۱۳۹۸/۰۵/۱۳
–
۱۰۸۳ بازدید
یک تعریف از خداوند برای ما بکنید
چیستى خداوند
فکر و اندیشه بشر، به «ذات غیبى» او راه ندارد و به جز تحیّر و سرگردانى یا انحراف و گمراهى، بهره دیگرى نخواهد داشت.
در آلا فکر کردن شرط راه است
ولى در ذات حق محض گناه است
بود در ذات حق اندیشه باطل
محال محض دان تحصیل حاصل
گلشن راز، شبسترى.
ذات حق – که از آن به «هویت غیبیه»، «غیب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهى هم به الفاظ دیگر (مانند «عنقاء» و «غیب الغیوب») تعبیر مى شود – وجودِ صرف است؛ هیچ گونه حدّى ندارد؛ از جمیع تعیّنات – چه مفهومى، و چه مصداقى – مبرّا است؛ نه نامى دارد و نه نشانى؛ نه اسمى دارد و نه رسم و صفتى؛ نه با اسم یا صفتى مقیّد است و نه با عدم آن اسم یا صفت؛ نه با تعیّن خاصى متعین است و نه با عدم همان تعین. حتى به «اطلاق» و «عدم تعین» هم مقیّد نیست؛ زیرا «اطلاق» و «عدم تعین» نیز به جاى خود، نوعى تعیّن و قید است و مقام ذات، از آن هم منزّه و مبرّا است. امّا تعیّنات اسمى و وصفى (اسما و صفات حق)، همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلّى به ظهور مى رسند.
از این رو راهى، به مقام ذات خداوند نیست؛ نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و کشف ارباب شهود. همه اینها از این مقام قاصر و در این میدان کاملاً عاجزاند. اگر قدم پیش بگذارند، حیران مى شوند و یا به راه گمراهى و خطا مى روند؛ علاوه بر نرسیدن، از آن دورتر هم مى شوند:
(یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما) طه (20)، آیه 110.
فکر در ذات الهى
«ادراک بشر»، به آنچه متعین است، راه دارد؛ نه به ذاتى که از همه تعین ها بالاتر است و تعین ها همه متأخر از آن، بعد از آن و مخلوق آن هستند. «اشاره» نیز بدان مقام راه ندارد؛ چه اشاره حسّى باشد و چه اشاره ذهنى، عقلى و وهمى. چگونه مى توان به ذاتى که تعیّن ندارد، اشاره کرد؟
به همین جهت از فکر در «ذات حق» نهى شده است؛ چنان که امام على بن موسى الرضا علیه السلام مى فرماید: « … فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته، و لا ایاه وحدّ من اکتنهه، و لا حقیقته اصاب من مثله، و لابه صدّق من نهّاه، و لا صمد صمده من اشار الیه» ؛ «پس، خداى را نشناخته، آن کس که ذات او را به چیزى تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته، آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد، و به حقیقت او نرسیده، آن کس که ذات او را تصویر ذهنى نموده است و به او تصدیق نکرده است آن کس که ذات او را حدّى قائل شده و به جانب او روى نیاورده است؛ آن کس که به ذات او اشاره کرده است …». صدوق، کتاب التوحید، باب التوحید و نفى التشبیه، ص 34.
حتى اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازى هاى خود، بخواهند به سوى مقام ذات اوج بگیرند، راه به جایى نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در این میدان، با کمال شرمسارى اعتراف خواهند کرد.
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از مى
به شهر هستیش، کردم روانه
نگار مى فروشم، عشوه اى داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقىّ کمان ابرو شنیدم
که اى تیر ملامت را نشانه!
نبندى ز آن میان، طرفى کمر وار
اگر خود را ببینى در میانه
برو این دام بر مرغ دگر نه!
که عنقارا بلند است آشیانه
دیوان حافظ.
اهل دعا در مقام «دعا»، اهل عبادت در مقام «عبادت»، اهل ذکر در مقام «ذکر»، ارباب سلوک در مقام «سلوک» و … به ذات عینى حق، در مظاهر اسماى او روى مى آورند و از طریق اسما و صفات او، به ذات او متوجه مى شوند. به عبارتى، ذات حق را با اسما مى خوانند؛ زیرا به مقام ذات راه نیست. در این باب ر.ک: شجاعى، محمد، مقالات، ج 3، صص 187 – 191.
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کاینجا همیشه باد به دست است دام را
خداوند از دیدگاه قرآن
قرآن کریم – که جامع ترین، دقیق ترین و رساترین تعریف ها را نسبت به خداوند متعال مطرح مى کند – او را تنها از طریق اسما و صفاتش، براى ما باز مى شناساند.
قرآن کریم در پى آن است که در حد توان، خداوند را به کامل ترین وجه از طریق اسما و صفاتش، به انسان بشناساند. از دیدگاه قرآن، خداوند گشایش بخش و دانا، بقره (2)، آیه 115. سریع ترین حساب گران، زنده و پاینده، انعام (6)، آیه 62 و طه (20)، آیه 111. والا، بزرگ و داراى حقیقت، لقمان (31)، آیه 30. صاحب شکوه و ارجمندى الرحمن (55)، آیه 27. و بى نیاز است. اخلاص (112)، آیه 2.
آنکه دولت آفرید و دو سرا
ملک دولت ها چه کار آید ورا
مثنوى، دفتر 1، بیت 3143.
از نظر قرآن، خداوند «متعال» است طه (20)، آیه 114. ؛ یعنى، او از هر چه در وهم ما آید، بالاتر است.
فکر و اندیشه بشر، به «ذات غیبى» او راه ندارد و به جز تحیّر و سرگردانى یا انحراف و گمراهى، بهره دیگرى نخواهد داشت.
در آلا فکر کردن شرط راه است
ولى در ذات حق محض گناه است
بود در ذات حق اندیشه باطل
محال محض دان تحصیل حاصل
گلشن راز، شبسترى.
ذات حق – که از آن به «هویت غیبیه»، «غیب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهى هم به الفاظ دیگر (مانند «عنقاء» و «غیب الغیوب») تعبیر مى شود – وجودِ صرف است؛ هیچ گونه حدّى ندارد؛ از جمیع تعیّنات – چه مفهومى، و چه مصداقى – مبرّا است؛ نه نامى دارد و نه نشانى؛ نه اسمى دارد و نه رسم و صفتى؛ نه با اسم یا صفتى مقیّد است و نه با عدم آن اسم یا صفت؛ نه با تعیّن خاصى متعین است و نه با عدم همان تعین. حتى به «اطلاق» و «عدم تعین» هم مقیّد نیست؛ زیرا «اطلاق» و «عدم تعین» نیز به جاى خود، نوعى تعیّن و قید است و مقام ذات، از آن هم منزّه و مبرّا است. امّا تعیّنات اسمى و وصفى (اسما و صفات حق)، همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلّى به ظهور مى رسند.
از این رو راهى، به مقام ذات خداوند نیست؛ نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و کشف ارباب شهود. همه اینها از این مقام قاصر و در این میدان کاملاً عاجزاند. اگر قدم پیش بگذارند، حیران مى شوند و یا به راه گمراهى و خطا مى روند؛ علاوه بر نرسیدن، از آن دورتر هم مى شوند:
(یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما) طه (20)، آیه 110.
فکر در ذات الهى
«ادراک بشر»، به آنچه متعین است، راه دارد؛ نه به ذاتى که از همه تعین ها بالاتر است و تعین ها همه متأخر از آن، بعد از آن و مخلوق آن هستند. «اشاره» نیز بدان مقام راه ندارد؛ چه اشاره حسّى باشد و چه اشاره ذهنى، عقلى و وهمى. چگونه مى توان به ذاتى که تعیّن ندارد، اشاره کرد؟
به همین جهت از فکر در «ذات حق» نهى شده است؛ چنان که امام على بن موسى الرضا علیه السلام مى فرماید: « … فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته، و لا ایاه وحدّ من اکتنهه، و لا حقیقته اصاب من مثله، و لابه صدّق من نهّاه، و لا صمد صمده من اشار الیه» ؛ «پس، خداى را نشناخته، آن کس که ذات او را به چیزى تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته، آن کس که خواسته است به کنه ذات او برسد، و به حقیقت او نرسیده، آن کس که ذات او را تصویر ذهنى نموده است و به او تصدیق نکرده است آن کس که ذات او را حدّى قائل شده و به جانب او روى نیاورده است؛ آن کس که به ذات او اشاره کرده است …». صدوق، کتاب التوحید، باب التوحید و نفى التشبیه، ص 34.
حتى اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازى هاى خود، بخواهند به سوى مقام ذات اوج بگیرند، راه به جایى نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در این میدان، با کمال شرمسارى اعتراف خواهند کرد.
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
نهادم عقل را ره توشه از مى
به شهر هستیش، کردم روانه
نگار مى فروشم، عشوه اى داد
که ایمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقىّ کمان ابرو شنیدم
که اى تیر ملامت را نشانه!
نبندى ز آن میان، طرفى کمر وار
اگر خود را ببینى در میانه
برو این دام بر مرغ دگر نه!
که عنقارا بلند است آشیانه
دیوان حافظ.
اهل دعا در مقام «دعا»، اهل عبادت در مقام «عبادت»، اهل ذکر در مقام «ذکر»، ارباب سلوک در مقام «سلوک» و … به ذات عینى حق، در مظاهر اسماى او روى مى آورند و از طریق اسما و صفات او، به ذات او متوجه مى شوند. به عبارتى، ذات حق را با اسما مى خوانند؛ زیرا به مقام ذات راه نیست. در این باب ر.ک: شجاعى، محمد، مقالات، ج 3، صص 187 – 191.
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کاینجا همیشه باد به دست است دام را
خداوند از دیدگاه قرآن
قرآن کریم – که جامع ترین، دقیق ترین و رساترین تعریف ها را نسبت به خداوند متعال مطرح مى کند – او را تنها از طریق اسما و صفاتش، براى ما باز مى شناساند.
قرآن کریم در پى آن است که در حد توان، خداوند را به کامل ترین وجه از طریق اسما و صفاتش، به انسان بشناساند. از دیدگاه قرآن، خداوند گشایش بخش و دانا، بقره (2)، آیه 115. سریع ترین حساب گران، زنده و پاینده، انعام (6)، آیه 62 و طه (20)، آیه 111. والا، بزرگ و داراى حقیقت، لقمان (31)، آیه 30. صاحب شکوه و ارجمندى الرحمن (55)، آیه 27. و بى نیاز است. اخلاص (112)، آیه 2.
آنکه دولت آفرید و دو سرا
ملک دولت ها چه کار آید ورا
مثنوى، دفتر 1، بیت 3143.
از نظر قرآن، خداوند «متعال» است طه (20)، آیه 114. ؛ یعنى، او از هر چه در وهم ما آید، بالاتر است.