چگونه خود تخریبی مانع خودشکوفایی ما می شود؟
خودتخریبی چیست و چه نشانههایی دارد؟
دکتر کارل آبراهام اولین روانکاوی بود که به وجود تلاشهای خودتخریبی در موقعیتهای بالینی پی برد. زیگموند فروید نیز اصطلاح «واکنش منفی نسبت به درمان» را در مورد این پدیدهی عجیب به کار برده است. فروید میگوید درست در زمانی که همهی شواهد حاکی از آمادگی بیمار برای بهبود است، این افراد در مرحلهی مداوا به طرز عجیبی واکنش منفی نشان دادهاند. اسناد تاریخی در مورد خودتخریبی به هزاران سال پیش برمیگردد. تخریب خود و دیگران معمولا در ادبیات دینی با استعارهی «شیطان» و «نیروی شیطانی» بیان شده است. عنصر مشترک در تمام الگوهای خودتخریبی این است که «فرد به انجام کاری مبادرت میورزد که برای خودش زیانآور است.» دکتر ساموئل جی. وارنر، روانشناس بالینی، پانزده سال به پژوهش در زمینهی خودتخریبی و خودویرانگری پرداخت. در این مقاله به یافتههای وی در مورد «الگوهای خودتخریبی» در کتابش با عنوان «خودشکوفایی و خودتخریبی: نیروهای نهفته درونی را شکوفا کنیم» (ترجمه ثریا پاکنظر، انتشارات گام نو) میپردازیم. با آشنایی با این الگوها و علائم میتوانیم دامهایی را که در مسیر رشد و شکوفایی خود چیدهایم، شناسایی و از آنها اجتناب کنیم. باید توجه کرد که خودتخریبی دارای شدت و ضعف است و تمام این الگوها شاید به طور همزمان در یک فرد وجود نداشته باشد. از طرف دیگر هر فرد عادی نیز ممکن است به طور مقطعی برخی از این نشانهها را در خود احساس کند. با مرور این الگوها و میزان ثبات و شدت آنها، میتوانیم به طور کلی از میزان خودتخریبی خویش آگاه شویم.
خودتخریبگرها دیگران را عامل شکست خود میدانند
انسانها وقتی به دلایل شکست خود در بعضی از جنبههای زندگی میاندیشند، معمولا نقش مؤثر نیروهای درونی در به ثمر رساندن شکستشان را نادیده میگیرند و اغلب برای تبرئه کردن خود از بار ملامتها، تصور زیرکانهای از دلایل «خوب» و منطقی برای شکستهای پی در پی خود در زندگی دارند. یک دانشآموز، معلم خود را بیکفایت میداند. یک هنرمند، رشتهی هنریاش را ملامت میکند. یک مدیر عامل جوان سازوکارهای اداری غیرقابل نفوذ و دست و پاگیر را مقصر میداند. به این ترتیب همهی این افراد دلایل شکستشان را در عوامل خارجی میبینند. با این حال، مطالعهی عمیق در موقعیتهای زندگی این افراد اغلب نشان میدهد که علت اصلی شکست آنها در بیشتر موارد از درون خودشان ناشی میشود. اغلب این افراد نمونههای بارز خودتخریبگرهای زیرک هستند.
خودتخریبی با اندوه و افسردگی همراه است
این افراد اغلب به دلیل داشتن گرایشهای خودتخریبی به شدت زجر میکشند. احساس حقارت و اندوه پنهانِ ناشی از محدودیتهای شغلی و شکستهای دیگر در زندگی، اغلب برای آنها مشکلات دشواری میآفریند. وقتی در صدد استفاده از قدرت خلاق خود برمیآیند، اغلب دچار افسردگی میشوند و این حالت را «خستگی» توصیف میکنند. با وجود اینکه فرد میل به دست یافتن به موفقیت دارد اما در عین حال در لحظهای که باید از استعداد و قدرت خلاق خود استفاده کند، افسرده میشود و توان لازم را از دست میدهد.
