شناخت حقیقت-راه های رسیدن به حقیقت- معیار شناخت حقایق
۱۳۹۶/۱۰/۰۴
–
۱۷۵۱۳ بازدید
آنچه باعث عدم شناخت حقیقت و مانع پیمودن راه فضیلت و عامل بروز زشتی ها و ناهنجاری ها است؟ ظلم ، غفلت، ترک نماز ، تکبر کدام یکی از ان صحیح است!
باسلام واحترام حضورپرسشگرگرامی،
دوست عزیز! رذیلت هایی چون ظلم ، غفلت، تکبر، ترک نماز و … هرکدام به نحوی موجب عدم شناخت حقیقت و مانع پیمودن راه فضیلت می شوند. و درواقع همه موانع و حجاب هایی برای رسیدن به حقیقت هستند. درادامه ضمن معرفی مهمترین ابزار و راه ها برای شناخت حق و حقیقت، به بیان معیار شناخت حقیقت و نقش کلیدی عقل در شفاف نمودن حقایق می پردازیم.
انسان توان دست یابی به حقیقت را دارد و ابزار این امر نیز در اختیارش قرار داده شده است. مهمترین ابزار درک حقیقت همان عقل اوست که چون از حجابها به دور باشد توان درک و تجزیه و تحلیل مسائل و درک حقیقت را دارد. عقل به کمک ابزارهای درونی و بیرونی دیگر داده ها را دریاف کرده و تحلیل می کند و پس از آن به درستی یا نادرستی آنها حکم می نماید. حقیقت همواره مطلق است و امکان حقیقت نسبی وجود ندارد. یک قضیه یا درست است یا درست نیست نمی توان قضیه ای هم درست باشد و هم درست نباشد. چیستی حقیقت حقّ به معنی ثابت و حقیقت ، آن چیزی است که بطور قطع و یقین ثابت می باشد . حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تاءنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت. (لغت نامه دهخدا) واژه حق به معنای راست و درست، ضد باطل، ثابت و واجب، کاری که البته واقع شود، یقین، عدل، نصیب و بهره از چیزی، ملک و مال و یکی از نام های خداوند است.( فرهنگ فارسی عمید) حق در اصل به معنای مطابقت و هماهنگی است و به همین دلیل به آن چه با واقعیت موجود، تطبیق میکند حق گفته میشود، و این که به خداوند حق میگویند به سبب آن است که ذات مقدس او بزرگ ترین واقعیت غیر قابل انکار است. به عبارت روشن تر، حق یعنی موضوع ثابت و پا برجا که باطل در آن راه ندارد.( تفسیر نمونه، ج 2، ص 309) کلمه حق با عناوین گوناگون در قران کریم 250 بار تکرار شده که حاکی از مهم بودن آن است. خداوند، حق است و غیر او حقّ بالغیرند و باطل بالذات ؛ یعنی مخلوقات با خدا حقّند و بی او باطل: (ذلِکَ بانَّ الله هو الحَقُّ وَ اَنَّ ما یَدعُونَ مِن دونه هُو الباطِلُ و اَنَّ الله هُوَ العَلِیُّ الکبیر); این بدان سبب است که خدا خود حق است و آنچه به جاى او مى خوانند آن باطل است و این خداست که والا و بزرگ است . ( سوره حج، آیه 62) و تمام انسان ها و موجوداتی که به گونه ای با خداوند ارتباط دارند حقند و به همان اندازه که از او بیگانه اند باطلند. در تفسیر المیزان آمده است: اطلاق حق بر خداوند و باطل بر غیر او یا به این جهت که او حقی است که به هیچ وجه با باطل آمیخته نیست یا به سبب این است که حق در حقانیتش استقلال دارد و دیگران به سبب رابطه با او، رنگ حق به خود میگیرند.
یافتن حقیقت برای یافتن حقیقت، راه های زیادی وجود دارد که مهم ترین آن ها عبارتند از:
1. شناخت حق و باطل: خداوند منظره حق و باطل را با یک مثال زیبا بیان میفرماید: (اَنزل مِنَ السمأِ مأً فَسَالَتْ اَوْدِیَ بِقَدرَها فاحْتَمَل الَسیْلُ زَیدَاً رابِیاً و مِمَّا یُوقِدون علیه فی النارِ اِبتغاهَ حِلْیٍَْ اَوْ مَتاعٍ زَبَدُ مِثْلُهُ کذلِکَ یَضْرِبُ الله الحَقَّ و الباطِلَ فَامَّا الزَبَدُ فَیَذْهَبُ جُفأً وَ اَمّا ما یَنفَعُ الناسَ فَیَمْکُثُ فِی الارضِ کذلِکَ یَضْرِبُ الله الاَمثالَ); از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه هایى به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مى گدازند هم نظیر آن کفى برمى آید خداوند حق و باطل را چنین مثل مى زند اما کف بیرون افتاده از میان مى رود ولى آنچه به مردم سود مى رساند در زمین مى ماند خداوند مثلها را چنین مى زند . (سوره رعد، آیه 17 ) شناخت حق و باطل، که همان شناخت واقعیت ها از پندارها است، گاهی برای انسان چنان مشکل و پیچیده میشود که حتماً باید سراغ نشانه ها رفت؛ تا حقایق را از اوهام و حق را از باطل شناخت. قرآن در مثال بالا این نشانه ها را چنین بیان کرده است: الف) حق، همیشه مفید و سودمند است، همچون آب زلال که مایه حیات و زندگی است. باطل، همیشه بیفایده و بیهوده است؛ چنان که کف های روی آب هرگز کسی را سیراب نمیکند و درختی را نمیرویاند. باطل همواره مستکبر، بالانشین، پر سر و صدا، پر قال و غوغا؛ ولی تو خالی و بی محتوا است. حق، متواضع، کم سر و صدا، اهل علم ، پر محتوا و سنگین وزن است. حضرت علی(ع) در وصف خود و دشمنانش میفرماید: «و قدار عدوا و ابرقوا مع هذین الامرین الفشل لنا نرعد حتی توقع و لا نسیل حتی نمطر»؛ آنان رعد و برقی نشان دادند، اما پایانش جز سستی و ناتوانی نبود، ولی ما به عکس، تا کاری انجام ندهیم رعد و برقی نداریم و تا نباریم سیلاب خروشان به راه نمیاندازیم.( نهج البلاغه، خطبه 9) ب) حق، همیشه متکی به نفس است؛ اما باطل از آبروی حق مدد میگیرد و سعی میکند خود را به لباس او درآورد و از حیثیت او استفاده کند، همان گونه که هر دروغی از راست فروغ میگیرد که اگر سخن راستی در جهان نبود، هرگز کسی دروغی را باور نمیکرد. فروغ زودگذر باطل از آبرو و حیثیت و به برکت حق است. حق همه جا متکی به خویش است.( تفسیر نمونه، ج 10، ص 167) شیاطین برنامه های خود را با مخفی کاری و مخلوط کردن حق و باطل میآمیزند و چنان در گوش جان میدمند که موجبات گمراهی و دور شدن از حقیقت را فراهم سازند. پیروان شیطان، باطل را در لعابی از حق، و دروغ را در پوسته ای از راست، و گناه را در لباس عادت، و گمراهی را در پوشش هدایت به خورد حق جویان میدهند. اگر آنان باطل را با حق نیامیزند و صریح و صاف سخن بگویند؛ به فرموده علی(ع) «لم یخف علی المرتادین»؛ بر پویندگان راه خدا مطلب مخفی نمیشود. لذا با مخلوط کردن حق و باطل، بر مردم مسلط میشوند؛ چنان چه آن حضرت در ادامه سخن میفرماید: «فهنالک یستولی الشیطان علی اولیائه».( نهج البلاغه، خطبه 50) ج) باطل، دنبال بازار آشفته میگردد؛ لذا با هیاهو و زدن تهمت های ناروا و جلوگیری از تحقیق، راه حق را سخت میکند. هنگامی که سیلاب وارد دشت میگردد و جوش و خروش آب فرو مینشیند اجسامی که با آب مخلوط شده بودند به تدریج ته نشین میشوند و کف ها از میان میروند و آب زلال چهره اصلی خود را آشکار میسازد. به همین ترتیب، باطل به سراغ بازارِ آشفته میرود، تا از آن بهره گیرد.
2. استمداد از حق تعالی : انسان برای رسیدن به حقیقت، باید دست به دامان حق زند؛ تا او را به سرچشمه حقیقت برساند؛ البته این امداد الهی، زمینه هایی را میطلبد که انسان باید آنها را فراهم نماید که مهم ترین آنها داشتن زمینه و قابلیت تقوی و ایمان به معاد و روز رستاخیز و بیم از عذاب آخرت است. داشتن روح حق طلبی و حق جویی : روحیه حق طلبی، مرتبه ای از تقواست که اگر در انسان وجود داشته باشد، از مواعظ و تذکرات الهی و پیامبران و علما نفع میبرد. لذا خداوند در قرآن میفرماید: (هدی للمتقین) . (بقره / 2)
3. شنیدن حرف حق : گاهی افرادی از حق فرار میکنند و حاضر به شنیدن حرف حق نیستند. سخن از پذیرش نیست، سخن از شنیدن است. در عصر پیامبر اسلام وقتی صدای دل انگیز پیامبر به آیات قرآن بلند میشد، گروهی با جار و جنجال و سوت و صفیر چنان غوغایی به راه میانداختند تا هیچ کس صدای آن حضرت را نشنود. در تاریخ خونین کربلا نیز آمده است هنگامی که امام حسین(ع) میخواست دشمنان منحرف را ارشاد کند، چنان جنجالی به راه میانداختند که صدای امام به گوش افراد نرسد. امروز نیز این برنامه ها وجود دارد، البته به شکل و چهره ای جدید. طرفداران باطل با انواع سرگرمیهای ناسالم، چنان جو و فضایی را فراهم کرده اند که مردم، خصوصاً جوانان، نتوانند صدای دلنواز مردان خدا را بشنوند.
4. برطرف کردن موانع: برای یافتن حقیقت، باید موانع را برطرف نمود. مهم ترین موانع عبارتند از:
1. لجاجت و عناد: انسان لجوج و عنود اگر با حقیقت مواجه شود، نه تنها حق را نمیپذیرد؛ بلکه دشمن حق میگردد.
2. کبر و غرور: شیطان تکبر ورزید و از حق و حقیقت دور شد. حضرت نوح(ع) میفرماید: خداوندا، من هر زمان آنان را دعوت کردم که ایمان بیاورند… انگشتان خویش را در گوش های خود قرار داده و لباس هایشان را بر خود پیچیدند.(نوح/7) این آیه نشان دهنده تکبر مردم در مقابل حقیقت است. روح حقیقت جویی و پذیرش حق، در تمام انسان ها وجود دارد؛ اما برخی به سبب کبر و غرور، حقیقت را نمیپذیرند.
3. تعصب: اگر انسان با تعصب به دنبال حقیقت برود و از عقل کمک نگیرد، به حقیقت محض نمیرسد.
4. هوی پرستی: حقیقت جویی با هوی پرستی منافات دارد. در یک دل دو محبت نمیگنجد؛ یا حق یا هوی.
5. پیش داوریهای غلط: برای یافتن حقیقت، باید با ذهن صاف و خالی به جست جوی حیقت پرداخت.
6. حفظ منابع مادی: گاهی مواقع اگر انسان حقیقت را بپذیرد از جنبه مادی نفعی نمیبیند و برای حفظ منافع مادی حق را رها میکند.
7. تقلید کورکورانه از نیاکان: در زمان حضرت نوح(ع)، بعضی از افراد منحرف دست فرزندان خویش را گرفته و نزد نوح میبردند و به فرزندان خود میگفتند از این مرد بترس، ما را و تو را گمراه میکند؛ این وصیتی است که پدرم به من کرده و من الان سفارش به تو میکنم. با توجه به این که موضوع بحث در رابطه با چگونگی یافتن حقیقت است، لازم است حدیثی را که شیعه و اهل سنت نقل کرده اند یادآور شویم. ابوبکر گفت: شنیدم رسول خدا(ص) میگوید: «الحق مع علی و علی مع الحق»؛ حق با علی است و علی با حق است.( مجمع البیان، ج 10، ص 361) ؛ یعنی معیت و ملازمه بین این دو، امری است مسلم، که در همه جا و همه وقت پیوسته با هم هستند؛ آن چنان که هیچ گونه رفتار و گفتار علی(ع) جدای از حق یا بر خلاف حق نبوده است.کتاب حق با علی(مهدی فقیه ایمانی ) ، 143 مصدر حدیثی، تاریخی و کلامی از منابع اهل سنت برای این حدیث ذکر میکند. اعترافات عمر و بعضی از بزرگان اهل سنت در رابطه با علی(ع) و حق بخاری و دیگر حافظان حدیث و تاریخ نگاران مورد قبول اهل تسنن، از عمر بن خطاب روایت کرده اند که وی به طور مکرر و با تعبیرات گوناگون و به صورت علنی در برابر صحابه یا افراد شرور، صریحاً اعلام و اعتراف نموده که امیر مؤمنان علی(ع) در بین صحابه و افراد مهاجر و انصار شایسته ترین کسی است که مردم را به حق رهنمون و به عمل بر وفق آن وادار مینماید؛ هر چند این کار مردم را خوش نیایند و حتی گردنش را هدف شمشیر قرار دهند. (].غایه المرام، ص 540، پایان باب 45 و ص 548، حدیث 11؛ باب 53، فصل مشتمل بر فضائل علی ضمنر خطبه ابوبکر) ابو حنیفه میگوید: هیچ فردی با علی(ع) جنگ نکرد، مگر آن که علی از وی اولی به حق بود. (بخاری در ادب المفرد، باب من احب کتمان السر، شمار 582؛ ابن جریر طبری، در تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 227، طبع دارالمعارف؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 95، کتاب معرفْ صحابه نقل از حق با علی است) ابن حجر عسقلانی مینویسد: در جنگ های جمل و صفین، امام علی بن ابیطالب بر حق و صواب بود.( مناقب ابو حنیفه، خوارزمی، ج 2، ص 82، چاپ حیدرآباد) ابن حبان حنفی مینویسد: در پیکار جمل و پیکار با معاویه در صفین، علی بر حق بود.( فتح الباری، (شرح صحیح بخاری)، ج 12، ص 244، کتاب استتابته المرتدین ) بنابراین، با توجه به مطالب ذکر شده، میتوان حقیقت را یافت. بهترین راه شناخت حقایق و دیگر اصول اعتقادی، شناخت سیره ائمه معصومین(علیهم السلام) است.
***معیار شناخت حقیقت مطالب: طه حسین ، ادیب و نویسنده معروف مصرى معاصر ، در کتاب « على و بنوه » داستان مردى را نقل مىکند که در جریان جنگ جمل دچار تردید مىشود ، با خود مىگوید چطور ممکن است شخصیتهایى از طراز طلحه و زبیر برخطا باشند ؟ ! درد دل خود را با خود على علیه السلام در میان مىگذارد و از خود على مىپرسد : « ایُمْکِنُ انْ یَجْتَمِعَ زُبَیْرٌ وَ طَلْحَهُ وَ عائِشَهُ عَلى باطِلٍ ؟ آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند ؟ » شخصیتهایى مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللَّه چگونه اشتباه مىکنند و راه باطل را مىپیمایند ؟ آیا این ممکن است ؟ على به او مىفرماید : « انَّکَ لَمَلْبوسٌ عَلَیْکَ . انَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لایُعْرَفانِ بِاقْدارَ الرِّجالِ ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اهْلَهُ ، وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اهْلَهُ . یعنى تو سخت در اشتباهى ، تو کار واژگونه کردهاى . تو به جاى اینکه حق و باطل را مقیاس عظمت و حقارت شخصیتها قرار دهى ، عظمتها و حقارتها را که قبلًا با پندار خود فرض کردهاى ، مقیاس حق و باطل قراردادهاى . تو مىخواهى حق را با مقیاس افراد بشناسى ! برعکس رفتار کن . اول خود حق را بشناس ، آن وقت اهل حق را خواهى شناخت خود باطل را بشناس ، آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت . آن وقت دیگر اهمیت نمىدهى که چه کسى طرفدار حق است و چه کسى طرفدار باطل ، و از خطا بودن آن شخصیتها در شگفت و تردید نخواهى بود . حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمىشود شناخت . این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایى را مقیاس قرار دهى و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجى : فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف . نه ، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند . این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند . باید حق شناس و باطل شناس باشى نه اشخاص و شخصیت شناس افراد را ( خواه شخصیتهاى بزرگ و خواه شخصیتهاى کوچک ) با حق مقایسه کن ، اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیر و الّا نه . در اینجا على علیه السلام معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع و اسلام ناب نیز همین است پاسخ دغدغه شما را باید در این کلام نورانى جستجو کرد . باید حق را شناخت و حق را فهمید ، نباید به دنبال این باشیم که این و آن چه مى گویند سخن این و آن زمانى ارزش دارد که حق باشد ، هر کس در هر مقام و جایگاهى که هست ، باشد . اگر کلامش باطل بود باید او را کنار گزارد . راه شناخت حق از باطل عقل مى باشد ، برهانى که عقل آن را اقامه کرده مى باشد . در قرآن از آن به ( لب ) تعبیر شده است . « لب » به عقلى مىگویند که از آنچه با او مخلوط شده است جدا شده باشد . نمىگوید عقل خالى از شوائب ، مىگوید عقل خالص – یعنى جدا شده – از شوائب . چون در ابتدا که هنوز فکر انسان خام است ، نوعى آمیختگى میان محسوسات و تخیّلات و معقولات هست . عقل انسان هرگاه به این درجه رسید که از مقهوریّت وهم و خیال و حس بیرون آید و خلاص گردد ، « لب » نامیده مىشود . ( ر. ک مجموعهآثاراستادشهید مطهری ج 3 375 ) انسان اگر در علم و معرفت کامل گردد ، عقلش از حسّ و وهم و خیالش جدا و مستقل مىشود در این هنگام به چنین شخصى گفته مىشود « لبیب » ، یعنى کسى که قوّه عاقلهاش استقلال خود را بازیافته است . خداوند در سوره زمر مى فرماید : « فَبَشِّرْ عِبادِ ، الَّذینَ یَسْتَمِعونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعونَ أحْسَنَهُ اولئِکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللَّهُ وَ اولئِکَ هُمْ اولُوا الألْبابِ؛ نوید بده آن دسته از بندگان مرا که به سخن گوش فرا مىدهند ، امّا از میان آنچه مىشنوند آنکه بهتر است براى عمل و پیروى انتخاب مىکنند . آنها هستند کسانى که خداوند آنها را رهبرى کرده ، و آنها هستند صاحبان لب » آیه عجیبى است : بشارت بده بندگان مرا ، آنان که سخن را استماع مىکنند . بعد چکار مىکنند ؟ آیا هرچه را شنیدند همان را باور مىکنند و همان را به کار مىبندند یا همه را یکجا رد مىکنند ؟ « فَیَتَّبِعونَ احْسَنَهُ » نقّادى مىکنند ، سبک سنگین مىکنند ، ارزیابى مىکنند ، آن را که بهتر است انتخاب مىکنند و آن بهترِ انتخاب شده را پیروى مىنمایند . آنوقت مىفرماید : « اینان کسانى هستند که خدا آنها را هدایت کرده » ( یعنى هدایت الهى و استفاده از نیروى عقل این است ) « وَ اولئِکَ هُمْ اولُوا الْالْبابِ » اینها براستى صاحبان عقل هستند . از این آیه کاملًا پیداست که یکى از بارزترین صفات عقل براى انسان همین تمییز و جدا کردن است جدا کردن سخن راست از سخن دروغ ، سخن ضعیف از سخن قوى ، سخن منطقى از سخن غیرمنطقى ، و خلاصه غربال کردن . عقل آن وقت براى انسان عقل است که به شکل غربال در بیاید یعنى هرچه را که وارد مىشود سبک سنگین کند ، غربال کند ، آنهایى را که به درد نمىخورد دور بریزد و به دردخورها را نگاه دارد . ظاهراً از پیغمبر اکرم حدیثى هست که ناظر به همین مطلب مى باشد ، مىفرماید : « کَفى بِالْمَرْءِ جَهْلًا انْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ ما سَمِعَ؛ براى جهالت انسان همین بس که هرچه مىشنود نقل کند ( خوش باورى ) » . خیلى چیزها انسان مىشنود ، کمى از آن را باید قابل قبول و قابل نقل بداند . ما در روایات خودمان داریم که راوى باید نقّاد باشد و هرچه را که مىشنود روایت نکند ( ر. ک مجموعهآثاراستادشهیدمطهری ، ج 22 ، ص : 538 ) « الْباب » جمع « لُبّ » است . لبّ یعنى مغز نه به معنى مخ ، بلکه به معنى اعمّ که در مورد میوهها مثلًا مىگوییم مغز بادام ، مغز گردو . گویى قرآن انسان را تشبیه به یک گردو یا بادام کرده است یک گردو یا بادام پوسته اى دارد اما اساسش مغزش مىباشد که در درون آن قرار دارد . تمام هیکل و اندام انسان را که در نظر بگیرید ، لب ، مغز انسان ، عقل و فکر انسان است . اگر بادامى مغز نداشته باشد چه مىگوییم ؟ مىگوییم پوچ است و پوک و هیچ و باید دورش انداخت . انسانى که عقل نداشته باشد ، جوهر و مغز انسانیت و آن ملاک و مقوّم انسانیت را ندارد ، انسانى پوک و پوچ است ، یعنى یک صورت انسان است و معنى انسان در او نیست . به حسب این تعبیر ، معنى انسان همان عقل انسان است . عقل بودن عقل به استقلالش مى باشد : « الَّذینَ یَسْتَمِعونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعونَ احْسَنَهُ » در مورد اینکه انسان باید عقلش بالاستقلال حاکم باشد ، عقلش مستقل باشد ، داراى قدرت نقد و انتقاد باشد و بتواند مسائل را تجزیه و تحلیل کند از این بهتر دیگر نمىشود تعبیرى پیدا کرد . آدمى که از این موهبت بىبهره است ، هیچ است (ر . ک مجموعهآثاراستادشهیدمطهری ج 22 694 ) نکته مهم این است که براى عقل دو خاصیت است : یکى فرا گرفتن علم و آموختن است ، دوم تجزیه و تحلیل . عقل وقتى که شروع مىکند به تجزیه و تحلیل ، و تشخیص خوب از بد ، و ریز و درشت کردن ، از آن وقت عقل به معنى واقعى به کار مىافتد . و مى توان آن را حقیقتا عقل نامید . در کتاب اشارات از بوعلى سینا در این زمینه یک جمله خوبى نقل شده . مى گوید : « مَنْ تَعَوَّدَ انْ یُصَدِّقَ بِغَیْرِ دَلیلٍ فَقَدِ انْخَلَعَ مِنْ کَسْوَهِ الْانْسانِیَّهِ هرکس که عادت کرده حرف را بدون دلیل قبول کند ، او از لباس آدمى بیرون رفته یعنى آدم حرف را بدون دلیل نمىپذیرد . ولى به عقل تنها هم نباید اکتفا کرد ، عقل را باید با علم توأم کرد . علم ، عقل را تربیت مىکند عقل باید با علم پرورش پیدا کند . در نهج البلاغه و هم در حدیث ، از عقل و علم اینجور تعبیر شده که گاهى به علم گفتهاند « عقل مسموع » و به عقل گفتهاند « علم مطبوع » یعنى به عقل ، علم اطلاق شده و به علم ، عقل ، با این تفاوتکه یکى را گفتهاند « مطبوع » یعنى فطرى و دیگرى را « مسموع » یعنى اکتسابى . و روى این نکته خیلى تکیه شده است که عقل مسموع و علم سمعى و اکتسابى آن وقت مفید است که علم و عقل مطبوع و آن علم فطرى به کار بیفتد یعنى انسانها نباید فقط که فقط گیرنده باشند . ( مجموعهآثاراستادشهیدم ج 22 700 ) لازم است در این جا توجهمان را به یک مطلب مهم جلب کنیم : و آن اینکه بسیارى از مذاهب پیروان خود را از مطالعه و بررسى سخنان دیگراننهى مىکنند ، چرا که بر اثر ضعف منطق که به آن گرفتارند از این مىترسند منطق دیگران برترى پیدا کند و پیروانشان را از دستشان بگیرد ! اما به طورى که در آیات فوق خواندیم اسلام در این قسمت سیاست دروازههاى باز را به اجرا درآورده ، و بندگان راستین خداوند را کسانى مىداند که اهل تحقیقند ، نه از شنیدن سخنان دیگران وحشت دارند ، نه تسلیم بىقید و شرط مىشوند و نه هر وسوسه را مىپذیرند . اسلام به کسانى بشارت مىدهد که گفتارها را مىشنوند و خوبترین آنها را برمىگزینند . نه تنها خوب را بر بد ترجیح مىدهند در میان خوبها هر گلى را بهتر است مىچینند . قرآن جاهلان بیخبرى را که به هنگام شنیدن پیام حق دست در گوش مىگذارند و جامه بر سر مىکشیدند شدیدا نکوهش مىکند ، چنان که در سخنان نوح ( ع ) به هنگام شکوى به پیشگاه پروردگار آمده است : « وَ إِنِّى کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً : خداوندا ! هر زمان آنان را دعوت کردم که آنها را ببخشى انگشتها را در گوش قرار دادند ، و لباس بر خویشتن پیچیدند ، در گمراهى خود اصرار ورزیدند ، و شدیدا استکبار کردند ( نوح – 7 ) . » اصولا مکتبى که داراى منطق نیرومندى است دلیلى ندارد که از گفتههاى دیگران وحشت داشته باشد ، و از طرح مسائل آنها هراس به خود راه دهد ، آنها باید بترسند که ضعیفند و بىمنطقاند . (ر . ک تفسیر نمونه ، ج 19 ، ص : 416 )
موفق ومؤید باشید.
دوست عزیز! رذیلت هایی چون ظلم ، غفلت، تکبر، ترک نماز و … هرکدام به نحوی موجب عدم شناخت حقیقت و مانع پیمودن راه فضیلت می شوند. و درواقع همه موانع و حجاب هایی برای رسیدن به حقیقت هستند. درادامه ضمن معرفی مهمترین ابزار و راه ها برای شناخت حق و حقیقت، به بیان معیار شناخت حقیقت و نقش کلیدی عقل در شفاف نمودن حقایق می پردازیم.
انسان توان دست یابی به حقیقت را دارد و ابزار این امر نیز در اختیارش قرار داده شده است. مهمترین ابزار درک حقیقت همان عقل اوست که چون از حجابها به دور باشد توان درک و تجزیه و تحلیل مسائل و درک حقیقت را دارد. عقل به کمک ابزارهای درونی و بیرونی دیگر داده ها را دریاف کرده و تحلیل می کند و پس از آن به درستی یا نادرستی آنها حکم می نماید. حقیقت همواره مطلق است و امکان حقیقت نسبی وجود ندارد. یک قضیه یا درست است یا درست نیست نمی توان قضیه ای هم درست باشد و هم درست نباشد. چیستی حقیقت حقّ به معنی ثابت و حقیقت ، آن چیزی است که بطور قطع و یقین ثابت می باشد . حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تاءنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت. (لغت نامه دهخدا) واژه حق به معنای راست و درست، ضد باطل، ثابت و واجب، کاری که البته واقع شود، یقین، عدل، نصیب و بهره از چیزی، ملک و مال و یکی از نام های خداوند است.( فرهنگ فارسی عمید) حق در اصل به معنای مطابقت و هماهنگی است و به همین دلیل به آن چه با واقعیت موجود، تطبیق میکند حق گفته میشود، و این که به خداوند حق میگویند به سبب آن است که ذات مقدس او بزرگ ترین واقعیت غیر قابل انکار است. به عبارت روشن تر، حق یعنی موضوع ثابت و پا برجا که باطل در آن راه ندارد.( تفسیر نمونه، ج 2، ص 309) کلمه حق با عناوین گوناگون در قران کریم 250 بار تکرار شده که حاکی از مهم بودن آن است. خداوند، حق است و غیر او حقّ بالغیرند و باطل بالذات ؛ یعنی مخلوقات با خدا حقّند و بی او باطل: (ذلِکَ بانَّ الله هو الحَقُّ وَ اَنَّ ما یَدعُونَ مِن دونه هُو الباطِلُ و اَنَّ الله هُوَ العَلِیُّ الکبیر); این بدان سبب است که خدا خود حق است و آنچه به جاى او مى خوانند آن باطل است و این خداست که والا و بزرگ است . ( سوره حج، آیه 62) و تمام انسان ها و موجوداتی که به گونه ای با خداوند ارتباط دارند حقند و به همان اندازه که از او بیگانه اند باطلند. در تفسیر المیزان آمده است: اطلاق حق بر خداوند و باطل بر غیر او یا به این جهت که او حقی است که به هیچ وجه با باطل آمیخته نیست یا به سبب این است که حق در حقانیتش استقلال دارد و دیگران به سبب رابطه با او، رنگ حق به خود میگیرند.
یافتن حقیقت برای یافتن حقیقت، راه های زیادی وجود دارد که مهم ترین آن ها عبارتند از:
1. شناخت حق و باطل: خداوند منظره حق و باطل را با یک مثال زیبا بیان میفرماید: (اَنزل مِنَ السمأِ مأً فَسَالَتْ اَوْدِیَ بِقَدرَها فاحْتَمَل الَسیْلُ زَیدَاً رابِیاً و مِمَّا یُوقِدون علیه فی النارِ اِبتغاهَ حِلْیٍَْ اَوْ مَتاعٍ زَبَدُ مِثْلُهُ کذلِکَ یَضْرِبُ الله الحَقَّ و الباطِلَ فَامَّا الزَبَدُ فَیَذْهَبُ جُفأً وَ اَمّا ما یَنفَعُ الناسَ فَیَمْکُثُ فِی الارضِ کذلِکَ یَضْرِبُ الله الاَمثالَ); از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه هایى به اندازه گنجایش خودشان روان شدند و سیل کفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زینتى یا کالایى در آتش مى گدازند هم نظیر آن کفى برمى آید خداوند حق و باطل را چنین مثل مى زند اما کف بیرون افتاده از میان مى رود ولى آنچه به مردم سود مى رساند در زمین مى ماند خداوند مثلها را چنین مى زند . (سوره رعد، آیه 17 ) شناخت حق و باطل، که همان شناخت واقعیت ها از پندارها است، گاهی برای انسان چنان مشکل و پیچیده میشود که حتماً باید سراغ نشانه ها رفت؛ تا حقایق را از اوهام و حق را از باطل شناخت. قرآن در مثال بالا این نشانه ها را چنین بیان کرده است: الف) حق، همیشه مفید و سودمند است، همچون آب زلال که مایه حیات و زندگی است. باطل، همیشه بیفایده و بیهوده است؛ چنان که کف های روی آب هرگز کسی را سیراب نمیکند و درختی را نمیرویاند. باطل همواره مستکبر، بالانشین، پر سر و صدا، پر قال و غوغا؛ ولی تو خالی و بی محتوا است. حق، متواضع، کم سر و صدا، اهل علم ، پر محتوا و سنگین وزن است. حضرت علی(ع) در وصف خود و دشمنانش میفرماید: «و قدار عدوا و ابرقوا مع هذین الامرین الفشل لنا نرعد حتی توقع و لا نسیل حتی نمطر»؛ آنان رعد و برقی نشان دادند، اما پایانش جز سستی و ناتوانی نبود، ولی ما به عکس، تا کاری انجام ندهیم رعد و برقی نداریم و تا نباریم سیلاب خروشان به راه نمیاندازیم.( نهج البلاغه، خطبه 9) ب) حق، همیشه متکی به نفس است؛ اما باطل از آبروی حق مدد میگیرد و سعی میکند خود را به لباس او درآورد و از حیثیت او استفاده کند، همان گونه که هر دروغی از راست فروغ میگیرد که اگر سخن راستی در جهان نبود، هرگز کسی دروغی را باور نمیکرد. فروغ زودگذر باطل از آبرو و حیثیت و به برکت حق است. حق همه جا متکی به خویش است.( تفسیر نمونه، ج 10، ص 167) شیاطین برنامه های خود را با مخفی کاری و مخلوط کردن حق و باطل میآمیزند و چنان در گوش جان میدمند که موجبات گمراهی و دور شدن از حقیقت را فراهم سازند. پیروان شیطان، باطل را در لعابی از حق، و دروغ را در پوسته ای از راست، و گناه را در لباس عادت، و گمراهی را در پوشش هدایت به خورد حق جویان میدهند. اگر آنان باطل را با حق نیامیزند و صریح و صاف سخن بگویند؛ به فرموده علی(ع) «لم یخف علی المرتادین»؛ بر پویندگان راه خدا مطلب مخفی نمیشود. لذا با مخلوط کردن حق و باطل، بر مردم مسلط میشوند؛ چنان چه آن حضرت در ادامه سخن میفرماید: «فهنالک یستولی الشیطان علی اولیائه».( نهج البلاغه، خطبه 50) ج) باطل، دنبال بازار آشفته میگردد؛ لذا با هیاهو و زدن تهمت های ناروا و جلوگیری از تحقیق، راه حق را سخت میکند. هنگامی که سیلاب وارد دشت میگردد و جوش و خروش آب فرو مینشیند اجسامی که با آب مخلوط شده بودند به تدریج ته نشین میشوند و کف ها از میان میروند و آب زلال چهره اصلی خود را آشکار میسازد. به همین ترتیب، باطل به سراغ بازارِ آشفته میرود، تا از آن بهره گیرد.
2. استمداد از حق تعالی : انسان برای رسیدن به حقیقت، باید دست به دامان حق زند؛ تا او را به سرچشمه حقیقت برساند؛ البته این امداد الهی، زمینه هایی را میطلبد که انسان باید آنها را فراهم نماید که مهم ترین آنها داشتن زمینه و قابلیت تقوی و ایمان به معاد و روز رستاخیز و بیم از عذاب آخرت است. داشتن روح حق طلبی و حق جویی : روحیه حق طلبی، مرتبه ای از تقواست که اگر در انسان وجود داشته باشد، از مواعظ و تذکرات الهی و پیامبران و علما نفع میبرد. لذا خداوند در قرآن میفرماید: (هدی للمتقین) . (بقره / 2)
3. شنیدن حرف حق : گاهی افرادی از حق فرار میکنند و حاضر به شنیدن حرف حق نیستند. سخن از پذیرش نیست، سخن از شنیدن است. در عصر پیامبر اسلام وقتی صدای دل انگیز پیامبر به آیات قرآن بلند میشد، گروهی با جار و جنجال و سوت و صفیر چنان غوغایی به راه میانداختند تا هیچ کس صدای آن حضرت را نشنود. در تاریخ خونین کربلا نیز آمده است هنگامی که امام حسین(ع) میخواست دشمنان منحرف را ارشاد کند، چنان جنجالی به راه میانداختند که صدای امام به گوش افراد نرسد. امروز نیز این برنامه ها وجود دارد، البته به شکل و چهره ای جدید. طرفداران باطل با انواع سرگرمیهای ناسالم، چنان جو و فضایی را فراهم کرده اند که مردم، خصوصاً جوانان، نتوانند صدای دلنواز مردان خدا را بشنوند.
4. برطرف کردن موانع: برای یافتن حقیقت، باید موانع را برطرف نمود. مهم ترین موانع عبارتند از:
1. لجاجت و عناد: انسان لجوج و عنود اگر با حقیقت مواجه شود، نه تنها حق را نمیپذیرد؛ بلکه دشمن حق میگردد.
2. کبر و غرور: شیطان تکبر ورزید و از حق و حقیقت دور شد. حضرت نوح(ع) میفرماید: خداوندا، من هر زمان آنان را دعوت کردم که ایمان بیاورند… انگشتان خویش را در گوش های خود قرار داده و لباس هایشان را بر خود پیچیدند.(نوح/7) این آیه نشان دهنده تکبر مردم در مقابل حقیقت است. روح حقیقت جویی و پذیرش حق، در تمام انسان ها وجود دارد؛ اما برخی به سبب کبر و غرور، حقیقت را نمیپذیرند.
3. تعصب: اگر انسان با تعصب به دنبال حقیقت برود و از عقل کمک نگیرد، به حقیقت محض نمیرسد.
4. هوی پرستی: حقیقت جویی با هوی پرستی منافات دارد. در یک دل دو محبت نمیگنجد؛ یا حق یا هوی.
5. پیش داوریهای غلط: برای یافتن حقیقت، باید با ذهن صاف و خالی به جست جوی حیقت پرداخت.
6. حفظ منابع مادی: گاهی مواقع اگر انسان حقیقت را بپذیرد از جنبه مادی نفعی نمیبیند و برای حفظ منافع مادی حق را رها میکند.
7. تقلید کورکورانه از نیاکان: در زمان حضرت نوح(ع)، بعضی از افراد منحرف دست فرزندان خویش را گرفته و نزد نوح میبردند و به فرزندان خود میگفتند از این مرد بترس، ما را و تو را گمراه میکند؛ این وصیتی است که پدرم به من کرده و من الان سفارش به تو میکنم. با توجه به این که موضوع بحث در رابطه با چگونگی یافتن حقیقت است، لازم است حدیثی را که شیعه و اهل سنت نقل کرده اند یادآور شویم. ابوبکر گفت: شنیدم رسول خدا(ص) میگوید: «الحق مع علی و علی مع الحق»؛ حق با علی است و علی با حق است.( مجمع البیان، ج 10، ص 361) ؛ یعنی معیت و ملازمه بین این دو، امری است مسلم، که در همه جا و همه وقت پیوسته با هم هستند؛ آن چنان که هیچ گونه رفتار و گفتار علی(ع) جدای از حق یا بر خلاف حق نبوده است.کتاب حق با علی(مهدی فقیه ایمانی ) ، 143 مصدر حدیثی، تاریخی و کلامی از منابع اهل سنت برای این حدیث ذکر میکند. اعترافات عمر و بعضی از بزرگان اهل سنت در رابطه با علی(ع) و حق بخاری و دیگر حافظان حدیث و تاریخ نگاران مورد قبول اهل تسنن، از عمر بن خطاب روایت کرده اند که وی به طور مکرر و با تعبیرات گوناگون و به صورت علنی در برابر صحابه یا افراد شرور، صریحاً اعلام و اعتراف نموده که امیر مؤمنان علی(ع) در بین صحابه و افراد مهاجر و انصار شایسته ترین کسی است که مردم را به حق رهنمون و به عمل بر وفق آن وادار مینماید؛ هر چند این کار مردم را خوش نیایند و حتی گردنش را هدف شمشیر قرار دهند. (].غایه المرام، ص 540، پایان باب 45 و ص 548، حدیث 11؛ باب 53، فصل مشتمل بر فضائل علی ضمنر خطبه ابوبکر) ابو حنیفه میگوید: هیچ فردی با علی(ع) جنگ نکرد، مگر آن که علی از وی اولی به حق بود. (بخاری در ادب المفرد، باب من احب کتمان السر، شمار 582؛ ابن جریر طبری، در تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 227، طبع دارالمعارف؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 95، کتاب معرفْ صحابه نقل از حق با علی است) ابن حجر عسقلانی مینویسد: در جنگ های جمل و صفین، امام علی بن ابیطالب بر حق و صواب بود.( مناقب ابو حنیفه، خوارزمی، ج 2، ص 82، چاپ حیدرآباد) ابن حبان حنفی مینویسد: در پیکار جمل و پیکار با معاویه در صفین، علی بر حق بود.( فتح الباری، (شرح صحیح بخاری)، ج 12، ص 244، کتاب استتابته المرتدین ) بنابراین، با توجه به مطالب ذکر شده، میتوان حقیقت را یافت. بهترین راه شناخت حقایق و دیگر اصول اعتقادی، شناخت سیره ائمه معصومین(علیهم السلام) است.
***معیار شناخت حقیقت مطالب: طه حسین ، ادیب و نویسنده معروف مصرى معاصر ، در کتاب « على و بنوه » داستان مردى را نقل مىکند که در جریان جنگ جمل دچار تردید مىشود ، با خود مىگوید چطور ممکن است شخصیتهایى از طراز طلحه و زبیر برخطا باشند ؟ ! درد دل خود را با خود على علیه السلام در میان مىگذارد و از خود على مىپرسد : « ایُمْکِنُ انْ یَجْتَمِعَ زُبَیْرٌ وَ طَلْحَهُ وَ عائِشَهُ عَلى باطِلٍ ؟ آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند ؟ » شخصیتهایى مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللَّه چگونه اشتباه مىکنند و راه باطل را مىپیمایند ؟ آیا این ممکن است ؟ على به او مىفرماید : « انَّکَ لَمَلْبوسٌ عَلَیْکَ . انَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لایُعْرَفانِ بِاقْدارَ الرِّجالِ ، اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اهْلَهُ ، وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اهْلَهُ . یعنى تو سخت در اشتباهى ، تو کار واژگونه کردهاى . تو به جاى اینکه حق و باطل را مقیاس عظمت و حقارت شخصیتها قرار دهى ، عظمتها و حقارتها را که قبلًا با پندار خود فرض کردهاى ، مقیاس حق و باطل قراردادهاى . تو مىخواهى حق را با مقیاس افراد بشناسى ! برعکس رفتار کن . اول خود حق را بشناس ، آن وقت اهل حق را خواهى شناخت خود باطل را بشناس ، آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت . آن وقت دیگر اهمیت نمىدهى که چه کسى طرفدار حق است و چه کسى طرفدار باطل ، و از خطا بودن آن شخصیتها در شگفت و تردید نخواهى بود . حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمىشود شناخت . این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایى را مقیاس قرار دهى و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجى : فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف . نه ، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند . این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند . باید حق شناس و باطل شناس باشى نه اشخاص و شخصیت شناس افراد را ( خواه شخصیتهاى بزرگ و خواه شخصیتهاى کوچک ) با حق مقایسه کن ، اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیر و الّا نه . در اینجا على علیه السلام معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع و اسلام ناب نیز همین است پاسخ دغدغه شما را باید در این کلام نورانى جستجو کرد . باید حق را شناخت و حق را فهمید ، نباید به دنبال این باشیم که این و آن چه مى گویند سخن این و آن زمانى ارزش دارد که حق باشد ، هر کس در هر مقام و جایگاهى که هست ، باشد . اگر کلامش باطل بود باید او را کنار گزارد . راه شناخت حق از باطل عقل مى باشد ، برهانى که عقل آن را اقامه کرده مى باشد . در قرآن از آن به ( لب ) تعبیر شده است . « لب » به عقلى مىگویند که از آنچه با او مخلوط شده است جدا شده باشد . نمىگوید عقل خالى از شوائب ، مىگوید عقل خالص – یعنى جدا شده – از شوائب . چون در ابتدا که هنوز فکر انسان خام است ، نوعى آمیختگى میان محسوسات و تخیّلات و معقولات هست . عقل انسان هرگاه به این درجه رسید که از مقهوریّت وهم و خیال و حس بیرون آید و خلاص گردد ، « لب » نامیده مىشود . ( ر. ک مجموعهآثاراستادشهید مطهری ج 3 375 ) انسان اگر در علم و معرفت کامل گردد ، عقلش از حسّ و وهم و خیالش جدا و مستقل مىشود در این هنگام به چنین شخصى گفته مىشود « لبیب » ، یعنى کسى که قوّه عاقلهاش استقلال خود را بازیافته است . خداوند در سوره زمر مى فرماید : « فَبَشِّرْ عِبادِ ، الَّذینَ یَسْتَمِعونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعونَ أحْسَنَهُ اولئِکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللَّهُ وَ اولئِکَ هُمْ اولُوا الألْبابِ؛ نوید بده آن دسته از بندگان مرا که به سخن گوش فرا مىدهند ، امّا از میان آنچه مىشنوند آنکه بهتر است براى عمل و پیروى انتخاب مىکنند . آنها هستند کسانى که خداوند آنها را رهبرى کرده ، و آنها هستند صاحبان لب » آیه عجیبى است : بشارت بده بندگان مرا ، آنان که سخن را استماع مىکنند . بعد چکار مىکنند ؟ آیا هرچه را شنیدند همان را باور مىکنند و همان را به کار مىبندند یا همه را یکجا رد مىکنند ؟ « فَیَتَّبِعونَ احْسَنَهُ » نقّادى مىکنند ، سبک سنگین مىکنند ، ارزیابى مىکنند ، آن را که بهتر است انتخاب مىکنند و آن بهترِ انتخاب شده را پیروى مىنمایند . آنوقت مىفرماید : « اینان کسانى هستند که خدا آنها را هدایت کرده » ( یعنى هدایت الهى و استفاده از نیروى عقل این است ) « وَ اولئِکَ هُمْ اولُوا الْالْبابِ » اینها براستى صاحبان عقل هستند . از این آیه کاملًا پیداست که یکى از بارزترین صفات عقل براى انسان همین تمییز و جدا کردن است جدا کردن سخن راست از سخن دروغ ، سخن ضعیف از سخن قوى ، سخن منطقى از سخن غیرمنطقى ، و خلاصه غربال کردن . عقل آن وقت براى انسان عقل است که به شکل غربال در بیاید یعنى هرچه را که وارد مىشود سبک سنگین کند ، غربال کند ، آنهایى را که به درد نمىخورد دور بریزد و به دردخورها را نگاه دارد . ظاهراً از پیغمبر اکرم حدیثى هست که ناظر به همین مطلب مى باشد ، مىفرماید : « کَفى بِالْمَرْءِ جَهْلًا انْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ ما سَمِعَ؛ براى جهالت انسان همین بس که هرچه مىشنود نقل کند ( خوش باورى ) » . خیلى چیزها انسان مىشنود ، کمى از آن را باید قابل قبول و قابل نقل بداند . ما در روایات خودمان داریم که راوى باید نقّاد باشد و هرچه را که مىشنود روایت نکند ( ر. ک مجموعهآثاراستادشهیدمطهری ، ج 22 ، ص : 538 ) « الْباب » جمع « لُبّ » است . لبّ یعنى مغز نه به معنى مخ ، بلکه به معنى اعمّ که در مورد میوهها مثلًا مىگوییم مغز بادام ، مغز گردو . گویى قرآن انسان را تشبیه به یک گردو یا بادام کرده است یک گردو یا بادام پوسته اى دارد اما اساسش مغزش مىباشد که در درون آن قرار دارد . تمام هیکل و اندام انسان را که در نظر بگیرید ، لب ، مغز انسان ، عقل و فکر انسان است . اگر بادامى مغز نداشته باشد چه مىگوییم ؟ مىگوییم پوچ است و پوک و هیچ و باید دورش انداخت . انسانى که عقل نداشته باشد ، جوهر و مغز انسانیت و آن ملاک و مقوّم انسانیت را ندارد ، انسانى پوک و پوچ است ، یعنى یک صورت انسان است و معنى انسان در او نیست . به حسب این تعبیر ، معنى انسان همان عقل انسان است . عقل بودن عقل به استقلالش مى باشد : « الَّذینَ یَسْتَمِعونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعونَ احْسَنَهُ » در مورد اینکه انسان باید عقلش بالاستقلال حاکم باشد ، عقلش مستقل باشد ، داراى قدرت نقد و انتقاد باشد و بتواند مسائل را تجزیه و تحلیل کند از این بهتر دیگر نمىشود تعبیرى پیدا کرد . آدمى که از این موهبت بىبهره است ، هیچ است (ر . ک مجموعهآثاراستادشهیدمطهری ج 22 694 ) نکته مهم این است که براى عقل دو خاصیت است : یکى فرا گرفتن علم و آموختن است ، دوم تجزیه و تحلیل . عقل وقتى که شروع مىکند به تجزیه و تحلیل ، و تشخیص خوب از بد ، و ریز و درشت کردن ، از آن وقت عقل به معنى واقعى به کار مىافتد . و مى توان آن را حقیقتا عقل نامید . در کتاب اشارات از بوعلى سینا در این زمینه یک جمله خوبى نقل شده . مى گوید : « مَنْ تَعَوَّدَ انْ یُصَدِّقَ بِغَیْرِ دَلیلٍ فَقَدِ انْخَلَعَ مِنْ کَسْوَهِ الْانْسانِیَّهِ هرکس که عادت کرده حرف را بدون دلیل قبول کند ، او از لباس آدمى بیرون رفته یعنى آدم حرف را بدون دلیل نمىپذیرد . ولى به عقل تنها هم نباید اکتفا کرد ، عقل را باید با علم توأم کرد . علم ، عقل را تربیت مىکند عقل باید با علم پرورش پیدا کند . در نهج البلاغه و هم در حدیث ، از عقل و علم اینجور تعبیر شده که گاهى به علم گفتهاند « عقل مسموع » و به عقل گفتهاند « علم مطبوع » یعنى به عقل ، علم اطلاق شده و به علم ، عقل ، با این تفاوتکه یکى را گفتهاند « مطبوع » یعنى فطرى و دیگرى را « مسموع » یعنى اکتسابى . و روى این نکته خیلى تکیه شده است که عقل مسموع و علم سمعى و اکتسابى آن وقت مفید است که علم و عقل مطبوع و آن علم فطرى به کار بیفتد یعنى انسانها نباید فقط که فقط گیرنده باشند . ( مجموعهآثاراستادشهیدم ج 22 700 ) لازم است در این جا توجهمان را به یک مطلب مهم جلب کنیم : و آن اینکه بسیارى از مذاهب پیروان خود را از مطالعه و بررسى سخنان دیگراننهى مىکنند ، چرا که بر اثر ضعف منطق که به آن گرفتارند از این مىترسند منطق دیگران برترى پیدا کند و پیروانشان را از دستشان بگیرد ! اما به طورى که در آیات فوق خواندیم اسلام در این قسمت سیاست دروازههاى باز را به اجرا درآورده ، و بندگان راستین خداوند را کسانى مىداند که اهل تحقیقند ، نه از شنیدن سخنان دیگران وحشت دارند ، نه تسلیم بىقید و شرط مىشوند و نه هر وسوسه را مىپذیرند . اسلام به کسانى بشارت مىدهد که گفتارها را مىشنوند و خوبترین آنها را برمىگزینند . نه تنها خوب را بر بد ترجیح مىدهند در میان خوبها هر گلى را بهتر است مىچینند . قرآن جاهلان بیخبرى را که به هنگام شنیدن پیام حق دست در گوش مىگذارند و جامه بر سر مىکشیدند شدیدا نکوهش مىکند ، چنان که در سخنان نوح ( ع ) به هنگام شکوى به پیشگاه پروردگار آمده است : « وَ إِنِّى کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً : خداوندا ! هر زمان آنان را دعوت کردم که آنها را ببخشى انگشتها را در گوش قرار دادند ، و لباس بر خویشتن پیچیدند ، در گمراهى خود اصرار ورزیدند ، و شدیدا استکبار کردند ( نوح – 7 ) . » اصولا مکتبى که داراى منطق نیرومندى است دلیلى ندارد که از گفتههاى دیگران وحشت داشته باشد ، و از طرح مسائل آنها هراس به خود راه دهد ، آنها باید بترسند که ضعیفند و بىمنطقاند . (ر . ک تفسیر نمونه ، ج 19 ، ص : 416 )
موفق ومؤید باشید.