خانه » همه » مذهبی » گزارش نشست «زندگی در جوامع پساکمونيستی»/ ۱۳۸۶

گزارش نشست «زندگی در جوامع پساکمونيستی»/ ۱۳۸۶

عصراسلام: ميهالي با دکتر اعتماد وارد مي شود، به نظر جوان تر از آني مي آيد که مي پنداشتي؛ «در سال ۱۹۸۹ که انقلاب شد من سال سوم فلسفه بودم» مي تواني حساب کني که بايد چهل و چند ساله باشد. در ذهنت به دنبال صورت هاي چهل و چندساله اينجا مي گردي؛ همه از او پيرتر به نظر مي آيند. اما پيراهن صورتي ميهالي شايد نمي گذارد که سن اصلي اش را حدس بزني، شايد همچون آفتاب اروپا به سوزاني آفتاب اينجا نيست، اينچنين جوان مانده است.

سالن خلوت است، حتماً چون سخنراني به زبان انگليسي است يا چون ميهالي در ايران شناخته شده نيست. اعتماد ميهالي را معرفي مي کند؛ «ميهالي متفکري رومانيايي است، که به خوبي با فضاي فکري فرانسه آشناست.» و پايان نامه دکتر ايش را با نانسي گذرانده است. و يک نکته تاريخي در ادامه؛ «چائوشسکو ديکتاتور رومانيايي را انقلابيون روماني به همراه زنش، پس از آخرين سفر خارجي شان به ايران، اعدام کردند. [با خودت فکر مي کني پس حتماً همه رومانيايي ها مي دانند ايران کجا است]. 
آقاي ميهالي لطفاً شمرده و بلند صحبت کنيد» و ميهالي مي گويد؛ «و البته روشن.» سپس سخنراني اش را شروع مي کند؛ «آمدن من به ايران دو دليل دارد؛ يکي براي ديدن دوستانم و ديگر اينکه به دلايل علمي.» [وقتي مي گويد «دلايل علمي» مي فهمي که نبايد از اين پديدارشناس انتظار داشته باشي که واژگان را در معناي دقيق شان به کار برد.] «ببخشيد اگر انگليسي من کمي ضعيف است. انگليسي اولين زبان خارجي من نيست. من فرانسوي را بهتر صحبت مي کنم.» و همه اينها را با لبخند مي گويد. «من مقاله اي آماده کرده ام و مي توانم از روي آن بخوانم، اما تصميم ندارم چنين کاري انجام دهم. من به اينجا نيامده ام که به شما نشان دهم که چقدر باهوش و حکيمم.» و باز هم مي خندد. به چهره اش با آن صورت گردش لبخند خيلي مي آيد. 
به نظر مي رسد آدم خوش مشربي باشد. اما بحث که پيش مي رود جدي و جدي تر مي شود. «در اينجا مي خواهم درباره زندگي روزمره از ديدگاهي فلسفي صحبت کنم. موضوعي که بسياري از متفکران قرن بيستم به آن پرداخته اند.» او مي گويد که با جريان هاي فلسفي آشناست. از سويي با پديدارشناسي و از سوي ديگر با شالوده شکني؛ با کساني چون فوکو، دريدا و دولوز. و از همه اين متفکران در بحث اش استفاده مي کند. ميهالي در سخنراني اش مي کوشد ارتباط سه مفهوم «زندگي روزمره»، «حاکميت» و «مسکنت» را با هم نشان دهد. 
او از مفهوم زندگي روزمره آغاز مي کند؛ «تنها شکل مقاومت در زمان ديکتاتوري چائوشسکو، شکل منفي مقاومت بود. مردم به معنايي که در چک يا لهستان مقاومت مي کردند در روماني مقاومت نمي کردند بلکه تنها شکل مقاومت، زندگي روزمره بود. مردم آنگونه که حکومت مي خواست زندگي نمي کردند و متفکران از اظهار نظر درباره سياست امتناع مي کردند.» اين مضمون چندين بار تا آخر سخنراني ميهالي تکرار مي شود؛ اينکه يکي از فيلسوفان روماني به کوه رفت و حلقه اي از شاگردان مورد اعتمادش را به دور خود جمع کرد تا با هم افلاطون و هايدگر بخوانند و افلاطون را به زبان رومانيايي ترجمه کنند، اينکه يکي از تفريحات و روش هاي مقاومت رومانيايي ها اين بود که شب ها به جوک هايي که عليه سياستمدارانشان گفته مي شد بخندند و اينکه مردم با اينکه از چائوشسکو ناراضي بودند اما ديگر حاضر نبودند براي مقابله با او از جان و خانواده شان بگذرند بلکه ترجيح مي دادند زندگي عادي شان را، زندگي برگشت ناپذيرشان را، زندگي بدشان را ادامه دهند. 
همچنين توضيح مي دهد که «زندگي روزمره» در قرن بيستم موضوع تفکر بسياري از فيلسوفان بوده است. «هايدگر اولين کسي بود که به زندگي روزمره پرداخت. پس از انقلاب فلسفي قرن بيستم، [در دوران فلسفي پسامتافيزيکي پس از نيچه]، فيلسوفان کوشيدند مفهوم زندگي روزمره را تحليل کنند. يان باتوشکا، آلفرد شولتز و حتي شاگردان لوکاچ در دهه هاي ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به تحليل زندگي روزمره پرداختند.» اما او در سخنراني اش اصلاً اسمي از نيچه نمي آورد، هر چند که در مقاله اصلي اش اشاره هاي زيادي به استعاره «مرگ خدا»ي نيچه دارد.

ميهالي در طول سخنراني اش توضيح مي دهد که علاقه اي به بررسي سياسي و حقوقي و ايدئولوژيک مساله حاکميت و تماميت خواهي ندارد؛ «انقلاب اصلي در مارکسيسم در دهه هاي ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ اتفاق افتاد. اما اين اتفاق نه در آراي مربوط به مارکسيسم لنينيسم و شکل ايدئولوژيک آن بلکه در شکل زندگي روزمره اتفاق افتاد.» در زمان سلطه مارکسيست ها در روماني آنچنان که ميهالي آن را به تصوير مي کشد، مردم فضاي عمومي، فضاي ديالوگ و حتي شهرها را نمي ساختند. دولت با شکل دادن نماد هاي متافيزيکي، اينگونه وانمود مي کرد که کشوري صنعتي ساخته است اما مردم همچنان فقير و بي چيز و تحت فشار بودند. با اين همه اين مردم تنها شکلي از مقاومت را که انتخاب مي کردند، شکل منفي مقاومت بود. در روماني زندگي هر روزه به معناي مقاومت هر روزه بود. زيرا حاکميت مي خواست که هر لحظه زندگي آنها را تسخير کند. اوضاع در روماني چنين بود تا اينکه چائوشسکو سقوط کرد.

ميهالي در گفته هايش به ندرت نامي از چائوشسکو مي برد. ارجاعش به حکومت آن زمان روماني بيشتر با نام تماميت خواه بود. حتي از کلمه دولت، حکومت يا ارگان هاي سرکوب آن زمان روماني به ندرت نام مي برد. گويا به عمد نمي خواهد بحثش را به دولت آن زمان روماني محدود کند يا در اين فکر است که با نام بردن و اشاره کردن به نهاد هاي تاريخي روماني بحثش جنبه حقوقي – سياسي پيدا خواهد کرد و او چند بار تذکر داده که نمي خواهد وارد چنين مباحثي شود.

«دو سال و نيم از مدت تحصيل من در زمان چائوشسکو بود و دو سال و نيم ديگر پس از انقلاب. ما دو سال و نيم مارکسيسم خوانديم و با انديشمندان جدي آشنا شديم و دو سال و نيم پس از آن با انديشمندان غيرجدي» اين را به طنز مي گويد. اين بار هم خود مي خندد و هم ديگران را مي خنداند. «اما پس از انقلاب اوضاع ما بهتر نشد». «در دانشگاه گروهي راه انداخته بوديم تا براي اساتيد تصميم گيري کنيم. آنهايي که مارکسيست بودند را اخراج کرديم و آنهايي که مي پسنديديم را به کلاس ها فرستاديم. ديکتاتوري دانشجويي راه انداخته بوديم و تا چند سال اين اوضاع ادامه داشت تا اينکه دوباره قوانين آکادميک حاکم شد.» اما اشاره به خاطرات دانشگاه، تنها جمله معترضه اي است که ميهالي در سخنانش به آن اشاره مي کند. 
او به سرعت به تحليلش از مفهوم سلطه برمي گردد. پيش از آن اشاره اي هم به تلاش هاي حقوقي براي محکوم کردن عوامل ديکتاتوري مي کند؛ «پس از سرنگوني، عده اي در اين فکر بودند که جنايتکاران را محاکمه کنند. گروه هاي زيادي براي اين کار شکل گرفت.» اما چون در زمان حکومت قبلي مقاومت خاصي وجود نداشت، جنايت خاصي هم وجود نداشت، بلکه قربانيان اصلي آن حکومت مردم بودند. ميهالي تلاش مي کند نشان دهد کساني که عمري را در حکومت ديکتاتوري گذرانده اند و لحظه لحظه زندگي شان را کوشيده اند از زير سلطه ديکتاتور بگريزند، قربانيان اصلي هستند. هر چند پس از رفتن ديکتاتور و رسيدن به اقتصاد بازار هم چيز زيادي نصيب شان نشد. 
«چند سال پيش در روماني جواني بر اثر کار زياد مرد و من هميشه از جوانان مي پرسم آيا حاضريد براي دو هزار يورو در ماه بميريد؟» کليد بحث ميهالي که ديگر خيلي جدي شده، همين حرف است. او مي خواهد با تحليل مفهوم حاکميت و توهم ناشي از آن نشان دهد که واقعيت هر دو نظام مسکنت است. اما هر دو نظام سياسي با به سلطه درآوردن ذهن افراد مي کوشند، اين بود را به گونه اي ديگر نمود دهند. يعني تعبيري غيرواقعي از «بود» خود را به رخ بکشند.

ميهالي سرزنده در اين جا نشان مي دهد که آن دو سال و نيم که در زمان کمونيست ها در دانشگاه بوده، اثر زيادي در فکرش باقي گذاشته است؛ «کمونيسم از ديد فلسفي ايده بزرگي است اما بعيد مي دانم با فجايعي که به بار آمده است کسي بخواهد دو بار ريسک اجراي آن را بپذيرد»، اين را در انتها در پاسخ به يکي از پرسش ها مي گويد. مارکس مي کوشيد نشان دهد که ارزش افزوده که به کارفرما مي رسد ناشي از کار کارگر است و نه قدرت مديريتي صاحب ابزار توليد در حالي که اينگونه وانمود مي شود که کارگر مزد خود را مي گيرد و کارفرما هم سهم خود را و ميهالي هدفش اين است که نشان دهد واقعيت زندگي روزمره مسکنت است اما «حاکميت» هم در حکومتي کمونيستي و هم در حکومتي مبتني بر اقتصاد بازار آزاد اين واقعيت را به شکلي ديگر وانمود مي سازد. «حکومت کمونيستي با ساختن نمادهاي متافيزيکي اينگونه وانمود مي کند که کشوري صنعتي ساخته است» و حکومت مبتني بر بازار آزاد با شکل دادن آرزو هاي افراد.

ميهالي براي اينکه توضيح دهد اين «حاکميت» چگونه شکل مي گيرد از جورج باتاي و ميشل فوکو کمک مي گيرد. «وقتي کسي خودش را به مثابه سوژه فهم کند اولين گام تحت «حاکميت» قرار گرفتن را برداشته است»، جورج باتاي اشکال مختلف اين حاکميت را در تاريخ مي کاود. او با تحليل حاکميت در مصر و قرون وسطي به تحليل حاکميت در روسيه استاليني منتقل مي شود.

اما در جوامعي که بازار آزاد و دموکراسي هم وجود دارد به شکل ديگري با حذف سوژه فعال اين حاکميت اتفاق مي افتد و بروز مي کند. «حاکميت در آن جوامع با شکل دادن به آرزوها و خواسته ها ايجاد مي شود». در آن جوامع با ايجاد يک چرخه پايان ناپذير از نيازمندي و کار براي برطرف کردن حوائج روزمره که هر روز بيشتر و بيشتر مي شود اين حاکميت سرمايه به رخ کشيده مي شود. «جنبشي دايره وار از خريد و فروش و باز در آرزوي چيز ديگر بودن». کار هر روزه براي زندگي بهتر. هر روز براي زندگي بهتر کار کردن و هر روز کار کردن براي زندگي بهتر از روز پيش، واقعيتي است که هر روز اتفاق مي افتد. «اما حاکميت با شکل دادن به ذهنيت افراد، آن را به شکل توهم آزادي وانمود مي کند». ميهالي مثال هاي زيادي از اين سلطه در ذهن دارد؛ «کار کردن براي گذراندن تعطيلات در جايي بهتر، کار کردن براي رسيدن به چيزهاي جديد تر و حتي کار کردن براي رسيدن به تجربه هاي معنوي جديد تر در صحرا و کشورهاي ديگر».

ميهالي در انتهاي مقاله اي که از رويش نمي خواند اين گونه نوشته است؛ «و جمله آخر براي پايان؛ يافتن نسبت فلسفي بين مفاهيم زندگي روزمره، حاکميت و مسکنت از يک سو به ما اين اجازه را مي دهد که بار ديگر به شکلي بنيادين به مفاهيم سنتي متافيزيکي- سياسي و ناکافي بودن شان نسبت به واقعيت هاي ملي و بين المللي بينديشيم[. . .] و از سويي ديگر مقاومت در برابر اين مفاهيم کلي از پيش ساخته شده مي تواند ما را به سوي مفاهيمي با شکلي ديگر رهنمون شود. مفاهيمي که در پرتو آنها بتوانيم به «خواندن» زندگي روزمره بپردازيم.» سخنراني ميهالي با چنين نتيجه گيري به پايان مي رسد. پرسش و پاسخ بخش آخرين بود. ميهالي با حوصله به پرسش هاي مخاطبانش پاسخ مي دهد. بحث به شرايط مردم روماني پس از انقلاب کشيده مي شود، وقتي که ميهالي درباره شرايط اقتصادي مردم در دوره جديد روماني توضيح مي دهد، اعتماد با تيزهوشي از او می‌پرسد؛ «به نظرم شما نسبت به آن زمان نوستالژي داريد؟» ميهالي حرف اعتماد را تاييد مي کند، سر تکان مي دهد و مي گويد؛ «اکنون مردم روزبه روز فقير تر مي شوند اما قبل از آن انقلاب حداقل مردم در فقير بودن مساوي بودند.» ميهالي ديگر نمي خندد. 
اعتماد به شوخي مي گويد؛ «ايگلمان» [مساوي] و ميهالي به فرانسه گفت؛ «وي، وي» و دوباره مي خندد. در انتها پذيرايي بود. دربست تا دفتر روزنامه. ترافيک شبانه خسته کننده و گپ با راننده تا مقصد. موبايل راننده زنگ مي زند؛ «نه باباجون، شما شامتان را بخوريد دخترم، من مسافر آورده ام بالاشهر، الان جردنم، دير مي آيم.» خسته از کار روزانه با خود فکر مي کني بد نيست گزارشم را اينگونه آغاز کنم؛ «دفتر روزنامه. آژانس، به همراه عکاس. ترافيک و آفتاب سوزان تابستان در خرداد. انجمن حکمت و فلسفه. سخنراني سيپريان ميهالي . . .»


عصرایران

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد