خانه » همه » مذهبی » انسان شناسی – امام خمینی ره

انسان شناسی – امام خمینی ره


انسان شناسی – امام خمینی ره

۱۳۹۶/۰۹/۱۰


۶۱۸ بازدید

?:انسان شناسی امام خمینی(ره)را توضیح دهید؟

امام خمینی(س) در اندیشه انسان شناسی خود، مطابق انسان شناسی قرآنی به صورت جامع ­نگرانه به ابعاد مختلف انسان و مباحث گوناگون انسان شناسی طبیعی، فلسفی، شهودی و ارزشی پرداخته است. وی بر این باور است که:
1. انسان حیوان بالفعل:
انسان در آغاز پیدایش، حیوان بالفعل و ضعیفی است که جز به قابلیت انسانیت، امتیازی از سایر حیوانات ندارد.[1] 2. انسان موجودی جامع و دارای قابلیت نامتناهی:
انسان دارای مراتبی است؛ یک مرتبه ظاهر، یک مرتبه باطن، یک مرتبه عقلیت، یک مرتبه بالاتر از مرتبة عقل. در ابتدا به صورت بالقوه در انسان است تا اینکه انسان از این عالم سیر بکند تا برسد به آن­جایی که وهم ماها نمی تواند برسد و همة اینها محتاج تربیت است.[2]حاصل سخن آن­که انسان یک اعجوبه ای است که هم در او حیوانیت هست، حیوانی شهوی الی غیر متناهی و هم در او شیطنت هست الی غیر متناهی. یک موجودی است، همة ابعادش غیر متناهی است؛ از هر راهی که برود، آخر ندارد.[3] 3. انسان بر سر دو راهی:
انسان تا منزل حیوانیت، با سایر حیوانات هم قدم بوده، و از این منزل دو راه در پیش دارد که با قدم اختیار باید طی کند: یکی منزل سعادت، که صراط مستقیم رب العالمین است )إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ( و یکی راه شقاوت، که طریق معوج شیطان رجیم است.[4] پس، انسان موجودی است که امکان رشد و فساد در او وجود دارد.[5] این امکان رشد و فساد، نه تنها با اختیار او صورت می پذیرد، بلکه به تعبیر حضرت امام: نفس از اول به مقتضای جبلت و فطرت، از طبیعت بیرون می رود منتها یا شقیاً و یا سعیداً؛ و در سعادت یا شقاوت، تجرد پیدا می کند.[6] 4. بُعد حیوانیت انسان:
انسان… یک حیوانی است مثل سایر حیوانات، بلکه خطرناک­تر است. خطر حیوانات به اندازة خطر انسان نیست. آن­قدری که انسان جنایت وارد می کند به همنوع خودش، هیچ حیوانی حتی سبع هم، آن­قدر جنایت وارد نمی کند.[7] 5. سیری ­ناپذیری انسان:
این انسان است که سیر نمی شود؛ این انسانی است که هواهای نفسانی­ اش آخر ندارد، چنانچه یک مملکت را به او بدهند، دنبال یک مملکت دیگر است… این طور نیست که حدود داشته باشد آمال انسان.[8] 6. نشآت سه ­گانة وجود انسان:
بدان که … انسان به طور اجمال و کلی دارای سه نشئه و صاحب سه مقام و عالم است: اول، نشئة آخرت و عالم غیب و مقام روحانیت و عقل. دوم، نشئة برزخ و عالم متوسط بین العالمین و مقام خیال. سوم، نشئة دنیا و مقام ملک و عالم شهادت. و از برای هر یک از ]این ها[ کمال خاصی و تربیت مخصوصی است و عملی است مناسب با نشئه و مقام خود، و انبیاء، علیهم السلام، متکفل دستور آن اعمال هستند.[9] به یک معنا مرتبة عالیه، تمام جهات و تمام قوای مرتبة پایین را به طوری که چیزی فروگذار نباشد، داراست.[10] 7. تأثیر عوالم سه­ گانه وجود انسان بر یکدیگر:
بدان که نفس ناطقه انسانیه، حقیقتی است که در عین وحدت و کمال بساطت دارای نشآتی است که عمدة آن به طریق کلی سه نشئه است. اول، نشئة ملکیه دنیاویة ظاهره … دوم، نشئة برزخیة متوسطه… سوم، نشئة غیبیة باطنیه… و نسبت هر یک از این مراتب به دیگری نسبت ظاهریت و باطنیت و جلوه و متجلی است؛ و از این جهت است که آثار و خواص و انفعالات هر مرتبه ای به مرتبه دیگر سرایت می کند.[11] و باید دانست که هر یک از این مراتب ثلاثه انسانیه که ذکر شد، به طوری به هم مرتبط است که آثار هر یک به دیگری سرایت می کند، چه در جانب کمال یا طرف نقص.[12] 8. سیر تکاملی مراتب وجودی انسان:
با حرکت جوهری، عین همین موجود طبیعی، از طبیعت حرکت نموده و به طرف کمال می رود؛ چنان­که در طفولیت و صباوت و شباب و کهولت، یک هویت وجود است… و همان­گونه که طفل از طفولیت به کهولت می رود، در همان حال از طبیعت به تجرد هم خواهد رفت، منتها چون رفتن به تجرد برزخی به تدریج است، خیلی مشهود نمی باشد.[13] 9. نسبت انسان و عالم هستی:
انسان از نظر امام خمینی(س)، جامع تمام جهات عالم و نسخة کامل هستی و شامل عالم غیب و شهادت و عصاره و خلاصه و غایت عالم است. انسان، جلوه گاه نور حق و مظهر اسم اعظم و مظهر جمیع اسمای الهی و جامع کون کبیر می باشد. انسان و ساختار وجودی و قوای او با ساحت­های عالم کبیر انطباق دارد و نسخة ملک و ملکوت است.[14] 10. قوای انسان:
