آمریکا و تمدن – مدرن از نظر اسلام
۱۳۹۵/۰۲/۳۰
–
۱۶۳ بازدید
ایا امریکا یک کشور مدرن هست؟اصلا تعریف مدرن از نظر اسلام چیست؟امریکا ازلحاظ حقوق بشر درکجاست؟ازلحاض ثبات مدیریت درکجاست؟قانون؟عدالت و برابری؟فساد اقتصادی؟
اگر تمدن و مدرن بودن را صرفاً در پیشرفت صنعتی و تکنولوژیکی بدانیم ، آمریکا یک کشور مدرن محسوب می گردد ، اما اگر تمدن و مدرنیت را تنها در امور مادی و پیشرفت صنعتی صرف خلاصه نکنیم و رشد و پیشرفت معنوی و اخلاقی را نیز به عنوان بخش عمده و محوری حقیقت انسانی در نظر بگیریم در این صورت گرچه آمریکا به پیشرفت مادی دست یافته است ، اما این پیشرفت به دلیل فقدان نگاه جامع و نگاه تک بعدی به انسان و حاکمیت مبانی فرهنگ غربی برآن ، پسرفت در معنویت و اخلاق را به همراه داشته و انسان را تا حد یک حیوان تنزل داده است و حیاتی که برای بشریت ترسیم نموده است به هیچ وجه شایسته حیات انسانی به عنوان اشرف مخلوقات نیست . دنیای به اصطلاح مدرن امروز که محصول تفکّر و جهان بینی مادی است در گرداب بحران های متعددی گرفتار است که حوزه های مختلف زندگی بشر امروز را متأثر ساخته است .گستره این بحران ها از ساحت معرفت و اندیشه گرفته تا نگاه به انسان و ابعاد اخلاقی , سیاسی و اجتماعی او سایه افکنده است و زرق و برق پیشرفت مادی و تکنولوژیکی نیز نتوانسته ، سایه سنگین افول ارزش های معنوی ، اخلاقی ، اجتماعی و سیاسی را پنهان دارد و در پس این پیشرفت مادی ، پس رفت در معنویت ، ارزش ها و انسانیت را به ارمغان آورده است . اعتماد مطلق غرب بر علوم تجربی و مقابله آنان با اعتقادات دینی ، خسارت های سنگینی برای نظام های سکولار به بار آورد . گرچه نقش این جریان در سرعت بخشیدن به اکتشافات علمی و افزایش چشمگیر بهره مندی های مادی غیر قابل انکار بوده ، اما جریان مذکور به دلیل نگاه تک بعدی و نادیده گرفتن ارزش های الهی هیچ گاه نتوانست سعادت مطلوب را برای بشریت به ارمغان بیاورد و با وجود پیشرفت در عرصه علم و تکنولوژی ، پسرفت در انسانیت را به دنبال داشت .آنچه تمدن غرب در عمل برای بشریت به ارمغان آورد ، تبدیل آن به حیوان متمدن بود و نه یک انسان متمدن . «حوادث و رویدادهایی چون رنسانس و نوزایی و جنبش اصلاح دینی و جریان روشن اندیشی و عقل گرایی و انقلاب صنعتی که از قرن چهاردهم در غرب آغاز شد با وجود آثار و نتایج سودمند آن در زمینه تأمین رفاه و آسایش مردم و ایجاد تحولات فکری و فرهنگی و تکامل زندگی اجتماعی انسانها موجب بروز بحران ها و نارسایی هایی نیز در عرصه های مختلف زندگی انسانی از جهت معرفتی , روانی , اخلاقی , اجتماعی و سیاسی شده است. امروز بشر در بعد معرفتی دچار تحیَر علمی و نسبیت گرایی و عدم ثبات در آرا و عقاید است و در بعد روانی , دچار تردید علمی , افسردگی و اضطراب , فقدان آرامش و اطمینان خاطر و از خود بیگانگی و به تعبیری بی خویشتنی است و از جهت اخلاقی نیز گرفتار انحرافات خصلتی گسترده و به لحاظ خانوادگی دچار از هم پاشیدگی داخلی و از نظر اجتماعی و سیاسی , گرفتار مسائلی چون هرج و مرج بین المللی و مانند آن است.» (جوادی آملی ، عبد الله ، انتظار بشراز دین ، قم: مرکز نشر اسرا ، 1380، ص 13) غرب به جای اینکه به فکر مبارزه با دیانت کلیسایی باشد، نوک پیکان حمله خود را متوجه اساس دین و نهاد دیانت کرد ورفته رفته مبازه با دین و دین مداری در میان روشنفکران تبدیل به یک سنت شد و همین سنت نابخردانه بود که عامل انحطاط اخلاقی فرهنگی و حتی سیاسی مغرب زمین در عصر مدرنیسم گردید . سنتی که غرب را از دورن نسبت به انسانیت وشرافت خود بیگانه کرد.
همانگونه که مقام معظم رهبری فرمودند: «غرب دچار بحران شدید هویت فرهنگى و شخصیتى بوده و به علت از بین رفتن پایه هاى اخلاق از درون در حال متلاشى شدن مى باشد .» (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار نمایندگان فرهنگى جمهورى اسلامى ایران در خارج از کشور ، 11/6/76 )
جامعه و کشور مدرن از دیدگاه اسلام ، جامعه ای است که در کنار پیشرفت علمی و صنعتی ، در زمینه اخلاق و معنویت نیز پیشرفت داشته باشد و پیشرفت مادی و معنوی را برای جامعه خود به همراه داشته باشد .
آمریکا از نظر حقوق بشر وضعیت بسیار ناگواری دارد ، نادیده گرفتن حقوق سیاه پوستان و سریال های بدرفتاری با آنان توسط پلیس این کشور تنها گوشه ای از وضعیت حقوق بشرد ر این کشور است حمله به افغانستان و عراق و کشتار مردم این کشورها ، وجود زندانهای گوانتانامو و زندان های دیگر ، حمایت از گروههای تروریستی همچون داعش و… نمونه های بی اعتباری حقوق بشر توسط این کشور است .
سیستم اقتصاد سرمایه داری در این کشور نوعی تبعیض فرا گیر را ایجاد نموده که جنبش وال استریت که چند سال قبل شکل گرفت در واکنش به این تبعیض و شکاف طبقاتی گسترده در این کشور بود .
از نظر ثبات مدیریتی و قانون گرایی شاهد ثبات نسبی مدیریتی در این کشور و قانون گرایی هستیم در عین حال این قانون به دلیل نادیده گرفتن حقوق اکثریت و توجه به اقلیت سرمایه دار همواره مورد اعتراض مردم بوده است .
در زمینه فساد اقتصادی نتایج نظرسنجی موسسه گالوپ در آمریکا نشان می دهد هفتاد و پنج درصد مردم آمریکا معتقد به وجود فساد گسترده دولتی هستند.براساس تازه ترین نظرسنجی سه چهارم مردم آمریکا معتقدند فساد مالی ادارای به طور گسترده ای در دولت این کشور وجود دارد.این آمار طی سال های 2007 و 2009 به ترتیب شصت و هفت درصد و شصت و شش درصد بود که نشان می دهد آمار جدید از این مسئله حکایت دارد که مردم آمریکا بیش از گذشته معتقد به فساد در دستگاههای اداری این کشور هستند.این آمار پیش از سال 2010 میلادی روندی نامنظم را طی می کرد اما از سال 2010 میلادی تاکنون روندی صعودی را طی کرده است.
(www.mizanonline.ir/fa/news/78863)
برنی سندرز نامزد دمکرات در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا گفت: نه یک درصد، بلکه یک دهم آن یک درصد برابر با ثروت نود درصد مردم کشورمان را در اختیار دارند و اقتصاد فاسد در آنجایی دیده می شود که بیست ثروتمند اول آمریکا، برابر با نیمی از ثروت مردم کشور یعنی ثروت صد و پنجاه میلیون آمریکایی را دارا هستند. اقتصاد فاسد زمانی است که یک خانواده، خانواده ولتون در وال مارت به اندازه چهل و دو درصد از مردم آمریکا ثروت دارند. زمانی که ما در مدرسه بودیم، می دیدیم که برخی از کشورها را یک خانواده اداره می کند و اکنون چه فکر می کنید اگر بدانید یک خانواده در آمریکا ثروتی بیش از چهل و دو درصد کل مردم آن را داراست و بدتر از همه اینکه کسانی که در وال مارت کار می کنند، دستمزی بسیار اندک دریافت می کنند و بسیاری نیازمند یارانه های غذایی و دارویی هستند و این یارانه نیز از جیب مردم پرداخت می شود. یعنی طبقه کاری در آمریکا تامین کننده یارانه غذایی کارکنان ثروتمندترین خانواده این کشور هستند.
سندرز گفت در حال حاضر توزیع ثروت در آمریکا در مسیری نادرست قرار دارد و ثروتمندان، یعنی همان ده درصد یک درصد بالایی جامعه ثروتمند تر می شوند و طبقه متوسط و فقیر، در حال افول هستند. در ایالت من، کارگران مجبورند ساعاتی طولانی کار کنند یا چند شغله باشند تا فقط بتوانند مخارج بهداشت و درمان و هزینه خانواده خود را تامین کنند.
وی تصریح کرد باید دید چه روی داده است که آمریکایی ها بیشترین ساعات کاری را در میان کشورهای صنعتی دارند و حتی ساعات کاری ما از ساعات کاری ژاپنی های سخت کوش نیز بیشتر شده است. این امر باعث شده است خانواده ها با چالش روبرو شوند و کودکان به خاطر مشغله والدینشان، نتوانند توجه لازم را به دست آورند. ( www.iribnews.ir/fa/news/1136406)
با نگاهی به شرایط و اوضاع غرب مشاهده می کنیم که تمدن غرب به دلیل برخی ویژگی های ذاتی خویش که مهمترین آنها بحث نفی خدا و جایگزینی انسان محوری و نیز سکولاریزم و جداکردن اخلاق و دین از حوزه های اجتماعی می باشد در حال فروپاشی از درون می باشد . این فروپاشی به گونه ای است که حتی برخی تحلیلگران غربی نیز خود بدان واقف شده و در کتابها و مقالات خویش سخن از فروپاشی غرب به میان آورده اند .به عنوان مثال دکتر آلکسیس کارل این گونه به آن اعتراف مى کند: «انسان (غربى بى دین) در جهان، در جهانى که خود ساخته، غریب و بیگانه است. این موجود هنوز نمى تواند دنیاى خود را تنظیم کند… ماقوم بدى هستیم، ما ملت محکوم به زوالیم، و در طوفان ورشکستگى عقل، گرفتار شده ایم. ملت ها و جماعت هایى که در این اجتماع، در این تمدن صنعتى به عالى ترین مرتبه نمو و پیشرفت رسیده اند چون خوب نگاه کنى ملت هایى هستند که ضعف گرفته و به ناتوانى گراییده، ملت هایى هستند که به زودى به شکست و تباهى خواهند رسید؛ آن هم با سرعتى به مراتب بیش تر از سرعت دیگران.» (. انسان؛ موجود ناشناخته / 43 – 44. به نقل از امیر رجبی ، چرا نماز بخوانیم برگرفته از سایت تبیان )
«اشپینگلر» در کتاب «سقوط غرب» و «توین بى»در«بررسى تاریخ» به زوال و نابودى این تمدن، اشاره کرده اند.
«ناتائیل وست» نویسنده آمریکایى که کافکاى آمریکا، لقب گرفته است مىگوید: «این تمدن، بوى مردار مىدهد؛ وقت آن است که مؤدبانه ولى زود به خاکش بسپاریم. ما اعضاى بشاش اداره متوفیات دوران جدیدیم.»( رسالت هنر، دکتر مصطفى رحیمى به نقل از امیر رجبی ، همان )
و یا در سال 1993 مقالهای به قلم «اون هریس» با نام «سقوط غرب» منتشر شد که در آن نویسنده بقای موقعیت ژئوپولتیک غرب را مدیون مقابله با کمونیسم دانسته و مدعی شده بود، با از بین رفتن کمونیسم، غرب هم قطعاً [به عنوان یک بازیگر ژئوپولتیک] سقوط خواهد کرد. اگر به تضادهایی که میان کشورهای غربی در زمان جنگ عراق وجود داشت و هنوز هم وجود دارد، توجه کنید، به سختی میتوان نتیجه گرفت که اتحادی عملی میان این کشورها وجود دارد. (پروفسور «تیموتی گارتناش»، استاد دانشگاه آکسفورد به نقل از مجید مرادی ، سقوط غرب)
نگاهی به برخی مولفه ها که در تداوم و یا افول تمدنها نقش اساسی ایفا می کنند از جمله مسئله اخلاق و معنویت ، خانواده ، سیاست ، اقتصاد و … در غرب نشان از ناهنجاری هایی دارد که در صورت تداوم به زوال تمدن غرب خواهد انجامید که با وجود اینکه هر یک از این عوامل به تنهایی می توانند باعث زوال تمدن غرب شوند اما به منظور آشنایی هر چه بیشتر با غرب امروز به چند نمونه از این موارد اشاره می نماییم .
سقوط اخلاقی غرب :
رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است که با درک انحطاط فرهنگی غرب، ریشه های انحطاط را در فساد اخلاقی می داند و می نویسد: افول و زوال غرب را می توان به وسیله یک نمودار پر نوسان نشان داد. آثار انحطاط در ایالات متحده امریکا در پنجاه سال اخیر (سال های بین ۱۹۱۲ تا ۱۹۶۳) بیش تر از ۱۳۷ سال پیش به چشم می خورد و نیز این آثار در بیست سال گذشته بیش تر از پنجاه سال پیش بوده است.
با توجه به آمار و اطلاعات، می توان شواهدی ارائه نمود که در حیات غرب از یک سو، گرایش به دین کاهش یافته و از سوی دیگر، به نسبت کاهش گرایش دینی، آمار جرم و جنایت و ناامنی افزایش یافته است. بر طبق آمار سال ۱۸۵۱ ، در حدود ۴۰ درصد از بزرگسالان در انگلستان و ویلز شنبه به کلیسا می رفتند. در سال ۱۹۰۰ ، این نسبت به ۳۵ درصد و در سال ۱۹۵۰ ، به ۲۰ درصد کاهش یافته است. این تعداد امروز در مجموع، تقریباً به ۱۱ درصد رسیده است. مذاهب اصلی بریتانیا به طور متوسط ، ۵ درصد کلیسا روندگان را در طی نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ از دست داده اند. نفوذ مذهب بر حکومت نیز در دوره پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافته است.
بر طبق آزمون دیگری (در کشورهای امریکا، آلمان، بریتانیا و مانند آنها) به هر میزان که از بزرگسالان به جوانان نزدیکتر می شویم بر درصدِ کاهش اهمیت خدا در زندگی گروه های جوان تر افزوده می شود. جوان ترین گروه دو برابر و نیم بیشتر از بزرگ ترین گروه پاسخ مادی می دهد. به موازات آن، مجموعه مشاهدات در کشورهای امریکا و آلمان غربی مشخص می کند که نگرش نسبت به همجنس بازی به تدریج، مثبت تر می شود.
از سوی دیگر، با کاهش گرایش به مذهب و اخلاق و فاصله گرفتن از ارزش های سنّتی، شاهد افزایش روز افزون جرم و جنایت در این کشورها هستیم. ازدیاد جرایم در جامعه امریکا به حدّی است که در شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری کسی جرأت پیاده روی در خیابان ها و پارک ها را به هنگام شب ندارد و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی به حدّی رسیده است که مردم در حالت هراس اجتماعی به سر می برند. در ایالات متحده امریکا درصد کودکان متولد شده نامشروع سفیدپوست و غیر سفیدپوست در یک دوره سی ساله بالا رفته است. از سال ۱۹۴۰ تا سال ۱۹۶۹ از ۱۰۰ کودک غیر سفیدپوست به دنیا آمده ۱۷ کودک نامشروع بوده و در سال ۱۹۶۹ این تعداد به ۳۱ درصد رسیده و برای سفیدپوستان در دوره مذکور از ۲ درصد به ۳/۵ درصد رسیده است.
همچنین بین سال های ۱۹۰۰ تا ۱۹۶۰ درصد طلاق در آلمان از ۶/۱۷ به ۷/۸۸ ، در انگلستان از ۲/۲ به ۵/۶۹ و در فرانسه، از ۱/۲۶ به ۴/۸۲ افزایش یافته است. در ایالات متحده (سال ۱۹۴۶) از هر دو ازدواج یکی به طلاق منتهی می شود و بسیاری از کودکان در خانواده هایی بزرگ می شوند که یا پدر در آن غایب است یا مادر. علاوه بر این، کسانی هستند که می کوشند معنای سنّتی ازدواج را که میان دو جنس مخالف صورت می پذیرفته است، بشکنند و معنای جدیدی به آن بدهند که عبارت باشد از «هرگونه پیوند و التزامی میان دو آدم، هرچند از جنس موافق باشند، مادام که بخواهند با هم زندگی کنند.» بنابراین، در آخرین مرحله تجدّد یا مدرنیسم، که برخی به آن «پست مدرنیسم» اطلاق کرده اند، حتی معنای خانواده، که در طول قرون و اعصار هیچ گاه مورد معارضه و چند و چون نبوده نیز شدیداً مورد حمله قرار گرفته است.
نتایج تحقیقات موریزون در مورد نام نویسی ۹۲ دختر خردسال در مراکز فساد، مؤیّد فروپاشی خانواده در غرب و ناسازگاری بنای آن با فطرت است.
بنا به گزارش یکی از مجلات در فرانسه، روزانه ۲ کودک در اثر بد رفتاری پدر یا مادر جان می سپارند. در سال ۱۹۹۱ روزانه دست کم، یک نوزاد در کوچه ها و در کلیساها رها شده اند. (پایگاه اطلاع رسانی آفتاب به نقل از خبرگزاری فارس)
این آمارهای تکان دهنده تنها بخشی از واقعیت هایی هستند که امروزه غرب با آن مواجه است و طی آن انحطاط اخلاقی جامعه غربی آن را به سوی سراشیبی سقوط می کشاند چرا که یکی از مهمترین عوامل قوام و دوام هر تمدنی اخلاق آن می باشد که در صورت غیبت آن بی اخلاقی به نا امنی و ناامنی به سقوط تمدن خواهد انجامید .
توجه به آزادی و دمکراسی در غرب :
امروزه با بیدار شدن ملتها موضوع آزادی و توجه به خواستهای آنها به یکی از موضوعات اساسی تمدن های امروزین تبدیل شده است که علیرغم اینکه در غرب بیش از هر جای دیگری از این مساله سخن به میان آورده می شود اما واقعیتها نشان از دروغ بودن این ادعاها داشته و اوضاع آزادی به ویژه آزادی بیان و آزادی حق انتخاب در غرب چنان روز به روز وخیم تر می شود که حتی خود غربی ها نیز بدان اعتراف می کنندو این نشان دهنده اینست که این قبیبل شعارها صرفا مصرف خارجی دارند وگر نه در داخل واقعیتها خلاف این مطلب را نشان می دهد از سویی در خارج از این مرزها نیز این شعارها تا جایی محترم هستند که تامین کننده منافع قدرتهای غربی باشند وگر نه هیچ ارزش و اعتباری نخواهند داشت به عنوان مثال غربی ها با انتخاباتهایی که در فلسطین و زیر نظر ناظران خودشان برگزار شد به دلیل اینکه نتیجه انتخابات بر خلاف خواست آنها بود مخالفت کردند و یا بیش از سی سال است که با جمهوری اسلامی ایران که مردمسالار ترین نظام دنیا را داشته و کم حضورترین انتخابات آن از پرحضورترین انتخابات بسیاری از کشورهای غربی باشکوه است مخالفت می کنند لذا این قبیل بی توجهی ها به آزادی ها به مرور باعث ظهور اعتراضات ملتها و نیزبروز تنش هایی در میان ملتهای غربی شده و به تدریج باعث زوال تمدن دیکتاتوری غربی خواهد شد . در زمینه وضعیت آزادی و دمکراسی در خود غرب دسته ای از صاحب نظران غربی با تاکید بر اینکه «دموکراسی و مردمسالاری در غرب یک دروغ بزرگ است»( احمد هوبر نویسنده و روزنامه نگار معروف سوئیسی در مصاحبه با کیهان۲۲/۷/۷۷ به نقل از کتاب عصر امام خمینی) جریان انتخابات رایج در کشورهای بزرگ غربی همچون ایالات متحده را نمادی از یک مردم سالاری واقعی ندانسته و اظهار می دارند:«نامزدهای انتخاباتی با اتکا بر مشاوران اجیرشده یا به بازی گرفتن مردم ساده لوح و بی تفاوت افکار آنها را با مهارت تحت کنترل خود در آورده و افکار بسیاری از مردم را از مشکلات واقعی به سمت مسائل پرسرو صدا و بی مفهوم سوق می دهند»( بنجامین اسپاک،دنیای بهتر برای کودکانمان ،ص ۱۶۴ به نقل از همان )پروفسور روژه گارودی فیلسوف معروف فرانسوی در جواب سوال خانم استروم خبرنگار و مفسر رادیو سوئد که از وی پرسید:آیا در اسلام جایی برای دموکراسی غربی وجود دارد؟ با تصور واهی خواندن وجود دموکراسی در غرب اظهار داشت:
«دموکراسی!کدام دموکراسی؟!در کدام یک از کشورهای غربی دموکراسی وجود ارد؟ جز اینکه در اجتماعات آنها-قانون جنگل حکم فرماست-گروههای قدرت طلب برای جذب آرا مردم در رقابت هستند»گارودی تصریح کرد:«این فقط یک تصور است که ما مردم و زن و بچه های آزادی هستیم!»( منوچهر دبیر ساقی ،در غرب چه می گذرد،ص۲۳۷ به نقل از همان)
همچنین در جریان بزرگترین گردهمایی و نشست مشترک اساتید دانشگاهها و اعضا و گردانندگان اتحادیه های کارگری آمریکا ،تحت عنوان پیکار برای آینده آمریکا که در دانشگاه کلمبیا در نیویورک برگزار شد ،جول راجز استاد جامعه شناس دانشگاه ویسکونسین امریکا طی سخنانی با حمله شدید به مدعیان وجود دمکراسی در آمریکا اظهار داشت:
این چه نوع ازادی و دموکراسی است که دارایی یک درصد بالای جامعه بیش از ۹۰ درصد پایین آن است؟!این چه نوع دموکراسی است که در یک اقلیت کوچک با تسلط کامل بر تمام وسایل ارتباط جمعی ،دانشگاهها ،مدارس،روزنامه ها،مجلات ،چاپخانه ها و خلاصه بر تمام وسایل و ابزار فکر سازی توان فکر کردن مستقل و قائم بذات را از مردم این کشور گرفته است؟!
این چه نوع آزادی و دموکراسی است که کاندیداهای ریاست جمهوریش خدمتگزار منافع چندصد شرکت غول آسای فراملیتی اند؟!این چه نوع آزادی و دموکراسی است که در آن همین شرکتها در همین دستگاههای ارتباط جمعی آدم های خود را به مردم می قبولانند و اکثریت قریب به اتفاق مردم توان هیچ گونه مقابله ای با چنین قدرت غول آسایی را ندارند…؟! (نشریه جامعه سالم ،ش۲۳،گزارش یک گردهمایی تاریخی به نقل از همان)
نتیجه اینکه تنها با درنظر گرفتن همین مقدار از آمار و اطلاعات به ویژه در زمینه سقوط اخلاقی غرب می توان به نتیجه رسید که اگر نگوییم غرب در آینده نزدیک سقوط خواهد کرد اما به یقین می توانیم بگوییم در مسیر سقوط قرار گرفته است و دو عامل سقوط آن راتسریع خواهد نمود : یکی مشکلات خود تمدن غرب که به بخشی از آن در بالا اشاره شد و دیگری ظهور پدیده ای به نام تمدن اسلامی که اتفاقا نواقص تمدن غربی را نه تنهاندارد بلکه نقطه روشن این تمدن همان نقاط تاریک تمدن غربی می باشد یعنی اخلاق و معنویت که گوهر گمشده تمدن غربی بود در تمدن اسلامی کاملا یافت شده و توسعه ای که در تمدن اسلامی وجوددارد برخلاف توسعه تمدن غربی که انسان تک بعدی را ارتقا داده و آنگاه آن را ساقط می نمود توسعه همه جانبه بشریت خواهد بود این مساله از دید تحلیلگران غربی چنان جدی می باشد که حتی شخصی همچون ساموئل هانتنگتون طراح نظریه برخورد تمدنها که همواره به فکر سلطه تمدن غربی بر جهان بوده است صریحا در کتاب خویش می نویسد که قرن آینده قرن محمد(ص) خواهد بود (درنگی دوباره بر نظریات ساموئل هانتینگتون به نقل از سایت رستگاران)
پروفسور تیم اندرسون استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه سیدنی با اشاره به وضعیت اقتصادی کشورهایی که مدل اقتصادی ایالاتمتحده را دنبال می کنند، گفت: نمیتوان این مدل را به طور قطع مدل اقتصادی ایالات متحده دانست. در واقع ایالاتمتحده امپراتوری را ساخت و بهوسیلهی آن توانست برای چندین دهه اقتصادش را به جهان تحمیل کند؛ اما باید بگویم این مدل تنها به این کشور منحصر نشده است.
وی گفت: با وجود این، ایدههای لیبرالی اقتصادی که بخش کلان شالوده ی آن از بریتانیا به ارث گرفتهشده، صنایع این کشور را به بزرگترین سیستم بردهداری جهانی تبدیل کرده است؛ کارتل های بزرگ و طیف وسیعی از اقدامات حفاظتی، همه دستبهدست هم داده و در نهایت ارتباط این نظام اقتصادی را با تجارت جهانی و البته بهوسیله ارز (دلار) فراهم کرده است. این موارد به ایالاتمتحده کمک کرد تا انباشت ذخایر و سرمایهگذاری خارجی خود را حفظ کند (و حتی ارتقا بخشد). البته با پذیرفتن این واقعیت که در درازمدت به تجارتش آسیب وارد میشود.
وی مطلوب آمریکا را پس از سلطه بر جهان گسترش «بازار آزاد» و «پایان دادن به نظامهای اقتصادی دیگر کشورها» دانست و ادامه داد: اکنونکه میزان قابلتوجهی از تولید صنعتیاش به آسیا را از دست داده است، اصرار دارد تا با سایر ابزارها، جای خالی آن را پر کند. افزایش امتیازات و قراردادهای مشترک، حقوق انحصاری و افزایش سهام بهوسیله سرمایهگذاریهای خارجی از ابزارهای این سیاست موردنظر واقع شد. ما میتوانیم در تاریخ اقتصادی بریتانیا بسیاری از این ویژگی را شاهد باشیم یا بهتر این است که گفته شود این ویژگیها برای اقتصاد ایالاتمتحده به اشتراک گذاشته است؛ اما هیچ کشوری – و نه آمریکا و نه بریتانیا، نه ژاپن و نه چین – نتوانسته است با این الگو بهصورت موفق آمیزی پیشرفت کند. آنها تلاش کردهاند تا از طریق سیاست «بازار آزاد» و «کشورهای ضعیف شده» به موعظه دیگران بپردازند و سعی کنند این مدل را کاراتر ازآنچه هست به نمایش بگذارند.
وی با اشاره به شکاف طبقاتی در اقتصاد نو لیبرال افزود: اگر منظور از شکاف طبقاتی را نابرابری اقتصادی بدانیم، در حال حاضر و نسبت به سال های اخیر در بالاترین سطح خودش قرار گرفته است. دراین خصوص نویسندهی آمریکایی «جردن وایسمان» مقالهای را با عنوان «نابرابری درآمد در ایالاتمتحده: امروز بدتر از سال 1774» منتشر کرد که در آن با اشاره به نابرابری در ایالاتمتحده در سالهای اخیر، آن را بالاترین میزان در تاریخ و حتی نسبت به دوران بردهداری عنوان کرد. اقتصاددان فرانسوی «توماس پیکتی» هم با اشاره به سطح بالای نابرابری در جهان سرمایهداری، اقتصاد لیبرال را وابسته به مفهوم «مالکیت» دانست تا فعالیت تولیدی.
سردبیر مجله مطالعاتی اقتصاد آمریکای لاتین با بیان اینکه نئولیبرالیسم عملاً توسط «مالکیت» و آنهم در حوزهی فعالیتهای اقتصادی تعریفشده است، گفت: بسیاری از مناطق تولیدی توسط امور مالی قویتر شده است و البته گرانتر و سطحیتر. بخش مالی بهتنهایی توانسته است امتیازاتی را به دست آورده و بهطور چشمگیری گسترش یابد. به همین خاطر این بخش وابسته به مالکیت، بهعنوان قسمتی از «اقتصاد» پتانسیل خود را تا حدی بالابرده است که حتی اگر بانکها هیچچیز تولید نکنند، تنها تسهیل تولید و مبادله کافی برایشان کافی است. در جهان سرمایهداری همه انواع بدهی در بالاترین سطح قرار دارد و از سوی دیگر سایر بنیانها ناپایدار شده و کل اقتصاد وضعیتهای آشفتهای را دنبال می کند.
او همچنین با اشاره به کاهش قیمت نفت در ماه هاای اخیر تصریح کرد: بر اساس شواهد میتوان دلیل اصلی عربستان و دیگر سلطنت خلیجفارس دانست که با تولید مازاد خود قصد دارند به درآمد روسیه، ونزوئلا و ایران صدمه بزنند، در این میان آمریکا به ذخایر خودش میپردازد و بر آن اضافه میکند. پیشبینی میشود در میانمدت قیمت نفت دوباره افزایش یابد، چراکه باید اعتراف کرد ذخایر آن محدود است و این روند نمیتواند مدت زیادی ادامه یابد.
همانگونه که مقام معظم رهبری فرمودند: «غرب دچار بحران شدید هویت فرهنگى و شخصیتى بوده و به علت از بین رفتن پایه هاى اخلاق از درون در حال متلاشى شدن مى باشد .» (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار نمایندگان فرهنگى جمهورى اسلامى ایران در خارج از کشور ، 11/6/76 )
جامعه و کشور مدرن از دیدگاه اسلام ، جامعه ای است که در کنار پیشرفت علمی و صنعتی ، در زمینه اخلاق و معنویت نیز پیشرفت داشته باشد و پیشرفت مادی و معنوی را برای جامعه خود به همراه داشته باشد .
آمریکا از نظر حقوق بشر وضعیت بسیار ناگواری دارد ، نادیده گرفتن حقوق سیاه پوستان و سریال های بدرفتاری با آنان توسط پلیس این کشور تنها گوشه ای از وضعیت حقوق بشرد ر این کشور است حمله به افغانستان و عراق و کشتار مردم این کشورها ، وجود زندانهای گوانتانامو و زندان های دیگر ، حمایت از گروههای تروریستی همچون داعش و… نمونه های بی اعتباری حقوق بشر توسط این کشور است .
سیستم اقتصاد سرمایه داری در این کشور نوعی تبعیض فرا گیر را ایجاد نموده که جنبش وال استریت که چند سال قبل شکل گرفت در واکنش به این تبعیض و شکاف طبقاتی گسترده در این کشور بود .
از نظر ثبات مدیریتی و قانون گرایی شاهد ثبات نسبی مدیریتی در این کشور و قانون گرایی هستیم در عین حال این قانون به دلیل نادیده گرفتن حقوق اکثریت و توجه به اقلیت سرمایه دار همواره مورد اعتراض مردم بوده است .
در زمینه فساد اقتصادی نتایج نظرسنجی موسسه گالوپ در آمریکا نشان می دهد هفتاد و پنج درصد مردم آمریکا معتقد به وجود فساد گسترده دولتی هستند.براساس تازه ترین نظرسنجی سه چهارم مردم آمریکا معتقدند فساد مالی ادارای به طور گسترده ای در دولت این کشور وجود دارد.این آمار طی سال های 2007 و 2009 به ترتیب شصت و هفت درصد و شصت و شش درصد بود که نشان می دهد آمار جدید از این مسئله حکایت دارد که مردم آمریکا بیش از گذشته معتقد به فساد در دستگاههای اداری این کشور هستند.این آمار پیش از سال 2010 میلادی روندی نامنظم را طی می کرد اما از سال 2010 میلادی تاکنون روندی صعودی را طی کرده است.
(www.mizanonline.ir/fa/news/78863)
برنی سندرز نامزد دمکرات در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا گفت: نه یک درصد، بلکه یک دهم آن یک درصد برابر با ثروت نود درصد مردم کشورمان را در اختیار دارند و اقتصاد فاسد در آنجایی دیده می شود که بیست ثروتمند اول آمریکا، برابر با نیمی از ثروت مردم کشور یعنی ثروت صد و پنجاه میلیون آمریکایی را دارا هستند. اقتصاد فاسد زمانی است که یک خانواده، خانواده ولتون در وال مارت به اندازه چهل و دو درصد از مردم آمریکا ثروت دارند. زمانی که ما در مدرسه بودیم، می دیدیم که برخی از کشورها را یک خانواده اداره می کند و اکنون چه فکر می کنید اگر بدانید یک خانواده در آمریکا ثروتی بیش از چهل و دو درصد کل مردم آن را داراست و بدتر از همه اینکه کسانی که در وال مارت کار می کنند، دستمزی بسیار اندک دریافت می کنند و بسیاری نیازمند یارانه های غذایی و دارویی هستند و این یارانه نیز از جیب مردم پرداخت می شود. یعنی طبقه کاری در آمریکا تامین کننده یارانه غذایی کارکنان ثروتمندترین خانواده این کشور هستند.
سندرز گفت در حال حاضر توزیع ثروت در آمریکا در مسیری نادرست قرار دارد و ثروتمندان، یعنی همان ده درصد یک درصد بالایی جامعه ثروتمند تر می شوند و طبقه متوسط و فقیر، در حال افول هستند. در ایالت من، کارگران مجبورند ساعاتی طولانی کار کنند یا چند شغله باشند تا فقط بتوانند مخارج بهداشت و درمان و هزینه خانواده خود را تامین کنند.
وی تصریح کرد باید دید چه روی داده است که آمریکایی ها بیشترین ساعات کاری را در میان کشورهای صنعتی دارند و حتی ساعات کاری ما از ساعات کاری ژاپنی های سخت کوش نیز بیشتر شده است. این امر باعث شده است خانواده ها با چالش روبرو شوند و کودکان به خاطر مشغله والدینشان، نتوانند توجه لازم را به دست آورند. ( www.iribnews.ir/fa/news/1136406)
با نگاهی به شرایط و اوضاع غرب مشاهده می کنیم که تمدن غرب به دلیل برخی ویژگی های ذاتی خویش که مهمترین آنها بحث نفی خدا و جایگزینی انسان محوری و نیز سکولاریزم و جداکردن اخلاق و دین از حوزه های اجتماعی می باشد در حال فروپاشی از درون می باشد . این فروپاشی به گونه ای است که حتی برخی تحلیلگران غربی نیز خود بدان واقف شده و در کتابها و مقالات خویش سخن از فروپاشی غرب به میان آورده اند .به عنوان مثال دکتر آلکسیس کارل این گونه به آن اعتراف مى کند: «انسان (غربى بى دین) در جهان، در جهانى که خود ساخته، غریب و بیگانه است. این موجود هنوز نمى تواند دنیاى خود را تنظیم کند… ماقوم بدى هستیم، ما ملت محکوم به زوالیم، و در طوفان ورشکستگى عقل، گرفتار شده ایم. ملت ها و جماعت هایى که در این اجتماع، در این تمدن صنعتى به عالى ترین مرتبه نمو و پیشرفت رسیده اند چون خوب نگاه کنى ملت هایى هستند که ضعف گرفته و به ناتوانى گراییده، ملت هایى هستند که به زودى به شکست و تباهى خواهند رسید؛ آن هم با سرعتى به مراتب بیش تر از سرعت دیگران.» (. انسان؛ موجود ناشناخته / 43 – 44. به نقل از امیر رجبی ، چرا نماز بخوانیم برگرفته از سایت تبیان )
«اشپینگلر» در کتاب «سقوط غرب» و «توین بى»در«بررسى تاریخ» به زوال و نابودى این تمدن، اشاره کرده اند.
«ناتائیل وست» نویسنده آمریکایى که کافکاى آمریکا، لقب گرفته است مىگوید: «این تمدن، بوى مردار مىدهد؛ وقت آن است که مؤدبانه ولى زود به خاکش بسپاریم. ما اعضاى بشاش اداره متوفیات دوران جدیدیم.»( رسالت هنر، دکتر مصطفى رحیمى به نقل از امیر رجبی ، همان )
و یا در سال 1993 مقالهای به قلم «اون هریس» با نام «سقوط غرب» منتشر شد که در آن نویسنده بقای موقعیت ژئوپولتیک غرب را مدیون مقابله با کمونیسم دانسته و مدعی شده بود، با از بین رفتن کمونیسم، غرب هم قطعاً [به عنوان یک بازیگر ژئوپولتیک] سقوط خواهد کرد. اگر به تضادهایی که میان کشورهای غربی در زمان جنگ عراق وجود داشت و هنوز هم وجود دارد، توجه کنید، به سختی میتوان نتیجه گرفت که اتحادی عملی میان این کشورها وجود دارد. (پروفسور «تیموتی گارتناش»، استاد دانشگاه آکسفورد به نقل از مجید مرادی ، سقوط غرب)
نگاهی به برخی مولفه ها که در تداوم و یا افول تمدنها نقش اساسی ایفا می کنند از جمله مسئله اخلاق و معنویت ، خانواده ، سیاست ، اقتصاد و … در غرب نشان از ناهنجاری هایی دارد که در صورت تداوم به زوال تمدن غرب خواهد انجامید که با وجود اینکه هر یک از این عوامل به تنهایی می توانند باعث زوال تمدن غرب شوند اما به منظور آشنایی هر چه بیشتر با غرب امروز به چند نمونه از این موارد اشاره می نماییم .
سقوط اخلاقی غرب :
رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است که با درک انحطاط فرهنگی غرب، ریشه های انحطاط را در فساد اخلاقی می داند و می نویسد: افول و زوال غرب را می توان به وسیله یک نمودار پر نوسان نشان داد. آثار انحطاط در ایالات متحده امریکا در پنجاه سال اخیر (سال های بین ۱۹۱۲ تا ۱۹۶۳) بیش تر از ۱۳۷ سال پیش به چشم می خورد و نیز این آثار در بیست سال گذشته بیش تر از پنجاه سال پیش بوده است.
با توجه به آمار و اطلاعات، می توان شواهدی ارائه نمود که در حیات غرب از یک سو، گرایش به دین کاهش یافته و از سوی دیگر، به نسبت کاهش گرایش دینی، آمار جرم و جنایت و ناامنی افزایش یافته است. بر طبق آمار سال ۱۸۵۱ ، در حدود ۴۰ درصد از بزرگسالان در انگلستان و ویلز شنبه به کلیسا می رفتند. در سال ۱۹۰۰ ، این نسبت به ۳۵ درصد و در سال ۱۹۵۰ ، به ۲۰ درصد کاهش یافته است. این تعداد امروز در مجموع، تقریباً به ۱۱ درصد رسیده است. مذاهب اصلی بریتانیا به طور متوسط ، ۵ درصد کلیسا روندگان را در طی نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ از دست داده اند. نفوذ مذهب بر حکومت نیز در دوره پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافته است.
بر طبق آزمون دیگری (در کشورهای امریکا، آلمان، بریتانیا و مانند آنها) به هر میزان که از بزرگسالان به جوانان نزدیکتر می شویم بر درصدِ کاهش اهمیت خدا در زندگی گروه های جوان تر افزوده می شود. جوان ترین گروه دو برابر و نیم بیشتر از بزرگ ترین گروه پاسخ مادی می دهد. به موازات آن، مجموعه مشاهدات در کشورهای امریکا و آلمان غربی مشخص می کند که نگرش نسبت به همجنس بازی به تدریج، مثبت تر می شود.
از سوی دیگر، با کاهش گرایش به مذهب و اخلاق و فاصله گرفتن از ارزش های سنّتی، شاهد افزایش روز افزون جرم و جنایت در این کشورها هستیم. ازدیاد جرایم در جامعه امریکا به حدّی است که در شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری کسی جرأت پیاده روی در خیابان ها و پارک ها را به هنگام شب ندارد و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی به حدّی رسیده است که مردم در حالت هراس اجتماعی به سر می برند. در ایالات متحده امریکا درصد کودکان متولد شده نامشروع سفیدپوست و غیر سفیدپوست در یک دوره سی ساله بالا رفته است. از سال ۱۹۴۰ تا سال ۱۹۶۹ از ۱۰۰ کودک غیر سفیدپوست به دنیا آمده ۱۷ کودک نامشروع بوده و در سال ۱۹۶۹ این تعداد به ۳۱ درصد رسیده و برای سفیدپوستان در دوره مذکور از ۲ درصد به ۳/۵ درصد رسیده است.
همچنین بین سال های ۱۹۰۰ تا ۱۹۶۰ درصد طلاق در آلمان از ۶/۱۷ به ۷/۸۸ ، در انگلستان از ۲/۲ به ۵/۶۹ و در فرانسه، از ۱/۲۶ به ۴/۸۲ افزایش یافته است. در ایالات متحده (سال ۱۹۴۶) از هر دو ازدواج یکی به طلاق منتهی می شود و بسیاری از کودکان در خانواده هایی بزرگ می شوند که یا پدر در آن غایب است یا مادر. علاوه بر این، کسانی هستند که می کوشند معنای سنّتی ازدواج را که میان دو جنس مخالف صورت می پذیرفته است، بشکنند و معنای جدیدی به آن بدهند که عبارت باشد از «هرگونه پیوند و التزامی میان دو آدم، هرچند از جنس موافق باشند، مادام که بخواهند با هم زندگی کنند.» بنابراین، در آخرین مرحله تجدّد یا مدرنیسم، که برخی به آن «پست مدرنیسم» اطلاق کرده اند، حتی معنای خانواده، که در طول قرون و اعصار هیچ گاه مورد معارضه و چند و چون نبوده نیز شدیداً مورد حمله قرار گرفته است.
نتایج تحقیقات موریزون در مورد نام نویسی ۹۲ دختر خردسال در مراکز فساد، مؤیّد فروپاشی خانواده در غرب و ناسازگاری بنای آن با فطرت است.
بنا به گزارش یکی از مجلات در فرانسه، روزانه ۲ کودک در اثر بد رفتاری پدر یا مادر جان می سپارند. در سال ۱۹۹۱ روزانه دست کم، یک نوزاد در کوچه ها و در کلیساها رها شده اند. (پایگاه اطلاع رسانی آفتاب به نقل از خبرگزاری فارس)
این آمارهای تکان دهنده تنها بخشی از واقعیت هایی هستند که امروزه غرب با آن مواجه است و طی آن انحطاط اخلاقی جامعه غربی آن را به سوی سراشیبی سقوط می کشاند چرا که یکی از مهمترین عوامل قوام و دوام هر تمدنی اخلاق آن می باشد که در صورت غیبت آن بی اخلاقی به نا امنی و ناامنی به سقوط تمدن خواهد انجامید .
توجه به آزادی و دمکراسی در غرب :
امروزه با بیدار شدن ملتها موضوع آزادی و توجه به خواستهای آنها به یکی از موضوعات اساسی تمدن های امروزین تبدیل شده است که علیرغم اینکه در غرب بیش از هر جای دیگری از این مساله سخن به میان آورده می شود اما واقعیتها نشان از دروغ بودن این ادعاها داشته و اوضاع آزادی به ویژه آزادی بیان و آزادی حق انتخاب در غرب چنان روز به روز وخیم تر می شود که حتی خود غربی ها نیز بدان اعتراف می کنندو این نشان دهنده اینست که این قبیبل شعارها صرفا مصرف خارجی دارند وگر نه در داخل واقعیتها خلاف این مطلب را نشان می دهد از سویی در خارج از این مرزها نیز این شعارها تا جایی محترم هستند که تامین کننده منافع قدرتهای غربی باشند وگر نه هیچ ارزش و اعتباری نخواهند داشت به عنوان مثال غربی ها با انتخاباتهایی که در فلسطین و زیر نظر ناظران خودشان برگزار شد به دلیل اینکه نتیجه انتخابات بر خلاف خواست آنها بود مخالفت کردند و یا بیش از سی سال است که با جمهوری اسلامی ایران که مردمسالار ترین نظام دنیا را داشته و کم حضورترین انتخابات آن از پرحضورترین انتخابات بسیاری از کشورهای غربی باشکوه است مخالفت می کنند لذا این قبیل بی توجهی ها به آزادی ها به مرور باعث ظهور اعتراضات ملتها و نیزبروز تنش هایی در میان ملتهای غربی شده و به تدریج باعث زوال تمدن دیکتاتوری غربی خواهد شد . در زمینه وضعیت آزادی و دمکراسی در خود غرب دسته ای از صاحب نظران غربی با تاکید بر اینکه «دموکراسی و مردمسالاری در غرب یک دروغ بزرگ است»( احمد هوبر نویسنده و روزنامه نگار معروف سوئیسی در مصاحبه با کیهان۲۲/۷/۷۷ به نقل از کتاب عصر امام خمینی) جریان انتخابات رایج در کشورهای بزرگ غربی همچون ایالات متحده را نمادی از یک مردم سالاری واقعی ندانسته و اظهار می دارند:«نامزدهای انتخاباتی با اتکا بر مشاوران اجیرشده یا به بازی گرفتن مردم ساده لوح و بی تفاوت افکار آنها را با مهارت تحت کنترل خود در آورده و افکار بسیاری از مردم را از مشکلات واقعی به سمت مسائل پرسرو صدا و بی مفهوم سوق می دهند»( بنجامین اسپاک،دنیای بهتر برای کودکانمان ،ص ۱۶۴ به نقل از همان )پروفسور روژه گارودی فیلسوف معروف فرانسوی در جواب سوال خانم استروم خبرنگار و مفسر رادیو سوئد که از وی پرسید:آیا در اسلام جایی برای دموکراسی غربی وجود دارد؟ با تصور واهی خواندن وجود دموکراسی در غرب اظهار داشت:
«دموکراسی!کدام دموکراسی؟!در کدام یک از کشورهای غربی دموکراسی وجود ارد؟ جز اینکه در اجتماعات آنها-قانون جنگل حکم فرماست-گروههای قدرت طلب برای جذب آرا مردم در رقابت هستند»گارودی تصریح کرد:«این فقط یک تصور است که ما مردم و زن و بچه های آزادی هستیم!»( منوچهر دبیر ساقی ،در غرب چه می گذرد،ص۲۳۷ به نقل از همان)
همچنین در جریان بزرگترین گردهمایی و نشست مشترک اساتید دانشگاهها و اعضا و گردانندگان اتحادیه های کارگری آمریکا ،تحت عنوان پیکار برای آینده آمریکا که در دانشگاه کلمبیا در نیویورک برگزار شد ،جول راجز استاد جامعه شناس دانشگاه ویسکونسین امریکا طی سخنانی با حمله شدید به مدعیان وجود دمکراسی در آمریکا اظهار داشت:
این چه نوع ازادی و دموکراسی است که دارایی یک درصد بالای جامعه بیش از ۹۰ درصد پایین آن است؟!این چه نوع دموکراسی است که در یک اقلیت کوچک با تسلط کامل بر تمام وسایل ارتباط جمعی ،دانشگاهها ،مدارس،روزنامه ها،مجلات ،چاپخانه ها و خلاصه بر تمام وسایل و ابزار فکر سازی توان فکر کردن مستقل و قائم بذات را از مردم این کشور گرفته است؟!
این چه نوع آزادی و دموکراسی است که کاندیداهای ریاست جمهوریش خدمتگزار منافع چندصد شرکت غول آسای فراملیتی اند؟!این چه نوع آزادی و دموکراسی است که در آن همین شرکتها در همین دستگاههای ارتباط جمعی آدم های خود را به مردم می قبولانند و اکثریت قریب به اتفاق مردم توان هیچ گونه مقابله ای با چنین قدرت غول آسایی را ندارند…؟! (نشریه جامعه سالم ،ش۲۳،گزارش یک گردهمایی تاریخی به نقل از همان)
نتیجه اینکه تنها با درنظر گرفتن همین مقدار از آمار و اطلاعات به ویژه در زمینه سقوط اخلاقی غرب می توان به نتیجه رسید که اگر نگوییم غرب در آینده نزدیک سقوط خواهد کرد اما به یقین می توانیم بگوییم در مسیر سقوط قرار گرفته است و دو عامل سقوط آن راتسریع خواهد نمود : یکی مشکلات خود تمدن غرب که به بخشی از آن در بالا اشاره شد و دیگری ظهور پدیده ای به نام تمدن اسلامی که اتفاقا نواقص تمدن غربی را نه تنهاندارد بلکه نقطه روشن این تمدن همان نقاط تاریک تمدن غربی می باشد یعنی اخلاق و معنویت که گوهر گمشده تمدن غربی بود در تمدن اسلامی کاملا یافت شده و توسعه ای که در تمدن اسلامی وجوددارد برخلاف توسعه تمدن غربی که انسان تک بعدی را ارتقا داده و آنگاه آن را ساقط می نمود توسعه همه جانبه بشریت خواهد بود این مساله از دید تحلیلگران غربی چنان جدی می باشد که حتی شخصی همچون ساموئل هانتنگتون طراح نظریه برخورد تمدنها که همواره به فکر سلطه تمدن غربی بر جهان بوده است صریحا در کتاب خویش می نویسد که قرن آینده قرن محمد(ص) خواهد بود (درنگی دوباره بر نظریات ساموئل هانتینگتون به نقل از سایت رستگاران)
پروفسور تیم اندرسون استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه سیدنی با اشاره به وضعیت اقتصادی کشورهایی که مدل اقتصادی ایالاتمتحده را دنبال می کنند، گفت: نمیتوان این مدل را به طور قطع مدل اقتصادی ایالات متحده دانست. در واقع ایالاتمتحده امپراتوری را ساخت و بهوسیلهی آن توانست برای چندین دهه اقتصادش را به جهان تحمیل کند؛ اما باید بگویم این مدل تنها به این کشور منحصر نشده است.
وی گفت: با وجود این، ایدههای لیبرالی اقتصادی که بخش کلان شالوده ی آن از بریتانیا به ارث گرفتهشده، صنایع این کشور را به بزرگترین سیستم بردهداری جهانی تبدیل کرده است؛ کارتل های بزرگ و طیف وسیعی از اقدامات حفاظتی، همه دستبهدست هم داده و در نهایت ارتباط این نظام اقتصادی را با تجارت جهانی و البته بهوسیله ارز (دلار) فراهم کرده است. این موارد به ایالاتمتحده کمک کرد تا انباشت ذخایر و سرمایهگذاری خارجی خود را حفظ کند (و حتی ارتقا بخشد). البته با پذیرفتن این واقعیت که در درازمدت به تجارتش آسیب وارد میشود.
وی مطلوب آمریکا را پس از سلطه بر جهان گسترش «بازار آزاد» و «پایان دادن به نظامهای اقتصادی دیگر کشورها» دانست و ادامه داد: اکنونکه میزان قابلتوجهی از تولید صنعتیاش به آسیا را از دست داده است، اصرار دارد تا با سایر ابزارها، جای خالی آن را پر کند. افزایش امتیازات و قراردادهای مشترک، حقوق انحصاری و افزایش سهام بهوسیله سرمایهگذاریهای خارجی از ابزارهای این سیاست موردنظر واقع شد. ما میتوانیم در تاریخ اقتصادی بریتانیا بسیاری از این ویژگی را شاهد باشیم یا بهتر این است که گفته شود این ویژگیها برای اقتصاد ایالاتمتحده به اشتراک گذاشته است؛ اما هیچ کشوری – و نه آمریکا و نه بریتانیا، نه ژاپن و نه چین – نتوانسته است با این الگو بهصورت موفق آمیزی پیشرفت کند. آنها تلاش کردهاند تا از طریق سیاست «بازار آزاد» و «کشورهای ضعیف شده» به موعظه دیگران بپردازند و سعی کنند این مدل را کاراتر ازآنچه هست به نمایش بگذارند.
وی با اشاره به شکاف طبقاتی در اقتصاد نو لیبرال افزود: اگر منظور از شکاف طبقاتی را نابرابری اقتصادی بدانیم، در حال حاضر و نسبت به سال های اخیر در بالاترین سطح خودش قرار گرفته است. دراین خصوص نویسندهی آمریکایی «جردن وایسمان» مقالهای را با عنوان «نابرابری درآمد در ایالاتمتحده: امروز بدتر از سال 1774» منتشر کرد که در آن با اشاره به نابرابری در ایالاتمتحده در سالهای اخیر، آن را بالاترین میزان در تاریخ و حتی نسبت به دوران بردهداری عنوان کرد. اقتصاددان فرانسوی «توماس پیکتی» هم با اشاره به سطح بالای نابرابری در جهان سرمایهداری، اقتصاد لیبرال را وابسته به مفهوم «مالکیت» دانست تا فعالیت تولیدی.
سردبیر مجله مطالعاتی اقتصاد آمریکای لاتین با بیان اینکه نئولیبرالیسم عملاً توسط «مالکیت» و آنهم در حوزهی فعالیتهای اقتصادی تعریفشده است، گفت: بسیاری از مناطق تولیدی توسط امور مالی قویتر شده است و البته گرانتر و سطحیتر. بخش مالی بهتنهایی توانسته است امتیازاتی را به دست آورده و بهطور چشمگیری گسترش یابد. به همین خاطر این بخش وابسته به مالکیت، بهعنوان قسمتی از «اقتصاد» پتانسیل خود را تا حدی بالابرده است که حتی اگر بانکها هیچچیز تولید نکنند، تنها تسهیل تولید و مبادله کافی برایشان کافی است. در جهان سرمایهداری همه انواع بدهی در بالاترین سطح قرار دارد و از سوی دیگر سایر بنیانها ناپایدار شده و کل اقتصاد وضعیتهای آشفتهای را دنبال می کند.
او همچنین با اشاره به کاهش قیمت نفت در ماه هاای اخیر تصریح کرد: بر اساس شواهد میتوان دلیل اصلی عربستان و دیگر سلطنت خلیجفارس دانست که با تولید مازاد خود قصد دارند به درآمد روسیه، ونزوئلا و ایران صدمه بزنند، در این میان آمریکا به ذخایر خودش میپردازد و بر آن اضافه میکند. پیشبینی میشود در میانمدت قیمت نفت دوباره افزایش یابد، چراکه باید اعتراف کرد ذخایر آن محدود است و این روند نمیتواند مدت زیادی ادامه یابد.