شکی نیست که عبدالله بن عباس یکی از بزرگترین شخصیت های دنیای اسلام به ویژه در نیمه اول قرن اول هجری است که در زمینه های مختلف علوم اسلامی همانند فقه و حدیث، تفسیر، تاریخ و حتی شعر و ادب عرب سرآمد بود. به گونه ای که درباره او گفته شده است: «روزی می نشست و جز از فقه تدریس نمی کرد، و روزی تأویل و روزی از جنگ های رسول خدا(ص) و روزی از شعر و ادب عرب و روزی از ایام عرب سخن می گفت و هرگز ندیدم که دانشمندی به حضور او بیاید مگر این که برای او فروتنی کند و هر کس در هر چیزی از او سؤال می کرد او را بر آن دانشمند و آگاه می یافت(1) و او در علم تا آنجا پیش رفت که ملقب به لقب بحر یعنی دریا شد(2). او خود این همه توفیقات را در اثر دعای پیامبر خدا(ص) می داند که برایش چنین دعا کرد: «اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل؛ خداوندا او را در دین فقیه گردان و علم تأویل (تفسیر) به او بیاموز»(3). و نیز این دعا از رسول خدا(ص) برای او نقل شده که خداوندا او را حکمت بیاموز(4). از سوی دیگر در محبت و دوستی فراوان این شخصیت عظیم نسبت به حضرت علی(ع) و فرزندانش جای هیچگونه بحث و شبهه ای نیست. چنین معروف است که هنگامی که از علم فراوان او در عجب ماندند، خواستند او را با علی(ع) مقایسه کنند، اما او پاسخ داد: نسبت علم من به علم علی(ع) همانند نسبت قطره ای باران به اقیانوس است(5). همو در کنار امام علی(ع) در هر سه جنگ جمل، صفین و نهروان شرکت کرد و در جنگ جمل و صفین از فرماندهان لشکر امام(ع) به شمار می رفت(6). او آنچنان مورد اعتماد حضرت علی(ع) بود که بلافاصله پس از پیروزی در جنگ جمل، به عنوان والی بصره که در آن زمان وضعیت حساسی داشت، برگزیده شد(7) و در ماجرای صفین و در هنگام انتخاب نماینده و حکم برای ماجرای حکمیت، گزینه نخست حضرت علی(ع) همو بود، اما خوارج و اشعث بن قیس این گزینه را نپذیرفتند و استدلال آنها چنین بود: «لافرق بینه و بین علی(ع)»(8) او در جنگ نهروان، در آغاز به عنوان نماینده حضرت علی(ع) با خوارج سخن گفت و با بیان شیوا و استدلالات محکم خود، سست بنیانی باورهایشان را آشکار ساخت به گونه ای که تعداد زیادی از آنها دست از جنگ کشیدند(9). او پس از شهادت امام علی(ع) در کنار فرزندش امام حسن(ع) ماند و از اولین بیعت کنندگان با او بود و از سوی آن حضرت(ع) به سمت استانداری بصره منصوب شد(10). او در زمان حکومت معاویه در نزد وی از باز ایستادن حق و دفاع از حضرت علی(ع) باز نایستاد و با سخنان کوبنده خود او را زیر سؤال می برد. چنین مشهور است که ابن عباس در حالی که نابینا شده بود در مجلس معاویه شرکت کرد و معاویه با تمسخر از او پرسید: چرا شما بنی هاشم از ناحیه چشم (بصر) دچار آسیب می شوید. ابن عباس بلافاصله در جواب گفت: «به همان علت که شما بنی امیه در بصیرت خود دچار آسیب می شوید»(11). و همین نابینایی به عنوان علت عدم حضور او در رکاب امام حسین(ع) در واقعه عاشورا یاد شده است(12). درباره برخورد او با امام حسن(ع) و امام حسین(ع) چنین نقل شده که با آن که از نظر سنی از آنها بزرگتر بود، رکاب مرکب آن دو بزرگوار را هنگام سوار شدن بر مرکب می گرفت(13). اما با این همه چرا در زمان سقیفه از حضرت علی(ع) دفاع نکرد؟ باید به این نکته توجه داشت که برخلاف نظر پرسشگر، ابن عباس در زمان رحلت پیامبر خدا(ص) دارای موقعیت اجتماعی بارزی نبود، زیرا او در مکه و در شعب ابی طالب سه سال قبل از هجرت به دنیا آمده بود(14) و در سال هشتم هجرت یعنی سال فتح مکه به مدینه رفته(15) و ملازم حضرت پیامبر(ص) شد. بنابراین او در هنگام رحلت پیامبر(ص) تنها 13 یا 14 سال داشت که تنها 2 الی 3 سال محضر پیامبر(ص) را درک کرده بود و در این زمان نه شخصیتی علمی به شمار می آمد و نه شخصیتی سیاسی. اما بر اثر هوش و درایت و نیز تلاش و پشتکار خود به جایی رسید(16) که به عنوان یکی از مشاوران عمر بن خطاب در طول حکومتش گشت(17) تا جایی که یکی از گزارشگران می گوید: «به ابن عباس فهم و دانش و تیزهوشی فراوان عنایت شده است و ندیدم که عمر بن خطاب هیچ کس را بر او مقدم بدارد»(18) و این مشاور، به گونه ای بود که هنگامی که ابن عباس در بستر بیماری افتاده بود، عمر او را عیادت کرد و به او گفت: «بیماری تو کار ما را مختل ساخته است»(19). و این توجه عمر به ابن عباس چنان بود که برخی از صحابه همانند عبدالرحمن بن عوف به او اعتراض کرده و گفتند: فرزندان ما نیز مانند او هستند؛ اما عمر از ابن عباس دفاع کرده و ویژگی های او را به رخ ابن عوف کشید(20). اما این توجه عمر باعث نمی شد که ابن عباس در دفاع از حق حضرت علی(ع) و بنی هاشم برای حکومت بعد از پیامبر(ص) کوتاهی کند، چنانچه هنگامی که عمر علت رویگردانی قریش از بنی هاشم را جمع نشدن خلافت و نبوت در این خاندان دانست، ابن عباس با استدلال های محکم و از راه آیات قرآنی دیدگاه خود را پیرامون احقیت بنی هاشم که طبعا کاندیدایی جز حضرت علی(ع) نداشتند، بیان کرد به گونه ای که عمر او را متهم به بدخواهی و کینه توزی نسبت به قریش کرد و در همین مجلس بود که عمر به صورت گلایه سخن ابن عباس را یادآور شد که معتقد به این بود که خلافت از راه حسد و ظلم از بنی هاشم غصب شده است و ابن عباس ضمن تأیید این سخن، استدلال های خود را بیان کرد و نزدیکی خاندان خود نسبت به پیامبر(ص) را بیان کرد و استدلال های او چنان محکم بود که پس از بیرون رفتنش از مجلس، عمر رو به اطرافیان کرده و چنین گفت: «واها لابن عباس! ما رأیته لاحی احدا قط الا خصمه؛ چه عجیب است این ابن عباس! هرگز ندیدم با کسی درافتد، مگر این که او را محکوم کند»(21). همچنین هنگامی که عمر در اواخر حیات خود از سرگردانی اش در امر جانشینی خود در نزد ابن عباس سخن می گفت: او فضایل حضرت علی(ع) همچون جهادش در راه خدا، پیشینه اش در اسلام، نزدیکی اش به پیامبر خدا(ص) و علم فراوانش را به عمر یادآور شده و او را مناسبترین فرد برای تصدی خلافت دانست(22). اما عمر این خیرخواهی را نپذیرفت و عاقبت برگزیده شدن خلیفه را موکول به شورایی شش نفره نمود که یکی از آنها حضرت علی(ع) بود. ابن عباس هنگامی که این ترکیب و توصیه های عمر را دید، با تیزبینی خطاب به حضرت علی(ع) گفت: «خلافت از دست ما بیرون رفت، این مرد (عمر) می خواهد خلافت به عثمان برسد»(23). طرفداری ابن عباس از حضرت علی(ع) چنان برای عمر آشکار شده بود که علی رغم محبت فراوان نسبت به او، هیچگاه مسؤولیت سنگینی به او واگذار نکرد و چنین نقل شده که زمانی او را برای فرمانداری ولایت حمص در نظر گرفته بود، اما به سرعت پشیمان شد با این استدلال که ابن عباس با توجه به دیدگاهش در مورد احقیت خلافت، ممکن است حمصیان را منحرف سازد. با این حال ورود او در دستگاه خلافت نمی تواند ضربه ای به شخصیت او وارد سازد، زیرا با توجه به ورود اصحاب خاص حضرت علی(ع) به این دستگاه و همکاری آنان با حاکمان می توانیم به این نتیجه کلی برسیم که این همکاری با رضایت و تأیید آن حضرت (ع) بوده است و لااقل هیچ منعی از سوی حضرت(ع) نسبت به این کار دیده و شنیده نشده است. چگونه می توان پذیرفت که عمار آن یار با وفای حضرت علی(ع) که لحظه ای در دفاع از حق حضرت(ع) کوتاهی نکرد، بدون رضایت و تأیید آن حضرت(ع) استانداری کوفه را از سوی عمر بپذیرد(24) و یا سلمان که به واسطه نزدیکی اش به پیامبر(ص) و خاندانش از اهل بیت(ع) دانسته شده و به سلمان محمدی مشهور شد، در فتح ایران شرکت کند و پس از فتح ولایتمداری مدائن را قبول کند(25) و یا حذیفه بن یمان در جنگ های آذربایجان شرکت نماید و در زمان عمر و عثمان حکومت مدائن را بپذیرد(26). ————————– پی نوشت ها: 1. طبقات، ابن سعد، ترجمه مهدوی دامغانی، ج 2، ص 351. ابن سعد این عبارت را از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه نقل می کند. 2. همان. 3. همان و نیز طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30. 4. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 348. 5. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص 19. 6. موسوعه طبقات الفقهاء، زیر نظر جعفر سبحانی، ج 1، ص 167؛ موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ، محمدی ری شهری و همکاران، ج 10، ص 189. 7. تاریخ الطبری، ج 5، ص 93. 8. همان، ص 51. 9. موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 189. 10. الارشاد، شیخ مفید، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، ص 349. 11. موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167. قال له معاویه یوما: ما بالکم تصابون بابصارکم یا بنی هاشم؟ فقال له: کما تصابون فی بصائرکم یا بنی امیه». 12. موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 190. 13. موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167. 14. موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع) ج 12، ص 188. 15. همان. 16. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 350. 17. موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 188. 18. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 353. 19. همان. 20. طبقات الفقهاء، شیرازی، ص 30. 21. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 122، ص 52 – 55. 22. همان، ص 51. 23. همان، ج 1، ص 189. 24. اخبار الطوال، دینوری، ترجمه مهدوی دامغانی، ص 164 و پس از آن. 25. تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، ص 37. 26. موسوعه الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج 12، ص 96.