قوای ظاهره و باطنه که جنود ملکیه و ملکوتیة نفس است که محل آنها ارض طبیعت انسان است که این بنیه و کالبد باشد.[15] امام خمینی (س) مانند ملاصدرا بر این باور است که گرچه این قوا متکثرند، اما این کثرت در دل یک وحدت و بساطت حضور دارند. انسان یک تشخص ذو مراتب است و هویت بسیطة واحدة شخصیه با عرض عریض است که گویا یک شجر است که صاحب تنه و ریشه و شاخه و گل و برگ است.[16] قوایی که انسان دارد، به ترتیب در انسان حاصل می شود؛ جلوتر از همه، قوة شهوت حاصل می گردد؛ مثلاً بچه ای که متولد شد، شهوت در او جلوتر از قوای سه گانه دیگر است و لذا بالطبع مایل به باطل است و شاید در این مرتبه، قوة غضب هم حاصل شود، ولی خیلی ضعیف است… البته همة این قوا، شریف و لازم هستند؛ مثلاً اگر قوه شهوت نباشد، بقای نوع، ممکن نمی گردد… قوة دیگری لازم است که قوة ناصحه و عاقله و ممیزه است و این قوه در مملکت بدن، بعد از اینها حاصل می شود و چون بعد حاصل می شود، غلبه اش بر این قوا سخت است، به جهت این­که او باید قلعه گیری کند و طوری مستقر شود که اینها را تحت تسخیر حکومت خود بیاورد.[17] 11. انسان کامل:
و تواند بود که چون موجودات دیگر، دانند که وصول به فنای ذات مقدس و استغراق در بحر کمال برای آن ها امکان­پذیر نیست، جز به طفیل و تبع ذات مقدس انسان کامل، عالم بالله و عارف معارف الهیه و جامع علم و عمل ـ چنانچه این نیز مقرر است در محالّ خود ـ از این جهت کمال انسانی را، که به استغراق در بحر غفاریت حاصل شود، از حق تعالی طلب کنند که خود نیز به وسیلة او به کمالات لایقة خود برسند.[18] و مؤمنین چون تابع انسان کامل هستند، در سیر و قدم خود را جای قدم او گذارند و به نور هدایت و مصباح معرفت او سیر کنند و تسلیم ذات مقدس انسان کامل هستند و از پیش خود قدمی برندارند و عقل خود را در کیفیت سیر معنوی الی الله دخالت ندهند، از این جهت، صراط آن­ها نیز مستقیم و حشر آن­ها با انسان کامل و وصول آن­ها به تبع وصول انسان کامل است؛ به شرط آن که قلوب صافیة خود را از تصرفات شیاطین و اِنیت و اَنانیت حفظ کنند، و یکسره خود را در سیر، تسلیم انسان کامل و مقام خاتمیت کنند.[19] انسان کامل، مظهر اسم جامع و مرآت تجلی اسم اعظم است. چنانچه به این معنی در کتاب و سنت اشارة بسیار شده است. قال تعالی: )وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا(. و این تعلیم الهی به تخمیر غیبی جمعی بیدی الجمال و الجلال نسبت به باطن آدم واقع شد در حضرت واحدیت؛ چنانچه تخمیر صورت و ظاهر او، در عالم شهادت به ظهور بیدی الجمال و الجلال به مظهریت طبیعت واقع شد. و قال تعالی شأنه: )إِنَّا عَرَضْنَا
الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ…( و «امانت» در مشرب اهل عرفان ولایت مطلقه است که غیر از انسان هیچ موجودی لایق آن نیست. و این ولایت مطلقه، همان مقام فیض مقدس است که در کتاب شریف اشاره به آن فرموده، بقوله [تعالی]: )کُلُّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ(. و در حدیث شریف کافی حضرت باقر العلوم(ع) فرماید: «نحن وجه الله». و در دعای «ندبه» است: «أین وجه الله الذی إلیه یتوجه الأولیاء؟ أین السبب المتصل بین الأرض و السماء؟» و در زیارت «جامعه کبیره» فرموده: «والمثل الأعلی»، و این «مثلیت» و «وجهیّت» همان است که در حدیث شریف فرماید: «إنّ الله خلق آدم علی صورته»؛ یعنی آدم مثل اعلای حق و آیت الله کبری و مظهر اتمّ و مرآت تجلیات اسماء و صفات و وجه الله و عین الله و ید الله و جنب الله است: هو یسمع ویبصر ویبطش بالله؛ والله یبصر ویسمع ویبطش به. و این «وجه الله» همان نوری است که در آیة شریفه فرماید:
)اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ(. و جناب باقر العلوم(ع) فرماید به ابو خالد کابلی در حدیث شریف کافی: «هم (أی الأئمة) والله نور الله الذی أنزل؛ وهم والله نور الله فی السموات والأرض». و در کافی شریف از جناب باقر العلوم ، روحی لتراب مقدمه الفداء، حدیث می کند در تفسیر آیة شریفة )عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ * عَنْ النَّبَإِ الْعَظِیمِ(، که فرمود: «هی فی أمیرالمؤمنین کان أمیرالمؤمنین، علیه السلام، یقول: ما لله تعالی آیه اکبر منّی؛ ولا لله من نبإ أعظم منّی».
و بالجمله، انسان کامل، که آدم ابوالبشر یکی از مصادیق آن است، بزرگ­ترین آیات و مظاهر اسما و صفات حق و مثل و آیت حق تعالی است. و خدای تبارک و تعالی از «مثل»، به معنی آیت و علامت، نباید نمود و له المثل الاعلی. همة ذرات کائنات، آیات و مرآت تجلیات آن جمال جمیل عزّوجلّ هستند، منتها آن که هر یک به اندازة وعاء وجودی خود، ولی هیچ یک آیت اسم اعظم جامع، یعنی «الله» نیستند، جز حضرت کون جامع و مقام مقدس برزخیت کبری، جلت عظمته بعظمة باریة، فالله تعالی خلق إلانسان الکامل والآدم علی صورته الجامعة؛ وجعله مرآة أسمائه وصفاته. قال الشیخ الکبیر: «فظهر جمیع ما فی الصورة الإلهیة من الأسماء فی هذه النشأة الإنسانیة، فحازت رتبة الإحاطة والجمع بهذا الوجود وبه قامت الحجّة لله علی الملائکة».
حضرت امام(س) شرافت انسانی را از همان ابتدای خلقت مطرح می ­نمایند و به آیة ذیل مستند می سازند:
)وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإنسَنَ مِن سُلَالَة مِّن طِین * ثم جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فىِ قَرَار مَّکِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِینَ(؛[20] هر آینه ما انسان را از گل خالص آفریدیم. سپس او را نطفه اى در جایگاهى استوار قرار دادیم. آن گاه از آن نطفه، لخته خونى آفریدیم و از آن لخته خون، پاره گوشتى و از آن پاره گوشت، استخوان ها آفریدیم و استخوان­ها را به گوشت پوشانیدیم، بار دیگر او را آفرینشى دیگر دادیم. در خور تعظیم است خداوند، آن بهترین آفرینندگان.
12. حقیقت روحانی انسان:
نکته در این­جا است که می فرماید: ما آن را خلق دیگری انشا کردیم، و در همة تبدّلات سابق تعبیر به خلق فرمود، ولی در این بیان عبارت را تغییر داده و تعبیر به انشا فرموده است و فرموده است که آن را چیز دیگری در آخرین مرحله قرار دادیم. و در حقیقت می رساند که این جوهراً با آن ماسبق فرق دارد، مثلاً این، مجرد شده و ماسبق جسم بوده و باز بعد از این مرحله فرمود: )فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَْالِقِینَ( [21] و این جمله را در چیزی که از مادیات و جسمانیات بود، نفرموده است، و لیکن از تشریفات این انشای جدید است که )أَحْسَنُ الخَالِقِینَ( را فرموده است. پس معلوم می شود که این یک موجودی شریف و ورای جسم و جسمانی است؛ چنان که از غایت تشریفات این است که فرمود: )فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى(.[22] البته از تشریف است که تسویه را به خودش نسبت داده است. مثلاً اگر یک شریفی بیاید، از شرافت اوست که صاحب منزل مباشرت به کارهای او بکند و از اهمیت و شرافت فعل است که خود خواجه مباشر آن باشد. و باز از تشریف است که روح او را به خودش نسبت می دهد و می فرماید: )وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى( و ملائکة الله بر انسان سجده کردند؛ اما شیطان آن جهت را نمی دید، بلکه جهت طینی آدم را ملاحظه می کرد و لذا استدلال کرد: )خَلَقْتَنىِ مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ(،[23] البته این کبرا که اشرف بر اخسّ سجده کند و اطاعت نماید، درست است، ولی خطای شیطان در صغرا بود که آن جهت منسوب الی الله را ندید. )وَعَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسمَاْءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلىَ المَلائِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونىِ بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ(؛[24] خداوند همة اسماء را به آدم یاد داد، سپس آن ها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست گویید مرا به نام­های آن­ها خبر دهید.
… ملائکه که مظهر اسم خدا هستند، یکی مثلاً مظهر اسم «علیم» و دیگری مظهر اسم «قدیر» و دیگری مظهر اسم «قابض» است و آن­ها مجرد هستند. پس آدم که مظهر تمام اسماء الهیه است و فوق تمام ملائکه، بلکه فوق تمام موجودات عالم است، و از طرفی این بدن جسمانی نمی تواند مظهر اسم الهی باشد، پس معلوممی­ شود چیزی در کار است که فوق التجرد است، و آن نفس است که از صقع ربوبی است و به تمام ملائکه امر شد بر او سجده کنند و آن همان مظهر اسم جامع «الله» است، که وقتی ملائکه اعتراض کردند که ما تسبیح و تقدیس می کنیم، فرمود:
)إِنّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ(.[25] پس به آدم فرمود: خود را به ملائکه، عرضه کن و ملائکه تا دیدند، بلافاصله گفتند: خدایا می دانی که ما نمی دانیم، مگر آنچه شما بر ما تعلیم فرمودید. معنای تعلیم این نیست که به آدم زیادتر درس داده و به این­ها کمتر درس داده بود، بلکه معنای تعلیم این است که وجود این­ها مظهریت محدودی داشته است و وجود آدمی مظهر همة اسماء الهیه بوده است. انسان، مظهریت اسم اعظم الهی را داشته و اسم اعظم، جامع همة اسماء الهی می­ باشد و تمام اسماء الهیه در او فعلیت داشته؛ لذا آدم توانسته است خودش را به ملائکه عرضه بدارد تا بدانند کمالات آدم از آنان بیش­تر است، هرچه همه دارند، او تنها دارد. آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری.
