تقریب چه هست و چه نیست؟
چیستی «تقریب» و شبهاتی که ترویج می شوند
تقریب چه هست و چه نیست؟
تصوّر برخی بر این است که راه تقریب، از عقب نشینی از بعضی اعتقادات می گذرد. در حالی که هرچه انسان، اعتقادات مذهبی اش را برجسته تر مطرح کند، فرصت بیشتر و بهتری برای ظهور تقریب مذهبی، پیدا می شود. عقب نشینی از اعتقادات، نه تنها ظرفیتی ندارد، بلکه مضرّ به حال تقریب مضر است. البته منظور، اعتقادات مسلّم است، نه اعتقادانگاشته هایی که تصوّر می کنیم اعتقادند؛ برای مثال، شیعه به امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین (علیه السّلام) معتقد است. در حالیکه سنّی معتقد است امامتی در کار نیست. شیعه باید اعتقاداتش را با تمام قوا حفظ کند و در عین حال با اهل سنّت، وحدت داشته باشد.
سه حوزه تقریب
تقریب باید در سه حوزه انجام شود: علم، اخلاق و عمل؛ یعنی تقریب علمی، تقریب اخلاقی و تقریب عملی. تقریب عملی، مسائلی مانند سیاست، اقتصاد و ایجاد اتّحادیه های امّت اسلامی و همگرایی سیاسی را شامل می شود. تقریب اخلاقی هم به این معناست که تعصّبات، فحش و ناسزا و نگاه های سوء ظن محور به یکدیگر را حذف کنیم. اما تقریب علمی به این معنا نیست که حرف های مان یکی شود، چون حتّی حرف های دو مرجع تقلید شیعه هم کاملاً یکسان نیست و این نکته، کاملاً طبیعی است. ما باید برای تقریب علمی، مشترکات یکدیگر را که بسیار زیاد است، شناسایی و برجسته کنیم. اختلافات را با یک قالب علمی مقارن و تطبیقی، کنار هم بگذاریم و بحث کنیم و تجربه های یکدیگر را برای حل مشکلات جامعه اسلامی به کار بگیریم.
وحدت؛ اصل اساسی
حضرت امیر هیچ گاه خط کش مذهبی در جامعه نمی گذاشتند تا سنّی ها را در حاشیه قرار دهند و شیعه های اعتقادی (عثمانی ها، شیعه سیاسی بودند) را در جایگاه برتری قرار دهند. البته ایشان، شیعیان اعتقادیِ خودشان را از نظر فکری درست می دانستند. اما بحث ما در اعتقاد نیست، بحث ما در سلوک است. برای مثال، کدام یک از جنگ های آن زمان، جنگ بین مذاهب بود؟ امیرالمؤمنین(علیه السّلام) رو به همه ی جامعه فرمودند: «إنما أنتم إخوانٌ علی دین الله، ما فرَّق بینکم إلّا خُبثُ السَّرائر؛ همانا شما برادران دینی یکدیگرید؛ چیزی جز درون پلید و نیّت زشت، شما را از هم جدا نساخته است». ایشان نفرمودند: ما فرَّق بینکم إلّا المذهب، بلکه فرمودند: هوا و هوس عدّه ای، مانند معاویه است که شما را از هم جدا کرده.
تبلیغ یا تقریب؟
تا جایی که من از اسلام می فهمم، تبلیغ دو کاربرد دارد: یکی تبلیغ برای مشرکان و غیرمسلمانان که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام می داد تا به اسلام روی بیاورند؛ یعنی تبلیغ برای توسعه ی اسلام، تبلیغ، کارکرد دیگری هم دارد که در اصل تبلیغ نبوده و آن را مابعدها اضافه کردیم؛ این معنا بیشتر بر إنذار منطبق است تا تبلیغ. اما در حال حاضر در حوزه های علمیه به این کار هم تبلیغ گفته می شود؛ یعنی یک مبلّغ به یک روستای دورافتاده یا شهری می رود و احکام الهی را می گوید. در اصل، این تبلیغ نیست.
بنابراین ما نباید برای وحدت اسلامی، واژه تبلیغ را به کار بگیریم؛ واژه بار منفی دارد. در واقع این که در جامعه اسلامی برای قومی تبلیغ صورت گیرد، به این معناست که «من بر حقّم و تو بر باطل، تو نمی دانی و من باید حق را به تو برسانم.» کسی که خودش را در این جایگاه ببیند، در رسیدن به هدفش با مشکل مواجه می شود. زمانی که بحث شیعه و سنّی مطرح می شود، ما بر اساس یک ذهنیت اشتباه می خواهیم ثابت کنیم که کدام، بر حق است. اما مسئله این جاست که این بر حق بودن؛ یک امر علمی و اعتقادی است و ربطی به تقریب مذاهب ندارد. من هم می گویم که صرفاً یکی از مذاهب، بر حق است و چون خودم شیعه هستم، معتقدم شیعه بر حق است؛ کما این که عالِم اهل سنّت هم معتقد است خودش بر حق است. پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمود امّت من 72 فرقه خواهند بود و یک فرقه شان بر حق است. اما آیا این نکته بدین معناست که ما همه تعاملات را به عنوان امّت واحد پیغمبر کنار بگذاریم و بگوییم چون یکی بر حق است، پس نزاع کنیم؟ این، از کجای اسلام درآمده؟ آیا زمان امیرالمؤمنین (علیه السّلام) این طور بود؟
یک اعتقاد اشتباه در میان برخی از وهّابیون و برخی از اهل سنّت و نیز برخی از شیعیان وجود دارد که می گویند وحدت اسلامی به معنای وحدت بر حقّ است. بعد می گویند حق هم ما هستیم، پس دیگران باید از اعتقادات شان به خاطر وحدت، دست بردارند و حول اعتقادات ما جمع بشویم! در حالی که وحدت اسلامی، یعنی وحدت امّت اسلامی. اگر کسی مذهب خودش را در مقابل مذهب دیگری بر حق می بیند، نباید جامعه را آشفته کند؛ بلکه باید برادرانه بحث کند. درست است که در حال حاضر، شیعه و سنّی در ایران رابطه نسبتاً خوبی دارند، اما در کلّ، هنوز امّت واحده اسلامی را ایجاد نکرده ایم.
حتّی اگر نیّت ما تبلیغ باشد، نباید ادبیات اسلام را نادیده بگیریم؛ چون این واژه توهین به طرف مقابل است. وقتی ادبیات و واژگان اسلامی را جابه جا کنیم، بار منفی پیدا می کنند. کاربرد واژه هایی مانند تبلیغ، تشیع و تسنین، اشتباه است. در تسنین، سنّی می خواهد شیعه را سنّی کند و در تشییع هم شیعه می خواهد سنّی را شیعه کند که هر دو اشتباه است. البته هم سنّی دوست دارد بقیه سنّی شوند و هم ما دوست داریم بقیه شیعه شوند؛ چون هر کدام، خود را بر حق می دانیم. اما حرکت سنّی ساز و حرکت شیعه ساز، اشتباه است.
باید احترام یکدیگر را حفظ کنیم و در عین دوستی و با رعایت شرایط لازم، گفت و گو کنیم. محل گفت و گو هم در کوچه و بازار نیست، در یک فضای آرام و علمی است؛ آن هم نه به صورت یک طرفه. سنّی، دلایل خودش را می آورد، ما هم دلایل خودمان را. یا یکی از ما قانع می شود، یا هیچکدام قانع نمی شویم، یا این که هر دو، بخشی از حرف هایمان را تعدیل می کنیم. البته این باز به معنای این نیست که سنّی و شیعه، استدلال شان را به صورت منطقی و بدون توهین در کتاب شان نیاورند. بلکه می توانند دلایل شان را در کتاب هایی مستدلّ و بدون توهین و بدون این که وحدت اسامی را زیر پا بگذارد، بگویند؛ ولو یکطرفه باشد. اما نباید جریانی باشد؛ جریان شیعه سازی و جریان سنّی سازی اشتباه است.
شبهه هایی که ترویج می شوند
یک دسته ابهامات و شبهات برگرفته از خاستگاه تفکّر شیعی است؛ چرا که شیعه به دلیل اعتقاداتش، گاهی اشکالات، ابهامات و یا حتّی شبهاتی نسبت به تقریب دارد. حتّی ممکن است گروهی از شیعیان، تقریب را دارای ابهام ببینند و وظیفه ی خود را در شبهه افکنی نسبت به آن بدانند؛ یعنی از ابهام به شبهه افکنی برسند. بنابراین قوم این دسته از ابهامات و شبهات، جز با قبول معتقدات شیعی شکل نمی گیرد. بخش دیگری از شبهات علیه تقریب، برخاسته از تفکر اهل سنّت است و با داشتن چنین تفکّری، قابل فهم است. بخش دیگری از شبهات نسبت به تقریب هم، برخاسته از وهّابیت است؛ یعنی اگر کسی وهّابی باشد، این شبهات برای او معنا پیدا می کند. اما یک بخش دیگر از شبهات علیه تقریب، از یک خاستگاه فرامذهبی و فراطایفه ای و بیشتر علمی است؛ یعنی ممکن است شبهه ای را یک شیعه نه به عنوان شیعه، بلکه از یک موضع فراتر از شیعه داشته باشد و همین شبهه را یک سنّی یا حتّی یک بلامذهب-یعنی کسی که می گوید ما خوبی های هر مذهبی را می گیریم و بدی های هر کدام برای خودشان-هم داشته باشد؛ مانند این شبهه که گفته می شود «شیعه و سنّی» یک تاریخ طولانی نزاع فکری و عملی را پشت سر دارند. با وجود این اختلاف متراکم طولانیِ رسوب یافته و رسوخ یافته در تاریخ، ایجاد تقریب این ها به یکدیگر، امر ناممکن یا سختی است».
ما باید خاستگاه هر شبهه ای که علیه تقریب مطرح می شود را مشخّص کنیم که از خاستگاه شیعی است یا سنّی یا وهّابی یا فرامذهبی یا اسلام بلامذهبی؟ بعد باید با توجّه به آن خاستگاه و ذهنیت مربوط به آن، پاسخ بدهیم.
در بحث فعلی، از میان شبهاتی که در باب تقریب به صورت طبیعی یا غیرطبیعی شکل گرفته است، یکی دو نمونه مهم و درخور توجّه را بررسی می کنیم:
قیام امیرالمؤمنین علیه السّلام
این که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فرمود اگر من چهل سرباز داشتم قیام می کردم، بحث ظریفی دارد. از دیدگاه شیعه، دوره ی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را باید به دو مرحله تقسیم کرد که نباید این دو را خلط کنیم؛ مرحله ی تأسیس خلافت و مرحله ی استقرار خلافت. در مرحله ی اول، امیرالمومنین (علیه السلام) با جریانی مواجه بود که می خواست خلافت را ایجاد کند، اما در مرحله ی دوّم با اَتباع آن جریان، یعنی با امّت روبه رو بود.
امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در مقام اعتقاد و در مقام پذیرش خلافت، فرمود: بر اساس سنّت شیخین عمل نمی کنم و رویه ی دیگری دارم. اما جنگ نکرد، ایجاد اختلاف هم نکرد. ایشان در مرحله ی تأسیس خلافت، به روش های مختلف، مخالفتش را نشان می داد؛ مانند بیعت نکردن. اما وقت خلافت استقرار پیدا کرد، دیگر درصدد این بود که امّت اسلامی را حفظ کند. از این رو حتّی با خود خلفا همکاری کرد. در عین حال، می فرمود حقّ با من است؛ اما به صورت زننده و تفرقه افکنانه نمی گفت، چون وحدت اسلامی، یک اصل است. هر وقت امّت اسلامی، چندپاره می شود، عزّت و عظمت و قدرتش را از دست می دهد. هم اکنون 1400 سال از خلافت گذشته و ما با استقرار خلافت مواجه ایم؛ آن هم نه با خلفا، بلکه با اَتباع خلفا.
تکلیف شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها چیست؟
یکی از ابهامات مهم درباره تقریب این است که چگونه می توان با کسانی وحدت داشت که خلفایشان آن طور با حضرت زهرا (سلام الله علیها) برخورد کردند؟ من چند نکته را درباره ی این ابهام بیان می کنم؛ اوّل این که ما امروز با اتباع اصحاب صدر اسلام و خلفا مواجه ایم، نه خود آن ها. دوّم این که این اَتباع، جزو امّت پیغمبرند. سوّم این که امّت پیغمبر(صل الله علیه و آله) باید وحدت داشته باشد. چهارم این که خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعد از ماجرای شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) درست است که منزوی از خلافت بود؛ اما به این معنا نزوی نبود که در دوره ی استقرار خلافت، هیچ تعاملی با مردم نداشته باشد، مشاوره ای ندهد، مسجد نرود یا در میان اصحاب نباشد. پنجم این که ما نمی توانیم زمینه تفرقه را در امّت اسلامی ایجاد کنیم؛ چون به فرموده ی امیرالمؤمنین(علیه السّلام) تفرقه، اساس هر شرّی است. و ششم این که اعتقاد اکثریت اَتباع خلفا این است که خلفا در خدمت اسلام بوده اند و در نتیجه به آن ها حبّ دینی دارند و با شنیدن نام آن ها گریه می کنند.
وقتی امامان ما شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) را اسباب تفرقه نکردند، چه معنایی دارد که ما این بحث را در جهت ایجاد تفرقه علَم کنیم؟ برای مثال آیا امام صادق(علیه السّلام) که روزانه با تعداد بسیاری سنّی سروکار داشت و حتّی شاگردان متعدّد سنی داشت، این ماجرا را مبنای تفرقه گرفت؟ مگر امام صادق (علیه السّلام) نفرمود به مساجد این ها بروید، در مساجدشان اذان بگویید و پشت سر آن ها نماز بخوانید که نماز خواندن پشت سر آنها نماز بخوانید که نماز خواندن پشت سر آنها مانند نماز خواندن پشت سر پیغمبر است؟ شما اگر برادری دارید که دیدگاهش مخالف شماست، دیگر رابطه ی عاطفی و برادری و خانوادگی را هم بر هم می زنید و به عنوان یک دشمن به او نگاه می کنید؟ ما نباید مباحث اعتقادیمان را با تقریب مذاهب و وحدت اسلامی، خلط کنیم.
سنّی ها تکفیری نیستند
ما گاهی نادانسته و به خاطرِ جهل، تصوّر می کنیم که مرز میان وهابیت و اهل سنّت، مرز رقیقی است و در نتیجه این ها را یکی می بینیم. اما اهل سنّت، تکفیری نبوده و غیر از وهّابی ها هستند. کم نیستند اهل سنّتی که از حیث فکری با اساس وهّابیت مخالف اند. وهّابیت، مذهبی نیست که از آغاز اسلام با قرن دوّم، هم پای مذاهب دیگر بوده باشد؛ بلکه صرفاً گروهی است که اسلام را با قرائت خاصی تفسیر می کند؛ چه از حیث اعتقادی؛ چه از حیث سلوکی، چه از حیث اخلاقی و چه از حیث تعریف مفاهیمی مانند وحدت اسلامی. اتفاقاً برخی از شیعیان که این دو را در ذهن شان یکی می گیرند و این ذهنیت را در رفتارشان هم وارد می کنند، یا حتّی برخی که صرفاً در ذهن شان چنین تصوّری دارند، اما بر اساس آن عمل نمی کنند، به وهّابیت خدمت کرده و آن را تقویت می کنند.
البته به نظر من، ما باید با بخش هایی از وهّابیت از سر وحدت اسلامی وارد مذاکره شویم و کوشش کنیم ندای وحدت مان را به گوش آن ها هم برسانیم؛ چون همه ی وهّابی ها در یک سطح نیستند. در واقع دو نکته کلیدی درباره ی وهّابیت وجود دارد؛ اوّل این که وهّابیت، گروه بندی های مختلفی دارد؛ برخی از آن ها در حال تجدیدنظر هستند، بخشی از آن ها هم پوسته و ظاهری از وهّابیت را نگه داشته اند، و بخشی از آن ها که جمود فکری دارند و در برخورد با مخالفان شان-چه شیعه و چه اهل سنّت-شدّت عمل دارند، در صف اوّل وهّابیت قرار دارند. این درست مانند اخباری های شیعی است که در یک سطح نبودند؛ بلکه در عین حال که تندروانی داشتند که به هیچ صراطی مستقیم نبودند و مجتهدین را کاملاً نفی و طرد می کردند، برخی شان هم معتدل بودند. اصولاً جریان های منجمد فکری با گذشت زمان متعادل تر می شوند. اگر ما به همه ی گروه های وهّابیت یکسان نگاه کنیم، عمر وهاّبیت را طولانی می کنیم و اگر تفکیک بکنیم، اجازه می دهیم روند طبیعی اضمحلال وهّابیت پیش برود.
دوّم این که حتّی المقدور نباید جریان اجتماعی علیه وهّابیت ایجاد کنیم، بلکه باید جریان علمی ایجاد کنیم و همه ی شرایط علمی را هم رعایت کنیم و آن ها را هم به کارزار علمی بکشانیم. البته بخش های متشدّد آن ها هیاهوهایی علیه ما دارند و به هیچ صراطی مستقیم نیستند که الگوی ما در چنین جایی «و جادِلهم بالّتی هی احسن» است. اما در کلّ تا می توانیم باید با حکمت و موعظه حسنه وارد شویم و همچنین با برجسته کردن این نکته که وهّابیت، جریان های گوناگونی دارد.
تقریب مذاهب اسلامی، مدل های مختلفی دارد. یکی از بهترین مدل ها که عناصر و ویژگی های خوبی دارد، مدل مرحوم شیخ محمّدحسین کاشف الغطاء است. چند وقت پیش که من به کتابخانه شان در نجف رفته بودم، در میان نامه های ایشان، نامه ای پیدا کردم که خطاب به رئیس وهّابیت آن زمان نوشته شده بود و او را به وحدت اسلامی و تقریب مذاهب اسلامی دعوت کرده بود. شیخ، او را به گفت و گو برای حل اختلافات هم دعوت کرده بود و این نگاه عمیق برای من خیلی جالب بود که ما امروز نیازمند گسترش آن هستیم.
منبع مقاله: دوماهنامه علمی فرهنگی خط شماره 6، مهر و آبان 91
/م