ابراهیم, عنان مرکب خود را به دست گرفت و با چشمیاشک بار, خاک مکه و هاجر و فرزند خود را ترک گفت. چیزی نگذشت که آب و غذای آنان تمام شد و پستان »هاجر« خشکید, حال فرزند رو به خامت گذارد, سراسیمه از جای خود برخاست تا به نزدیک سنگهای کوه صفا رسید. از دور منظره سرابی را که در نزدیک کوه مروه قرار داشت, مشاهده کرد. دوان دوان به سوی آن شتافت, تا اینکه میان دوکوه «صفا» و «مروه», هفت بار به امید آب حرکت کرد و بالاخره مایوس و ناامید به سوی فرزند بازگشت.نفس های طفل به شماره افتاده بود و حال در چنین لحظه ای, دعای ابراهیم مستجاب گشت. مادر مشاهده کرد که آب زلالی از زیر پاهای اسماعیل شروع به جوشیدن کرد. و این چشمه به نام چشمه زمزم, نامیده شده است.فروغ ابدیت- ج1،آیت الله جعفر سبحانی