البته فقط آن آدم نبود که مظهر همة اسماء بود، بلکه ما همه آدمیم؛ و لیکن فرق ما و او این است که در ما این قوه هست که مظاهر اسماء الهی بتواند در ما فعلیت پیدا کند، ولی افسوس این قوه در حالت قوه مانده و به فعلیت نرسیده است ونخواهد رسید، در نتیجه ما نمی ­توانیم خودمان را به ملائکه عرضه بداریم و نمی توانیم آن اسماء الهیه را نمایان کنیم. و لیکن خوب می­ توانیم حیوانیت را عرضه بداریم، تمام شئون حیوانیت را به طور کمال فعلی و به نحو فعلیت اتمّ ـ از شهوت و حرص و طمع و غضب و درندگی و حقد و حسد ـ می توانیم عرضه کنیم، ولی هیچ یک از شئون انسانی و آدمی را نمی­توانیم، عرضه کنیم. به خلاف آدم که در او این مظهریت تامه، فعلیت داشته است و توانسته است عرضه بدارد، و ملائکة الله هم تا دیدند، دانستند آدم اشرف است و قابلیت آن را دارد که مقدّم باشد. برای این که بر خلاف آدم، علم و توکیل و مظهریت آن­ها محدود بوده، بلکه آن­ها از ابوالبشر روحانی متعلم بودند. و اگر آن ابوالبشر نبود، این کمالات محدود هم برای آنان نبود. و آن ابوالبشر عبارت از نور نورانی محمّد صلی الله علیه و آله وسلم است که مظهر اسم اعظم الهی بود. لذا در روایات فرمودند: «سبّحنا فسبّحت الملائکة وقدّسنا فقدّست الملائکة»، پس آن آدم روحانی، ابوالبشر نورانی اوّلی است که به ملائکة الله تعلیم الهیه داد و ملائکه از اظلّة او هستند. منتها این آدمی که در دامنة کوه سرندیب افتاد، ابوالبشر روحانی نمی باشد، بلکه این آدمی بود. منتها آنچه ما بالقوه داریم، او بالفعل داشته است و لیکن این آدم بعد از وجود ملائک بود، ولی آن ابوالبشر روحانی قبل از تمام موجودات است و صدور ملائک هم، از اوست.[26] 13. با این بیان روشن شد که طبق فرمایش حضرت امام (س) انسانی را می توان دارای کرامت شمرد و برتر از ملائک معرفی نمود که آدمیت بالقوه خویش را به فعلیت رسانده و مظهر همة اسمای الهی قرار گرفته باشد. ولی تا زمانی که حیوانیت او وجه غالب است و تمام شئون حیوانیت را دارا است و برای عرضة شئون انسانیت شایستگی ندارد، به طور قطع، کریم بودن او در هاله­ای از ابهام قرار می گیرد. نکته ­ای که در کلام امام راحل به خوبی نمایان است، این است که حتی درک و شعور را نمی توان ملاکبرتری انسان بر حیوان دانست؛ چرا که برخی از حیوان­ها هم دارای درک و شعور هستند و همچنین اراده و اختیار از خویش دارند و جالب تر آن که قدرت تشخیص حسن و قبح و صلاح و فساد را دارند.
ایشان می فرمایند:
نباید گمان کرد که چون در منطق، انسان را قسیم سایر انواع حیوان قرار داده اند، انسان از سایر انواع حیوان برتر است؛… در نتیجه نباید گمان شود که همة افراد بشر برتر از حیوانات می ­باشند؛ زیرا خیلی از حیوانات از اراده و اختیار و شعور نصیبی دارند و قدرت تشخیص حسن و قبح و صلاح و فساد را دارند؛ زیرا فراوان اتفاق افتاده است که اگر گربه ای دست به عمل زشت و ناهنجاری زده باشد، آثار خجالت و شرمندگی از آن دیده شده است؛ چنان که اگر برای درازگوشی کاه وجو تهیه کنیم، او در حالی که هر دو را می­بیند و بوی هر دو به مشامش می رسد، نخست به سراغ جو می رود، و به سراغ جو رفتن همان تشخیص حسن و قبح است؛ چون جو به ذائقه اش بهتر و خوش­تر از کاه می­باشد، چنان­که انسان هم نسبت به بعضی از غذاها علاقة بیشتری نشان می دهد و در کام او لذیذتر است و این لذیذتر و گواراتر بودن ممکن است طبق عادت باشد و یا طبیعت آن غذا در کام و ذائقة وی گواراتر باشد.[27] سپس ایشان اشکالی مطرح نموده و پاسخ می دهند. اشکال این است که اگر این طور است که انسان برتری نسبت به حیوان ندارد؛ پس چرا در بین جمیع افراد بشر متعارف است که انسان از سایر انواع حیوان برتر است و چرا ما انسان ها معتقدیم که حیوانات قابلیت هم­نوعی با بشر را ندارند؟
پاسخ: علت و ریشة این گمان باطل که انسان خودش را از سایر انواع حیوان برتر می داند، دو چیز است:
الف. چون قلم در دست دشمن است و انسان در این منازعه، حاکم و قاضی می باشد و حاکم خودش را داناتر و عزیزتر و شریف­تر از آن می بیند که خودش را با سایر حیوانات مقایسه کند و چون خودش را به مراتب بالاتر و در ارتقای وجودی می بیند، چنین حکم می­کند که انسان از آنان برتر است و چون قلم در کف او است هرچه می خواهد بر صفحات کاغذ می نویسد و حکم به اشرفیت و اعلمیت و افضلیت افراد بشر می کند، و حکم نمودن به فضیلت، مقتضای فطرت همه است که خودشان را بالاتر و برتر می بینند. چنان­که آن مور ضعیف و ناتوان وقتی حاکم شود و قلم قضاوت را به دست گیرد، به جهالت و بی علم بودن انسان حکم می کند؛ گرچه طرف مقابل، حضرت سلیمان(ع) پیامبر و همراهانش باشند.
)حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِی النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى وَالِدَىَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ(؛[28] تا به وادى مورچگان رسیدند. مورچه اى گفت: اى مورچگان، به لانه هاى خود بروید تا سلیمان و لشکریانش شما را بى خبر در هم نکوبند. سلیمان از سخن او لبخند زد و گفت: اى پروردگار من، مرا وادار تا سپاس نعمت تو را که بر من و پدر و مادر من ارزانى داشته اى به جاى آورم و کارهاى شایسته اى کنم که تو خشنود شوى، و مرا به رحمت خود در شمار بندگان شایسته ات درآور.
در این آیة شریفه، مور، حضرت سلیمان را هم داخل در )لَا یَشْعُرُونَ( می بیند و بر او هم حکم می کند. و در آیة دیگری از همین سورة مبارکه مشاهده می شود که هدهد احاطة خودش را از حضرت سلیمان بیشتر می داند: )وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِی لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنْ الْغَائِبِینَ* لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِی بِسُلْطَان مُبِین * فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِید فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَإ بِنَبَإ یَقِین * إِنِّی وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ ء وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ(؛[29] در میان مرغان جستجو کرد و گفت: چرا هدهد را نمى بینم، آیا از غایب شدگان است؟ به سخت ترین وجهى عذابش مى کنم یا سرش را مى برم، مگر آنکه براى من دلیلى روشن بیاورد. درنگش به درازا نکشید. بیامد و گفت: به چیزى دست یافته ام که تو دست نیافته بودى و از سبا برایت خبرى درست آورده ام. زنى را یافتم که بر آنها پادشاهى مى کند. از هر نعمتى برخوردار است و تختى بزرگ دارد.
پس حاکم، خود و نوعش را بافضیلت می داند، گرچه ممکن است منشأ و ریشه حکم کردن به فضیلت خود و نوعش، دانستن معلوماتی از قبیل «الواحد نصف الإثنین» باشد.
ب. جهت دیگری که موجب آن اعتقاد شده است، این است که مثلاً شیخ الرئیس در کتاب شفا، کتاب حیوان و انسان دارد و منطقیان، نباتات و حیوانات و انسان را از هم جدا نموده ­اند و این بحث­ها و کتاب های جداگانه موجب آن گمان باطل و آن اعتقاد متعارف شده است که انسان از سایر انواع حیوان برتر است.
14. امام خمینی(س) با تبعیت از آیات قرآن، ویژگى ها و صفات متعددى را به انسان نسبت می دهد و مدح ها و مذمت هاى فراوانى از وى به عمل آورده است. انسان موجودى چند بعدى است و همة ابعاد به صورت بالقوه و یا به صورت فعلیت ضعیف در سرشت او وجود دارد. انسان هم از لحاظ ادراک و تفکّر فراتر از حیوان است و هماز ناحیة حواس مادى و غیرمادى؛ مانند حس حقیقت­جویى، خیر اخلاقى، جمال­گرایى و پرستش ­خواهى. نگارنده بر خود لازم می بیند تا برای شناخت ویژگی های انسان به آیات قرآن در باب نکوهش و ستایش انسان بپردازد. این آیات به دو دسته تقسیم می گردند: دسته اى بهترین و عالى ترین ستایش ها و برخى دیگر، بزرگ ترین نکوهش ها را به ساحت انسان بار مى کنند.
الف. آیات مربوط به مدح انسان عبارتند از:
1. خلافت خدا در زمین:
)وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ(؛[30] (به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمین، جانشینى قرار خواهم داد. گفتند: (پروردگارا) آیا کسى را در آن قرار مى­ دهى که فساد و خونریزى کند؟ ما تسبیح و حمد تو را به جا مى­ آوریم و تو را تقدیس مى کنیم؛ پروردگار فرمود: من حقایقى را مى­دانم که شما نمى­ دانید.
)وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ(؛[31] و او کسى است که شما را جانشینان (و نمایندگان خود) در زمین ساخت و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى دیگر قرار داد.
منظور این آیات از خلافت چیست؟ آیا مراد، جانشینى خدا است یا جانشینى انسان­هاى گذشته؟ آیة اول که به ملائکه خطاب شده است، ظهور در جانشینى خدا دارد. وقتى که کسى مى­گوید من فلانى را جانشین قرار دادم، صرف نظر از قراین خارجى، ظهور در این دارد که براى خود معاون و جانشین قرار داده است و ملائکه نیز به همین دلیل به اعتراض برخاستند و از تسبیح و تقدیس خود سخن گفتند؛ در غیر این
صورت این نوع اعتراض­ها بى­معنا بود. نکتة قابل توجه در آیة بعد این است که حق تعالى ملاک خلقت انسان را علم به همة اسما معرفى کرد؛ یعنى موجودى لیاقت خلافت الهى را دارد که همة اسماى حق تعالى را بداند و والاترین مرتبة علمى را به دست آورد. البته شاید نتوان از آیة 165 سورة انعام به طور صریح خلافت الهى را استفاده کرد.
2. قدرت شناخت و برخوردارى از ابزارهاى آن:
)وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ(؛[32] خداوند شما را از شکم مادرانتان برآورد، در حالى­ که هیچ چیز نمى دانستید و خداوند براى شما گوش و چشم و دل آفرید؛ شاید سپاسگزار باشید.
مهم ترین ابزار معرفت، چشم و گوش (براى تحصیل علم حصولى) و قلب (براى تحصیل علم حضورى) است؛ البته انسان در بدو تولد از یک سرى علوم غریزى و فطرى و غیر اکتسابى برخوردار است. آیة مذکور به علوم اکتسابى و آگاهانه نظر دارد.)اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَق * اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ(؛[33] بخوان به نام پروردگارت که آفرید. انسان را از خون بسته خلق کرد. بخوان که پروردگارت گرامى­ترین است. آن که با قلم آموخت و به آدمى آنچه را نمى ­دانست آموزش داد.
3. فطرت خدا آگاه:
)وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِینَ(؛[34] و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریة آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا گواهى دادیم. تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این (امر) غافل بودیم.
)فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ(؛[35] پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرناپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیش­تر مردم نمى ­دانند.
4. وجود عنصر ملکوتى و روح الهى:
)الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ء خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِنْ طِین * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَة مِنْ مَاءٍ مَهِین * ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمْ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مَا تَشْکُرُونَ (؛[36] او همان کسى است که هرچه را آفرید، نیکو آفرید؛ و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد؛ سپس نسل او را از عصاره­اى از آب ناچیز و بى قدر آفرید؛ سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خویش در وى دمید و براى شما گوش و چشم و دل ها قرار داد؛ اما کم­تر شکر نعمت هاى او را به جا مى آورید.
5. حمل امانت الهى:
)إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً(؛[37] ما امانت (الهى و بار تکلیف) را بر آسمان­ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناک شدند، و انسان آن را برداشت، راستى او ستمگرى نادان بود.
6. کرامت و شرافت:
برخى از فیلسوفان، مخصوصاً اگزیستانسیالیست ها، نتوانستند کرامت و شرافت انسان را با وجود خدا جمع کنند؛ لذا براى حفظ اولى، دست از دومى کشیدند؛ ولى قرآن بدون نیاز به اندیشه­ هاى اومانیسمى، بزرگ­ترین کرامت و شرافت را براى انسان قائل مى شود. در این­جا به برخى از آیات مربوط به کرامت انسان اشاره مى­ شود:
)وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیر مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً(؛[38] به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا (بر مرکب ها) برنشاندیم، و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم و آن­ها را بر بسیارى از آفریده­هاى خود برترى آشکار بخشیدیم. ظاهر این آیه اثبات تکریم الهى براى تمام فرزندان آدم است.
7. وجدان و شخصیت اخلاقى:
)وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا(؛[39] سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد، سپس پلیدکارى و پرهیزکارى­اش را به آن الهام کرد، که هر کس آن را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد.
8. آرامش با یاد خدا:
)الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب(؛[40] همانکسانى که ایمان آورده­اند و دل­هایشان به یاد خدا آرام مى ­گیرد. آگاه باش که با یادخدا دل­ها آرامش مى ­یابد.
9. مالکیت نعمت­هاى زمین:
)هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَات وَهُوَ بِکُلِّ شَیْء عَلِیمٌ(؛[41] اوست آن کسى که آنچه در زمین است، همه را براى شما آفرید؛ سپس به (آفرینش) آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار کرد، و او به هر چیزى دانا است.
)وَسَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لآیَات لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(؛[42] و آنچه را در آسمان­ها و آنچه را در زمین است، به سود شما رام کرد، همه از او است. قطعاً در این (امر) براى مردمى که مى ­اندیشند، نشانه­ هایى است.
10. کشف حقایق در جهان ابد:
)لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَة مِنْ هذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ(؛[43] (به او مى ­گویند:) واقعاً که از این (حال) سخت در غفلت بودى، و ما پرده ­ات را (از جلوى چشمانت) برداشتیم و دیده ­ات امروز تیز است.
11. مقام بندگى خدا:
)وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ(؛[44] و جن و انس را نیافریدم، جز براى آن که مرا بپرستند.
12. مقام رضا:
)یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبَادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی(؛[45] اى نفس مطمئنه خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد و در میان بندگان من در آى و در بهشت من داخل شو.
13. خلقت هدف دار و حیات ابد:
)وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا الا الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْم إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ(؛[46] و گفتند: غیر از زندگانى دنیاى ما (چیز دیگرى) نیست، مى میریم و زنده مى شویم، و ما را جز طبیعت هلاک نمى کند، ولى به این (مطلب) هیچ دانشى ندارند (و) جز (طریق) گمان نمى سپرند.
)قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ(؛[47] )أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لا تُرْجَعُونَ(؛[48] آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریده ایم و این که شما به سوى ما بازگردانیده نمى شوید؟
14. اختیار و انتخاب گرى انسان:
تمام آیاتى که در زمینة ابتلا و آزمایش انسان یا دربارة وعده و وعید قیامت یا در باب امر و نهى و بعثت انبیا وارد شده­ است، اختیار و ارادة انسان را ثابت مى کند؛ براى نمونه:
)إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُطْفَة أَمْشَاج نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعاً بَصِیراً(؛[49] ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم، و او را مى آزماییم، بدین جهت او را شنوا و بینا قرار دادیم.
)إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً(؛[50] در حقیقت، ما آنچه را که بر زمین است، زیورى براى آن قرار دادیم، تا آنان را بیازماییم که کدام یک از ایشان نیکوکارترند.
)کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِین(؛[51] مردم امتى یگانه بودند، پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم­دهنده برانگیخت.
)أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌ مُّبِینٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ(؛[52] اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن آشکار شماست؟ و این که مرا بپرستید، این است راه راست؟
)إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً(؛ [53] ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس.
مراد از اختیار انسان، این است که انسان داراى گزینه­هاى درونى مختلفى است که مى تواند با ارادة خود یکى را بر دیگرى ترجیح دهد و در نهایت برگزیند؛ لذا در آیاتى آمده است:
)وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکفُرْ(؛[54] و بگو: حق از پروردگارتان (رسیده) است؛ پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند.
)لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَة وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَة(؛[55] تا کسى که (باید) هلاک شود، با دلیل روشن هلاک گردد، و کسى که (باید) زنده شود، با دلیل واضحى زنده بماند.
ب. در برابر آیات ستایش گر، آیات دیگرى در قرآن وجود دارد که انسان را نکوهش مى کند که بالطبع این دسته از آیات به بُعد طبیعى و حیوانى و سفلى او ارتباط دارد. در این­جا به آیاتى در این باب اشاره مى ­کنیم:
1. ستمگرى و نادانى:
)إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً(؛[56] ما امانت (الهى و بار تکلیف) را بر آسمان­ها و زمین و کوه­ها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند؛ و انسان آن را برداشت، راستى او ستمگرى نادان بود.
2. ناسپاسى و کفران نعمت:
)وَهُوَ الَّذِی أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ الْإِنسَانَ لَکَفُورٌ(؛[57] و اوست که شما را زندگى بخشید؛ سپس شما را مى­میراند و باز زندگى (نو) مى دهد. حقاً که انسان سخت ناسپاس است.
3. طغیان­گرى:
)کَلّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَن رَآهُ اسْتَغْنَى(؛[58] حقاً که انسان سرکشى مى کند، همین که خود را بى­ نیاز مى­ پندارد.
4. شتاب­ زدگى:
)وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً(؛[59] و انسان (همان­گونه که) خیر را فرا مى­خواند، (پیشامد) بد را مى­خواند و انسان همواره شتاب­زده است.
5. فراموش­کارى و بى­وفایى:
)وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَن لَمْ یَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ(؛[60] و چون انسان را آسیبى رسد، ما را به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده مى ­خواند، و چون گرفتارى اش را برطرف کنیم، چنان مى ­رود که گویى ما را براى مشکلى که به او رسیده، نخوانده است. این­گونه براى اسرافکاران آنچه انجام مى دادند، زینت داده شده است.
6. تنگ ­چشمى:
)قُلْ لَوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الْإِنفَاقِ وَکَانَ الْإِنْسَانُ قَتُوراً(؛[61] بگو: اگر شما مالک گنجینه ­هاى رحمت پروردگارم بودید، باز هم از بیم خرج کردن، قطعاً امساک مى ورزیدید.
7. مجادله­ گر:
)وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَل وَکَانَ الْإِنسَانُ أَکْثَرَ شَیْء جَدَلاً(؛[62] و به راستى در این قرآن، براى مردم، از هرگونه مثلى آوردیم، ولى انسان بیش از هر چیز سر جدال دارد.
8. حرص و جزع و فزع:
)إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً * إِلَّا الْمُصَلِّینَ(؛[63] به راستى که انسان سخت آزمند (و بى­تاب) خلق شده است. چون صدمه ­اى به او رسد عجز و لابه کند و چون خیرى به او رسد بخل ورزد، غیر از نمازگزاران.
9. پست­تر بودن از چهارپایان:
)لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمْ الْغَافِلُونَ(؛[64] و در حقیقت، بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده ­ایم (چرا که) دل­هایى دارند که با آن (حقایق را) دریافت نمى ­کنند و چشمانى دارند که با آن­ها نمى­ بینند و گوش ­هایى دارند که با آن­ها نمى­ شنوند. آنان همانند چهارپایان، بلکه گمراه ­ترند. (آرى) آن­ها همان غافلانند.