خودتخریبگرها احساس نیاز به رنج کشیدن دارند
آنها معمولا نیاز به رنج کشیدن دارند و از هر فرصتی برای رسیدن به شکست و بیچارگی مطلق، بهره میبرند. با اینکه این موضوع ممکن است پیچیده و عجیب به نظر برسد، اما درست در لحظهای که فرد خودتخریبگر احساس بیچارگی میکند، اگر به چشمانش نگاه کنید، متوجه میشوید که حالت نگاه او اغلب منعکسکنندهی نوعی احساس پیروزی و نیشخند است. آنها در دل از آسیب رساندن به خودشان به وجد میآیند. ظاهرا تجربههایی که به مجازات آنها یا خودتخریبی منجر میشود، آنها را ارضا میکند. در همین لحظات آنها احساس «رنج بردن» را نیز تجربه میکنند. به همین دلیل آزارطلبی یا سادیسم نیز از نمونههای بارز خودتخریبی است.
به قابلیتها و استعدادهای خود نگرش منفی دارند و در جهت عکس آنها عمل میکنند
نگرش منفی افراد خودتخریبگر به قابلیتهایشان، دستاوردهای آنان را کاهش میدهد. آنها معمولا هوش و استعداد انجام کارهای مهمی را دارند، اما معمولا تمایل دارند استعدادهایشان را در جهت عکس به کار بگیرند. آنها معمولا پی در پی شغلهایی «نامناسب» برای خود انتخاب میکنند و فقط به شغلهایی جلب میشوند که از آنها نفرت دارند، شغلهایی که در حد بسیار ناچیزی استعدادهای آنها را به کار میگیرد.
رفتاری خام، وابسته و کودکانه دارند
افراد خودتخریبگر اغلب رفتاری بسیار خام و شخصیتی وابسته دارند. تصویری که آنها از خود ارائه میدهند، حاکی از عدم توانایی آنها در قبول مسئولیتهای مهم است. این ظاهر ناتوان به آنها کمک میکند تا از درک مسائل واقعی بزرگسالان و خلاقیتِ بارور، دور بمانند. آنها با استفاده از ظاهر نابالغ و وابستهی خود، کسانی را که به آنها وابسته هستند مأیوس میکنند. مثلا مردی وقتی از دست زنش عصبانی میشود، دست از کار میکشد تا موجب رنجش او را فراهم کند. با اینکه او به هدف خود یعنی آزار دادن همسرش میرسد، اما همزمان به خود نیز لطمه میزند.
موفقیتهای خود را بیارزش میدانند
خودتخریبگرها با اینکه ممکن است از نظر دیگران افراد موفقی جلوه کنند، اما نظر خودشان در مورد دستاوردهایشان کاملا برعکس است. برای مثال، یک مدیر فروش مستعد از تمام تاکتیکهای موجود برای گرفتن ترفیع استفاده میکند یا یک خانم جوان و زیبا برای جلب خواستگار از هیچ کوششی فروگذار نمیکند، اما ثمرهی ترفیع مدیر فروش، در نظر او که مرد فوقالعاده باهوشی است، پشیزی ارزش ندارد چون او در واقع ترجیح میدهد در حرفهی کاملا متفاوتی کار کند. در مورد آن خانم جوان، گرچه جلب تقاضای ازدواج برای او به آسانی آب خوردن است، اما مرد مورد نظر هرگز به نظر این خانم یک شریک زندگی مناسب نیست. هر دو مورد حاکی از موفق بودن فرد است، اما موفقیتی که برای خود آنها بیارزش است. در طول یک عمر زندگی، مجموعهی تمام این «موفقیتها» برای فرد جز یک شکست بزرگ نیست.1
در مورد مسائل مهم زندگی خود تصمیمهای بسیار بدی میگیرند
افراد خودتخریبگر اغلب در مورد مسائل اساسی و مهم زندگی خود تصمیمهای بسیار بدی میگیرند. برای مثال، فرد خودتخریبگر ممکن است در مورد یک مأموریت طولانی در منطقهای دورافتاده از شهر خود که سالهای زیادی از زندگیاش را به خود اختصاص خواهد داد، به طور جدی فکر کند و سپس آن را بپذیرد و بعدها معلوم شود که این سالها برای خودشکوفایی او بسیار حائز اهمیت بودهاند و منطق حکم میکرده است که او در آن سالیان در شهر خود بماند. جالب توجه است که او قبل از اتخاذ تصمیمی که به بیهوده سپری شدن چند سال از زندگیاش منجر شده است، تمام اطلاعات لازم برای گرفتن یک تصمیم عاقلانه را داشته است اما بنا به دلایلی ناشناخته تصمیم گرفته است گام غلطی بردارد. ارزش اینگونه انتخابها را میتوان چنین خلاصه کرد: موفقیت در زمینههای جزئی و شکست در زمینههای کلی.
