۱۳۹۷/۰۹/۲۱
–
۲۱۸۷ بازدید
کسانی که در کما هستند ایا روحشان کاملا از تنشان جدا میشود و به برزخ میرود؟و بعد از به هوش امدن ایا وقایعی که تعریف میکنند حقیقت دارد؟
در مورد جسم و روح و رابطه بین آنها بین متفکّرین اسلامی نظرات مختلفی وجود دارد. نظر ملاصدرا و پیروان اوبنا بر نظر غالب چنین است :طبق براهین فیلسوفان حکمت متعالیه (طرفداران مکتب فلسفی ملاصدرا)، در عالم خلقت، سه مرتبه از مخلوقات وجود دارند. پایین ترین مرتبه وجود ، عالم مادّه و موجودات آن است، که محدود به حرکت، زمان، مکان، اندازه، رنگ و شکل و امثال این امور هستند. بدن مادّی انسان نیز جزء این عالم بوده محدود به حدود این عالم است. روح موجودی از موجودات عالم عقول است که از مادّه و آثار مادّه منزّه بوده حقیقت بدن مثالی و بدن مادّی انسان است ؛ و از طریق مرتبه مثالی ، بدن مادّی را تدبیر می کند. امّا تدبیر او نسبت به بدن مادّی به دو گونه است. تدبیر طبیعی و تدبیر اختیاری. تدبیر طبیعی ، مربوط به خود بدن و رشد و نموّ و حفظ حیات آن می شود ؛ در این قسم از تدبیر، روح به واسطه بدن مثالی سلولها و اعضاء و جوارح انسان را تدبیر می کند تا بدن مادّی به حیات مادّی خود ادامه دهد ؛ و مسیر تکامل طبیعی خود را به درستی طی نماید. امّا تدبیر اختیاری روح نسبت به بدن مادّی ، مربوط به افعال ارادی انسان می شود. در این قسم از تدبیر ، روح با اختیار خود بدن را تدبیر می کند تا بدن مادّی را در مسیر تکامل اختیاری ، به سمتی رهنمون شود که از ناحیه تکامل اختیاری نیز به حقیقت خود واصل شود. اگر تدبیر طبیعی روح نسبت به بدن ، نادرست باشد یا با مانعی مواجه شود نظم فیزیولوژیکی بدن به هم خورده بدن دچار نارسایی می شود. به عبارت دیگر ارتباط بین صورت بدن و مادّه آن (گوشت و پوست و استخوان و…) سست می شود. همچنین اگر تدبیر اختیاری روح نسبت به بدن درست نباشد یا مانعی در این راه به وجود آید ، بدن در بازگشت به اصل غیر مادّی خود دچار مشکل شده به طور کامل به اصل خود واصل نمی شود. در این بین ، اگرچه مادّه بدن ، جزء حقیقت بدن انسان نیست ولی نقش بسیار مهمّی در مسیر بازگشت انسان به سوی اصل خود دارد. و …بنا بر این ، طبق مبنای فیلسوفان حکمت متعالیه ، انسان مرکّب از دو جزء روح و جسم نیست بلکه یک وجود دارای مراتب است که پایین ترین مرتبه وجود او بدن مادّی و مرتبه متوسّط او بدن مثالی و عالی ترین مرتبه وجودی او روح است. و بین مرتبه بالا و پایین رابطه تدبیری وجود دارد. البته باید توجّه داشت که مراد فلاسفه از بدن مادّی ، بدن مرکّب از گوشت و پوست و استخوان و امثال آنها نیست. اینها مادّه بدن هستند نه خود بدن. منظور از بدن مادّی انسان ، آن صورت و قالبی است که گوشت و پوست و استخوان و امثال آنها ، حامل این صورت و قالبند. لذا عوض شدن موادّ بدن ، هیچ لطمه ای به وحدت بدن نمی زند. برای تقریب به ذهن ذکر یک مثال مفید خواهد بود. وقتی به میزی چوبی نظاره می کنیم ، با دو چیز مواجه می شویم ؛ مقداری چوب و میخ و چسب که مادّه میز را تشکیل می دهند و شکلی که این موادّ ، حامل آن هستند. لذا می توان شکل میز را از این موادّ گرفت بدون آنکه خود موادّ از بین بروند. اگر قطعات میز را از هم جدا کنیم میز از بین می رود ولی چوب و میخها و چسب بدون کم و کاست باقی می مانند. بدن مادّی انسان نیز نسبت به موادّ تشکیل دهنده آن چنین حالتی دارد. مراد از بدن مادّی ، آن صورت انسانی است که گوشت و پوست و استخوان و امثال آنها حامل آن هستند ؛ لذا در طول یک عمر ، بارها این موادّ در اثر استهلاک سلولها عوض می شوند ولی بدن شخص تبدیل به بدنی دیگر نمی شود. همینطور اگر تمام موادّ بدن یک شخص به یکباره با معجزه عوض شود باز بدن ، همان بدن خواهد بود. برخى رابطه روح و بدن را همانند رابطه معنى و لفظ مى دانند، چنان که معنى در لفظ حلول نکرده و با آن ترکیب نشده، بلکه صرفاً یک پیوند تنگاتنگى با لفظ دارد، روح انسان نیز چنین پیوند ژرفى با بدن دارد.فلاسفه رابطه نفس و بدن را به رابطه خداوند با عالم مادّه تشبیه کرده اند همان گونه که خداوند در جهان هستى به ویژه عالم مادّه حلول نکرده و با آن متّحد و ترکیب نشده است بلکه به عنوان «رب» و پروردگار به تدبیر جهان مى پردازد روح انسان نیز در بدن حلول نکرده و با او ترکیب نشده است بلکه روح «رب» و پرورش دهنده و مربّى بدن است و اداره و تربیت بدن را بر عهده دارد.(1)به دیگر سخن همان گونه که خداوند یک نوع احاطه و سلطه بر جهان هستى دارد، روح نیز نوعى سلطه و احاطه و مدیریّت نسبت به بدن دارد.بهترین گواه بر این که روح در بدن جاى ندارد این است که هنگامى که عضوى از اعضاى انسان مانند دست یا پا از بدن قطع و جدا مى گردد، انسان احساس نمى کند بخشى از روح او جدا شده و از روحش چیزى کاسته شده است بلکه خود را همان گونه مى یابد که قبل از قطع عضو مى یافت.
بنابراین اگر روح انسان در تک تک اعضاء استقرار مى داشت، با قطع شدن اعضاى بدن، آن بخش از روح هم به تبع مکانش قطع و جدا مى شد، در حالى که چنین نیست.(2)
(1) حسن حسن زاده، عیون مسایل النفس، ص. 216
(2) التفسیر الکبیر، ج 7، ص. 74
منابع بیشتر :
مجموعه آثار، ج 2، ص. 27
تفسیر المیزان، ج 10، ص. 121
بنابراین اگر روح انسان در تک تک اعضاء استقرار مى داشت، با قطع شدن اعضاى بدن، آن بخش از روح هم به تبع مکانش قطع و جدا مى شد، در حالى که چنین نیست.(2)
(1) حسن حسن زاده، عیون مسایل النفس، ص. 216
(2) التفسیر الکبیر، ج 7، ص. 74
منابع بیشتر :
مجموعه آثار، ج 2، ص. 27
تفسیر المیزان، ج 10، ص. 121