۱۳۹۶/۰۶/۲۹
–
۳۴۹ بازدید
در طول تاریخ اسلام همواره این پرسش فراروى محققان و پژوهشگران -اعم از شیعه، سنى و خاورشناس -قرار داشته است و هر یک به فراخور بضاعت علمى، پیش فرض ها و مبانى پذیرفته شده خود، پاسخى به آن داده اند. امورى که این پرسش را از اهمیّت مضاعف برخوردار مى کند، از قرار زیر است:
۱. امام حسین در این حرکت سیاسى -نظامى خود، در ظاهر شکست خورد و این شکست عمدتاً ناشى از انتخاب کوفه به عنوان محلّ قیام بود.
1. امام حسین در این حرکت سیاسى -نظامى خود، در ظاهر شکست خورد و این شکست عمدتاً ناشى از انتخاب کوفه به عنوان محلّ قیام بود.
2. شخصیت هاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زینب(علیهاالسلام) ، عبداللّه بن عباس ، عبداللّه بن مطیع ، مسور بن مخرمة و محمد حنفیه ، امام حسین را از رفتن به عراق و کوفه منع مى کردند و برخى از آنها پیشینه کوفیان در غدر و فریب کارى و تنها گذاشتن امام على و امام حسن را به آن حضرت یادآور مى شدند.
اما آن حضرت به رغم تمامى این نظرات -که بعدها در ظاهر درستى آنها آشکار شد -عزم خود را جزم کرده و به سمت کوفه به راه افتاد و در اینجا است که برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه کارى سیاسى را به امام داده اند!
اما شیعیان، در صدد تحلیل این حرکت امام حسین برآمده و نظریات متعددى ابراز داشته اند که به مهمترین آنها اشاره می شود:
یک. نظریّه شهادت
این نظریه مبتنى بر امور زیر است:
1. هر یک از امامان شیعه هنگامى که به امامت مى رسند، صحیفه اى را مى گشایند که در آن وظیفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مى کنند و مأمور مى شوند بر طبق همان عمل کنند.
2. امام حسین هنگامى که پرونده خود را گشود، در آن وظیفه خود را چنین مشاهده کرد: «قاتِل فاقُتل و تُقْتَل و اخرُج باَقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معک» ؛ «بجنگ، بکش و بدان که کشته مى شوى و همراه با گروه هایى براى شهادت از دیار خود بیرون رو و بدان که آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسید».
بنابراین مشیت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسین قرار گرفته بود و آن حضرت چاره اى جز اجراى این مشیّت نداشت؛ چنان که بار دیگر و در آستانه حرکت به سمت عراق، این امر به گونه اى در خواب، به وسیله پیامبر خدا بر امام حسین ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفیه برادرش -که از او علّت حرکت امام به سمت کوفه را مى پرسید -جواب داد: پیامبر در خواب به نزد من آمد و فرمود: «یا حسین اخرج فان اللّه قد شاء ان یراک قتیلاً».
طبق این نظریه ، حرکت امام به سمت کوفه، حرکتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از این سرنوشت آگاه بود.این تکلیف و وظیفه خاص امام حسین بود که قابل پیروى براى دیگران و حتى امامان دیگر نمى باشد.
بنابراین جاى سؤال و چون و چرا باقى نمى ماند و مسأله اصرار امام بر حرکت -به رغم نظر شخصیت هاى بزرگ آن زمان -به خوبى حلّ مى شود؛ زیرا در نظر اینان، امام خود بهتر از هر کس، از فریب کارى و غدر و نیرنگ بازى کوفیان آگاه بود و مى دانست که سرانجام او را رها کرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با این علم به سمت کوفه حرکت کرد تا به قربانگاه خویش رود و به شهادت رسد.
اما اینکه هدف این شهادت چه بود، بین صاحبان این نظریه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منکر به حساب آورده و نثار خون و آبیارى درخت اسلام به وسیله خون امام را، والاترین مرتبه این وظیفه معرفى کرده اند. این خون سرانجام باعث پایدارى اسلام و رسوا شدن یزید و بنى امیه و سرانجام سقوط این دولت در هفتاد سال بعد (سال 132 ق) گشت.
برخى دیگر -که عمدتاً از جامعه احساسى و غیر علمى شیعه به حساب مى آیند – بدون هیچ مبناى استدلالى محکم، هدف شهادت را نوعى کفّاره گناهان پیروان امام حسین و شفاعت آن حضرت از شیعیانش دانسته اند؛ درست همانند آنچه مسیحیان درباره کشته شدن حضرت مسیح بدان اعتقاد دارند.
عمده اشکالات نظریه شهادت -علاوه بر نقد سندى آن -امورى از قرار زیر است:
1. دستور ویژه داشتن امام حسین، سیره آن حضرت و دیگر امامان را از قابلیت اسوه بودن مى اندازد؛ در حالى که اسوه بودن آن بزرگواران و نیز لزوم پیروى شیعیان از آنان از اصول مسلّم نزد شیعه در همه دوران ها به شمار مى آمده است.
2. این مبنا با کلام امام حسین که مى فرماید: «لکم فِىَّ اسوة» (من الگوى شما هستم) منافات دارد.
3. گرچه مى توان پیشگویى پیامبران پیشین و پیامبر اکرم و نیز امامان قبل از امام حسین را نسبت به شهادت او پذیرفت و گرچه مى توان فى الجمله آگاهى امام از شهادت خویش را از بعضى از عبارات آن حضرت به دست آورد؛ اما از هیچ کلامى نمى توان شهادت را به عنوان هدف امام در حرکت و قیام خود استفاده کرد؛ بلکه هدف آن حضرت را باید از عبارات او به دست آورد که عبارت زیر (در وصیت نامه امام به برادرش محمد حنفیه) گویاترین آنها است:
«… و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، ارید اَن آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على بن ابى طالب» ؛ «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مى باشد، قصد آن دارم که امر به معروف و نهى از منکر نمایم و به سیره و روش جدّم پیامبر و پدرم على بن ابى طالب عمل کنم».
در این عبارت سه هدف اصلاح طلبى، امر به معروف و نهى از منکر و عمل به سیره پیامبر و حضرت على به عنوان اهداف حرکت و قیام سیدالشهداء مطرح شده است و سخنى از شهادت در میان نیست.
دو. نظریه تشکیل حکومت اسلامى
بنا به نوشته برخى از نویسندگان، این نظریه در آغاز در میان شیعه به صراحت در عبارات سید مرتضى معروف به علم الهدى (436 -355 ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شیعه دیده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حرکت امام به کوفه چنین مى نگارد:
«… سرور ما اباعبداللّه براى به دست آوردن حکومت به سوى کوفه نرفت؛ مگر بعد از آنکه از عهود و عقود قوم، اطمینان به پیروزى یافت …». این نظریه پس از سید، در بیان علماى شیعه طرفدارانى پیدا نکرد و بلکه بزرگانى همچون شیخ طوسى، سید بن طاووس، علامه مجلسى و بیشتر بزرگان با بى مهرى و احیانا مخالفت سنگین روبه رو شد.
در دوره معاصر برخى از نویسندگان، بار دیگر سعى در احیاى این نظریه به منظور پاسخ گویى مناسب با روش تحلیل تاریخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نموده اند. این نظریه در زمان خود به علّت جوّ حاکم بر محافل علمى آن زمان، واکنش هاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگیخت و حتى شخصیت هایى همانند شهید مطهرى و دکتر شریعتى نیز آن را نپذیرفتند. اشکال مهم این نظریه، نادیده گرفتن علم غیب امام بود.
اما اصل نظریه -که حرکت امام حسین براى تشکیل حکومت اسلامى بوده و چنین کارى مى بایست با قیام علیه یزید و رسوا سازى غاصبان انجام مى گرفت -مورد تأیید بزرگانى هم چون امام خمینى مى باشد. ایشان در موارد متعددى به این مسأله اشاره کرده و تلاش براى برپایى حکومت صالح دینى را به عنوان یکى از اهداف قیام مقدس عاشورا عنوان کرده اند؛ از جمله:
الف. اولین بار امام در مورخه 6/3/50 در نجف اشرف در سخنرانى خود چنین فرمود: «او (امام حسین) مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامى تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد».
