طلسمات

خانه » همه » مذهبی » چهارمين دوره ي تاريخي امامت(2)

چهارمين دوره ي تاريخي امامت(2)

چهارمين دوره ي تاريخي امامت(2)

مأمون مي خواست از نسل پيامبر(ص)كودكي در خاندانش به دنيا آيد، و آن را عامل فضل و كرامت خويش به حساب آورد، كه البته امام جواد(ع) از امالفضل، صاحب فرزندي نشدند.
«اين نبرنگ، بي نتيجه بود، زيرا دختر مأمون، هرگز فرزندي نياورد» (يعقوبي، 1348 ، 454).

d3e168e8 2fe9 4129 b9bb b93ffd8d97ef - چهارمين دوره ي تاريخي امامت(2)

0020696 - چهارمين دوره ي تاريخي امامت(2)
چهارمين دوره ي تاريخي امامت(2)

 

 

4)تولد كودكي در خاندانش از نسل پيامبر (ص)
 

مأمون مي خواست از نسل پيامبر(ص)كودكي در خاندانش به دنيا آيد، و آن را عامل فضل و كرامت خويش به حساب آورد، كه البته امام جواد(ع) از امالفضل، صاحب فرزندي نشدند.
«اين نبرنگ، بي نتيجه بود، زيرا دختر مأمون، هرگز فرزندي نياورد» (يعقوبي، 1348 ، 454).

تلاش هاي سياسي، اجتماعي امام جواد (ع)
 

امام جواد (ع)، در حالي كه كاملاً زيرنظر قرار داشتند، در حوزه انتقال معارف ديني و در حوزه ي سياست و اجتماع، تلاش هاي فراواني نمودند كه در مجموع مي توان به اين تلاش هاي آن حضرت(ع) اشاره داشت.

1) تبيين جايگاه امامت واهل بيت (ع) در مناظرات
 

يحيي بن اكثم، يك درباري و مخالف شديد و ازدشمنان خاندان امامت است. او خود، اعتراف كرده از روزي كه امام جواد(ع) را ديده تحت تأثير شديد او قرار گرفته و در اولويت و حقانيت او ترديدي را نمي توان به خود راه دهد.
يحيي بن اكثم، قاضي دربار عباسيان است. مي گويد: «روزي نزديك تربت پيامبر(ع)، امام جواد (ع)را ديدم، با او در مسائل مختلفي به مناظره پرداختم و همه را پاسخ داد. گفتم: به خدا سوگند و مي خواهم چيزي را از شما بپرسم ولي شرم دارم. امام (ع) فرمود:من پاسخ را بدون اين كه پرسشت را به زبان آوري مي گويم، مي خواهي بپرسي امام كيست؟گفتم: آري به خدا سوكند پرسشم همين است. فرمود: امام منم. گفتم: نشانه اي بر اين ادعا داريد؟ در اين هنگام چوبي كه در دست امام بود، به سخن آمد و گفت: او مولاي من و امام اين زمان و حجت خداست» (كليني، 1388، 353).
امام جواد (ع) در راستاي تبيين جايگاه امامت اسلامي و شيعي و معرفي خويش، به عنوان امام د راهنما و هادي امت، در مناظرات و مصاحبه هاي فردي و سؤال و پرسش هايي كه از ايشان شده، اين مهم را توضيح مي دادند.
كليني به سند خودش از علي بن اسباط، چنين نقل كرده كه:
«قال: رأيت ابا جعفر (ع) و قد خرج عليّ فاخذت النظر اليه و جعلت انظ الي رأسه و رجليه لاصف قامته و لا ثحابنا بمصر، بيننا ان كذلك حتي قعد، فقال: يا علي: ان الله احتج في الامامهًْ بمثل ما احتج في النبوهًْ، فقديحبوز ان يؤتي الحكم صبياً و يبوز ان يعطاها، و هو ابن اربعين سنهًْ» (كليني، 1388 ، 1/ 358)؛ علي بن اسباط گفت: امام جواد (ع) را ديدم و حال آن كه به سوي من مي آمد.من به او نگاه مي كردم، به سر و قدم هايش مي نگريستم، تا اين كه هنگامي كه به مصر مي روم، هيئت و شكلش را براي افرادمان ترسيم كنم. در حالي كه من چنين نگاهي مي كردم، ايشان نشست و فرود: اي علي، خداوند حجت آورده در بحث امامت، چنان كه حجت آورده در بحث نبوت، پس جايز است كه حكم را در كودكي (مانند عيسي(ع) و يا در چهل سالگي مانند پيامبر اكرم (ع) بدهد.)
«برخي از شيعيان هم در امامت امام جواد (ع) به دليل كودكيش، دچار ترديد شدند تا اين كه عده اي از اكابر علماي شيعه و فقها و متكلمين به مكه رفتند، امام را در مكه ملاقات نمودند و از ايشان درباره ي معارف ديني پرسيدند، همه را به خوبي و كامل ترين وجه آن، پاسخ فرمودند و براي آنها روشن نمودند كه ايشان حجت الهي هستند و همه، اعتراف به امامتش نمودند. و در خصوص كساني كه در نهايت شك درباره ي ايشان بودند از قبيل وابستگان به دربار و مترفين و وعاظ السلاطين، امام (ع) در برابر آنها حجت هاي خاصه اي آوردند كه حق را روشن سازند و حقيقت را حفظ نمايند. آنان نيز همگي در دل به امامت ايشان اعتراف نمودند» (الشاكري، 1419 هـ 89).
از همه مهم تر، ماجراي جلسه اي عظيم بود كه در رأس آن، يحيي بن اكثم پرسشي درباره ي قتلي كه به وسيله ي محرم انجام شده بود، پرسيد. امام جواد (ع)، يازده سؤال دو طرفي از او پرسيدند و يحيي خجالت زده عقب نشيني كرد. در اين حال همگان به عظمت علمي و مكانت و جايگاه امام جواد (ع) به طور كامل پي بردند. در همه ي موارد، امام (ع) نشان دادند كه كمي سن، مانع از بحث امامت و ظهور كمالات لايق به شأن والاي امامت نيست.

2)اثبات عدم اهليت ديگران براي رهبري امت
 

دركنار اثبات اهليت و اولويت خويش، امام جواد(ع)، براي ديگران كه دررأس آنها مأمون عباسي بود، عدم اهليت شان را اثبات نمود.
از آن حضرت (ع)، رواياتي به صورت كنايي و رواياتي با صراحت و اقداماتي روشن نقل گرديده كه به نمونه هايي از آن اشاره مي كنيم. در پاسخ به سؤال فردي كه ملازم مأمون است و ازآن حضرت (ع) درباره ي ملازمت با او مي پرسد، چنين مي فرمايد:
«من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن الله فقد عبدالله و ان كان الناطق ينطق عن السان ابليس فقد عبد ابليس» المحمودي، 1385 هـ، 41)؛ هركس به گوينده ي سخني گوش فرادهد،او را پرستيده، اگر گوينده، از جانب خدا سخن مي گويد، آن فرد با شنيدن سخن گوينده، خدا را پرستش نموده و اگر گوينده از زبان ابليس سخن مي گويد، شنونده ابليس را اطاعت كرده و پرستيده است.
آن حضرت (ع)، در باب تقيه پيروان خويش را با ارشاداتي فراوان، و پيروان خود را در مبارزه، امر به تقيه فرموده است.

3)ارتباط صميمي بين امام جواد(ع) و شيعيان
 

امام جواد(ع) ارتباطي صميمي با شيعيان داشتند و از نقش رهبري امت، هرگز كوتاهي نكردند، بلكه با دقت و حساسيت تمام، به اين هدايت گري و رهبري عنايت داشتند. در كتاب موسوعه امام جواد (ع) كه به اشراف ابوالقاسم خزعلي و نظارت وي نوشته شده، و در واقع سيدمحمد قزويني آن را نگاشته، ارتباطات گسترده شيعه با ايشان، مورد طرح قرار گرفته، مجموعه اين ارتباطات، سؤال هايي است كه شيعيان در موضوعات مختلف ازآن حضرت داشته اند كه در واقع، مجموعه اي از تعاليم و احكام اسلامي، در اين ارتباط، تنظيم گرديده كه گستردگي ارتباطات بين امام جواد (ع) و شيعيان راحكايت مي كند. ابوابي كه در نتيجه ي اين ارتباطات تنظيم شده، مقدماتي در فقه، باب طهارت، باب صلوهًْ، باب صوم، زكات، خمس، حج، جهاد امر به معروف و نهي از منكر، نكاح و احكام مواليد، طلاق و ظهار، وقف و رهن و دين و وصيت و شفعه و اجازه و بيع و تجارت و عتق و ارث، صيد و ذباحه، اطعمه و اشربه، زي و تجمل، ايمان و نذر، حدود و ديات و قضا و شهادات است. در واقع، اين موسوعه، نشان گر آن است كه امام جواد (ع)، در حالي كه به لحاظ سياسي، تحت كنترل مضاعف و شديدي قرار داشتند، مأمون شيعه به حساب آمده و مشرع علم و مصب و مجراي بيان احكام شريعت گرديده است.

4)عمل به تقيه، لزوم استتار در مبارزات مرامي و سياسي، عقيدتي
 

امام جواد(ع) در دو عرصه، مقوله تقيه را هم خود عمل فرموده و هم به پيروان خويش امربه تقيه مي نموده اند.
1)در عصه ي تقابل با نظام سياسي؛
2)در عرصه ي تقابل با مخالفين.
در دو عرصه يادشده هم خود عمل فرموده و هم تأكيد فراوان داشتند كه پيرامون شان به آن عمل نمايند.
شيخ طوسي در ابواب تقيه، روايتي را از آن حضرت بيان مي كند، كه مفهومش چنين است:
«قال: کتب رجل من بني هاشم الي ابي جعفر الثاني (ع): اني كنت نذرت نذراً منذ سنين ان اخرج الي ساحل من سواحل البحرالي ناحيتنا مما يرابط فيه المتطوعهًْ نحو مرابطهم بجدهًْ و غيرها من سواحل البحر، افتري جعلت فداك، انه يلزمني الوفاء به او يلزمني؟ او افتدي الخروج الي ذلك لموضع بشيء من ابواب البر، لا صير اليه ان شاءالله تعالي، فكتب اليه بخطه،قراءته :ان كان سمع منك نذراً حد من المخالفين فالوفاء به ان كنت تخاف شنعته، و الافاصدف ما نوبت من ذلك في ابواب البرّ» (السيد الحسيني القزويني، 1419 هـ، 126)؛ مردي از بني هاشم به امام جواد(ع)، نامه اي نگاشت و پرسيد كه من سال هاست نزري نموده ام كه به سواحل دريا براي نگهباني و مرزباني خارج شدم و به جده بروم، آيا بايد به اين نذر وفاكنم يا اين كه مي توانم به جاي آن، كار خير ديگري انجام دهم؟ حضرت با دست خط مبارك خودشان نوشتند: اگر مخالفين، از نذر مطلع شده و از سرزنش هاي آنان بيم داري، بايد به اين نذر وفاكني، و اگر نشنيده اند و سرزنشي در كار نيست، مي تواني به جاي آن كار خير ديگري را انجام دهي.
امام (ع)دراين دست خط مبارك، عنصر تقيه را در رفتار شيعه و لزوم عمل بروفق آن را مطرح نموده اند.

5) پشتيباني از نهضت هاي علويان
 

عليرغم خفقان شديد وتظاهرنظام حاكم عباسي به دوست داشتن اهل بيت (ع)، شهادت امام رضا (ع)چالش هاي عمده اي را مجدداً شكل داد و نهضت هاي فراواني توسط علويان، اعلام موجوديت نمود و علويان به طور عمده، سلاح مبارزه را بر زمين ننهادند، بلكه به شكلي وسيع تر و توفنده ترازگذشته، تهضت ها شكل گرفتند. مانند انقلاب كوفيان كه عده اي از اهل كوفه، نهضتي را به رهبري سادات علوي آغازيدند كه حاكم عباسي مجبور شد والي كوفه را خلع و فضل بم محمد كندي را به ولايت بگمارد. همه ي اين حركت، با داعيه امامت امام جواد (ع) از ناحيه علويان كوفه رخ داد.
«ويبدوامن سير الاحداث ان العباسين قد اجبر وا علي تغيير الوالي و تعيين الفضل بن محمد الكندي والياً جديداً علي مدينهًْ الكوفهًْ الرجل الذي رجا الي المكندهًْ السياسيهًْ للتخلص من الثورهًْ… و هذا بعد استشهاد علي بن موسي الرضا(ع)» (عبدالزهرا عثمان محمد، 1408هآ، 139)؛ و از خلال حوادث تاريخي دانسته مي شود كه عباسيان مجبور شدند والي كوفه را تغيير داده و به جاي وي فضل بن محمد كندي را بگمارند، هم او كه به مكر و خدعه سياسي دست يازيد تا از انقلاب و نهضت كوفه در امان بماند. واين حوادث بعد از شهادت امام علي بن موسي الرضا(ع) رخ داد.
همچنين نهضت عبدلرحمان بن احمد علوي، و نهضت محمد بن قاسم، كه تحت عنوان نهضت بزرگ علوي نام گرفت. در همه ي اين نهضت ها، عنواني وجود دارد در تاريخ كه «التجا والي محمد بن علي الجواد(ع)»؛ آنها به محمد بن علي جواد(ع) پناه مي بردند.

6) ايجاد شبكه ارتباطي وكالت
 

امام جواد (ع) با تمام محدوديت هاي موجود، از طريق نصب وكلاو نمايند گان، ارتباط خود را با پيروان و شيعيان خودشان حفظ مي كردند. امام در سرتاسر قلمرو حكومت عباسيان، كارگزارها و وكلايي برگزيدند و با ارسال آنها و فعاليت گسترده اي كه حضرت به آنها سفارش مي فرموند، تلاش مي كردند از تجزيه و تفرق شيعيان جلوگيري نمايند، كه البته مسأله ي وكالت، تا زمان شهادت امام حسن عسكري(ع) همچنان ادامه يافت و امامان بعد از امام جواد (ع) اين شبكه ارتباطي پيچيده و كار ساز را نگه داشتند.
«كارگزاران امام در بسياري از استان ها، مانند اهواز، همدان، سيستان، بصره، واسط و بغداد و مراكز شيعي يعني كوفه و قم، پخش شده بودند» و (الشاكري، 1419 هـ، 152).
«گسترش نفوذ تشيع در آن زمان، در مصر، بر اثر هجرت بسياري از محمد ثان كوفه، همچون محمد بن محمد بن اشعث، احمدبن سهل،حسين بن علي مصري و اسماعيل بن موسي الكاظم (ع) به مصر، و فعاليت آنان در آن سرزمين بوده است» (الشاكري، 1419، 220).
در حيطه هاي مختلف ديگر امام، فعاليت هاي گسترده اي داشته اند كه از جمله آنها حيطه و عرصه ي علمي است كه در همان دوران طفوليت در جلسات فراواني پيش آمده و در همه آنها، همچون پدر گرامي اش علي بن موسي الرضا(ع)، پيروز و فاتح و راه گشا و جهت دهنده بوده است.

معتصم و امام جواد(ع)
 

دومين خليفه معاصر امام جواد (ع) كه پس از مرگ بردارش مأمون به خلافت رسيد، معتصم عباسي است، كه او هم از همان ابتدا سياست برادرش را تعقيب كرد و آزارها و اذيت هاي فرواني به امام رسانيد.
او امام(ع)را متهم به خروج و شورش كرد، تا بتواند تضييقات بيشتري را فراهم نمايد.
معتصم به امام جواد (ع) چنين گفت:«تو قصد داشتي بر ضد من قيام كني و آن حضرت سوگند ياد كرد كه چنين قصدي نداشته، معتصم، شاهدان دروغين را احضار كرد و آنها نيز شهادت خود را تأييد كردند و امام (ع) كه ديد اين حركت توطئه اي برضد ايشان است، بر آنان نفرين كرد» (خضري، 1386 ، 286).
معتصم زمينه شهادت امام (ع)رافراهم ساخت. او با استفاده از دختر برادرش ام الفضل، امام جواد (ع) را به وسيله سم به شهادت رسانيد. اين واقعه در سال 220 هجري قمري در حالي كه امام (ع) بيش از 25 سال نداشت روي داد و عملاً امامت شيعي به فرزند بزرگوارشان امام هادي (ع)انتقال يافت.
منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد