اگر علي (ع) براي حق به تاراج رفته خويش اقدامي ننموده به جهت وصيت و سفارش رسول خدا (ص) بود كه خود حضرت در چند جاي از نهج البلاغه علت اين صبر و بردباري را بيان فرموده از جمله: خطبه 16، خ/97، خ/3، خ/26، خ/74 و خ/4. در اين موارد حضرت علت صبر را نداشتن يار و ياور، وصيت پيامبر، حفظ خون شيعيان و اصحاب خويش و ترس از گمراهي مردم دانسته است. ولي چنين هم نيست كه حضرت براي اثبات حقانيّت و گرفتن حق خويش اقدامي ننموده باشد. چنانچه موارد زير گوياي اين مطلب است:
الف) احتجاج با ابوبكر در امر خلافت.
ب) احتجاج با اصحاب شوري.
ج) احتجاج با مهاجر و انصار.
د) نامه هاي معاويه به حضرت امير (ع) نيز بيانگر اقدامات حضرت مي باشد.
بنابر اين اگر مراد از اقدام در جهت تكليف و مسئوليت الهي، قيام مسلحانه و جنگ و خونريزي باشد، بله حضرت كوچكترين اقدامي در اين راستا انجام نداد. زيرا تكليف حضرت بر طبق وصيت و سفارش پيامبر خدا (ص) صبر و بردباري بود. شاهد گوياي مدعاي ما فرمايشات نوراني خود حضرت در اين رابطه است:
الف) «… ولا كذبت كذبة، و لقد نبئت بهذا المقام و هذا اليوم…; به خدا سوگند هرگز حقي را كتمان نكرده ام و هيچگاه دروغ نگفته ام و از نخست مرا به وضعي كه امروز دارم خبر داده اند[1].
ب) «فقمت بالامر حين فشلوا و تطلعت حين تقبعوا… اتراني اكذب علي رسول الله (ص)؟ و الله لا انا اول من صدقه فلا اكون اول من كذب عليه فنظرت في امري، فاذا اطاعتي قد سبقت بيعتي و اذا الميثاق في عنقي لغيري; آن وقت كه همه از ترس در خانه نشسته بودند من قيام كردم. و آنگاه كه همگي خود را پنهان كرده بودند من آشكار به ميدان آمدم… آيا گمان مي كنيد، ممكن است من به رسول خدا دروغ ببندم؟ به خدا سوگند من نخستين كسي هستم كه وي را تصديق كردم و هرگز من اول كسي نخواهم بود كه او را تكذيب نمايم. در كار خود انديشه كردم، ديدم اطاعت (فرمان پيامبر خدا) بر بيعت (اجباري با متصديان حكومت) مقدم است و هنوز پيمان پيامبر در مورد ديگران در برابر حفظ موجوديت اسلام بر گردن من مي باشد[2].
ج) «… و اني لعلي بينة من ربي و منهاج من نبيي…; من نشانه و دليل روشن بر حقانيت خود از پروردگارم دارم و بر طريق آشكار پيامبر راه مي روم[3].
د) حضرت در مورد بي ياوري خويش فرمود: «.. پس من رداي خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پيچيدم (و كنار گرفتم) در حالي كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه: با دست تنها (بي ياوري) به پا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتي كه پديد آورده اند صبر كنم… (عاقبت) ديدم بردباري و صبر به عقل و خرد نزديكتر است. لذا شكيبائي ورزيدم، ولي به كسي ماندم كه: خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم خود مي ديدم ميراثم را به غارت مي برند[4].»
ولي با نگاهي گذرا به دوران زندگي حضرت علي (ع) مي توان دريافت كه در طول 25 سال خانه نشيني و عزلت از جامعه، چنين نبود كه اقدامي براي حق به تاراج رفته خويش انجام ندهد. به طور اجمال به چند اقدام حضرت اشاره مي كنيم:
1ـ در جائي مي فرمايد: «…فان اقل يقولوا: حرص علي الملك و ان اسكت يقولوا: جزع من الموت…; اگر سخن گويم (و حقم را مطالبه كنم) گويند: بر رياست و حكومت حريص است و اگر دم فرو بندم (و ساكت بنشينم) خواهند گفت: از مرگ مي ترسد. (اما) هيهات پس از آنهمه جنگها و حوادث (اين گفته نارواست[5])».
2ـ در ذيل نامه هاي حضرت امير (ع) به معاويه، ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه اصل نامه هاي معاويه را نيز آورده، نامه هاي حضرت به معاويه عبارت است از: 6، 9، 10، 17، 28، 30، 32، 37، 48، 49، 55، 64، 65، 73 در اين ميان نامه 28 بسيار جذاب و زيباست و تصوير گويائي از چهره معاويه ترسيم مي كند. اما آنچه مي توان از اقدام حضرت علي (ع) عليه 3 خليفه ذكر كرد، كلماتي است كه معاويه در نامه اي به حضرت بيان داشته. او مي نويسد:
«وقتي كار عثمان تمام شد بر او دشمني كردي و غائله ها بر او برانگيختي. حيله ها بر او بكار بردي. در باطن و ظاهر كار او دخالت نمودي و دسيسه بر عليه او كردي و ديگران را بر او تحريك كردي و وقتي كه تو را به ياري طلبيد كوتاهي كردي، و از تو خواست كه قبل از آنكه پاره پاره شود و از بين رود به داد او برسي; پس او را كمك نكردي و اين يكبار نبود كه مسلمين از تو كشيدند… بر ابابكر هم حسد ورزيدي و بر او توطئه كردي و در نظر داشتي كه خلافت او را از بين ببري در خانه نشستي و گروهي از مردم را به گمراهي كشاندي تا جائي كه از بيعت او تأخير كردند. سپس از خلافت عمر كراهت داشتي و حسد ورزيدي و مدت او را طولاني شمردي و به قتل او خوشحال شدي و بر مصيبت و مرگ او اظهار شماتت كردي تا اينكه تصميم گرفتي فرزند او را به قتل برساني چون كه او قاتل پدرش را كشته بود…[6]».
سخن معاويه گرچه شامل تهمت هائي است كه به حضرت علي (ع) زده است اما بيانگر اقداماتي است كه حضرت در مدت خلافت 3 خليفه انجام داده است.
با توجه به مطالب گذشته، كوتاه سخن اينكه علل صرف نظر كردن حضرت از گرفتن حق خويش و ترك قيام در قبال حكومت غاصب را چنين مي توان برشمرد[7].
1ـ حفظ اسلام و دستاوردهاي پيامبر، زيرا در صورت درگيري ممكن بود اصل اسلام نابود شود.
2ـ وصيت پيامبر (ص).
3ـ قيام حضرت به نفع دشمنان داخلي و كساني كه به سبب ترس يا طمع مسلمان شده بودند، تمام مي شد.
4ـ نيروي لازم و كافي براي قيام سريع وجود نداشت چنانچه خود حضرت مي فرمايد: «ديدم غير خود و اهلبيتم، كسي را ندارم و نابودي و كشته شدن آنان را نمي خواستم و به همين جهت سكوت كردم[8]».
همچنين آن حضرت فرمود: كوتاهي من در امر خلافت به سبب ترس از مرگ نبود، بلكه به دليل وصيت و سفارش پيامبر (ص) بود كه به من فرمود: «امت به تو خيانت مي كنند و به عهدي كه من درباره ات با آنان بسته ام، وفا نمي كنند با اينكه مقام تو در نزد من مانند مقام هارون در نزد حضرت موسي (ع) است. (انت مني بمنزلة هارون من موسي). حضرت پرسيد: وظيفه من در اين صورت چيست؟ پيامبر (ص) فرمود: اگر ياري كننده اي بود مبارزه كن و جنگ كن، وگرنه صبر كن و صرف نظر نما و خونت را حفظ كن[9]. در همين باره حضرت علي (ع) فرمود: من به هفت تن از پيامبران الهي (در قرآن) تأسي نمودم[10].
الف: نوح پيامبر گفت: «اني مغلوب فانتصر[11] خداوندا من مغلوب شدم، ياريم كن».
ب: حضرت ابراهيم (ع) فرمود: «واعتز لكم و ما تدعون من دون الله…[12] از شما و آنچه از غير خدا مي خوانيد، دوري مي گزينم».
ج: حضرت لوط فرمود: «قال لو ان لي بكم قوة او اوي الي ركن شديد[13] گفت: اي كاش مرا بر منع شما اقتداري بود يا آنكه چون قدرت ندارم از شرّ شما به ركن محكمي پناه خواهم برد».
د: حضرت يوسف گفت: « قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ (33)[14] يوسف گفت: اي خدا مرا رنج زندان خوشتر از اين كار زشتي است كه (زنان) از من تقاضا دارند».
هـ ) حضرت موسي فرمود: «ففر رت منكم لما خفتكم[15] و آنگاه از ترس شما گريختم».
و) هارون گفت: «ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني[16] بدرستي كه قوم، مرا خورا و زبون داشتند و نزديك بعد مرا به قتل رسانند».
ز) پيامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص): هنگام توطئه قريش براي قتل ايشان در شب هجرت از مکه بيرون شد و به غار ثور پناه برد: «… إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[17]».
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فروغ ولايت، فصل دوم، ص 173 ـ 177.
2. پژوهشي پيرامون زندگي علي ـ عليه السلام ـ جعفر سبحان.
پي نوشت ها:
[1]- نهج البلاغه، خطبه 16.
[2]- نهج البلاغه، خطبه 37.
[3]- نهج البلاغه، خطبه 97.
[4]- نهج البلاغه، خطبه 3، (شقشقيه).
[5]- همان، خطبه 5.
[6]- شرح ابن ابي الحديد، نهج البلاغه، دار احياء التراث العربي، ج3، ص453 تا 498.
[7]- حسني، علي اكبر، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام، چاپ دفتر نشر فرهنگ، جلد اول، ص357.
[8]- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، چاپ اسماعيليان، ج2، ص40.
[9]- ابن عساكر، ترجمه علي ـ عليه السلام ـ ، ج2، ص229.
[10]- حسني، علي اكبر، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام، چاپ دفتر نشر فرهنگ، ج1، ص359.
[11]- قمر/10.
[12]- مريم/46.
[13]- هود/180.
[14]- يوسف/33.
[15]- شعراء/21.
[16]- اعراف/150.
[17]- توبه/40.