خانه » همه » مذهبی » اسپینوزا ملحد یا موحد

اسپینوزا ملحد یا موحد


اسپینوزا ملحد یا موحد

۱۳۹۷/۰۱/۲۰


۹۴۶ بازدید

چرا اسپینوزا طبیعت گرا معرفی میشه درحالی که از ظاهر کتابش الحاد برنمیاد؟

مستندی بر الحاد اسپینوزا شهرت ندارد. هر طبیعت گرایی ملحد نیست. مطلب زیردر آثار فلسفی عشق به خدا در فسلفه اسپینوزا نیز تقدیم میگردد :
باروخ (بندیکت) اسپینوزا در ۱۶۳۲ میلادی در آمستردام هلند دیده به جهان گشود. خانواده او از یهودیانی بودند که به دلیل تعقیب و آزار کاتولیک‌های اسپانیا ابتدا به پرتقال و سپس به هلند مهاجرت کردند. اسپینوزا در شش سالگی مادر و در بیست و دو سالگی پدر خود را از دست داد. وی در جامعه یهود پرورش یافت و در مدرسه اختصاصی یهودیان تربیت شد، لیکن به آموزه‌های قشری دین یهود بسنده نکرد و به فراگیری ریاضیات، طبیعیات و فلسفه پرداخت. در ۱۶۵۶ وی به تهمت کفر و الحاد به دادگاهی متشکل از شیوخ کنیسه یهود کشیده شد. او را به جرم این که گفته بود، عالم به منزله بدن خداست و فرشتگان زاده خیالاتند و روح همان حیات است و نیز به دلیل نقد تورات و ابراز این عقیده که کتاب «عهد عتیق» سخنی درباره بقای روح و زندگی پس از مرگ نگفته است، تکفیر کردند. لعنت‌نامه‌ای در حق او نوشتند و تمامی لعنت‌ها و نفرین‌های مذکور در «سفر احکام» را در حق او جاری ساختند. اسپینوزا پس از طرد از جامعه یهود نام خود را از باروخ (کلمه عبری به معنای فرخنده و فرخ) به معادل لاتینی آن بندیکت تغییر داد و باقیمانده عمر را در انزوا گذراند، در بیرون از آمستردام اطاق آرامی در زیر شیروانی اجاره کرد و به تألیف آثار فلسفی پرداخت و شغل تراشیدن عدسی برای عینک و دوربین را برگزید. او در سال ۱۶۷۷، در حالی که چهل و چهار سال بیش نداشت، ظاهراً بر اثر بیماری سل دار فانی را وداع گفت.
کتاب اصلی اسپینوزا «اخلاق» نام دارد که از آثار فلسفی جاویدان غرب محسوب می‌شود. این کتاب به روش هندسی اقلیدسی تحریر شده، یعنی استدلال‌ها از اصول متعارفه شروع می‌شود، سپس به تعریف‌های مورد نیاز می‌پردازد و آنگاه قضیه مطرح می‌گردد و آن قضیه به روش منطقی اثبات می‌شود و سپس تبصره و فروع به آن اضافه می‌شود.
نقطه آغاز بحث اسپینوزا در کتاب اخلاق مسئله حل نشده دوگانگی ماده و روح است. او منکر دوگانگی واقعی ماده و روح می‌شود و می‌گوید این خطا از آنجا سرچشمه می‌گیرد که ماده و روح را دو جوهر پنداشته‌اند؛ حال آن که در حقیقت تنها یک جوهر یا یک هستی وجود دارد و این جوهر یا هستی، خداست. این بعد از اندیشه اسپینوزایی بی‌شباهت به «فلسفه وحدت وجود» مطرح شده در مشرق زمین نیست. خدا هر چیزی و همه چیز است و از هر لحاظ که بنگریم، نامتناهی است. جلوه‌های هستی او نامتناهی است، هر چیزی را در خور فهم عقل نامتناهی آفریده است، بنابراین با آفرینش نیک و بد، به عنوان اجزای کلی که همه صورت‌های ممکن وجود را در بربگیرد، او فراسوی نیک و بد جای می‌گیرد.
اسپینوزا جوهر را این گونه تعریف می‌کند: «جوهر چیزی را می‌گویم که به خود موجود و به خود تعقل شود، یعنی تعقل او محتاج نباشد به تعقل چیز دیگر که او از آن چیز برآمده باشد».
بنابراین جوهر همان قائم به ذات است و قائم به ذات همان جوهر. اسپینوزا بعد‌ها جوهر و ذات را با خدا و طبیعت یکی می‌داند. خداشناسی اسپینوزا برای انسانی که در قرن هفدهم می‌زیسته کم‌نظیر است. او معتقد است: درباره خدا نمی‌توان فرض کرد که به نفع خود به امری اراده کند، زیرا او نیازمند نیست که نفعی بخواهد. وجود و ماهیت خدا یکی است، بنابراین ماهیتش موجب وجودش است، جاودانگی هم به وجود خدا مربوط است هم به صفات هم ماهیت و این نتیجه می‌دهد که خداوند جوهری لایتغیر است. وی نسبت دادن صفات انسانی به خداوند را امری بیهوده تلقی و می‌گوید به آن معنی که در انسان استعمال می‌شود، نمی‌توان خدا را شخص نامید.
بر گرفته از :
17 / آذر / ۱۳۹۳ موسسه گفتگوی ادیان
منبع : ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد