خانه » همه » مذهبی » چرا خلقت هدف خلقت

چرا خلقت هدف خلقت


چرا خلقت هدف خلقت

۱۳۹۶/۱۰/۲۸


۱۱۹۳ بازدید

باسلام ،من فکر میکنم که خوده خداوندم بخاطر اینکه تنها نباشه همیشه دست به خلقت زده و مخلوقاتی مثل انسان و جن و سایر چیزاهارو خلق کردن!!!به نظر شما این عقیده بنده درمورد خداوند درسته؟

هستى یعنی وجود که در مقابل نیستى (عدم) قرار داشته و از مفاهیم بدیهى است.لذا تعریف پذیر نمی باشد ؛ چون روشنتر از آن معنایی نیست تا آن را تعریف (روشن) نماید. ارزش و اهمیت مبحث «هستی شناسی» چیست؟باید دانست که هستی شناسی ، به یک تعبیر همان خدا شناسی است و به یک تعبیر انسان شناسی است و به تعبیری دیگر، دین شناسی و قرآن شناسی و امام شناسی و حقیقت شناسی است ؛ و به تعبیر دیگر عالم شناسی .زیرا خداوند واجب الوجود علی الاطلاق و صرف الوجود است و هستی مطلق می باشد، وکسی که هستی شناسی کند ، در واقع خداشناسی کرده ،و صفات و افعال خداوند را مورد مطالعه قرار داده است .هدف اصلى، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست. توحید مقدّمه و وسیله وصول به این هدف عالى است، زیرا در جهان بینى و هستی شناسی توحیدى، جهان ، ماهیتِ «از اویى» و« به سوى اویى» دارد.وهمچنین چون وجود انسانی ، جدول جامع کامل تمام عوالم وجود است ، وجلوه تام و مظهر اسم اعظم الهی است ؛ شناخت او عین هستی شناسی است ؛ چنان که از امام على علیه السلام نقل شده است:مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَهُوَ لِغَیرِهِ أعرَفُ. آن که خود را بشناسد، دیگران را بهتر مى شناسد.مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَدِ انتَهى إِلى غایَةِ کُلِّ مَعرِفَةٍ و عِلمٍ.آن که خود را بشناسد، به نهایتِ هر شناخت و دانشى مى رسد.وهمچنین قرآن کریم صورت تدوینی آیات تکوینی خداست. دین نیز چیزی قرآن و بسط آن توسّط انسان کامل نیست .در خاتمه عرض می شود که دو علم به نحو خاصّ از هستی شناسی بحث می کنند ؛ یکی فلسفه ی اسلامی است و بخصوص حکمت متعالیه ( مکتب فلسفی ملاصدرا) و دیگری عرفان نظری که از خدا و انسان کامل بحث می کند.
وقتی گفته می شود: چرا خداوند عالم یا انسان را آفرید؟ یا هدف خدا از آفرینش عالم یا انسان چیست؟ دو معنی ممکن است مورد نظر باشد:
1ـ این که خدا به عنوان خالق و فاعل عالم و انسان چه هدفی از خلقت خود داشته است ؟ یعنی هدف خودش از آفرینش عالم یا انسان چه بود و می خواست به چه هدفی دست یابد؟
2ـ این که خدا چه هدفی را برای موجودات عالم و از جمله انسان قرار داده است ؟ یعنی غایت مخلوقات و از جمله انسان چیست و قرار است به کدام مقصد برسند؟
حتماً به گوشتان خورده که خداوند متعال فرمود: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ ـــــ و من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند»(الذاریات:56) ؛ این بیان از هدف خلقت انسان ، در حقیقت ، پاسخ پرسش دوم است ؛ امّا گاهی دیده می شود که برخی افراد ، آن را به اشتباه پاسخ سوال اوّل پنداشته و اشکالاتی بر آن وارد می کنند ؛ کما اینکه بسیاری ، عبادت را هم با مراسم عبادی خلط می کنند. پس لازم است که ما هر دو سوال را پاسخ دهیم تا حقیقت مطلب برای شما جوان گرامی نیز روشنتر شود.
بحث اجمالی:
پاسخ سوال نخست آن است که خداوند کمال محض می باشد ؛ و هدف و غایت داشتن برای او بی معنی است. لذا او خلق می کند ، چون خالقیّت اقتضای ذات اوست. یعنی خالقیّت عین ذات اوست و فرض خدای غیر خالق ، مثل فرض مربّع سه ضلعی ، فرضی است متناقض.