ب. وقتى که حضرت سیدالشهدا آمد مکّه و از مکه در آن حال بیرون رفت، یک حرکت سیاسى بزرگى بود، تمام حرکات حضرت، حرکات سیاسى بود، اسلامى – سیاسى و این حرکت اسلامى -سیاسى بود که بنى امیه را از بین برد و اگر این حرکت نبود اسلام پایمال شده بود».
ج. سیدالشهدا آمده بود، حکومت هم مى خواست بگیرد. اصلاً براى این معنا آمده بود و این یک فخرى است و آنهایى که خیال مى کنند که حضرت سیدالشهدا براى حکومت نیامده، خیر، اینها براى حکومت آمدند؛ براى اینکه باید حکومت دست مثل سیدالشهدا باشد، مثل کسانى که شیعه سیدالشهدا هستند، باشد».
در راه اثبات این مسأله مى توان از دلایلى به قرار زیر بهره گرفت:
1. مهم ترین دلیل، سخنان امام حسین است که در هنگام خروج از مدینه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سیره پیامبر و حضرت على را به عنوان اهداف قیام خود مطرح مى کند. روشن است که اصلاح کلان، جز در سایه تشکیل حکومت نمى باشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منکر با تشکیل حکومت امکان پذیر است که در آن حاکم مشروع، داراى بسط ید و قدرت کافى است. از همه مهم تر سخن از سیره پیامبر و امام على است که
نشانگر اشاره آن حضرت به سیره حکومتى آن دو بزرگوار است و بدین گونه داعیه حکومت خواهى خود را در راه ادامه سیره آن دو، اعلام مى دارد.
2. نوع نامه نگارى هاى کوفیان -که در آن سخن از لشکرى آماده و نیز نداشتن امام است -نشانگر آن است که آنان حکومت یزید را مشروع ندانسته و از امام حسین مى خواهند تا به کوفه آید و براى آنها به عنوان امام حکومت کند و آن حضرت به منظور پاسخ گویى به این نیاز اساسى کوفیان، حرکت خود را آغاز کرد. به عنوان مثال در یکى از این نامه ها – که به وسیله بزرگان شیعى کوفه همانند سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر نگاشته شده – چنین آمده است:
«انه لیس علینا امام، فاقبل لعل اللّه ان یجمعنا بک على الحق …» ؛ «ما پیشوایى نداریم، به سمت ما بیا که امید است خداوند ما را به وسیله تو بر حق مجتمع سازد …».
3. پاسخ اولیه امام حسین به این نامه ها – که همراه با فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه است – نشان از مسأله امامت و تشکیل حکومت دارد. جالب آن است که آن حضرت در نامه اى هنگام فرستادن مسلم خطاب به کوفیان مى فرماید: «و قد فهمت کلّ الذى اقتصصتم و ذکرتم و مقالة جلّکم انه لیس علینا امام فاقبل لعل اللّه ان یجمعنا بک على الهدى و الحق» ؛ «من همه آنچه را گفتید، فهمیدم، گفته عمده شما آن بود که ما امام نداریم …».
با توجّه به این نامه امام رفتن خود به کوفه را مشروط به تأیید مسلم نسبت به محتواى نامه ها مى کند.
4. بیان شرایط امام حسین در نامه هاى آن حضرت – که به خوبى تطبیق و انحصار این شرایط در خودش، در آنها مشهود است – مى تواند به گونه اى دیگر به کمک اثبات این نظریه بیاید. جالب آن است که امام در این عبارات، بیشتر به بیان ابعاد اجرایى و حکومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بیان احکام شریعت – که بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند – سخنى به میان نیاورده است.
عبارت امام در این باره که در ادامه نامه پیشین آن حضرت آمده چنین است: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللّه »؛ «به جانم سوگند! تنها کسى مى تواند به عنوان امام مطرح باشد که عالم به کتاب خداوند، اجرا کننده قسط و عدالت، عمل کننده به حق بوده و تمام تلاش هاى خود را در راه خداوند انجام دهد».
5. نوع فعالیت هاى جناب مسلم – که شامل مواردى همچون بیعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پیمان خود در یارى رساندن به امام حسین و ثبت اسامى بیعت کنندگان در دیوان (به گونه اى که تعداد آنها را بین دوازده تا هجده هزار نفر نوشته اند) ـ نیز نشانگر قصد تشکیل حکومت در کوفه از سوى امام مى باشد.
6. در نامه نگارى هاى طرفداران بنى امیه به یزید، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مى توان این نکته را دریافت که آنان در صورت ادامه این فعالیت ها، کوفه را از دست رفته مى دیدند. عبارت زیر به خوبى این مطلب را آشکار مى سازد:
«فان کان لک بالکوفه حاجة فابعث الیها رجلاً قویّا ینفذ امرک و یعمل مثل عملک فى عدوّک» ؛ «اگر نیاز به کوفه دارى، مردى قوى را به ولایت آن بگمار که امر تو را اجرا کرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل کند».
7. گزارش مسلم به امام حسین مبنى بر تأیید انگیزه و عمل کوفیان در یارى آن حضرت – که موجبات حرکت امام به سمت کوفه را فراهم آورد – خود بهترین شاهد بر این مدّعا است. امام در میانه راه نامه اى خطاب به کوفیان نگاشت و آن را به وسیله قیس بن مسهّر صیداوى روانه کرد که در آن ضمن اشاره به تأیید نامه مسلم، حرکت خود به سمت کوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست که در تلاش هاى خود جدیت به خرج دهند تا امام به شهر آنها برسد:
«… فان کتاب مسلم بن عقیل جاءَنى یخبرنى فیه بحسن رأیکم و اجتماع ملأکم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللّه ان یحسن لنا الصنع و ان یثیبکم على ذلک اعظم الاجر و قد شخصت الیکم من مکّة یوم الثلثا لثمان مضین من ذى الحجّة یوم الترویة فاذا اقدم علیکم رسولى فانکمشوا امرکم و جدّوا فانى قادم علیکم فى ایّامى هذه» ؛ « … نامه مسلم به من رسید که از حُسن رأى شما و اینکه همه آماده یارى ما هستید و حق ما را از دشمنان ما خواهید گرفت، حکایت مى کرد. از خداوند مى خواهم کارهاى ما را نیکو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنایت کند. به تعقیب این نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه که روز ترویه بود، از مکه به جانب شما
حرکت کردم. به مجردى که فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازید و در کار خود جدّیت کنید که من به همین زودى بر شما وارد خواهم شد».
چند اشکال:
مهم ترین اشکال هاى این نظریه دو اشکال عمده از قرار زیر است:
1. این نظریه با مبانى کلامى شیعه – که امام را عالم به غیب مى داند – در تناقض است.
2. این نظریه به امام نسبت خطا و اشتباه کارى مى دهد که با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مى رسد این اشکال، مهم ترین دلیل روى گردانى جامعه شیعى از این نظریه است.
پاسخ به این اشکال مستلزم ورود در مباحث کلامى شیعه، همچون مدلول و محتواى علم غیب و عصمت، طریقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعیت هاى تاریخى، مى باشد. امّا از آنجا که ما را از مسیر خود – که تحلیل بر اساس شیوه هاى تاریخى است – دور مى کند، به آن نمى پردازیم. البته متذکّر مى شویم که با مبانى کلامى نیز امکان پذیرفتن این نظریه وجود دارد؛ چنان که تحلیل شخصیت هایى همچون امام خمینى(ره) نیز بر این اساس است. اقدام براى تشکیل حکومت «وظیفه» است و باید همراه با تدبیر، اتمام حجت، درایت و همراه سازى دیگران انجام گیرد. اما «نتیجه» با خدا است و باید به آن رضایت داد و حتى اگر علم به «نتیجه» داشته باشیم، با اقدام بر انجام «وظیفه» منافات ندارد؛ زیرا کسى که بر اساس حق، حرکت مى کند، شکست او مقطعى است و پیروزى نهایى در طول تاریخ با حرکت حق طلبانه است.