خود را در معرض تحقیر و سوءاستفاده قرار میدهند
فرد خودتخریبگر همیشه خود را در معرض حقارت و حمله قرار میدهد. او در موقعیتهایی که بنابر تجربهی قبلی، آسیبپذیر بودن جز تمسخر و سوءاستفاده ثمری ندارد، ظاهری بیچاره و رقتانگیز به خود میگیرد و در موقعیتهایی که باید رفتاری هوشمندانه و توأم با سیاست نشان بدهد، مصرانه از خود تصویر آدمی سادهلوح ارائه میدهد. او اغلب دیگران را به سوءاستفاده از خود تحریک میکند. با اینکه میداند بعضی از رفتارها ممکن است باعث تحریک دیگران به سوءاستفاده از وی شود، با این حال بر این رفتارها پافشاری میکند و در نتیجه از اینکه همیشه مورد سوءاستفاده قرار میگیرد، رنج میبرد.
در استفاده از پول بیاحتیاط هستند
خودتخریبگرها معمولا در به کارگیری منابع مالی خود بیاحتیاط هستند. اگرچه میدانند که در صورت اندوختن پساندازی هر چند اندک زندگیشان بسیار شیرینتر خواهد شد، به نحوی از کنار گذاشتن مقدار کافی از حقوق خود عاجزند و همیشه خود را در معرض تحقیر طلبکارانشان قرار میدهند.
کمالگرا هستند
خودتخریبگرها همیشه مستعد کمالگرایی هستند و کمالگرایی آنها مستعد شکست است. یک نقاش چند رنگ مختلف را با هم ترکیب میکند اما کار مهم دیگری انجام نمیدهد، یک نویسنده پشت سر هم صفحات یک نوشته را پاره میکند و تا ابد «کارش را دوباره آغاز میکند.» یک نوع حس تردید، به بهانهی کمالگرایی به تدریج و زیرکانه تمام انرژی و ارادهی آنها را سست میکند. همیشه کارها را به تعویق میاندازند.
با خوششانسی و فرصتهای عالی مشکل دارند
خوش شانسی معمولا برای افراد خودتخریبگر مشکلات دشواری ایجاد میکند. وقتی ناگهان یک فرصت مطلوب و مشعوفکننده به دست میآورند، غالبا به شدت دچار اضطراب و وحشت میشوند. یک حسابدار ردهبالا که درآمدش ناگهان در اثر یک سلسله وقایع پیشبینی نشده به طرز چشمگیری افزایش مییابد و فرصتهای ترقی زیادی را برایش به ارمغان میآورد، ناگهان به وحشت میافتد در حالیکه شکستهای پی در پی در زندگی هرگز تا این حد او را نگران نکرده است.
کارِ سازنده آنها را دچار اضطراب میکند
خودتخریبگرها به هنگام انجام کارهای واقعا سازنده، دچار تنش و اضطراب میشوند. وقتی اوقات خود را به انجام کارهای بیاهمیت میگذرانند، کار آنها نسبتا خوب و رضایتبخش است، اما وقتی تصمیم به انجام کارهای مهمی میگیرند، شعلههای اضطراب از درون آنها زبانه میکشد. اینگونه افراد وقتی برای انجام کارهای خلاق برنامهریزی میکنند، دچار احساس گناه میشوند.2
در همرنگی با جماعت اهل افراط و تفریط هستند
معمولا ارزشها و فرهنگهای اجتماعی روی افراد فشار زیادی برای همرنگ شدن با دیگران میگذارند. بنابراین برای کسانی که اصیل یا متفاوت هستند، خطراتی وجود دارد. اما جوهر زندگی مستلزم آزادی برای متفاوت بودن است. تمام مردم معمولا از هوش خود برای همرنگ شدن استفاده میکنند، اما فقط تا حدی که برای آنها مورد نیاز است. برای خودتخریبگرها قضیه به شکل دیگری است. چون آنها معمولا بدون پایه و اساس منطقی با محیط به مخالفت برمیخیزند، وقتی واقعیتهای دنیای خارج به آنها فشار میآورد، غالبا بیش از حد انتظار انعطافپذیر میشوند. افراد خودتخریبگر ممکن است نشانههای وسواسگونهای از همرنگی با جماعت را که در تعارض کامل با مخالفت شدید آنها با زندگی اجتماعی است، بروز بدهند. نیاز افراطی به همرنگ شدن با جماعت و نیاز افراطی به مخالفت با محیط، به طور خودکار و سرسختانه در آنها وجود دارد و به نظر میرسد یک نیروی قوی درونی که منطق قادر به شکست یا هدایت آن نیست، به آنها فشار وارد میکند. این دو گرایش توأم با وسواس، گاه جای یکدیگر را میگیرند و بیثباتیهای زندگی آنها را افزایش میدهند.
از شکوفایی استعدادهای خود رویگردان هستند
خودتخریبگرها از نیاز طبیعی انسانها، یعنی نیاز به رشد، شکوفایی و کنجکاوی طبیعی نسبت به کشف تمام قابلیتها و ابعاد وجود خود در جهان رویگردان هستند. آنها به حاشیهها و حیطههای کماهمیت هستی خود عقبنشینی میکنند. حتی اگر تلاشهای پی در پی آنها برای نائل شدن به موفقیت در این حیطههای محدود، موفقیتآمیز باشد، غریزهی آنها خودتخریبی محسوب میشود. اگر یک فروشندهی «موفق» آرزوی نویسنده شدن داشته باشد و برای نویسنده شدن واقعا هم استعداد داشته باشد، او هنوز در زندگی یک شکستخورده محسوب میشود.
از ارزیابی واقعبینانهی زندگی خود گریزان هستند
این افراد معمولا تمایلی به نگرش واقعی به زندگی خود ندارند و نمیخواهند به طور دقیق آن را مورد بررسی قرار بدهند. معمولا نوعی احساس تهی بودن، ساختگی بودن و نقش بازی کردن دارند. در مواقع پرفشار زندگی، صرفا وقت و تمایل لازم برای ارزیابی اهداف خود را ندارند. اما گاه وقتی فشار «سروسامان گرفتن» کاهش مییابد (معمولا در دورهی میانسالی) و شخص زمان و انرژی لازم برای فکر کردن به موقعیت زندگی خود را دارد، ناگهان به این حقیقت تلخ پی میبرد که به نحوی از مسیر خود منحرف شده و در یک مسیر غیرمنطقی گام برداشته است. ناگهان متوجه میشود که زندگی او تهی و بیمعنی است و حتی اگر در این مسیر به موفقیتهای بیشتر دست یابد، زندگیاش در نهایت یک شکست کامل محسوب خواهد شد. او در جوانی فشارهای شدید و دشواریهای زندگی را تحمل و یک مسیر طولانی مشخص را طی کرده است و ظاهرا در کسب نمادهای «موفقیت» و «امنیت» موفق هم بوده است، اما وقتی فشار اضطراب کاهش مییابد و او واقعبینانهتر به زندگی خود مینگرد، تهی بودن این زندگی، سایهای تاریک بر ادامهی مسیر زندگیاش میافکند.
بهبود خودتخریبی و آثار آن
وقتی که ما نسبت به الگوهای خودتخریبی آگاه میشویم، تکرار این الگوها به مرور کاهش مییابد. نقش فرمانبرداری کورکورانه از این الگوها کاهش و نقش عقل در حاکم بودن بر زندگی افزایش مییابد. نیاز انسان به خلاقیت، دیگر با دنیای پرزرق و برق گذشته شرطی نمیشود، بلکه دنیای واقعی امروز آن را شرطی میکند. وابستگی فرد به دیگران، ابعاد واقعبینانهتری به خود میگیرد و مسائل از حالت اضطراری مرگ و زندگی دوران کودکی خارج میشوند. فرد، پوستهی دنیای کوچک جهان کودکی را که در آن، زندگی تقریبا به صورت کامل در ارتباط با والدین معنی دارد، میشکافد و پا به عرصهی دنیای دیگری میگذارد. درک فضای زندگی افزایش مییابد و شفافتر میشود. فرد میتواند وقایع دنیای خارجی و دنیای درونی احساسات را بهتر تجربه کند. فرد عادت میکند به خویشتن بنگرد، انگار که به شیئی مینگرد و از هوش خود در جهت ارزیابی فعالیتها و نفس خود استفاده میکند و بر اساس این هوش، به ایجاد تغییر دست میزند. قادر است خوشبختی و خوشاقبالی را تحمل کند و حتی از آن لذت هم ببرد، بدون آنکه احساس گناه به او دست بدهد. فرد در مسیر فعالیتهای خودجوش، خلاقانه و خودشکوفایی قرار میگیرد.3
پی نوشت:
1.www.chetor.com
2.www.bashgahezendegi.ir
3.www.mousatoumaj.ir