خانه » همه » مذهبی » چه آياتي در قرآن مربوط به علم تاريخ مي‌باشد؟

چه آياتي در قرآن مربوط به علم تاريخ مي‌باشد؟

ابتدا لازم است رشته‌هاي علمي كه مربوط به تاريخ مي‌شود توضيح داده شود و آن گاه به پاسخ پرسش پرداخته شود، در واقع سه علم مربوط به تاريخ مي‌شود كه با هم رابطة نزديك و تنگاتنگي دارند.
1. «تاريخ نقلي»، يعني علم به وقايع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در گذشته، در مقابل اوضاع و احوالي كه در زمان حال وجود دارد، علم تاريخ در اين معني، اولاً جزئي يعني علم به يك سلسله امور شخصي و فردي است نه علم به كليّات و يك سلسله قواعد و ضوابط و روابط، ‌ثانياً يك علم «نقلي» است نه عقلي ثالثاً علم به «بودن»ها است نه علم به «شدن»ها. رابعاً به گذشته تعلق دارد و نه به حاضر، اين نوع تاريخ، به «تاريخ نقلي» نام گذاري شده است.
2. «تاريخ علمي» كه عبارت است از علم به قواعد و سنن حاكم بر زندگي‌هاي گذشته كه از مطالعه و بررسي و تحليل حوادث و وقايع گذشته به دست مي‌آيد، آن چه محتوا و مسايل تاريخ نقلي را تشكيل مي‌دهد، يعني حوادث و وقايع گذشته، به منزله «مبادي» و مقدمات اين علم به شمار مي‌روند. و در حقيقت آن حوادث و وقايع براي تاريخ به معناي دوّم، در حكم موادي است كه دانشمند علوم طبيعي در لابراتوار خود گرد مي‌آورد و آنها را مورد تجزيه و تركيب و بررسي قرار مي‌دهد كه خاصيت و طبيعت آنها را كشف مي‌نمايد و به روابط علي و معلولي آنها پي ببرد و قوانين كلي استنباط نمايد. مورخ به معناي دوّم، در پي كشف طبيعت حوادث تاريخي و روابط علي و معلولي آنها است تا به يك سلسله قواعد و ضوابط عمومي و قابل تعميم به همه موارد مشابه حال و گذشته دست يابد. تاريخ به اين معني را «تاريخ علمي» ناميده مي‌شود.
در تاريخ علمي مسائل قواعدي استنباط مي‌شود كه اختصاص به گذشته ندارد، قابل تعميم به حال و آينده است. اين جهت تاريخ را بسيار سودمند مي‌گرداند و آن را به صورت يكي از منابع «معرفت» (شناخت) انساني در مي‌آورد و او را بر آينده‌اش مسلط مي‌نمايد.
تاريخ علمي، مانند تاريخ نقلي به گذشته تعلق دارد نه به حال و علم به آن علم به بودنها است نه علم به «شدنها»، امّا برخلاف تاريخ نقلي که كلي است. نه جزئي و عقلي است و نه نقل محض.
3. فلسفه تاريخ، يعني علم به تحولات و تطورات جامعه‌ها از مرحله‌اي به مرحله ديگر و قوانين حاكم بر اين تطورات و تحولات. به عبارت ديگر: علم به «شدن» جامعه‌ها نه «بودن» آنها.[1]در قرآن كريم هم آياتي كه بيانگر تاريخ نقلي است وجود دارد، مانند نقل جريان آدم و سرگذشت ديگر پيامبران مانند ادريس، نوح، ‌هود، صالح، ابراهيم، اسحاق، اسماعيل، ‌لوط، يعقوب، يوسف، موسي، عيسي و تاريخ اسلام.[2]و همين طور، آياتي مربوط به تاريخ علمي نيز وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود:
الف. تاريخ داراي سنّت‌ها و ضوابط است: «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُون‏ »؛[3] براي هر امتي مدتي است كه وقتي مدتشان سر رسيد ديگر نه لحظه‌اي عقب و نه لحظه‌اي پيش خواهد رفت.
در آيه‌اي ديگر مي‌خوانيم: و ما اهلكنا من قربة الاولها كتابُ معلوم ‌ما تَسبقُ من امة اجلها و ما يستأخرون،[4] ما اهل هيچ روستا يا سرزميني را هلاك نكرديم مگر آن كه براي آنان مدتي مضبوط معين بود، ‌و هيچ امتي از اجل خود پيش و پس نمي‌افتد.
آيات فوق دلالت دارند كه بر تاريخ سنّت‌هايي حكومت مي‌كند و اين سنتها غير از ضوابط شخصي در مورد افراد است.
ب. ظلم باعث نابودي امتها مي‌شود: قرآن كريم مي‌فرمايد: پروردگار تو بسيار بخشاينده و مهربان است. اگر بخواهد مردم را به اعمالشان كيفر دهد، بايد در عذاب آنها تسريع كند ولي اين طور نيست، براي آنان سرفصلي است كه از آن گريزي نخواهد بود و ما اهل اين سرزمين‌هاي ستمگر را هلاك كرديم و قانون هلاكت آنان را به وقت معيني موكول نموديم.[5]در آيه ديگر مي‌خوانيم «و اگر خدا مردم را به ستمگريشان مؤاخذه (سريع) مي‌كرد، هيچ جنبنده‌اي روي زمين نمي‌ماند، ولي كيفر آنها را تا مدتي معين به تأخير مي‌اندازد و چون آن مدت سر آيد، نه يك لحظه پيش و نه يك لحظه پس به حساب آنها خواهد رسيد.[6]ج. مخالفت با پيامبران پيامد ناگواري دارد: در قرآن كريم مي‌خوانيم: و چون بكوشند تا تو را در اين سرزمين (مكه) به زحمت اندازند و از آن بيرونت كنند، در اين صورت در جاي تو جز مدتي كوتاه درنگ نمي‌كنند، اين قانوني است دربارة پيامبراني كه قبل از تو فرستاديم و قوانين ما تغيير پذير نيست».[7] اين آيه نيز تأكيد روي سنّت‌ها دارد و مي‌گويد: ما در رفتار با پيغمبران پيش از تو چنين رفتار كرديم، اين قانون ادامه دارد و قابل تغيير نيست.
در جاي ديگر مي‌فرمايد: همانا پيامبراني قبل از تو تكذيب كردند و آنها بر تكذيب مردم شكيبايي نشان دادند، آزار و اذيت مردم را تحمل كردند، تا ياري ما فرا رسيد و هيچ قدرتي نتوانست نشانه‌هاي وعدة ما را كه به پيامبران داده‌ايم، دگرگون سازد و همانا خداوند اخبار پيامبران را بر تو فرود آورد.»[8]د. سياحت براي درك سنّت‌هاي تاريخ: پيش از شما سنّت‌هايي وجود داشته شما در روي زمين به سير و سياحت بپردازيد، بنگريد تا بدانيد پايان كار دروغ پنداران چگونه بوده است.[9]هـ . علل اعتلاها و انحطاط‌ها
در قرآن مجموعاً به چهار عامل مؤثر در اعتلا و انحطاط جوامع اشاره شده است:
1. عدالت و بي‌عدالتي؛ در قرآن آياتي داريم كه مي‌رساند مظالم اجتماعي جامعه را از بيخ و بن بر مي‌كند.[10] 2. اتحاد و افتراق: در برخي آيات صريح دستور مي‌دهد كه بر مبناي ايمان و گرايش به ريسمان الهي متحد و متفق باشيد و از تفرق و تشتت بپرهيزيد و همچون گذشتگان با اختلاف زمينة سقوط خود را فراهم نكنيد.[11] و در آية ديگر مي‌فرمايد: و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهبَ ريحكم؛ با يكديگر نزاع نكنيد كه نزاع (داخلي) سستي مي‌آورد، و سستي شما را زايل مي‌كند.[12]3. اجرا يا ترك امر به معروف و نهي از منكر: قرآن دربارة ضرورت امر به معروف و نهي از منكر بسيار سخن گفته است، از يكي از آيات صريحاً استنباط مي شود كه ترك اين فريضة بزرگ در هلاكت و انهدام يك قوم مؤثر است.[13]4. فسق و فجور و فساد اخلاق، در اين زمينه نيز آيات بسياري وارد شده است.[14]و همين طور آياتي كه مي‌گويد سنتهاي تاريخ استثناپذير نيست.[15] و بين پيامبران و مترفان ‌و … رابطه‌اي برقرار بوده است.[16]و هم چنين آيه 16 و 17 سورة اسراء، 66 مائده، 96 اعراف، 16 جن و آيه 10 سورة محمد، و آيه 109 سورة يوسف و 120 سورة حج، و آية 36 و 37 سوره ق و … دربارة تاريخ علمي، و سنّت‌هاي تاريخ مي‌باشد.

سه مطلب بنيادين در سنّت‌هاي تاريخ
در بين متوني كه براي اثبات تاريخ علمي و سنّت‌هاي تاريخي از قرآن آورديم، مي‌توان در مقايسة اين متون سه مطلب اساسي پيدا كرد كه قرآن بر آنها تأكيد دارد:
1. اولين حقيقت در سنن تاريخ، عموميت داشتن آن است، يعني سنّت‌هاي تاريخ روابط اتفاقي و كوركورانه نيست، و وضعي ثابت و غير تخلفي دارد، و تا وقتي جهان در وضع عادي برمنوال طبيعي و كيهاني‌اش سير مي‌كند، و تغييري در آن مشاهده نمي‌شود، عموميت و كليت اين قوانين، سنن تاريخ را جنبة علمي مي‌بخشد، زيرا قوانين علمي مهمترين امتيازش اين است كه كليت دارد و فراگير و عمومي است. اين مطلب از آيات عديده‌اي از قرآن استفاده مي‌شود.[17] از جمله مي‌فرمايد: «و لن تجد لِسُنةِ الله تبديلا».[18]2. دومين حقيقتي كه قرآن روي آن تكيه دارد، خدايي بودن اين سنّت است، سنن تاريخي رباني است، يعني مربوط به خدا است، سنة الله است[19] و به تعبير ديگر، «كلمات الله»[20] است. يعني هر قانوني از قوانين تاريخ، «كلمه الله» است، يك قاعده الهي است. پافشاري قرآن روي الهي بودن سنّت‌هاي تاريخ «سنة الله» بودن و خصوصيت غيبي داشتن آنها براي ايجاد انديشة وابستگي انسان به خدا است. يعني حتي وقتي انسان مي‌خواهد از طبيعت برخوردار شود، به «الله» وابسته است تا انسان بتواند خدا را دريابد و احساس كند. موقعي مي‌تواند از نظم كامل جهان در ميدان‌هاي مختلف قوانين و سنّت‌هاي حاكم بر طبيعت برخوردار باشد كه از خدا فاصله نگيرد، زيرا خداوند قدرتش را از خلال همين سنّت‌ها اعمال، اين سنّت‌ها و قوانين، «ارادة الله» اند و حكمت و تدبير او را در عالم تجسم مي‌بخشند.
3.  حقيقت سومي كه قرآن روي آن زياد تكيه دارد مسأله آزادي و اختيار انسان، پافشاري روي آزادي در انتخاب مخصوصاً در مسأله سنّت‌هاي تاريخ حائز اهميت بسياري است، زيرا شبهة تعارض بين آزادي انسان و سنّت‌هاي تاريخي رفع مي‌شود و روشن مي‌شود كه قرآن سنّت‌هاي تاريخ را بي‌اراده انسان جمع كرده و اعلام مي‌دارد كه مركز حوادث و قضايايي كه يكي بعد از ديگري بر اين جهان مي‌گذرد و اراده انسان است[21]، ‌چنان كه مي‌خوانيم:
«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏ »؛[22] خداوند تا قومي خود را دگرگون نسازند، وضع آنها را دگرگون نمي‌سازد و فرمود: «هر گاه آنان در راه راست پايداري نشان دهند، ما از آب گواراي روزي فراوان آنها را سيرابشان مي‌كنيم».[23]و در آيه ديگر فرمود: «و ما اهل اين روستاها را به علت ستمگريشان هلاك ساختيم و براي هلاكت آنها زماني قرار داديم.»[24]آيات فوق به خوبي نشان مي‌دهد كه سنّت‌هاي تاريخي فراتر از دست انسان نيست بلكه، ‌همه از زير دست انسان مي‌گذرد، زيرا خداوند هرگونه تغيير مطلوبي را در زندگي انسان به دست خود او سپرده است.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1 سنتهاي تاريخ در قرآن، سيد محمد باقر صدر، ترجمه سيد جمال موسوي.
2. جامعه و تاريخ، مرتضي مطهري.
3. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، ج 15، ص 95 و 344 و ج 13، ص 415 و ج 24، ص 254.
4. فهرست موضوعي تفسير نمونه، احمد علي بابايي، ص 537 ـ 549.  

پي نوشت ها:
[1] . مطهري، مرتضي، جامعه و تاريخ، قم، انتشارات صدرا، بي‌تا، ص 58 ـ 61، با تلخيص و تغيير.
[2] . ر.ك: بابائي، احمد علي، رضا محمدي، فهرست موضوعي تفسير نمونه، قم، مدرسه الامام امير المؤمنين، چاپ دوّم، 1368، ص 456 ـ 540 .
[3] . اعراف/ 34؛ و يونس/ 49.
[4] . حجر/ 4 ـ 5.
[5] . كهف/ 58 و 59.
[6] . فاطر/ 45.
[7] . اسراء/ 76 و 77.
[8] . انعام/ 34.
[9] . آل عمران/ 127.
[10] . قصص/ 2.
[11] . آل عمران/ 103 و 104 و انعام/ 53 و 65.
[12] . انفال/ 46.
[13] . مائده/ 79، ر.ك: مطهري، مرتضي، همان، ص 207 ـ 208.
[14] . هود/ 116؛ انبياء/ 13؛ مؤمنون/ 33 و 64.
[15] . فاطر/ 43؛ بقره/ 214.
[16] . سبأ/ 35.
[17] . احزاب/ 62؛ اسراء/ 77.
[18] . انعام/ 34.
[19] . احزاب/ 62.
[20] . انعام/ 34.
[21] . صدر، سيد محمدباقر، همان، ص 53 ـ 59، با تلخيص و تغيير.
[22] . رعد/ 11.
[23] . جن/ 16.
[24] . كهف/ 59.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد