چرا ميتوان گفت حسين (ع) بر يزيد پيروز شد ؟
چرا ميتوان گفت حسين (ع) بر يزيد پيروز شد ؟
سخنراني امام موسي صدر در عاشورا
گمراهي، زمانه اباعبدالله الحسين(علیه السلام) را فرا گرفته بود. وقتي كه ما سالروز واقعه كربلا را فرصتي مغتنم ميشمريم و گردهم ميآييم و آن حادثه را در گوش، قلب، و وجود خود تكرار ميكنيم، با آن قهرمانيهاي جاويدان پيوند مييابيم؛ قهرمانيهايي كه ريشه ستم و ستمگران را بركند و نقاب و پرده از چهره عصيانگران و منافقان برافكند.
اين حادثه جاويدان كه مشعل فروزنده نسلهاست، تنها براي روزگار امام حسين(علیه السّلام) نيست. ابعاد اين حادثه از يك رنجش عاطفي و تراژدي بشري در ميگذرد و الگويي شايسته پيروي براي تمام نسل ها ميگردد و واقعه، با همه تفاصيل و ثمراتش به همه نسلها ميآموزاند و راههاي نجات و رهايي را فراروي آنها، ميگشايد.امت ما و ديگر امتها، همواره به اين آموزهها و عبرت ها، نيازمند بودهاند.
عاشورا در زمان خاصي واقع شد، كه آن زمان با پيشينه خاصي پيوند دارد. هنگامي كه اين پيشينه را بررسي ميكنيم شدت و عظمت اين حادثه غمانگيز و ابعاد اين نبرد را در مييابيم.
نقشهاي براي زشت جلوه دادن اسلام و از بين بردن آن، در حال شكل گرفتن بود. اين نقشه از زبان يزيد بن معاويه بر ملا گشت، هنگامي كه او مغرورانه و پيروزمندانه در كاخ خود نشسته بود و سر حسين در برابرش قرار داشت. هدف يزيد از شعر «ابن ذي بعره» كه به آن استشهاد كرد، آشكار ميشود. او در حالي كه با خيزران خود، بر لب و دندان پسر رسول خدا ميزد، گفت:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحي نزل[1]
چه كسي اين حرف را ميزند؟ يزيد. او خود را اميرمؤمنان مينامد و بر منبر رسول خدا مينشيند و به نام اسلام بر مردم حكومت ميكند. از درون، اسلام را به مبارزه ميخواند و آنچه را با فداكاري ها، مجاهدت ها و مصيبت ها به دست آمده است، ابزاري براي فرمانروايي ميداند، نه پيامي براي آزادي انسانها. معاويه آغازگر اين نقشه بود و سپس زمينه ادامه آن را براي پسرش يزيد فراهم كرد، يزيدي كه پيش از خلافت و در روزگار جوانياش، دربارهاش گفته ميشد: او مردي مغرور، بيبند و بار و فاسق است. هنگامي كه معاويه يزيدي را كه تاريخ او را قاتل افراد بيگناه و هتك كننده نواميس مي خواند و مردم، هيچ گونه امنيت و آسايشي از ناحيه او ندارند، بر مسند خلافت مينشاند و او را بر مردم مسلط ميگرداند و بيعت با او را بر مردم لازم ميشمارد، روشن ميشود كه كاربي اندازه خطرناك شده است و يزيدي كه از اسلام ميگويد و اسلام را نه وحي و رسالت، بلكه بازيچهاي براي حكومت كردن در دست بنيهاشم ميداند، خليفه مسلمانان ميشود.
و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمعكارند، نه قدرتي در دست دارند و نه فضل و كرمي، آزادگان آوارهاند و مردم در اين فضا خاموش. يزيد نيز هر چه بخواهد انجام ميدهد؛ حرمت مردم را هتك ميكند و ارزش ها را زير پا مينهد. در اين شرايط ودر برابر سكوت امت بر ستم ها مردم هر روز شاهد ظلمي وقتلي هستند، و در برابر ديدگان خويش رنج، مصيبت و تجاوز ميبينند. در برابر اين واقعيت و اين وجدان هاي ترسان يا به خواب رفته، فداكاري بزرگي لازم است تا وجدان هاي خفته را بيدار كند و احساسات را برانگيزد. حادثه كربلا در شرايط مناسبي رخ داد و همه اسباب و لوازم براي اين شرايط آماده بود، و حوادث به هم پيوسته سال هاي گذشته نيز به اين واقعه قدرت ميدهند. يزيد اميرمؤمنان و خليفه مسلمين ميشود و از امام حسين بيعت ميخواهد. امام حسين در برابر اين پيشنهاد چه كند؟ آيا بيعت كند، و به اعمال يزيد مشروعيت ببخشد، در حالي كه يزيد هماني است كه ميگويد:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحي نزل
پس مسئوليت حسين چه ميشود؟
مگر رسول خدا در بازگشت از حجه الوداع نفرمود: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض»[2] پيامبر با اين كلام، فرزندان خود را خليفه وبالاتر از آن آنان را پاسداران اسلام معرفي كرد.
هر كدام از آنان پاسدار قرآن، دين و شريعت بودند و به همين دليل پيامبر امانت بزرگي را بر دوش آنان نهاد كه نميتوانستند از آن شانه خالي كنند.
امام حسين(علیه السّلام) در يكي از سخنان خويش ميفرمايند: «لم تُشَذُّ عن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سّلم) لحمته»[3] براي شخصي مثل امام حسين(علیه السّلام)، فرزند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سّلم)، ياور بزرگوار و ريحانه دنياي او، امكان ندارد كه به امانت رسول خدا خيانت ورزد و در برابر ستم، كژروي و ادعاهاي يزيد سكوت كند، يا با آن همگام شود.
امام حسين(علیه السّلام) چارهاي ندارد؛ نه ميتواند سكوت كند و نه همراهي. يزيد ميخواهد طرحش را عملي كند، ميخواهد احكام اسلام را يكي پس از ديگري از ميان بردارد. چنان كه ميدانيم يزيد با شهر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سّلم) آن گونه رفتار كرد كه در پي اعمال وحشيانهاش صدها تن از صحابه و تابعين به قتل رسيدند و كوشيد تا به بهانه دستيابي بر عبدالله بن زبير مكه مكرمه را نيز تصرف كند و تصميم داشت كعبه را ويران سازد. اين مردي است كه ميخواهد ريشه اسلام را بركند احكام آن را بميراند و انتقام عقدههاي خود را از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سّلم) و مقام رسالتِ او بازگيرد، حسين(علیه السّلام) چگونه ميتواند با او برخورد كند؟ هنگامي كه سر امام حسين(علیه السّلام) و برادرانش نمايان گشت يزيد شعري براي آنها ميسرايد:
لما بدت تلك الرؤوس وأشرقت
تلك الشموس علي ربي جيرون
نعق الغراب فقلت تصح أولا تصح
إنّي أخذت من النّبّي ديوني [4]در برابر اين منطق بر ماست كه نسبت به پي آمدهاي اين واقعه، هوشيار باشيم. حسين(علیه السّلام) شوريد ولي براي علاقه به شورش نبود، او جنگيد و كشت اما به دليل علاقه به قتل و خونريزي نبود، تنها براي پاسداري از اسلام بود. اين مردي كه ميخواهد، دِين خود را از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سّلم) بستاند، شعري از «ابن زبعري» ميخواند:
لست من هند اذا لم انتقم من بني احمد ما كان فعل[5]
اين مرد بقاي اسلام را بر نميتابد، به درون اسلام نفوذ كرده و بر كرسي خلافت تكيه زده است و بر آن است اسلام را از بين ببرد، و مردم خاموش، آرام، همگام، ترسان و طمعكارند؟
پس حسين(علیه السّلام) چه كند؟
طبيعتاً مسئوليتش اين است كه بپا خيزد، كه او پاره تن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سّلم) است، فرزند دختر(علیه السّلام) اوست و نميتواند از مسئوليت خود شانه خالي كند. وظيفه دارد اهداف يزيد را از ميان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ريشه بركند. آيا ميتواند چنين كند؟ حسين(علیه السّلام) يك نفر است و اندك افرادي با او هستند. آيا بر اساس عقل و محاسبات طبيعي ميتواند بر يزيد غلبه كند؟ خير!پس چه كند؟
حسين(علیه السّلام) كوشيد تا تمامي نيروها و امكاناتش را بسيج كند؛ همه هستي، زبان، فكر، اهل بيتش از زن و مرد و آنچه را در اختيار داشت در كفه ترازو نهاد و با آنها نيروي زيادي فراهم كرد تا بنياميه و قصرها و اميران و فرمانروايان و دستگاههاي تبليغاتي و سخنوران آنها و هر آنچه را در اختيار داشتند از هم بپاشاند و از بين ببرد.
بر اساس محاسبات مادي، برابري وجود ندارد. حسين(علیه السّلام) با هفتاد نفر، دشمنانش سي هزار نفر و پشت آن ده ها هزار سپاهي و نظامي ديگر.
دستگاههاي تبليغاتي كه مردم را در جهان اسلام فريب مي دادند، حسين(علیه السّلام) را خارجي شمردند. شريح قاضي در حكم خود مي نويسد: «او از حد خود تجاوز كرده و آنگاه با شمشير جدش كشته شد»
شهرها براي كشته شدن حسين(علیه السّلام) جشن گرفتند. همه جا سخن از پيروزي خليفه بود و از خطري كه صفوف يكپارچه مسلمانان را ميشكافت و اختلافاتي كه ميان مسلمانان پديد آمده بود. اين فضاي فريبنده كه دستگاه هاي تبليغاتي يزيد آن را ساخته بود، بيش از پيش بر بلاها و مشكلات افزود.
از همين رو حسين(علیه السّلام) شرايط موجود را ارزيابي كرد و دريافت كه با محاسبات مادي، با اين توانمندي ها نميتواند خود و هدفش را به پيروزي برساند. در اينجا بود كه از زبان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سّلم) فرمود: ان الله شاء ان يراك قتيلاً»[6] و همچنين از زبان حضرت(صلّی الله علیه و آله و سّلم) افزود: «ان الله شاء ان يراهنّ سبايا»[7]
بنابراين، حسين(علیه السّلام) از چيزي كم نمي گذارد؛ هستي، روح، زبان، فكر و قلبش را بر ميگيرد و به آن، نوزاد كوچك، فرزند رشيد و تمام ياران و برادرانش را ميافزايد و به فرزندان ابوطالب كه در مدينه هستند، مينويسد:
«الا و من خرج منكم معي يقتل و من لم يخرج لن يبلغ النصر»[8]اي خويشاوندان من! اي اهل بيت من! گمان مبريد اگر مرا رها كرديد، به پيروزي خواهيد رسيد، به بزرگي دست خواهيد يافت و زندگياي همراه با سر بلندي و عزت خواهيد داشت. بلكه پس از من زندگي شما خواري در خواري و ننگ در ننگ خواهد شد.
يزيدي كه حرمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سّلم) را هتك ميكند، فرزند رسول خدا را به شهادت ميرساند، به محمد بن حنفيه و ديگرِ هاشميان و فرزندان و نوههاي ابوطالب رحم نخواهد كرد.و چهره «حجاج بن يوسف ثقفي» را پيش رويشان ترسيم كرد. حجاجي که بازماندگان خاندان علي و بنيهاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان ميافكند و زنده دفن ميكند.
آيا حسين(علیه السّلام) همه اينها را از خانوادهاش پنهان ميدارد تا آنها را به خروج با خويش تشويق کند؟! نه، هرگز. بلکه بدون اينكه آنها را بفريبد و يا بگويد كه اگر شما با من خارج شويد پيروز خواهيد شد. مي فرمايد: پيروزي با ماست، امّا همراه با مرگ و شهادت، و اين مسأله را به خانوادهاش تأكيد كرد. پس هر كه خواست با حسين(علیه السّلام) خارج شد و هر آن كه خواست بازماند. امام حسين با اين كار خود نشان داد كه ميخواهد بيشترين نيروي انساني را در اين جنگ نابرابر بسيج كند و هنگام ترك مدينه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: «به خدا سوگند از روي سرمستي، طغيانگري، ظلم و فساد قيام نكردم، سلطه و حكومت بر مردم را نميخواهم. استبداد نميخواهم. همانا اصلاح در امت جدم راهر اندازه كه در توانم باشد، خواستارم. ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و در اين راه زندگي خود را تنها ضمانت قرار دادهام. ان الله شاء ان يراك قتيلاً. كلامي بود كه از زبان حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سّلم) نقل كرد.
هنگامي كه در مدينه بيعت به حسين(علیه السّلام) پيشنهاد شد، آن را رد کرد. سپس فهميد به او اجازه نخواهند داد تا بيعت نكند و او را خواهند كشت. او نميخواهد مکارانه به قتل برسد. از مدينه قيام كرد و شعار روشن خود را سر داد؛ كه او اصلاح ميخواهد. به مكه رفت و در آنجا با مردم ديدار كرد و مسأله را شرح داد وحقيقت را برايشان روشن ساخت.
او ميدانست كه موج گمراهي و اباطيل و شبهات جهان اسلام را آكنده كرده است و به همين دليل حسين به هر چيزي متهم خواهد شد. بنابراين ميخواست با روشنگري خود، حقايق را آشكار كند و پرتوهاي روشن كنندهاي را بر آن سفر بيفكند تا سفرش سرمشقي شود كه در تمام مراحل تاريخ بتوان به آن اقتدا كرد.
به انتظار روز ترويه ـ روز هشتم ذي الحجه ـ هنگامي كه پيمان كامل ميشود و حاجيان از راههاي مختلف به مكه ميرسند، نشست.
هزاران بلكه دهها و صدها هزارحاجي در مكه جمع شدند. هنگامي كه ديدند حسين با اندك يارانش و تعداد زيادي از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مكه خارج ميشود، شگفت زده شدند. آنها كعبه را كه مقصد و هدف تمام حاجيان است، ترك ميكنند. روز ترويه پيش از اينكه مناسك حج را كامل كنند، عمره مفرده بجاي ميآورند، كعبه را ترك ميكنند و از مكه خارج مي شوند . شگفت زده شدند و پرسيدند: اي فرزند رسول خدا دليل اين كار چيست؟
گفت: من بيعت نميكنم ولي يزيد جماعتي را فرستاد كه در زير لباسهاي احرام شمشيردارند ، و بر آنند تا خون مرا بريزند و من نميخواهم مقدسات الهي و حرم خداوند هتك حرمت شود. ميخواهم خارج شوم.
بيرون رفت و كلام مشهور خود؛ «خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده علي جيد الفتاه»[9] را فرمود. من از مرگ نميترسم مرگ گردنبند و زينت است و هميشه آدمي را در بردارد. هر كجا كه باشيد مرگ شما را در مييابد. پس هيچ گريز و فراري از آن نيست. مرگ با عزت زينت انسان است چنانكه، حيات با خواري و پستي، شايسته انسان نيست. «چقدر من شيفته و مشتاق ديدار گذشتگانم هستم ،چون اشتياق يعقوب به يوسف». سپس شرح ميدهد: «و اختير لي مصرع أنا ملاقيه، كأني بأوصالي تقطعها عسلان الفلوات، بين النواويس و كربلاء، فيملأن مني أكراشاً جوفاً، و أجربه سغباً، لا محيص عن يوم خط بالقلم. رضا الله رضانا أهل البيت، نصبر علي بلائه و نوفي أجره أجر الصابرين. ألا و من كان منكم باذلاً مهجته متشوقاً الي لقاء الله فليرحل معنا فاني راحل غداً ان شاء الله»[10] و با اين خطبه ابعاد سفر خود را روشن مي سازد و اهدافش را بيان ميكند. او از مرگ نميهراسد و مشتاق ديدار پدرانش است. او نبايد از مسئوليتهايش شانه خالي كند.او سالك و رهرو اين راه است و ميداند كه درندگان صحرا و گرگانش او را خواهند دريد. چرا؟
معدههاي خالي و غلافهاي گرسنه از من پر خواهد شد. غرض از كشتن من جز پر كردن شكمها و جيبها نيست. بدون بازدارنده و مانعي از دين و انسانيت ، براي شكمها و جيبهايشان ميكشند و ميدرند.و حسين بر آن بوداين مسأله را در سفرش ثابت كند. مرحله به مرحله حركت كرد و در هر منزلي شعار خود را اعلام داشت و از حقيقت پرده برداشت و ابعاد حركت خود را بيان كرد، تاهرچه بيشتر افكار عمومي را بسيج كند، و حقيقت را به آنها بفهماند.
قصد دارد آنها را برانگيزاند و پيامدهاي امر را برايشان روشن سازد، ميخواهد به سكوت پيشگان و مدارا كنندگان بگويد شما تا كي نشسته ايد و سكوت ميكنيد؟ اين چهره يزيد است. ننگريد كه او به اسم اميرالمؤمنين و خليفه مسلمين بر مسلمانان فرمانروايي ميكند. به شعر و نرمشش نگاه نكنيد، بلكه به واقعهاي كه حسين قهرمان آن است بنگريد.
سرانجام حسين وارد كربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لايعمل به و ان الباطل لايتناهي عنه، ليرغب المؤمن الي لقاء الله محقاً»[11] كوشيد تا حقيقت را براي اصحابش بيان كند. اين كلام از هدف، راه و درد حسين پرده برميگيرد. او از نرسيدن حق به صاحبانش و طغيان و سركشي باطل در همه جا دردمند است. اين چنين قيام كرد و اين چنين به قتل و شهادت رسيد و اين گونه بر همگان روشن شد كه آنها مردان و كودكان را ميكشند، بدنها را له ميكنند، زنان را به اسيري ميگيرند، خيمهها را آتش ميزنند و حتي شهداء و قربانيان را نيز از آب محروم ميكنند و سپس مردههاي خود را دفن ميكنند و بدنهاي طاهر و پاك را زير خورشيد، در معرض هر خطري، رها ميكنند.
حسين تا اين اندازه، حقيقت بنياميه را آشكار كرد و نقاب از چهره واقعي يزيد برداشت و تأكيد كرد كه اين مرد به رسالت اسلامي و ارزشهاي انساني و هيچ چيزي پايبند نيست و من براي همين قيام كردم و پنهان را بر شما آشكار ساختم…..
….اگر حسين نبود، يزيد شناخته نميشد، چرا كه با بسياري از راهها و روشها چهره خود را ميپوشاند و ميتوانست در پس اين نقابها اسلام را با حكمي پس از حكم و امري پس از امر و موضعي پس از موضع نابود كند. ولي حسين همه اينها را روشن ساخت و يزيد و بنياميه را رسواي امت کرد. و سپس به آنها گفت: اي مسلمانان، شما داوري كنيد. اين حكمران شماست كه بر شما چيره است. به چهره او بنگريد. او را چگونه مييابيد؟ آيا قبول ميكنيد كه در برابر او كرنش و بيعت کنيد؟
يك تن نزد حسين تنها يك نفر نبود، بلكه يك تن سلاحش بود. يك طفل در پيش اوفقط يك طفل نبود، وسيلهاي براي سوزاندن نقابها و روشن كردن حقايق بود.
لشكر دشمنان به چشم خود ديدند كه شبِ حسين، نماز و نيايش و دعا و تسبيح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه . دريافتند كه جنگ حسين جنگ شريف و مقدسي است، كه در گرو شخص نيست. تا اينكه در صبح عاشورا حسين همراهانش را به همان وصيت اميرالمؤمنين به يارانش در همه جنگها، و پيش از او رسول خدا، معلم، پيامبر و سرور آنها، وصيت كرد: «لا تبدأوهم قبل ان يبدأوكم»[12]حتي روز عاشورا، هنگامي كه حسين محاصره و روشن شد گريزي از مرگ نيست، باز هم جنگ را آغاز نكرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرين و تماشا كنندگان و از پس آنها تمام امت اسلامي دريافتند كه جنگ حسين، جنگي شريف است و جنگ يزيد، جنگي ظالمانه. باقي نميگذارد، رها نميكند، كوچك و بزرگ را ميكشد، آب را ميبندد، زنان را به اسيري ميگيرد، خيمهها را به آتش ميكشد و پس از آن دستور مي دهد اجساد را له كنيد. انتظار دارد كه شنهاي روان صحرا، جسم حسين و اهل بيتش را بپوشاند و اثري از آنها بجاي نگذارد.
اين حادثه به آن شكلي كه حسين آن را در پيش گرفت، حقيقت را آشكار كرد و واقعيت را نشان داد و حقيقت را برابر امت نهاد و اين امت بود كه از خلال اين تصوير داوري كرد. امت دريافت كه سكوت جايز نيست و مدارا ذلت و پستي است و كسي كه در برابر حق سكوت ميورزد و چيزي نميگويد، شيطاني لال است. امت همه اينها را فهميد و حركت را آغاز كرد. انقلابي بعد از انقلاب، حركتي بعد از حركت و اعتراضي بعد از اعتراض. ونهضت درلشكرگاه با زن و مردآغازشد،در هر شهري كه قافله اسيران از آن ميگذشت،آنگاه كه مردم درباره آنان وازواقعيت امر ميپرسيدند، زينب حقيقت را برايشان روشن ميساخت، فرياد سر ميدادند و خود را سرزنش ميكردندو براي جنگ با دشمنان قيام ميكردند.
حركتها و سپس قيام توابين آغاز شد. پس ازآن مختار بن ابيعبيدالله ثقفي و سپس گروهي از اينجا و گروهي از آنجا. تا اينكه عباسيان آمدند و بنياميه را نابود كردند. در اين مدت، از كشته شدن حسين تا انقراض بنياميه، شعار بلند تمام انقلابيها و همه معترضين و مخالفين «يا لثارات الحسين» بود. پس انتقام، آرزو، انگيزه و محرك تمام اين حركات، حسيني بود.
چگونه حسين توانست تمام اين وجدانهاي غافل و خواب را برانگيزد؟ با نماياندن حقيقت در برابر ديدگان مردم. با راهش، با مرگش،و با روشن كردن اين مطلب كه بنياميه، اينچنيناند.
يزيد ميخواست اسلام را ريشه كن كند. اما پس از انقلاب حسين، يزيد نيز عقب نشست. چرا كه ديد عزاي حسيني در خانه خودش بر پا داشته شده، اطرافيانش شروع به توبيخ و ملامتش كردند .پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بميراند، او در اين مسأله عجله كرد.»
يزيد مسئوليت را بر دوش پسر مرجانه يعني ابن زياد گذاشت و با اين كار نتوانست از اهداف امام حسين آگاه شود و تاوان اين كارش را پرداخت. وپس از آن و در طول تاريخ، اين انقلاب از صحرا و از ميان شنها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال يافت تا اينكه امروز در پيش روي ما است و ما از آن استفاده ميكنيم و بهره ميبريم و هر روز از آن يك امر جديد و تصحيح جديد، موضع جديد، حركت جديد، انقلاب جديد و عمل صالح و از خود گذشتگي كامل و مفيد در راه دفع تاريكي و ظلم و راندن باطل در مييابيم.
او فرمود: «الا ترون ان الحق لايعمل به و ان الباطل لايتناهي عنه»[13] همين دو عامل كافيست تا «ليرغب المومن الي لقاء الله محقاً»
امروز و هر زماني كه در برابر اين تصوير جاويدان ميايستيم، در برابر اين چراغ روشن از خون حسين، در برابر آن منارهاي كه بر جمجمههاي ياران حسين بنا گشته است، در برابر اين واقعهاي كه خون پاك او و پسران و كودكانش منشأ ظهور آن گرديده، در برابر اين منظرهاي كه در آن جانفشاني پيرمردي، چون حبيب بن مظاهر كه پا به هشتاد سالگي نهاده و نوجواني همانند قاسم بن الحسن را كه به سن بلوغ نرسيده است، مييابيم. فداکاري سفيد پوست در کنار فداکاري سياهپوست. فداكاري دوست در كنار فداكاري دشمنِ توبه كرده اي چون «زهير بن القين» و «حر بن يزيد رياحي». ايثار و جانفشاني برازنده مردان و زنان است، فداكاري براي هر فردي ميتواند باشد. ولي اين مجموعه، واين برگزيدگان كه با حسين بودند، همه وجودشان را در راه ريشهكني ظلم نثار كردند و هر آن كس كه تمام وجودش را در كفه ترازو بگذارد، پيروز است.
به ياد ميآورم كه روزي همراه با جمعي از برادران فلسطينيمان در مصر بوديم، بر سر سفره نشسته بوديم كه يكي از جوانان در بين غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هيچ صداي ناله يا خداحافظي بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان! از آنان پرسيدم كجا ميرود؟
گفتند: به جبهه. تعجب كردم؛ « هيچ بدرقهاي نميكنيد؟ گفتند: نه، نسلهاي خود را بهاي آزادي قدس قرار داده ايم» و آن كسي كه نسلش را، خودش را در راه آزادي امتش وقف كرده باشد، پيروز ميگردد. اين همان معياري است كه حسين به ما ميآموزد. حسين ميگويد: يزيد هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظيم باشد و هر اندازه كه عوامفريبياش گسترده و دامنهدار باشد و هر اندازه كه افكارش جهنّمي و گسترده باشد، فداكاري را در ميدان بياور، تا همچون دستههاي ملخ پراكنده شوند و از تو فرار كنند.
يكي از محدثين در «كتاب السير» ميگويد به خدا قسم هرگز كشتهاي را نديدم كه فرزندش و خانوادهاش همگي كشته شده باشند، تشنگي او را بيازارد،ولي صورتش همچون قرص كامل ماه . بر او هجوم بياورند و چون او به آنها حمله كند همچون دستههاي ملخ آنان را بپراكند.
حسين نه تنها در آن صحرا بلكه در طول تاريخ در برابر ستمگران ايستاد.در آن صحرا در برابر سي هزار نفر بود، اما در تاريخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت. و ظالمين و اهل باطل را چون دستههاي ملخ پراكنده ساخت .اين تصوير روشن ميسازد كه حق پيروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است كه غالب خواهد شد. قرآن كريم ميگويد: «بل يقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق» (21 ، 18)( بلكه حق را بر سر باطل مي زنيم، تا آن را در هم كوبد و باطل نابود شونده است) اين منطق قرآن است. ما امروز در اين جا، مكان پرتوافشاني، علم، بخشش، فداكاريها، جايي كه بر هر سنگ آن اثري و طهارتي و فداكاري و سخاوتي و بخششي ميبينيم، در هر سنگي تلاشي ميبينيم، خون دل مهاجري، خون دل مقيمي و احساسات و افكار مبارزان را در اين مكاني كه براي كشف حقايق و روشن شدن آن بنا گشته است، آشكارا سخن ميگوييم تا بر گمراهي و عوام فريبي فائق آييم؛ قصد نابود كردن و خراب كردن نداريم و خواهان فساد نيز نيستيم، قصد ما اصلاح امتمان است ،آن هم در حد توانمان. «ألا ترون انّ الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه» بهاي آن «ليرغب المؤمن الي لقاء الله محقّاً».
بهاي آن اين است: حضوري مصمم. در خواستي حق جويانه. اهداف چيست؟
بازگرداندن حق شهروندان. آيا شيعيان جز شهرونداني شريف، پاك، باوفا، وطن دوست، مرزدار، مرزبان، پرداخت كننده ماليات، آباد كنندگان مزارع، با فرهنگ، اهل انديشه و عمل، اديب، مهاجر و مقيم، كارگر و تاجر، بزرگان و صاحب هر هنر و صنعتي هستند؟ چه كساني بهترين مردم در اين كشورند؟ و لبنان، بهتر و شايستهتر براي آنها (شيعيان) است و آنها نيز بهتر و شايستهتر براي اين كشورند. نابودي آن را نميخواهند، پاسداري آن را خواستارند، پاسداري آن از راه عدل و عدالت. «كه حكومت با كفر باقي ميماند و با ظلم نه»
وقتي ميگوييم شيعه، نه از اين جهت كه شيعه هستند. همه انسانها محترمند. تمامي هم ميهنان محترمند. ما خواستار حق شيعيان و غير شيعيان هستيم، خواستار حق هر محرومي و خواستار آبادي همه منطقهها. عاقلانه نيست كه يك متر زمين در بيروت قيمتش ده هزار ليره باشد و دهها هزار متر زمين در مكانهاي ديگر يك ليره باشد.
اين امري غير معقول است. عاقلانه نيست كه در مدت 4 سال، 948 ميليون ليره خرج شود، ولي 1 قرش آن در مناطق محروم و عقب افتاده هزينه نشود.
دفاع از حقوق انسانها، از جمله اهداف اساسي اباعبدالله الحسين است. ما خواستار حق تمامي شهروندان هستيم. خواستار آبادي مناطق، همه منطقهها. نه فقط جنوب و بقاع و هرمل. حي المسلم و كرنتينا كه با ديدنش عرق بر پيشاني مينشيند، فقط اين ويا آن را نميخواهيم بلكه خواستار آبادي عكار، مناطق جبيل و مناطق جبل لبنان و هر منطقه عقب مانده و رشد نيافتهاي هستيم كه در اين سرزمين است.
لبناني متحد و برابر ميخواهيم كه در آن عدل و عدالت حاكم باشد و همه شهروندان را به ديده احترام بنگرند. خصوصيت تاريخي لبنان، هم زيستي بزرگوارانه است، هر آوارهاي براي خود زندگي آبرومندانهاي داشته و هر گروهي كرامت و عزت.
وطنمان را بر اين اساس بنا مي کنيم، بر اساس برابري، شايستگي و عدالت. آيا معقول است 19 ميليون براي آسفالت جادهها خرج شود، در حاليكه يك فلس آن براي جنوب خرج نشود؟ حمايت از جنوب و هموطنان از خواستههاي ماست. گفته ميشود لبنان به واسطه ديپلماسي و دوستيهايش، سرزمين (خود) را حفظ ميكند.
اما آيا نبايد از هم ميهن دفاع كرد؟ هم ميهن را رها ميكنيد تا ذليل شود؟ تا بميرد؟ تا رزق و روزي او بريده شود؟ تا ذليل و پشيمان و سرشكسته به سوي بيروت و صيدا سرازير شود. كدام منطقه، در كدام كشور اين گونه بي دفاع مانده است؟ ما كرامت همه محرومين راو حق همه محرومين را خواستاريم. آباداني هر منطقه عقب مانده، حق هر هم وطني از هر گروه و حزب كه باشد؛ كارگر، كشاورز، فرهنگي، دانشجو، معلم، بزرگ، كوچك.
هر كسي كه محروم باشد، بر ماست كه در كنار او باشيم. حتي در قواي سه گانه، سركشي يك قوه بر ديگري پذيرفته نيست، تجاوز يكي بر ديگري را نميخواهيم. ما خواستار عدالتيم. امام حسين ميفرمايد: «الا ترون ان الحق لا يعمل به».
اي حسينيان! اين مسأله چيزي نيست كه من از خودم درآورده باشم. نگوييد تو روحاني هستي و اين مسائل ربطي به تو ندارد. اميرمومنان علي بن ابيطالب ميفرمايد: «همانند چهار پاي در بند آفريده نشدم كه همه تلاشم براي علف، و گرفتاريش رفت و آمدش است. اگر چنانچه تمامي دغدغه خاطر انسان زندگي، پر كردن شكمش و گرفتاريش باشد، علي اين را چهار پا ميخواند.
نه به خدا من هم كه فرزند علي هستم، آفريده نشدم تا مثل چهارپاياني باشم كه تلاشش براي علف و گرفتاري او، رفت و آمدش باشد. آيا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ايمان نياورده است، كسي كه شب را با شكم سير صبح كند، در حاليكه همسايهاش گرسنه است.» بنابراين ميگوييم: «به خداوند و روز جزا ايمان نياورده است كسي كه در بيروت با خيالي آسوده و خشنود بخوابد و همسايهاش در جنوب در ترس بسر بَرَد. به خدا و روز جزا ايمان نياورده است كسي كه سرمست بخوابد و همسايهاش غرق غم و اندوه باشد. كسي كه زير سقف ميخوابد و همسايهاش سرپناه ندارد. كسي كه با تن درستي بخوابد و همسايهاش مريض باشد، كسي كه مدرسه دارد و همسايهاش مدرسه ندارد. تمامي اينها از لوازم ايمان است. آيا ما شخص خاصي را ميخواستيم؟ آنگونه كه ميخواهيد اشخاص را انتخاب كنيد و در آمدها را مصرف كنيد ولي حق ملت، حق مظلوم. حق شهروند، حق طوايف، حق گروهها، حق مناطق بايد (به صاحبانش) برسد و اگر نرسيد اين جمله را تكرار كنيم كه «الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهي عنه ليرغب المومن الي لقاء الله محقاً».
حسين معتقد است كه انسان در برابر ظلم نميتواند صبر پيشه كند. حسين ميفرمايد: «فوالله لا اري الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برماً»[14]عدالت و كرامت سهم همگان است، و شيعه از جمله آنها است و جنوب جزء آن است و بقاع و هرمل جزء آن است، بزرگ داشتن آنها، كرامت اين وطن است.
(عدالت) از همه چيز براي شما بهتر است. آيا آنچه را مجله «اكونوميست» نوشت، نخوانديد و ترجمه آن را كه ديروز در روزنامه «النهار» نوشته شد؟ بخوانيد آنچه را درباره جنوب و درباره شيعيان نوشته شد. اين ديدگاه يك انسان بيطرف است. اي مسئولين از روي نرمي و ترحم ميگويم و از كسي بدمان نميآيد، دلسوزي بر آنها (شيعيان) ميكنيم. چرا كه خانههايشان را خراب ميكنند و وطنشان را ويران.
ما در اين وطن حق داريم. ما جماعت حسيني هستيم. ما در كاروان حسين ميرويم. ما انقلابي همراه حسين هستيم. ما تاريخ را آن گونه كه حسين ميخواهد بنا ميكنيم و آرزومنديم حرف ما فهميده و هدف ما شناخته شود و چه مكاني بهتر است از مدرسه عامليه؟ آيا شعار تو بر سر در ورودي، «ذوالفقار» و «لافتي الا علي و لا سيف الا ذوالفقار» نيست.
علي به دليل علاقه به خون و خونريزي كسي را نميكشت. او در برابر مظلوم ميلرزيد و اشك ميريخت و در برابر يتيم صورتش را مقابل آتش تنور ميگرفت و ميگفت: «اي ابوتراب بچش (مزه آتش را) اين سزاي كسي است كه ايتام را واگذارد». اين علي است كه در برابر يتيم ميلرزد. قرآن كريم ميفرمايد: «أرأيت الذي يكذب بالدين فذلك الذي يدعّ اليتيم و لايحضّ علي طعام مسكين»(107، 2 -1)( آيا آن را كه روز جزا را دروغ مي شمرد نديدي، او همانا كسي است كه يتيم را به اهانت مي راند ومردم را به طعام دادن به بينوا وا نمي دارد.)
همانا اين راه ماست. ما قائل به اين راه هستيم و از خداوند ميخواهيم كه در پيمودن اين راه ما را ياري رساند. (براي روشن شدن حادثه كربلا) همه ابعاد آن را توضيح ميدهيم. تمامي اهداف و پيامدها را ذكر ميكنيم. آنگونه كه حسين انجام داد.
اميدواريم كه اين عاشوراي ما و اين روزهاي ما، روزهاي زنده حسيني باشد. اين چنين ميخواست و اين چنين سفارش نمود. گريستن و بر پا كردن مجالس كافي نيست. حسين به اينها نيازي ندارد. حسين شهيد راه اصلاح است. «اني أريد الاصلاح في امه جدي ما استطعت» پس اگر در جهت اصلاح امت جدش كوشيديم، او را ياري رساندهايم و اگر سكوت كرديم يا مانع اصلاح شديم او را وانهادهايم و يزيد را كمك كردهايم.
اي برادران! صفوف خود را انتخاب كنيد. صف يزيد يا صف حسين. به خدا قسم كه فكر نميكنم غير از صف حسين را انتخاب كنيد و جز به نداي حسين لبيك گوييد (حسيني) كه ميگويد: « هل من ناصر ينصرنا و هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله»
السلام عليك يا اباعبدالله الحسين وعلي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله ابداً ما بقينا و بقي الليل و النهار. اي كاش با تو بوديم. نميگويم كه اكنون با توييم. روزگار فرصت نداد كه در كنار تو باشيم و براي تو بميريم. ولي روزگار ما را از اينكه امروز با اسلام تو باشيم بازنمي دارد.والسلام عليكم.
پي نوشت :
[1] – لهوف، ص 181/ الاحتجاج، ج 2، ص 307.
[2] – بحارالانوار، ج 2 ، ص 99. من دو چيز گرانمايه در ميان شما به امانت مي گذارم، كتاب خدا و عترتم. تا هنگامي كه به اين دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو از يكديگر جدا نمي گردند، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
[3] – بحارالانوار، ج 44، ص 366. پاره رسول خدا از او جدا نمي شود.
[4] – بحارالانوار، ج 45، ص 199. هنگامي كه آن سرها ظاهر شد و خورشيدها بر تپه هاي جيرون تابيده شد، كلاغ ها قارقار كرد، به او گفتم خاموش مي شوي يا نه من انتقام خود را از پيامبر گرفته ام.
[5] – فرزند هند نيستم اگر انتقام كارهايي را كه فرزندان رسول الله انجام داده اند، از آنها نگيرم.
[6] – بحارالانوار، ج 44، ص 364/ لهوف، ص 63.خداوند خواسته كه تو را كشته ببيند
[7] – بحارالانوار، ج 44 ، ص 364/ لهوف، ص 63.خداوند خواسته كه آنها را (زنان) اسير ببيند.
[8] – آگاه باشيد كه هر كدام از شما كه با من بيايد كشته مي شود و هر كس نيايد هر گز به پيروزي نرسد
[9] – بحارالانوار، ج 44 ، ص 366/ لهوف، ص 60.
[10] – بحارالانوار، ج 44، ص 366.
[11] – بحارالانوار، ج 44، ص 192.
[12] – پيش از اينكه جنگ با شما را آغاز كنم جنگ با آنها را آغاز نكنيد.
[13] – آيا نمي بينيد كه حق به كار بسته نمي شود و از باطل نهي.
[14] – بحارالانوار، ج 44، ص 192. به خدا سوگند كه مرگ را جز سعادت و زندگي با ستم پيشگان را جز ملالت نمي دانم.
منبع: سخنراني امام موسي صدر در کلاس اعضاي ارشد جنبش امل به مناسبت عاشورا /س