امّا پاسخ پرسش دوم آنکه خداوند برای هر موجود مادّی ، غایت و نقطه ی اوجی معیّن ساخته که در مسیر حرکت خود به آن می رسد. برای انسان نیز غایتی تعیین نموده که اگر با اختیار خود به آن برسد ، سعادتمند است و در غیر این صورت ، ناقص و شقاوتمند خواهد بود. و آن نقطه ی اوج ، برای انسان ، همان مقام عبودیّت و بندگی است. دقّت شود: نمی گوییم عبادت رسمی مثل نماز و روزه ، بلکه می گوییم عبادت و بندگی ؛ که نماز و روزه و امثال اینها ، ابزار رسیدن به چنان مقام وجودی می باشند.
بنا بر این ، از عبادت ما نفعی به خدا نمی رسد ؛ بلکه عبودیّت کمال خود ماست که اگر به آن برسیم کاملیم و اگر نرسیم ناقص خواهیم ماند. پس مراد از عبودیّت و بندگی ، صرفاً به جا آوردن عبادتهای شرعی نیست ؛ بلکه مقصود رسیدن به درجه ای از معرفت و خلوص قلبی و درجه ی وجودی است که در آن مرتبه ، شخص هیچ اعتباری برای خود و دیگر مخلوقات قائل نیست و جز خدا هیچ نمی بیند و همه ی موجودات و از جمله خود را بند به اراده ی خدا می یابد ؛ لذا بنده ی خدا (بند شده به خدا) نامیده می شود. در این رتبه است که بنده ی خدا ، مظهر اسماء الله می شود و اسماء الهی در وجود او ظاهر می گردند ؛ لذا خلیفة الله و نماینده ی خدا ( نمایان کننده ی خدا) نامیده می شود ؛ چون تمام وجودش خدا را می نمایاند.
ــ بحث تفصیلی
برای این که جواب این دو سؤال و ربط آنها مشخص شود به خودمان رجوع می کنیم. ما انسان ها قوّه ی خیال و تعقّل داریم ؛ قوّه ی شنوایی و بینایی داریم ، که گوش و چشم ابزار آنها می باشند ؛ حتی کمال جویی و آگاهی جویی داریم؛ و … ؛ اینها کمالات ذاتی ما یا به تعبیری ، اوصاف ذاتی ما هستند ؛ به نحوی که اگر این قوا نباشند موجودی به نام انسان نیز نخواهد بود و نقص و ضعف در این قوا ، یک نحوه نقص و ضعف در انسان بودن ماست. ــ توجه : داشتن چشم و گوش برای دیدن کافی نیست. برای دیدن و شنیدن نیاز به قوّه ی بینایی و شنوایی هست که قوایی روحی هستند برای همین است که انسان در حالت خواب بدون چشم و گوش نیز می بیند و می شنود ــ. حال اگر کسی از ما بپرسد که شما چرا می بینید یا می شنوید؟ چه جوابی می دهیم؟ جواب می دهیم که: می شنوم و می بینیم چون انسانم و قوّه ی شنوایی و بینایی دارم. به همین صورت ما تخیّل می کنیم، تعقّل می کنیم و در پی آگاهی هستیم ؛ چون انسانیم و اینها از ذاتیّات انسان است. موجودی که قوّه ی شنوایی و بینایی ــ نه چشم و گوش ــ و تعقّل و تخیّل و علم جویی و کمال جویی ندارد ، یقینا انسان نیست ؛ چون فاقد کمالات اوّلیه انسانی است .چنین موجودی اگر زنده و از نظر ظاهری شبیه انسان باشد ، تنها یک شبه انسان است . مثل این است که میمونی را با جرّاحی پلاستیک شبیه انسان کنند. البته توجّه شود که مراد داشتن اصل این قواست نه فعلیّت یافتن آنها.
خداوند متعال نیز جامع جمیع کمالات وجودی است ؛ خلق می کند چون خالق است ؛ رزق می دهد چون رازق است ؛ زنده و حی ّ می کند چون محیی است و … . اگر خدا خلق نمی کرد خدا نبود؛ چون اگر خلق نمی کرد خالق نبود؛ و اگر خالق نبود فاقد این صفت کمالی بود؛ و اگر فاقد یکی از کمالات بود ناقص بود و اگر ناقص بود ، واجب الوجود نبود ؛ و موجودی که واجب الوجود نیست خدا نیست. پس خدا می آفریند چون آفریدن کمال ذاتی اوست. اگر ما تخیّل نمی کردیم پس قوّه ی خیال نداشتیم اگر تعقّل نمی کردیم پس عقّل نداشتیم؛ اگر اختیار نمی کردیم مختار نبودیم ــ توجه: از نظر فلسفی عقل، عین تعقل و تعقل عین معقول بالذات است کما اینکه قوه خیال متّحد با تخیّل و متخیّل است و اختیار عین مختار و عین مورد اختیار است. اگر چه در نگاه عرفی اینها جدا از هم به نظر می رسند . چون اینها مجرّدند ؛ و صفت و فعل مجرد ، به وجهی ، عین اوست ــــ آیا بنّایی که هیچ بنایی نساخته و نقّاشی که هیچ نقشی نکشیده است معنی دارد؟ خدایی که خالق نباشد یک موجود توهمّی است که اسمش را خدا گذاشته ایم. لذا معنی ندارد که بگوییم اگر خدا ما را نمی آفرید … . معنی ندارد که بگوییم خدا اگر می خواست ما را نمی آفرید. خدا نه تنها ذاتش واجب الوجود است ، اراده و علم و اختیارش هم واجب الوجود است. عبارت «اگر می خواست» یعنی «ممکن بود» و « امکان » در مقابل « وجوب» است. اگر گفته شود که: «برای خدا ممکن بود که ما را نیافریند» ، معنایش این است که در اراده و علم و اختیار خدا امکان راه دارد. در حالی در ساحت واجب الوجود امکان راه ندارد. چون از امکان صفات ، امکان ذات لازم می آید ؛ و امکان وجود با وجوب وجود بالذات سازگار نیست.
حاصل کلام اینکه خالق بودن خدا عین ذات اوست ؛ و فرض خدای غیر خالق ، فرض موجودی غیر خداست. لذا او نمی آفریند تا کمالی کسب کند ، بلکه چون کمالی به نام خالقیّت را دارد ، پس می آفریند.
از آنچه گذشت ، معلوم می شود که : هر چه خدا آفریده است ، ظهور اسماء کمالیّه اوست که همگی عین ذات خدا می باشند. بنا براین تمام موجودات ، ظهور اسماء خدا و ظهور کمالات اویند ؛ ظهور علم و اراده و اختیار اویند. بنابراین خدا از آفرینش، هدفی جز خود نداشت. آفرید چون آفرینندگی کمال ذاتی اوست. آفرید چون خداست اگر آفرینش نبود پس خدایی نبود ؛ اگر معلول نباشد یقینا علّت تامّه ی آن هم نخواهد بود.
وقتی می گوییم خدا آفرید به این معنی نیست که مخلوقات در عرض خدا وجود دارند. آفرینش خدا مثل کار نجّار و بنّا و نقّاش و امثال آنها نیست. آفرینش خدا مثل آفرینش قوّه ی خیال ماست با این تفاوت که خدا واجب الوجود است ولی قوّه ی خیال ممکن الوجود می باشد. همان طور که قوّه ی خیال ما صور خیالی را به محض اراده کردن ظاهر می کند ، خدا نیز به محض اراده کردن ، موجودات را ظاهر می کند. صور خیالی ما از عدم نمی آیند، بلکه کمالات خود قوّه ی خیالند که ظهور می یابند ؛ یعنی اراده ی ماست که به صورت آن موجودات خیالی جلوه می کنند ؛ لذا به محض اینکه اراده ی خود را از آنها برگیریم ، در اراده ی ما فانی می شوند. مخلوقات نیز ظهور کمالات و اسماء خدا و ظهور اراده ی او هستند. صور خیالی جدا از قوّه ی خیال نیستند ؛ مخلوقات هم جدا از خدا معنی ندارند. صور خیالی جدا از قوّه ی خیال و اراده نیستند ولی عین قوّه ی خیال و اراده یا جزء آنها هم نیستند. مخلوقات هم جدا از خدا نیستند ولی عین او یا جز او هم نیستند.
موجودات از علم خدا آغاز شدند و با طی مراحلی تنزّل نمودند. از عالم ربوبی به عالم جبروت و از عالم جبروت به عالم ملکوت ، و از عالم ملکوت به عالم مادّه رسیدند. لذا در عین این که در عالم مادّه هستند در عوالم مافوق نیزحضور دارند. خداوند متعال می فرماید: «و هیچ چیزی نیست مگر این که خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم و معیّن». (حجر :21) ؛ یعنی هر چه در عالم مادّه است و از جمله انسان ، در ملکوت و جبروت و عالم ربوبی حقایقی غیرمادی و مجرّد دارند که فهم حقیقت آن از درک افراد تحصیل نکرده در وادی حکمت خارج است و جز با دهها سال تحصیل و تهذیب مداوم نمی توان با آن حقایق آشنا شد. آنچه در زمین و عالم مادّه است پایین ترین درجه وجود است؛ و حرکت این عالم و موجودات آن ناشی از همین ضعف وجود می باشد ؛ و مسیر این حرکت به سمت اصل موجودات است. هر کسی و هر چیزی از هر جا آمده به همانجا باز می گردد ؛ و همه، ظهور اسماء خدایند ؛ لذا به عالم اسماء نیز باز می گردند. «انا لله و انا الیه راجعون ــــ ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می گردیم» (بقره:156) و فرمود: «و الی الله ترجع الامور ـــ و همه ی امور به سوی خدا باز می گردند» (بقره:210) ؛ و مراد از این بازگشت به سوی خدا صرفا بازگشت به بهشت و جهنم نیست ؛ بلکه مقصود ، بازگشت اشیاء ، ‌به اسماء الله است.
هر موجودی ظهور هر اسمی است به سوی همان اسم نیز محشور می شود. لذا هدف خلقت ، بازگشت به خدا و اسماء اوست. حتی خود بهشت و جهنّم نیز ظهور اسماء خدا هستند ؛ و آیه ی « و الی الله ترجع الامور ــ و امور به سوی او بازگردانده می شوند» شامل آنها هم می شود. لذا بهشت و جهنّم نیز همراه با اهل بهشت و اهل جهنّم بازگشت به خدا و اسماء او می کنند. بنابراین بهشت و جهنّم آخر سیر انسان نیست. مراد از مقام عبودیّت نیز همین است . عبد یعنی بنده و بنده از واژه «بند» به معنی« بسته شده» است. لذا بنده و عبد یعنی بسته شده به خدا ( وجود رابط ) . عبد حقیقی کسی است که به مرتبه ی اسماءالله ترقی کرده و ربط تامّ خود را به خدا مشاهده می کند. وقتی گفته می شود هدف از خلقت انسان عبادت خداست. منظور همین عبادت مرسوم (نماز و روزه و ….) نیست. بلکه منظور آن حقیقی است که در سایه ی این اعمال برای انسان حاصل می شود. لذا خداوند متعال می فرمود: « وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعینَ ؛ الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ ـــــ و به وسیله صبر (روزه) و نماز یاری جویید در حالی که مسلماً این کار سخت است مگر بر خاشعان، کسانی که می دانند که آنان پروردگارشان را ملاقات می کنند و این که آنان فقط به سوی او باز می گردند» (بقره: 45 ، 46).
بهشت غایت بدن انسان است نه غایت روح او ، روح انسان از مقام قرب خدا آمده و به سوی آن باز می گردد. خداوند متعال فرمود: «و زمانی که پروردگار به ملائکه گفت من آفریننده ی بشری هستم از گل خشکیده ای که از گل سیاه و بد بویِ شکل یافته ، گرفته شده است. پس زمانی که او را مرتّب نمودم و از روح خود در او دمیدم پس برای او سجده کنید پس همه ملائک سجده کردند مگر ابلیس که سر باز زد از این که با سجده کنندگان باشد». (حجر، 28-31) در این آیه و آیات دیگر ، خداوند متعال روح را به خود منتسب کرده و با واژه ی « روحی » از آن یاد نموده است ؛ که لطافت آن از اهلش پوشیده نیست . این تعبیرحتی از تعبیر « روح الله» هم بالاتر است.
این مرتبه، مرتبه ی خلافت الهی است که همه ی موجودات در مقابل آن سر فرود می آورند. البته به شرط این که انسان با اختیار خود به این مقام نائل شود ؛ و راه رسیدن به این مقام ، تبعیّت از قرآن کریم و انسان کامل است . چون قرآن همان علم خداست که تا حدّ یک کتاب تنزّل نموده ؛ و حقیقت آن را انسان کامل حمل می کند. لذا قرآن و ولیّ خدا از همانجایی آمده اند که روح انسان آمده است. قرآن، جامع تمام آن اسمائی است که رسیدن به حقیقت آنها غایت انسان است. لذا قرآن نقشه ی راه و نقشه وجود انسان است ؛ و انسان کامل ، تجسّم عینی قرآن کریم می باشد.
سخن در این باب زیاد است به قدری که دهها سال تحصیل برای رسیدن به کنه آن کافی نیست و اساساً به صرف درس خواندن کسی به این حقایق نمی رسد.
ـــ مقاله ی دوم در باب هدف خلقت انسان.
خداوند متعال انسان را آفرید تا خلیفة الله باشد ؛ لذا قبل از آفرینش اوّلین فرد انسانی ، خطاب به برترین موجودات آن روز ، یعنی فرشتگان و برخی جنّهایی که در صف ملائک قرار گرفته بودند ، فرمود: « من قرار دهنده ی خلیفه ای در زمین هستم. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آیا کسى را در آن قرار مى دهى که در آن فساد و خونریزى کند؟! در حالی که ما تسبیح و حمد تو را بجا مى آوریم، و تو را تقدیس مى کنیم. پروردگارت فرمود: من چیزی مى دانم که شما نمى دانید. » (بقره:30)
امّا آن چه رازی بود که ملائک از آن بی خبر بودند و خدا از آن آگاه بود؟ از ادامه ی آیات سوره ی بقره چنین فهمیده می شود که آن امر مجهول و آن راز پنهان ، حقیقت خلافت الهی بوده که فرشتگان از آن بی خبر بوده اند. در ادامه ی آیات آمده است: « سپس آموخت به آدم اسماء را جملگی. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مى گویید، اسامى اینها را به من خبر دهید!» فرشتگان عرض کردند: «منزّهى تو! ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده اى، نمى دانیم؛ تو دانا و حکیمى.» فرمود: «اى آدم! آنان را از اسمائشان آگاه کن!» هنگامى که آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: «آیا به شما نگفتم که من، غیب آسمانها و زمین را می دانم؟! و نیز می دانم آنچه را شما آشکار می کنید، و آنچه را پنهان می داشتید؟»
از این آیات فهمیده می شود که حقیقت خلیفةالله بودن ، همانا داشتن علم الاسماء می باشد. البته باید توجّه داشت که داشتن علم الاسماء دانستن الفاظ یا معانی اسماء الهی نیست ؛ بلکه مقصود این است که کسی مظهر آن اسماء گردد ؛ به این معنی که حقیقت وجودی تمام آن اسماء را بالفعل در وجود خود داشته باشد. به تعبیر دیگر ، خلیفة الله کسی است که همچون آیینه ، که تمام خصوصیّات انسان را می نمایاند ، اسماء و کمالات حقّ تعالی را بنمایاند ؛ و از همین روست که در زبان فارسی او را نماینده ی خدا می گویند ؛ چون نماینده یعنی آنکه دیگری را می نمایاند. و هم از این رو بود که خداوند متعال فرشتگان را امر فرمود که بر آدم سجده نمایند ؛ چرا که او آیینه ی خدانما بود و سجده بر او ، سجده بر اسماء الله بود نه سجده بر ماسوی الله.
پس غرض از خلقت آدمی این است که در سیر صعودی خود ، از پایین ترین رتبه ی وجود ، شروع به حرکت تکاملی نموده ، حقیقت و کمال وجودی تک تک موجودات را به دست آورد و به جایی برسد که از تمام ملائک نیز فراتر رفته جامع جمیع کمالات امکانی گردد. بلکه پا فراتر از آن نیز گذاشته به مقام آیینگی تامّ و مقام فنا می رسد ؛ که در آنجا بنده ، خودی در میان نمی بیند تا سخن از دوگانگی و یگانگی یا امکان و وجوب باشد ؛ آن سان که صورتِ نقش بسته در آیینه در مقایسه با شخص بیرون از آیینه ، خودی برای خود نمی بیند ؛ و این است آن غرض و کمالی که انسان برای آن آفریده شده و این است آن مقام عبودیّت و معرفت ؛ و این است لقاء الله ، که انسان در خود جز خدا را نبیند ، همان گونه که صورت نقش بسته در آیینه خودی جز صاحب صورت ندارد. در این حالت ، تمام وجود شخص مترنّم به این نغمه می گردد که :« گر بشکافند سراپای من ـــ جز تو نیابند در اعضای من» و امتحانات الهی تماماً برای رساندن انسان به این مقصد اعلی می باشد. این همان حقیقتی است که فرشتگان و ابلیس از درک آن عاجز بودند و هستند و خواهند بود. لذا خداوند در محاجّه با ابلیس فرمود: « یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ ـــــ اى ابلیس! چه چیز مانع تو شد تا بر مخلوقى که با دو دست خویش او را آفریدم سجده کنى؟! آیا تکبّر کردى یا از برترینها بودى؟! » (ص:75) ؛ مراد از دو دست خدا اسماء جلال و جمال او هستند که آدم بالفعل ، مظهر جمیع آنهاست. دیگر موجودات ، مظهر برخی اسماء الهی هستند ولی انسان بالفعل شده ، مظهر تمام اسماء الهی است. همچنین در حدیثی قدسی به انسانهای بالفعل نشده و غافل از هدف خلقت آدمی فرمود: « یا بن آدم! خلقتُ الأشیاءَ کُلّها لِأجلِک ، و خَلقتُک لِأجلی ، و أنت تَفِرّ مِنّی. ــــ ای فرزند آدم ! همه ی اشیاء را برای تو آفریدم و تو را برای خویش ساختم ، در حالی که تو از من فرار می کنی.» (تحریر المواعظ العددیة ، ص574 ) ؛ یعنی همه چیز جلوه ای از کمالات انسانند و همه در خدمت اویند تا او به کمال نهایی خویش برسد ؛ از عرش برین و جبرئیل امین گرفته تا شیطان رجیم ، خواسته یا ناخواسته ، دست به دست هم داده اند تا زمینه ی رشد و ترقّی آدمی به مقام خلیفة اللّهی را فراهم نمایند.
در این گردونه ی عالم که انسان مرکز گردش آن می باشد ، گروهی از موجودات ، چون ملائک الهی مانند مربّیانی هستند که در حدّ توان خود انسان را مدد می رسانند تا به بام عالم پا نهاده ، وارد عالم اسماء الهی گردد ؛ و شیاطین و دار و دسته ی آنها ، همچون حریفانی قَدَر می باشند که انسان در مبارزه با آنها ، استعدادهای وجودی خود را شکوفا می کند. لذا جهان مادّی صرفاً میدان مسابقه است و بس ؛ و میدان مسابقه جای سبقت گرفتن و به مقصد رسیدن است نه جای اقامت و خوشی ؛ « فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعا ــــ پس در نیکیها بر یکدیگر سبقت جویید! بازگشت همه ی شما، به سوى خداست»(المائدة:48) و فرمود: « وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ـــ و امّا پیشی گیرندگانِ پیشی گیرندگان ، آنهایند مقرّبان.» (الواقعة:10). آنانکه در این مسابقه بازنده باشند و به سلامت از خطّ پایان نگذرند« إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ـــ آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.» امّا آنانکه از خطّ پایان بگذرند ، بهشت را ، که وصف آن از حد بیرون می باشد ، جایزه می برند ؛ و آنها که نفرات برگزیده باشند به فراتر از بهشت راه یافته در جنّة الاسماء به رحیق مختوم می رسند که تنها نوشندگان دانند چیست. اینان چنانند که « تَعْرِفُ فی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعیمِ ؛ یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ ؛ خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ ؛ وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیمٍ ــــ در چهره هایشان طراوت و نشاط نعمت را مى بینى و مى شناسى. آنها از شراب زلال و دست نخورده و سربسته اى سیراب مى شوند ؛ مهرى که بر آن نهاده شده از مِشک است ؛ و پیشی گیرندگان ، در این باید بر یکدیگر پیشى گیرند. این شراب آمیخته با«تسنیم» است .»(مطففین: 23 ـ 27 ) امّا آنانکه حتّی از برگزیدگان نیز برگزیده ترند ، فراتر از جنةالاسماء به جنّةالذات بار می یابند و از چشمه ی فنا که چشمه ی تسنیم باشد سیراب می گردند ؛ همان چشمه ای که ذرّه ای از آن در رحیق مختوم ریخته و رحیقیان را مست نموده است ؛« عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون ـــ چشمه ای که مقرّبان از آن می نوشند.» (مطففین:28)

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد