یک – حقیقت :
فیلسوفان و منطق دانان همواره در طول تاریخ فلسفه، حقیقت و صدق را به مطابق بودن یک گزاره با واقع تعریف کرده اند و در نقطه مقابل خطا و کذب را به معنای عدم تطابق یک گزاره با واقع دانسته اند (مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج 1، ص 218، سازمان تبلیغات، چاپ سوم، 1368). اگر چه بعدها در اواخر قرن نوزدهم میلادی بعضی از فیلسوفان مغرب زمین به دلایلی از این تعریف رایج دست کشیده اند و به تعریف های دیگر روی آورده اند که نقدهای فراوانی بر آنها وارد است که جهت اطلاع و آگاهی شما به برخی از آنها اشاره می کنیم و برای طولانی نشدن بحث نقد آنها را به کتاب های مفصل وامی گذاریم. تعریف پراگماتیست ها: حقیقت عبارت است از اندیشه ای که در زندگی انسان مفید باشد. تعریف انسجام گرایان: حقیقت عبارت است از معرفتی که با دیگر گزاره های مورد قبول منافات نداشته باشد و با قضایایی که این قضیه جزئی از اجزای نظام آنهاست سازگار باشد. تعریف بعضی از فلاسفه مغرب زمین: حقیقت عبارت است از آنچه مردم بر آن اتفاق نظر دارند (حسین زاده، محمد، معرفت شناسی، ص 110 – 115، مؤسسه امام خمینی، 1380). پس با توجه به تعریف صحیح و پذیرفته شده از حقیقت که همان تطابق قضیه با واقع است روشن می شود که حقیقت وصفی برای گزاره و قضیه است و گزاره خود معرفتی است که با واسطه، که بالفعل از واقعیتی ورای خود حکایت می کند از آنجا که ممکن است واسطه نقش خود را به خوبی ایفا نکند برای قضیه دو حالت قابل تصور است: قضیه یعنی معرفت با واسطه و حاکی بالفعل از خارج با واقعیت ورای خود مطابق باشد که در این صورت حقیقی و صادق است وگرنه کاذب و غیرحقیقی به شمار می آید.
دو – مطلق بودن :
مطلق بودن امری به آن است که برای همگان، همواره، در همه موارد و در تمام زمان ها و مکان ها و در شرایط مختلف یکسان باشد و در برابر این واژه کلمه نسبی گرایی قرار دارد که با صرف نظر از شاخه های مختلف آن و تنها در چارچوب موضوع مورد بحث عبارت از دیدگاهی است که معرفت انسان یا حقیقت را در زمان یا مکان یا جامعه یا فرهنگ یا چارچوب معرفتی یا دستگاه شناخت یا تربیت و اعتقاد شخصی مبتنی می داند. این نگرش دارای سابقه ای بسیار دیرین است و در اندیشه های «پروتاگوراس» قابل تعقیب است گفتار وی که «انسان مقیاس همه چیز است» (فروغی، محمد علی، سیر حکمت در اروپا، ص 14، انتشارات زوار، چ 6، 1375). مبین این است که هیچ معرفت مطلقی وجود ندارد و همه نگرش های گوناگون و مختلف انسانی معتبرند. اینک پس از روشن شدن مفردات بحث به اصل پرسش می پردازیم که آیا حقیقت مطلق است یا خیر؟ همانگونه که از تعریف حقیقت روشن شد می باید آن را مطلق تلقی کرد زیرا گزاره هایی که حاکی از امور واقعی اند یا با آن واقعیت مطابقند که در این صورت حقیقی نامیده می شوند و یا با آن واقعیت ناهمگون و در تعارضند که در این صورت کاذبند و دیگر جایی برای نسبیت باقی نمی ماند اگر ما دو گزاره به این صورت داشته باشیم: الف) ارسطو شاگرد افلاطون است. ب) ارسطو شاگرد افلاطون نیست بالاخره یکی از این دو، مطابق با واقع است و دیگری خیر و محال است که هر دو مطابق با واقع باشند. پس حقیقت امری مطلق است و قضایای بدیهی خصوصا بدیهیات اولیه همچون امتناع جمع نقیضان و امتناع ارتفاع آنها و اصل هو هویت و گزاره هایی همچون «کل از جزء خود بزرگتر است» همگی در زمره گزاره های مطلق به شمار می آیند. توضیح یک مثال: اصل امتناع تناقض که اجتماع سلب و ایجاب و به عبارتی نفی و اثبات در گزاره واحد را محال می داند از امور و قضایای حقیقی مطلق است همانگونه که در مثال پیشین روشن شد هیچ گزاره نمی تواند با نقیض خود همزمان صادق باشد پس بی معنا خواهد بود که ارسطو هم شاگرد افلاطون باشد و هم نباشد. مفاد این اصل بنحو کلی و مطلق در همه جا صادق است.
چند نکته تکمیلی:
الف) برخی از مفاهیم همچون بزرگی و کوچکی، اضافی و نسبی هستند مثلا عدد بیست نسبت به عدد ده بزرگتر و نسبت به عدد صد کوچکتر است اما روشن است که واژه نسبیت در اینجا به معنای اضافه است و غیر از اصطلاح ذکر شده در بحث ما می باشد و بحث ما در چارچوب اموری است که واقعیتی ورای اضافه دارند (سبحانی، جعفر، نظریه المعرفه، ص 226، المرکز العالمی للدراسات الاسلامیه، چ اول، 1411ه.ق). ب ) حاکم بودن یک نظریه در طول قرنها و سپس کشف خطای آن باعث نمی شود که مفاد آن را نسبی تلقی کنیم و نسبیت هر دوره خاص و در همان محدوده صحت آن را مورد تأیید قرار دهیم مانند نظریه زمین محوری بطلمیوسی که در طول قرنها بر مجامع علمی حاکم بود و سپس مخدوش شد زیرا همانگونه که بیا ن شد ملاک حقیقت تطابق گزاره با واقع است و نشانگر آن است که تنها مفاد یک گزاره از میان دو قضیه نقیض، حقیقت به شمار می آید اگر چه ما در طول قرنها به اشتباه طرف غلط را حقیقت پنداشته باشیم. ج ) بحث مهم درباره حقیقت ارایه معیار برای شناخت حقایق و تمییز قضایای صادق از کاذب است که عقلگرایان ملاک آن را در بداهت عقلی می دانند که تفصیل آن در کتب معرفت شناسی آمده است. د ) نسبی گرایی در باب معرفت و حقیقت خودشکن است و خود بهترین دلیل بر وجود حقایق مطلق است زیرا مفاد آن یعنی: «حقایق جهان نسبی اند» از دو حال خارج نیست یا صادق است و مطلق که در این صورت بدین معناست که هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد در این صورت روشن است که لااقل یک حقیقت مطلق که مفاد همین گزاره است مورد پذیرش واقع شده است که از این رو پارادوکسیکال است و یا این که مفاد این گزاره به صورت مطلق و کلی نبوده بلکه به معنی وجود برخی امور نسبی در عالم است که در این صورت باز هم به وجود حقایق مطلق اعتراف شده است (طباطبایی، محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقاله چهارم).