خانه » همه » مذهبی » چرا همه انسان ها جزای گناه آدم(ع) (میوه ی ممنوعه) را می بینند؟ چرا همه انسان ها حق نداشتند در بهشت باشند؟

چرا همه انسان ها جزای گناه آدم(ع) (میوه ی ممنوعه) را می بینند؟ چرا همه انسان ها حق نداشتند در بهشت باشند؟

قبل از پرداختن به اصل پاسخ، ذکر چند مقدمه ضرورى است:
1) از مجموع آیات مربوط به خلقت انسان، استفاده مى شود که آدم از ابتدا براى زندگى و مرگ در زمین خلق شده بود. به همین جهت، خداوند قبل از خلقت انسان، آن گاه که به ملائکه خبر از آفرینش خلیفه و جانشین خود مى دهد، محل استقرار و سکونت آن را زمین معرفى مى کند: «و اذ قال ربّک للملائکة انّى جاعل فى الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها؛ آن گاه که پروردگارت فرشتگان را گفت: من در زمین جانشینى قرار مى دهم، گفتند: آیا در زمین کسى را مى گمارى که در آن فساد مى کند»(بقره، آیه ى 30).
ماجراى سکونت آدم و حوا در بهشت و خوردن از درخت ممنوع و آشکار شدن عورت آنان، مرحله اى از سیر نزولى انسان در مسیر استقرار و سکونت در زمین بوده است. یعنى آدم از ابتدا براى سکونت در زمین خلق شده و طریق استقرار او بر زمین، طى شدن مراحلى از جمله اسکان موقت در بهشت بوده است. ابتدا خداوند اسماء را به او تعلیم مى دهد و پس از اثبات خلافت و جانشینى آدم براى ملائکه، آنان را امر به سجده مى کند، آن گاه وى را در بهشت ساکن مى کند و از نزدیک شدن به درخت خاصى منع مى کند. تا آن جا که انسان با فریب شیطان از آن مى خورد و عورتش برایش آشکار مى شود و به زمین هبوط مى کند و در زمین مستقر مى شود.
2) حقیقت و هویت اصلى انسان که همان روح است از عالمى متعالى و برتر، سیر نزولى را طى کرده تا به عالم مادى و خاکى که پائین ترین مرتبه ى وجود است، رسیده است: «ثم رددناه اسفل سافلین؛ سپس او را به پست ترین [مراتب] بازگرداندیم»(تین، آیه ى 5). تا بار دیگر انسان با قوس صعودى از عالم ماده اوج گرفته و به سوى خدا بازگردد: یا ایهاالانسان انّک کادح الى ربّک کدحاً فملاقیه؛ اى انسان حقّا که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى، پس او را ملاقات خواهى کرد» (انشقاق، آیه ى 6).
آن چه در جریان سکونت آدم در بهشت و سپس نزول و هبوط به زمین، در قرآن کریم آمده است، در حقیقت بیانگر بخشى از قوس نزولى خلقت انسان است. آدم در سیر نزولى، ابتدا در بهشت برزخى ساکن مى شود، که عالمى است پائین تر از عالم ملائکه و روح، و بالاتر از عالم ماده و خاک، تا براى نزول و استقرار در زمین مهیا گردد.
3) آدم در مسیر استقرار بر روى زمین، در بهشت برزخى ساکن مى شود و از نزدیک شدن به آن درخت نهى مى شود. امّا به مقتضاى سرشت و طبیعت انسانى اش فریب شیطان را مى خورد و با تناول از درخت ممنوع، و آشکار شدن عورتش به زمین هبوط مى کند. خوردن از درخت ممنوع، لازمه ى انسانیت انسان و مقتضاى سرشت اوست. خداوند در داستان آدم یک واقعیت را بیان مى کند، امّا از آن حقیقتى فراتر قصد کرده است. آن چه که در مورد آدم(ع) آمده است براى نوع بشر است. بر این اساس همچنان که تعلیم اسماء به نوع آدم است و نوع بشر مى تواند این قوه را به فعلیت برساند و همچنان که مقصود از سجده، سجده بر نوع آدم نیز هست؛ مقصود از خوردن آن درخت و برگزیدن زندگى دنیا، نوع انسان است. هر چند براى خصوص آدم رخ داده است. یعنى نوع انسان چنین است. در اینجا این سؤال خودنمایى مى کند که اگر خوردن از درخت ممنوع مقتضاى سرشت و نوع خلقت انسان است، پس چرا خداوند آدم را از نزدیک شدن به این درخت نهى مى کند؟ در پاسخ باید گفت: این نهى، نهى مولوى و به انگیزه زجر و بازداشتن نیست. بلکه این نهى براى ارشاد و تعلیم آدم است. در واقع خداوند مى فرماید: اى انسان اگر نزدیک نشوى از عالم برتر به دنیا نزول نمى کنى، هر چند سرشت تو به گونه است که به اختیار خود از درخت خواهى خورد و نزول خواهى کرد. خداوند با این نهى مى خواهد به آدم چیزهایى را نشان بدهد. آدم باید امورى را تجربه کند و یاد بگیرد تا آماده و مهیاى استقرار در زمین گردد:
الف) آدم باید بفهمد، که دشمنى مکار و حیله گر دارد که خیر او را نمى خواهد. بلکه به دنبال آشکار کردن «سوؤاه» زشتى ها در اوست.
ب) آدم، قبل از هبوط به زمین، آثار تلخ و رنج آور مخالفت با دستورات الهى و پیروى از شیطان را تجربه مى کند.
ج) راه توبه و بازگشت را مى آموزد و آن را تجریه مى کند.
د) آدم در آن مرحله از خلقت، هنوز از عالم روح و ملائکه انفصال کامل پیدا نکرده، و به همین جهت هنوز فرصت نداشته به عورت خود یعنى جنبه ى تمایلات حیوانى اش، توجه کند؛ با سکونت در بهشت و پس از خوردن از درخت ممنوع، به این جنبه ى خود آگاه مى گردد.
4) شاید پرسیده شود؛ اگر نهى از خوردن از درخت، نهى مولوى نیست، پس چرا در قرآن تعبیر ظلم و عصیان آمده است: «ولاتقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین؛ به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود» (بقره، آیه ى 35). و یا آمده: «و عصى آدم ربه فغوى؛ آدم پروردگارش را عصیان کرد پس ارشاد نشد». در پاسخ باید گفت: مقصود از ظلم در «فتکونا من الظالمین» (طه، آیه ى 121) ظلم به نفس است، نه ظلم به خداوند و شکستن حرمت مولا و مولویت مولا، یعنى معصیت؛ شاهد بر این مطلب این است که وقتى آدم و حوا توبه کردند چنین گفتند: «ربنا اننا ظلمنا انفسنا؛ خدایا ما به خودمان ستم کردیم»(اعراف، آیه ى 23).
و ظلم به نفس، به این بود که با خوردن از آن درخت، خود را گرفتار مشقت و رنج و سختى زندگى دنیا کردند. زندگى دنیا که انسان در آن تشنه و گرسنه مى شود، نیاز به پوشش و هزاران نیاز مادى دیگر دارد. زندگى توأم با فقر و غنا، سلامتى و بیمارى، بهره مندى و محرومیت، به دست آوردن و از دست دادن و…
دلیل و شاهد بر این که، مقصود از ظلم، ظلم به نفس به واسطه ى گرفتار شدن در سختى و مشقت زندگى دنیاست، آیه ى شریفه ى دیگرى است که در آن به جاى «فتکونا من الظالمین» مى فرماید: «فتشقى»: «یا آدم ان هذا عدوّ لک و لزوجک فلایخرجنّکما من الجنه فتشقى؛ اى آدم این [ابلیس] براى تو و همسرت دشمنى [خطرناک] است، زنهار تا شما را از بهشت بیرون نکند که گرفتار رنج و مشقت مى شوى» (طه: آیه ى 117).
«شقاء» به معنى «رنج و تعب» است و ادامه ى آیه نیز مقصود از «شقاء» را بیان مى کند: «ان لک ان لاتجوع فیها و لاتصرى و انّک لاتظمأ فیها و لاتضحى؛ تو در آن [بهشت] نه گرسنه مى شوى و نه برهنه، و نه تشنه مى گردى و نه در حرارت آفتاب بمانى»(طه، آیه ى 119 – 118).
و به نفس خودت ظلم کنى، نتیجه و اثر این ظلم به نفس این است که به مشقت و سختى حیات دنیا، چون گرسنگى و تشنگى و سرما و گرما و هزاران مشکلاتى که لازمه ى زندگى روى زمین است، گرفتار خواهى شد.
و امّا «عصیان» در لغت به معناى «عدم انفعال و تأثیر نپذیرفتن» است. به همین جهت به کسى که از اوامر و نواهى مولا، منفعل نشود، مى گوییم عصیان کرد. یعنى از امر و نهى مولا، اثر نپذیرفت و به دنیال انجام مأمور به و یا ترک منهى عنه نرفت. بنابر این عصیان، به معنى منفعل نشدن از اوامر و نواهى مولا خواهد بود و این عدم انفعال همچنان که در اوامر و نواهى مولوى محقق مى شود در اوامر و نواهى ارشادى نیز روى مى دهد. بنابر این «و عَصى آدمُ ربّه» یعنى آدم از نهى ارشادى پروردگارش منفعل نشد و تأثیر نپذیرفت.
و امّا در مورد «غوایت» که در آیه بدان اشاره شده «و عصى آدم ربّه فغوى»: غى در مقابل رشد و هدى است؛ و وقتى کلمه ى «هدى» در مقابل «غى» به کار مى رود، به معناى ارشاد است (المیزان، علامه ى طباطبایى، ج 1، ص 240). بنابر این «هدى» یعنى ارشاد کرد و «غوى» یعنى ارشاد نشد.
«و عصى آدمُ ربه فغوى، ثم اجتبیه ربه فتاب علیه و هدى؛ و آدم پروردگارش را عصیان کرد (یعنى از امر ارشادى او تأثیر نپذیرفت) پس ارشاد نشد؛ سپس خداوند او را برگزید و او را بخشید پس او را ارشاد و هدایت کرد» (طه، آیه ى 121 – 122). یعنى، غوایت، نتیجه ى قهرى عصیانِ امر ارشادى است. کسى که از ارشاد مولا بهره نبرد، قهراً ارشاد نشده است.
5) همان طور که در ضمن مقدمات قبل اشاره شد، بهشتى که حضرت آدم قبل از هبوط به زمین به طور موقت در آن ساکن شد، بهشت جاودان اخروى نبوده.
دلیل این که آن بهشت، بهشت اخروى که به عنوان پاداش انسان هاى مطیع وعده داده اند، نبوده است: اولاً بهشت اخروى (جنه الخلد) جاودان و دائمى است. در آیات بسیارى بر جاودانه و دائمى بودن آن تأکید شده و این که کسى که وارد آن شود، هرگز خارج نخواهد شد (فرقان، آیه ى 15 / توبه، آیه ى 89 / هود، آیه ى 107 و فرقان، آیه ى 16).
ثانیاً در بهشت اخروى، ابلیس و وسوسه هاى شیطانى هرگز راه ندارد. در حالى که آدم و حوا در آن بهشت فریب شیطان را خوردند: «فوسوس لهما الشیطان؛ شیطان آنان را وسوسه کرد» (اعراف، آیه ى 20).
«فدلّیهما بغرور؛ پس آن دو را فریب داد» (اعراف، آیه ى 22).
همچنان که آن بهشت، باغ دنیوى نیز نبوده است که اولاً هم تعبیر آیات قرآنى به «هبوط به زمین پس از عصیان» بر این امر دلالت دارد (بقره، آیه ى 36 و 38 / اعراف، آیه ى 24 / طه).
و هم روایاتى که بر آسمانى بودن آن بهشت تأکید کرده و آن را در مقابل ویژگى هاى زندگى دنیوى قرار داده با تفسیر آن به باغ هاى دنیوى سازگار نیست«ان لک ان لاتجوع فیها و لاتصرى و انّک لاتظمأ فیها و لاتضحى» ؛ (طه، آیات 119 – 118).
با توجه به مقدماتى که گذشت، پاسخ سؤال شما روشن مى شود:
اولاً؛ بهشتى که آدم و حوا ابتدا در آن ساکن شدند، بهشت اخروى که پاداش انسان هاست و در سیر صعودى به آن حرکت خواهد کرد، نبوده است.
ثانیاً؛ اصلاً از ابتدا آدم براى سکونت و زندگى و مرگ روى زمین خلق شده است. سکونت در بهشت، در حقیقت مرحله اى از مراحل خلقت انسان براى استقرار روى زمین بوده است.
ثالثاً؛ انسان موجودى است که از شعور و اراده برخوردار است و بشر اولیه از همان ابتدا که بر روى زمین مستقر شد از قدرت انتخاب و اختیار برخوردار بوده است. در داستان نزدیک شدن به درخت بهشتى و خوردن از آن، انسان به اراده و اختیار از آن درخت خورد، لکن این مقتضاى سرشت و طبیعت انسانى او بود. نوع خلقت انسان، به گونه اى است که در آن مرحله به مقتضاى طبیعت انسانى اش از آن درخت مى خورد.
رابعاً؛ چنین نیست که بشریت تقاص عمل حضرت آدم را پس مى دهند، بلکه آدم نماد نوع این موجود است. انسان از ابتدا براى زندگى و مرگ در روى زمین خلق شده است و آدم نماد نوع انسان است. انسان به مقتضاى خلقت انسانى اش و آن چه که در نهاد و ضمیرش نهاده شده، از آن درخت مى خورد و زندگى زمینى را انتخاب مى کند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد