واژة عقل كاربردهاي متعدد و معاني مختلفي دارد. يكي از معاني عقل همان نيرويي است كه انسان به واسطة آن از ساير حيوانات امتياز پيدا مي كند و آمادة پذيرش دانش هاي نظري و انديشيدن در امور مختلف مي شود، «عقل» به اين معنا همان نيروي نفس است كه به واسطه آن انسان به درك معارف فراتر از حس و خيال دست پيدا مي كند.[1]عقل به اين مفهوم هرگز به موجودات نظير نباتات، جمادات و حيوانات عرضه نشده است؛ چون عقل به اين معنا از شئون نفس انساني است و موجودات ديگر ظرفيت چنين نفسي را ندارد و در نتيجه عقل به معناي ياد شده را كه از شئون نفس انساني است موجودات ديگر نمي توانند داشته باشند، و قابل عرضه بر آنها نيست. در نتيجه اين پرسش كه چرا عقل انسان عقل به معناي ياد شده را پذيرفت و ديگران نپذيرفتند موضوعيت نخواهد داشت.
در قرآن كريم مسئلة ديگري مطرح شده است كه در آن، زمينه براي طرح پرسش ياد شده وجود دارد و آن مسئله امانت است كه فرمود: «انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان»[2] ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم، پس از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هرسناك شدند ولي انسان آن را برداشت.
دربارة اين كه مراد از اين امانت در آية مباركه چيست ديدگاه هاي متعدد اظهار شده است، علامه طباطبايي ضمن بحث مبسوطي مي فرمايد: برخي گفته اند كه مراد از آن امانت، عقلي است كه ملاك تكليف و مناط ثواب و عقاب است.[3] گر چه خود علامه امانت را به مفهوم ولايت الهي گرفته است، اما قول ياد شده را به عنوان يكي از اقوال مطرح كرده است.[4] بنابراين شايد مراد از عرضة عقل بر موجودات از جمله انسان، اشاره به همين قول باشد كه امانت در آيه را به معناي عقل بدانيم (عقل كه ملاك تكليف و ثواب و عقاب است) ولي به نظر مي رسد اگر مطلب در دو محور مطرح شود مناسب است:
الف: امانت در آية مباركه به معناي عقل به مفهوم آن كه ملاك تكليف و معيار ثواب و عقاب باشد، نظريه اي ناتمام است چون عقل بدين معنا را غير از انسان يعني جن هم دارد، در حالي كه آيه مي فرمايد: غير از انسان از پذيرش آن امانت خودداري كرد و تنها انسان به پذيرش آن امانت حاضر شد، از اين معلوم مي شود كه مراد از آن امانت عقل به معناي ملاك تكليف نيست.
ب: به فرض طبق نظريه اي كه گفته است مراد از امانت عقل به مفهوم ملاك تكليف است، بايد ديد كه چرا انسان اين امانت را پذيرفت و ديگران نپذيرفتند؟ آنچه در ذيل همان آيه دربارة علت پذيرش آن امانت از سوي انسان مطرح شده اين است كه فرمود: «… انه كان ظلوماً جهولاً»[5] يعني به درستي كه انسان ستمگري نادان است. اما اين پرسش مطرح است كه اين تعبير «ظلوم» و «جهول» با جريان پذيرش امانت كه يك امر ممدوح است چگونه قابل جمع است؟
در اين باره سخن بسيار است؛ اما به اختصار بايد گفت به طور يقين پذيرش اين امانت بزرگترين افتخار و امتياز انسان است چگونه ممكن است كه به خاطر قبول چنين مقام بلندي او را مذمت كرد. پس اين تعبير نوعي مدح است يعني چون انسان به خاطر پذيرش آن امانت خود را به زحمت انداخت و در واقع بر خود زحمتي را روا داشت كه ساير موجودات از تحمل آن ناتوان بودند. از اين رو انسان به نفس خود ظلوم شد، و چون نمي دانست پي آمد پذيرش آن امانت چقدر سنگين خواهد بود لذا از او به جهل تعبير شده است.[6]خلاصه مطلب اين كه اگر به فرض مراد از امانت در آيه همان عقل به مفهوم ملاك تكليف باشد، بعيد نيست كه انسان به اين دليل آن را بر خود خريد و آن را پذيرفت كه خود را شايسته ديد كه در پرتو آن زمينه تكليف و مسئوليت در خود ايجاد كند. اما ساير موجودات نخواستند زير بار چنين مسئوليتي بروند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. ناصر مكارم، تفسير نمونه، ج 17، ص 450، نشر دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1379 ش.
2. طبرسي، مجمع البيان، ج 7 تا 8، ص 585، نشر دارالمعرفة، بيروت، 1406 ق.
پي نوشت ها:
[1] . ملاصدرا، شرح اصول كافي، كتاب عقل و جهل، ص 160.
[2] . احزاب/ 72.
[3] . طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، تهران، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1372ش، ج 16، ص 374.
[4] . همان، ص 371.
[5] . احزاب/ 72.
[6] . محيي الدين عربي، تفسيران، بيروت، نشر دارالاندلس، بي تا، ج 2، ص 298، الميزان، نشر پيشين، ج 16، ص 373.