خانه » همه » مذهبی » براهین و دلایل عقلی امکان وحی

براهین و دلایل عقلی امکان وحی


براهین و دلایل عقلی امکان وحی

۱۳۹۷/۰۹/۰۵


۲۱۳ بازدید

لطفا وحی الهی را اثبات کنید چه دلایلی وجود دارد که بر پیامبران وحی نازل شده ایا وحی قابل اثبات عقلی هست و همچنین تاریخی؟

الف. چون سؤال از دلیل عقلی است و احکام عقل همیشه کلی است، سؤال به این برمی گردد که دلائل عقلی بر وحی به پیامبران چیست؟ که جواب متوقف بر بیان سه نکته است: الف) حقیقت وحی، ب) امکان عقلی وحی، ج) براهین دلائل بر وقوع.الف) اولا، باید حقیقت وحی روشن شود چون در رابطه با حقیقت وحی مبانی و تعاریف زیادی است که طبق هر مبنا امکان و دلیلش متفاوت که در این زمینه می توانید به کتاب فلسفه وحی و نبوت اثر استاد محمدی ری شهری مراجعه بفرمایید، لغت وحی گرچه در قرآن کریم به معانی متفاوتی به کار رفته اما در رابطه با وحی به پیامبران که مورد سؤال است می توان گفت عبارت است از یک نوع شعور و آگاهی که به وسیله آن انبیاء حقایقی را به طور سریع و نهان از جانب خداوند درک می کنند که این ارتباط به سه گونه می باشد: الف) مستقیم و بدون واسطه، ب) با واسطه ای که عنوان رسالت ندارد، ج ) با واسطه ای که عنوان رسالت دارد.جهت آگاهی بیشتر علاوه بر منبع فوق نگا: تفسیر المیزان، ج 18، ذیل آیه 52 سوره شوری.ب) اما مسأله امکان که مهم است چون اگر کسی قائل به امتناع شد و ادله ای به امتناع ارتباط انسان با ماوراء ارائه کرد دیگر بحث از دلائل عقلی بر وقوع وحی معنا ندارد و در این جا مسأله این است که آیا ممکن است در بعضی از انسان ها شعور خاصی وجود داشته باشد که به وسیله آن بتواند با ماوراء طبیعت ارتباط برقرار کرده معلوماتی را اخذ کند باید گفت تاکنون دلیلی بر امتناع ارائه نشده نهایت این که علم تاکنون نتوانسته این شعور مرموز را کشف کند و روشن است که این موجب می شود که وحی غیر علمی و ممتنع باشد چنانچه علم هنوز نتوانسته ماهیت شعور مرموزی که در زنبور عسل وجود دارد را به دست آورد و این که نتوانسته ایم حقیقتش را درک کنیم نمی تواند دلیل بر انکار باشد و به قول اقبال لاهوری غیر قابل انتقال بودن تجربه باطنی از این جهت است که اساسا از نوع احساسی است که به بیان در نمی آید و عقل استدلال گر را به آن دسترسی نیست (احیای فکر دینی، ص 26).
و به بیان روشنتر چنانچه اگر کسی معرفت او محدود به معرفت حسی باشد قدرت درک معرفت عقلی را ندارد، همین طور کسی که معرفت او محدود به معرفت عقلی و حسی است نمی تواند نسبت به معرفت مافوق ادراکی داشته باشد و این عدم توانایی ادراک مرحله بالاتر نمی تواند دلیل بر امتتاع آن باشد. به قول فیلستی دی لامند، دانشمند بزرگ فرانسوی در کتاب پاسخ ما « چه احمق است آن منکر مبدئی که می گوید چون حقیقتش را نمی فهمم پس نیست» و به قول بوعلی سینا «هر چه در امتناع و امکانش تردید کردیم باید در حیطه امکان قرار دهیم» (نقل از تفسیر نمونه، ج 20، ص 496).
برای مطالعه بیشتر در این رابطه ر.ک: المنقذ من الضلال غزالی، ص 104 به بعد.
ج) اما دلیل عقلی بر لزوم وحی، ادله متعددی بیان شده که جهت اختصار به یک دلیل اکتفا می شود. این دلیل متوقف بر مقدماتی است.
1- خداوند متعال حکیم است و صدور عبث و لغو و یا فعلی که ناقض غرض باشد از حکیم محال است.
2- خداوند متعال از خلقت انسان هدفی داشته که تکامل انسان و شکوفا شدن استعدادهای او در پرتو اختیار اوست.
3. تحقق این فرض به نحو اتم و اکمل ممکن نیست مگر این که خداوند متعال اموری را که در تحقق این غرض مدخلیت دارد در اختیار او قرار دهد که اصول این امور عبارتند از:
– دانش به معنای شناخت قانون زندگی به نحوی که متضمن سعادت ابدی او باشد.
– تأمین عدالت اجتماعی.
– آزادی از زنجیرهایی که از درون انسان را به بند می کشند؛ یعنی هوس های سرکش درونی و زنجیرهای بیرونی یعنی سلطه های حاکمان ظالم و طاغوت ها و به عبارت جامع تمام معارف و قوانینی که متضمن سعادت ابدی انسان که فقط از جانب خداوند متعال که محیط به همه جوانب وجودی انسان است می تواند باشد، حال اگر خداوند از طریق وحی اینها را در اختیار بشر قرار ندهد ناقض غرض بوده که بر او محال است، در نتیجه وحی که یک نوع شعور و آگاهی خاص است که توسط آن پیامبر این حقایق و امور را درک و در اختیار مردم بگذارد لازم خواهد بود.
جهت مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک:
– فلسفه وحی و نبوت، محمدی ری شهری
– اصول عقاید اسلامی (بحث نبوت)، دکتر سید عبدالرضا حجازی
– ترجمه المیزان، ج2، ص 197 و 220
– اصول عقاید، مصباح یزدی، ج2
ب- مطلبی دیگر در رابطه با اثبات وحی
یکی از مسائل بحث برانگیز در میان اندیشمندان و پیروان ادیان مختلف مسئله ی وحی است.
برخی می پندارند وحی چیزی جز فوران و جوشش درونی پیامبران نیست. گروهی دیگر آن را الهامی بیش نمی دانند و معتقدند که پیامبران، وحی الهامی را با زبان خویش و با فرهنگ مخاطبان بازگو کرده اند; اما اندیشمندان مسلمان وحی قرآنی و ارتباط با پیامبر را لفظی و گفتاری می دانند و معتقدند که انشا، ترتیب، جمله بندی الفاظ و محتوای قرآن از طرف خداوند به صورت وحی نازل شده است; و به همین جهت است که بعد از 14 قرن هنوز کسی نتوانسته است در آن دخل و تصرفی نماید.
در این بخش آقای حسن رضا رضایی، ضمن تبیین تجربه ی دینی و وحیانی به مسئله ی لفظی بودن وحی و عدم نفوذ فرهنگ عصر نزول در قرآن پرداخته است.
– آیا می توان وحی قرآنی را تجربه ی دینی و وحیانی نامید؟
– بعضی معتقدند که وحی همان علایم و رموزی است که بر ذهن و شعور پیامبر(صلی الله علیه وآله)نقش می بندد و مسئله ی مهم، فهم پیامبر(صلی الله علیه وآله) از آن رموز است که با زبان خود به مخاطبانش انتقال می دهد. دلیل و نشانه ی این امر را نفوذ فرهنگ ها، قوانین، آداب، تمثیلات و اسطوره های اعراب در قرآن می دانند.
قبل از بررسی و تحلیل تجربه ی وحیانی، لازم است تعریف دقیقی از تجربه ی وحیانی و اصل وحی و وحی از نظر قرآن ارائه شود.
تجربه ی وحیانی
اصطلاح «تجربه» در گذشته به معنای «آزمون» و «امتحان کردن» بود و معنای «فعلی» داشت، ولی از قرن هفدهم به بعد، معنای «انفعالی» و «واکنش پذیری» به خود گرفت و سرلوحه ی تجربیات دینی و عرفانی گردید.
«تجربه ی وحیانی» یا «دیدگاه گزاره ای»، برداشت متکلمان مسیحی در قرون وسطی از وحی بوده است. طبق این نظریه، وحی گونه ای از انتقال اطلاعات است که در پی ارتباط پیامبر و خدا صورت می گیرد و از زبان های طبیعی مستقل است و پیامبر آن حقایق را با پشتوانه فرهنگ و آداب مردم به قالب زبان خود درمی آورد. این مواجهه ی پیامبر با خدا یا فرشته ی وحی، «تجربه ی دینی» است; و چون با دریافت وحی همراه است، در اصطلاح آن را تجربه ی وحیانی می نامند
وحی در قرآن
وحی در لغت به معنای نوشتن، اشاره، پیام، الهام، کلام خفی، نوشته و کتاب آمده است و در اصطلاح، وحی اشاره ای تند و سریع (پنهانی) است که با کلماتی مرموز و غیرصریح و گاهی با صداهای نامعلوم، یا با اشاره و اعمال و حرکات و نیز از طریق کتابت انجام می گیرد.
وحی در قرآن در چند معنا استعمال شده است:
1. اشاره ی پنهانی; 2. هدایت غریزی; 3 . الهام (سروش غیبی); 4 . وحی رسالی.
با توجه به این معانی درمی یابیم که عنصر «خفا» و «سرعت» در هر یک ازآن ها نهفته و در بعضی (مانند: الهام و سروش غیبی)، صرف گزاره ی غیرزبانی و در بعضی دیگر به معنای ارتباط زبانی و گفتاری آمده است، که بدان خواهیم پرداخت.
اسلام و تجربه ی وحیانی
در اسلام وحی از سنخ رموز و علایم و تجربه دینی نیست. از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) دو نوع بیان به ما رسیده است:
اول: بیانی که در قالب آیات قرآنی گفته شده است که وحی و انشا، ترتیب و جمله بندی و الفاظ و محتوا و حقایق آن از سوی خداست و عقل هیچ بشری، حتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) در متن آن دخیل نبوده است.
دوم: بیانی که مضمون و محتوای آن از سوی خداوند بوده و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) آن حقایق را در قالب زبان خود به دیگران منتقل کرده است; مانند: الهامات و سروش غیبی، رؤیاها، حدیث قدسی و حدیث نبوی و … که همه ی آن ها وحی بودند; چون از زبان پیامبر صادر شدند: (إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی); همه ی بیانات پیامبر از وحی سرچشمه می گیرد; حدیث قدسی و نبوی، در الفاظ و جمله بندی دارای اعجاز نیست; زیرا عقل بشری مانند پیامبر(صلی الله علیه وآله)، در تنظیم آن دخالت دارد و به همین سبب است که جاعلان حدیث توانسته اند حدیث های زیادی را جعل نمایند و با نام حدیث قدسی ترویج دهند; اما احدی نتوانسته است بیانی مانند قرآن جعل نماید، زیرا الفاظ آن نیز از جانب خداوند است.
پس از این مقدمه، برای اثبات این نکته که قرآن ارتباط زبانی و گفتاری خداوند با پیامبر(صلی الله علیه وآله) است نه علایم و رموز، دلیل هایی درون دینی و برون دینی برمی شماریم.
1. تأکید قرآن بر عربی بودن وحی; قرآن ده بار با عبارت های گوناگون، به عربی بودن انزال وحی تأکید می کند و به طور مثال می فرماید:
(إِنّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ); ما قرآن را به زبان عربی فرستادیم، باشد که در آن تعقل کنید.
علامه طباطبایی(رحمه الله) می فرماید: ضمیر «ه» در «انزلناه» به کتاب بازمی گردد; یعنی خداوند در مرحله ی انزال، لباس زبان عربی را بر قرآن پوشانید، و این خود یکی از اسرار حفظ و ضبط قرآن است; چرا که وحی آن از مقوله ی لفظ است; در غیر این صورت، مانند حدیث قدسی، در آن احتمال تحریف و جعل می رفت.
هم چنین قرآن به صراحت، تکلم خدا با حضرت موسی(علیه السلام) را بیان می کند و می فرماید:
(وَ کَلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکْلِیماً); خداوند با موسی سخن گفت، سخن گفتنی.
«تکلیم» یعنی برقرارکردن ارتباط زبانی، و خدا نیز با حضرت موسی(علیه السلام) ارتباط زبانی برقرار کرد.
2. عصمت در تبلیغ: یکی از ضروریات مکتب شیعه، عقیده ی عصمت پیامبران است. برای پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) سه نوع عصمت مطرح شده است: الف) عصمت در معصیت; ب) عصمت در تلقّی وحی; ج) عصمت در تبلیغ.
عصمت در تبلیغ بدین معناست که پیامبر(صلی الله علیه وآله)موظف است در ابلاغ وحی قرآنی، همان چیزی را تبلیغ کند که به او وحی شده است، و حق اضافه و کم کردن آن را ندارد:
(اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ); ای پیامبر آنچه از این کتاب آسمانی به تو وحی شده است، برای مردم بخوان.
(إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ); تنها از آنچه به من وحی می شود پیروی می کنم.
آیا از دیدگاه تجربه ی وحیانی، عصمت در تبلیغ را می توان اثبات کرد؟ آیا می توان اثبات کرد که پیامبر(صلی الله علیه وآله) تمام آن علایم را به زبان عربی واژه سازی کرده است؟ قطعاً طبق این دیدگاه، در عصمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) در تبلیغ، تردید ایجاد می شود که مغایر با ضروریات دین است.
3. تحدی (به مبارزه طلبیدن): یکی از علت های حفظ و مصونیت قرآن، الهی بودن الفاظ آن است و اگر دست بشر در تدوین آن دخالت داشت، (مانند احادیث) احتمال تحریف، جعل و دسیسه در آن بود و بشر می توانست کتابی همانند آن را به رشته ی تحریر در آورد. خداوند برای اثبات الهی بودن الفاظ قرآن همه ی جهانیان را فراخوانده است تا اگر می توانند آیات و سوره هایی مانند آن بیاورند:
(وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْب مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ); اگر درباره ی آنچه بر بنده ی خود (پیامبر) نازل کردیم شک و تردید دارید، یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را، غیر از خدا، برای این کار دعوت کنید، اگر راست می گویید.
هنوز بعد از چهارده قرن از نزول قرآن و مبارزه طلبی آن، کسی نتوانسته است سوره ای همانند آن بیاورد.
4. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرد امّی: با بررسی زندگانی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در قبل از بعثت، درمی یابیم که ایشان فردی امّی و درس نخوانده بوده و توانایی نوشتن و خواندن نداشته و این مطلب در میان مردم حجاز مشهور بوده است و هیچ نوع تجربه ای در حوزه ی حکومتی و سیاسی، مبارزه طلبی، تجارب دینی، مبارزه با مشکلات (که قایلان تجربه ی وحیانی به آن اذعان دارند) و…. در عمر چهل ساله ی آن حضرت دیده نشده است و این خود دلیل بر معجزه بودن قرآن و الفاظ آن است که از زبان فردی امی صادر می شود و قرآن نیز با تأکید بر این مسئله، می فرماید:
(وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ); ای پیامبر! تو هرگز پیش از این کتابی نمی خواندی و با دست خود چیزی نمی نوشتی … .
و در جای دیگر می فرماید:
(هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ); خداوند از میان درس نخوانده ها، رسولی را از خودشان برگزید که آیاتش را بر آن ها می خواند.
5. نظم و نثر و فصاحت و بلاغت قرآن:
بیشتر دانشمندان اعجاز قرآن را ذاتی می دانند، نه در الفاظ ظاهری; و به ویژگی هایی چون: فصاحت، بلاغت بسیار والای آن، نظم بدیع، اخبار غیبی، بلندی معنا و عمق مطالب و… به عنوان وجوهی از اعجاز اشاره می کنند، تا جایی که جلال الدین سیوطی، 35 وجه از آن را برمی شمارد.
درست است که خداوند از الفاظ زبان عربی برای انتقال مقاصد خود بهره گرفته است، ولی مهم، نظم، ترتیب، فصاحت و بلاغت آن است و قدرت کسی (مانند پیامبر یا افراد دیگر) بر ماده مانند الفاظ و واژه ها دلالت بر قدرت او در ترکیب و تنظیم سوره ندارد.
(أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِـیهِ اخْتِلافاً کَثِـیراً); آیا در قرآن تفکر و تأمل نمی کنند، (تا بر آن ها اثبات شود، وحی خداست) و اگر از جانب غیر خدا بود، در آن (از جهت لفظ و معنا) بسیار اختلاف می یافتند.
با گذشت چهارده قرن، دانشمندان غیر مسلمان (غربی) امروز نیز این کتاب را معمولی و بشری نمی دانند:
«لورا واکسیا والگیری» استاد دانشگاه ناپل می گوید:
ما در این کتاب (قرآن) گنجینه ها و ذخایری از علوم می بینیم که فوق استعداد و ظرفیت باهوش ترین اشخاص و بزرگ ترین فیلسوفان و قوی ترین رجال سیاست و قانون است. به این دلیل است که قرآن نمی تواند کار یک مرد تحصیل کرده و دانشمند باشد.
علاوه بر موارد فوق، دیدگاه افعال گفتاری خدا با پیامبر است که فیلسوف مشهور «استین»، در قرن بیستم مطرح کرده و ارکان این نظریه، خدا، پیامبر، فعل گفتار ضمن گفتار است و قایل است که وحی سرشت زبانی دارد و پیامبر با خدا ارتباط زبانی برقرار کرده است.
– آیا می توان ادعا کرد که تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ ها و دانش های زمان نزول و قبول برخی عرفیات و… از جمله نشانه های تجربه ی وحیانی و دینی است؟
– یکی از علت هایی که وحی قرآن را تجربه ی وحیانی و دینی می دانند، نفوذ فرهنگ ها و دانش های احزاب در قرآن است. قبل از تحلیل این شبهه، لازم است معنای واژه ی «فرهنگ» را در لغت و اصطلاح بررسی نماییم. «فرهنگ» (فرهنج) کلمه ای فارسی است و در عربی به معنای «الثقافه» آمده است. برای فرهنگ بیش از 250 تعریف ذکر کرده اند; از جمله: مجموعه ی آداب و رسوم; علوم و معارف و هنرهای یک قوم; کتابی که شامل لغات یک یا چند زبان و شرح آن هاست; علم، دانش و معرفت; ادب و تربیت.
فرهنگ یک جامعه بر اساس ادیان و مذاهب، نیاز اجتماعی ، و اقتباس از فرهنگ های هم جوار و … تشکیل شده و دین نیرومندترین فرهنگ سازی را در جامعه بر عهده گرفته است.
پس از این مقدمه ی کوتاه، به بررسی بهره گیری قرآن از فرهنگ زمانه می پردازیم.
الف) بهره گیری قرآن از ابزار گفت و گو
قرآن به زبان عربی و با اصطلاحات رایج مردم جزیرة العرب نازل شده است و به همین دلیل برخی برای اثبات تجربه ی دینی مدعی شده اند که قرآن از زبان، تشبیه و تمثیل آنان نیز بهره گرفته است; در حالی که هر گوینده و نویسنده ای برای القای مطالب خود از ابزار و وسایلی بهره می گیرد و بهترین ابزار، زبان مخاطبان است. زبان وسیله ای برای ابراز اندیشه های مکنون آدمی است و به عبارتی دیگر، نوعی ظهور معناست و دارای زیرمجموعه هایی از قبیل تشبیه، تمثیل، کنایه، مجاز، استعاره، قالب های زبانی، قواعد دستوری و … است که هر گوینده و نویسنده ای برای زیباسازی اهداف خود، در قالب واژه ها، از این ابزارها استفاده می نماید.
1. زبان قرآن
برای اینکه دریابیم که استفاده پیامبر و قرآن از زبان مخاطبین نشانه تجربه ی دینی نیست لازم است مفهوم زبان قرآن واضح شود. پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) از متن جامعه ای برخاسته که ارتباط گفتاری آن ها به زبان عربی بوده است; لذا برابری زبان قرآن با زبان مخاطبش ضروری است:
(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ…); ما هیچ پیامبری را جز با زبان قومش نفرستادیم.
آنچه قرآن را از محاورات و گفتوگوی عرفی اعراب جدا کرده، اعجاز ذاتی الفاظ است که بحث آن گذشت; قرآن در افاده ی تعالیم عالی خود، دارای شیوه ی مخصوصی است و غیر از ظاهر الفاظ ، زبان ویژه ی باطنی نیز دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود:
ما فِی القرآنِ آیةً الاّ و لها ظهرٌ و بطنٌ; آیه ای در قرآن نیست مگر برای آن ظاهر و باطنی است.
ان القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنفی غرائبه; ظاهر قرآن، زیبا و دل انگیز است و باطن آن ژرف و عمیق. عجایب و غرایب آن پایان ندارد.
در نتیجه، زبان عربی در قرآن وسیله ای است برای انتقال مطالب وحیانی و دخالتی در اصل محتوا ندارد. درست است ظاهر الفاظ قرآن عربی است، ولی نظم و نثر، و فصاحت و بلاغت کلام، قرآن را منحصر به فرد نموده است.
2. بهره گیری از آرایه های ادبی
لازمه ی ملموس نمودن و عینی کردن مطالب و تأثیر بهتر آن در ذهن مخاطب استفاده از زبان آنان و بهره گیری از اسباب زیباسازی و آرایه های کلامی، از جمله: تشبیه، تمثیل، کنایه، استعاره و … است.
آنچه در ساختار زیباشناختی قرآن، تعجب همگان را برمی انگیزد; نظم و نثر و ترتیب این تشبیهات و تمثیلات است. قرآن در بیان خود علاوه بر رعایت قواعد دستوری، که پایه ی علم معانی و بدیع گشته است، در انتخاب واژه ها، مراعات ادب و انتخاب بهترین و پرمعناترین کلمه ها، مأنوس بودن و خوش آهنگی، تنوع در بیان و … را نموده است.
ب) برخورد قرآن با قوانین، فرهنگ ها و اعتقادات اعراب
هر جامعه ای براساس ایده، مکتب و بینش و نیاز عرفی خود ، فرهنگ و قوانینی را برای خود ترسیم می کند. جامعه ی اعراب نیز از این قاعده مستثنا نبود. شهید مطهری(رحمه الله)می فرماید:
بسیاری از مردم این گونه اند که چیزهای مورد باور اجتماع، باورشان می شود; یعنی چیزهایی را که در اجتماع مورد پذیرش قرار می گیرد، یا نسل های گذشته آن را پذیرفته اند، قبول می کنند.
قرآن در جامعه ای ظهور کرد که فرهنگ های مثبت و منفی زیادی بر آن حاکم بود; از این رو برخورد یکسانی با تمام آنها نداشت و در مجموع می توان گفت که قرآن سه نوع برخورد با فرهنگ های عصر نزول خود داشته است.
1. برخورد انکاری: قرآن به عنوان کتاب هدایت و تربیت «هیچ فرهنگ باطلی را در خود جای نداده است.» بعضی از فرهنگ های منفی اعراب که قرآن آن ها را نپذیرفته، از این قرار است:
الف) فرهنگ اعتقادی عصر جاهلیت: شفاعت خواهی از بت ها، بت پرستی، فرشته پرستی و …
ب) فرهنگ اخلاق عصر جاهلیت: دخترکشی، تکبر و تفاخر، پسرخواندگی و …
ج) فرهنگ خانواده و حقوق در عصر جاهلیت:تعدد بی نهایت زوجات، ازدواج دسته جمعی و …
اگر زبان قرآن مشتمل بر فرهنگ اعراب است، چرا این فرهنگ ها را طرد کرده است؟ افزون بر این، جنگ های پیامبر(صلی الله علیه وآله) با مخالفان، برسر قبول یا عدم قبول فرهنگ ها بوده است.
2. برخورد اثباتی و امضایی: قرآن بعضی از فرهنگ های اعراب را که ریشه در ادیان گذشته داشتند تأیید کرده است; مانند: اعتقاد به خالق یکتا، ماه های حرام، ختنه کردن و …
3. برخورد اصلاحی: قرآن بعضی از فرهنگ ها را که نیمه مثبت بودند، بعد از اصلاح پذیرفته است; مانند: نمازگزاردن، حج، نگه داشتن عده برای زنان، ظهار و…
برخی، تأیید یا اصلاح بعضی از آداب و رسوم اعراب از طرف قرآن را نشانه ی متأثر شدن از فرهنگ جاهلی و نوعی تجربه ی وحیانی می دانند.
در پاسخ به شبهه ی فوق، لازم است به چند نکته توجه شود:
1. در منطقه ی جزیرة العرب ادیان زیادی، مانند دین حنیف (ابراهیمی)، یهود، نصاری، زرتشت، صابئی، مزدک، مانی و… وجود داشتند که بعضی از آن ها الهی و دارای کتاب و شریعت بودند و بعدها گرفتار تحریف شدند; مثلاً دین حنیف ابراهیمی که در بین اعراب جایگاهی داشت، دارای احکام مثبت زیادی از قبیل: حج، طهارت، ختنه کردن، اعتقاد به وحدانیت و … بود. با وجود این، قرآن که ریشه در وحی الهی دارد و مکمل ادیان و شرایع گذشتگان است، در اصول، احکام و قوانین با کتاب های اصیل الهی مشترک است; لذا برخورد اصلاحی یا امضایی قرآن به خاطر ریشه داشتن آن فرهنگ در وحی الهی و ادیان گذشته بوده است. این متأثر شدن نیست، بلکه تأثیر گذاشتن تأکیدی به آداب و فرهنگ دینی آنهاست.
2. مسئله ی دیگری که در فرهنگ اعراب مورد توجه است، فرهنگ فطری آنهاست. انسان فطرتاً گرایش های درونی مثبت و ارزنده ای دارد که می تواند فرهنگ ساز باشد و اعراب نیز از این فرهنگ ها خالی نبودند. (مانند: عبادت، خضوع و سجده برای خدا و…)
استاد شهید مطهری(رحمه الله) در این مورد می فرماید:
هر تعلیم و هر فرهنگ که با فطرت انسانی انسان سازگار و پرورش دهنده ی آن باشد، آن فرهنگ اصیل است.
3. بعضی از آیات و احکام قرآن براساس طبیعت و ذات انسان ها نازل شده است; برای مثال، جنس مرد دارای ویژگی هایی است که جنس زن واجد آن نیست (مانند: قدرت، خشونت، صلابت و …)، یا در جنس زن ویژگی هایی وجود دارد که مردها غالباً از آن به دور هستند (مانند: ظرافت، لطافت، عاطفه ی سرشار و …); خدای متعال با رعایت تمام جوانب و خاستگاه طبیعی انسان، احکام و قوانینی را برای هر یک وضع نموده است.
4. بعضی از آداب و رسوم اجتماعی که مردم در زندگی روزمره ی خود با آن سر و کار دارند، عرفی اند و بر اساس نیاز اجتماعی و ضرورت زندگی، پایه ریزی شده اند و اسلام با قبول آنها، رنگ و لعاب شرعی به آنها داده است; مانند: مضاربه، مطرود داشتن ربا و …
به طور کلی می توان گفت: فرهنگ و رسوم و قراردادهایی که با اصول دین اسلام مطابقت داشته باشد و موجبات دوری از خدا را فراهم نسازد و علیه ارزش ها و هنجارهای والای انسانی نباشد، مورد تأیید اسلام است. (ر. ک: مجله صباح پاییز و زمستان 1384، شماره 17 و 18 ).

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد