او وقتي ميخواست زنان ديگر پيامبر را هم شريك جرم خود بكند و آنها را با خود همراه سازد، امالسلمه او را از اين كار نهي ميكند و سخنان پيامبر يادآوري كرده و ميگويد: اي عايشه خداوند تو را از بيابانگردي ممنوع ساخته است. از فرمان وي پا فراتر نگذار. خداوند به احترام پيامبر خود،درميان تو و مردم حجاب وپردهاي افكنده است با دريدن آن پرده احترام رسول خدا را نگهدار، خدا گوشة خانه را براي تو پسنديده است آنرا به بيابانگردي مبدل منما»[10]ولي با همة اين تاكيدها و با علم به عمل خلاف خود، پاي در فتنه و جنگي گذاشت كه جزء گناه و بيحرمتي براي او هيچ سودي نداشت. علي- عليه السلام- در نامة خود خطاب به عايشه ميگويد:«و تو اي عايشه پاي خود را از خانة خود بيرون نهادهاي، و در اين كار با خدا و پيامبرش نافرماني ميكني، اي عايشه زنان را با بسيج وسپاه و خودنمايي در ميان ميدان رزم چه كار؟تو را با ايجاد جنگ و ريختن خونهاي بيگناه چهكار؟ تو را به خون خواهي عثمان چهكار؟ ازخدا بترس و به خانة خود باز گرد و پردة عفاف و حرمت بر خويش بيفكن»[11]. همة دلسوزان واقعي پيامبر- صلي الله عليه وآله- مانند علي، عمار، امسلمه….خيلي تلاش كردند كه حرمت پيامبر و عايشه حفظ شود. اما افسوس كه عايشه اين را نپذيرفت.
درنتيجه؛ خواسته ي آنان نامشروع بود ؛ وامام کسي نبود که دربرابر تمايلات نفساني آنان تسليم شود؛ آغازگر جنگ وآشوب وحجوم به قلمرو حکومت وتوهين به فرماندار وحاکم منسوب از طرف امام وايجاد نا امني ازطرف آنان صورت گرفت؛وامام مجبور به دفاع از حريم رعيت وکيان خودبود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. الجمل، شيخ مفيد.
2. عايشه در اسلام، علامه عسگري.
پي نوشت ها:
[1] – يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص126.
[2] – ابنابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج7، ص39 .
[3] – حجرات/13.
[4] – تاريخ طبري، ج5، ص53.
[5] – تاريخ يعقوبي،ترجمة محمد آيتي، ج2، ص127.
[6] – متقي هندي، كنزلالمال ج6، ص83 ، ابنابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص63
[7] – تاريخ طبري، ترجمة ابولقاسم پاينده، چ سوم، ج اول، ص718.
[8] – تاريخ ابن خلدون، ترجمة آيتي، ج1، ص593.
[9] – ابنابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص63.
[10] – ابنابيالحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص79 و تاريخ يعقوبي و نقش عايشه در اسلام، ص47، ج2.
[11] – محمود ابوريه، مقدمةكتاب نقش عايشه در اسلام ، ص 9، ج2.