10. ضعف:
)وَخُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِیفاً(؛[65] انسان، ناتوان آفریده شده است.
نیاز به ذکر است که خلقت آغازین انسان، حَسن و نیکو است؛ امّا با سوء انتخاب خود به سرازیرى کشیده مى شود و گاه آن قدر به انحطاط و عقب مى رود، که به تعبیر قرآن، مى گوید:
)یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَاباً(؛[66] اى کاش خاک بودم.
از این­رو حق تعالى مى فرماید:
)لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیم * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ(؛[67] (که) به راستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم؛ سپس او را به پست­ ترین (مراتب) پستى بازگردانیدیم.
پس بدان که خداوند به اقتضاى عدل خود و بر اساس تلاش و کوشش به انسان پاداش و جزا مى دهد و هیچ­گاه نیکوکاران و بدکاران در نزد خداوند برابر نیستند. به آیاتى در این زمینه توجه مى کنیم:
)أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُـجْرِمِینَ * مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ(؛[68] آیا ما، مسلمانان را همانند تبهکاران قرار مى دهیم؟ چگونه داورى مى کنید؟
)أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ( ؛[69] آیا آنان که به گناهان آلوده اند، مى پندارند که آن ها را با کسانى که ایمان دارند و کردار شایسته انجام مى دهند، برابر قرار می دهیم؟ زندگى و مرگشان یکى است؟ چه بد داورى مى کنند!
«آیا ما آنان را که ایمان دارند و کارهاى شایسته مى­کنند، مانند فسادکنندگان در زمین قرار مى دهیم، یا پرهیزگاران را با تبهکاران یکى مى دانیم؟»[70] پس به هوش و بیدار باشیم، چشم بصیرت را باز کنیم، و مسیر حق را طى کنیم و از انحراف و گمراهى به دور باشیم که خداوند بهترین داور و پیامبر(ص) و ائمة اطهار(ع)، بهترین راهنما هستند.
منابع
قرآن کریم.
1. انسان ­شناسی در اندیشه امام خمینی، تبیان، دفتر چهل و سوم، مرضیه اخلاقی، شایسته شریعتمداری، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1385.
2 . تقریرات فلسفه امام خمینی، عبدالغنی اردبیلی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1381.
3 . شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1371.
4 . صحیفه امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1378.
منبع: کرامت انسان در ادیان و مکاتب، ج6، ص 124- 142
[1]. ر.ک: شرح چهل حدیث، ص168. [2]. ر.ک: صحیفه امام، ج4، ص175. [3]. همان، ج13، ص35. [4]. آداب الصلوة، ص 265. [5]. صحیفه امام، ج13، ص290. [6]. همان، ص35ـ 36. [7]. همان، ج9، ص291. [8]. همان، ج12، ص504. [9]. شرح چهل حدیث، ص386. [10]. تقریرات فلسفه امام خمینی، ج3، ص 386. [11]. آداب الصلوة، ص85 – 86. [12]. شرح چهل حدیث، ص387. [13]. تقریرات فلسفه امام خمینی، ج3، ص412 ـ 413. [14]. ر.ک: انسان­شناسی در اندیشه امام خمینی، (تبیان، دفتر چهل و سوم)، فصل دوم، ص71 ـ80 . [15]. آداب الصلوة، ص103. [16]. ر.ک: تقریرات فلسفه امام خمینی، ج3، ص 378ـ 379. [17]. همان، ج3، ص 365 – 366. [18]. شرح چهل حدیث، ص 418. [19]. همان ، ص 532. [20]. مؤمنون(23): 12 ـ 14. [21]. مؤمنون (23): 14 [22].حجر (15): 29. [23]. اعراف (7): 12. [24]. بقره (2): 31. [25]. بقره (2):30. [26]. انسان­شناسی در اندیشه امام خمینی، ص 285ـ287 . [27]. همان، ص 287. [28]. نمل (27) : 18ـ 19. [29]. نمل (27): 20 ـ 23. [30]. بقره (2): 30. [31]. انعام (6): 165. [32]. نحل (16): 78. [33]. علق (96): 1 ـ 5. [34]. اعراف (7): 172. [35]. روم (30): 30. [36]. سجده (32): 7 ـ 9. [37]. احزاب (33): 72. [38]. اسراء (17): 70. [39]. شمس (91): 7 ـ 9. [40]. رعد (13): 28. [41]. بقره (2): 29. [42]. جاثیه (45): 13. [43]. ق (50): 22. [44]. ذاریات (51): 56. [45]. فجر (89): 27 ـ 30. [46]. جاثیه (45): 24. [47]. جاثیه (45): 25. [48]. مؤمنون (23): 115. [49] . دهر (76): 2. [50]. کهف (18): 7. [51] . بقره (2): 213. [52]. یس (36): 60 ـ 61. [53]. دهر (76): 3. [54]. کهف (18): 29. [55] . انفال (8): 42. [56]. احزاب (33): 72. [57]. حج (22): 66. [58]. علق (96): 6ـ7. [59]. اسراء (17): 11. [60]. یونس(10):12. [61]. اسراء (17):100. [62]. کهف (18): 54. [63]. معارج (70): 19ـ 22. [64]. اعراف (7): 179. [65]. نساء (4): 28. [66]. نبأ (78): 40. [67] . تین (95): 4 ـ 5. [68]. قلم (68): 35 ـ 36. [69]. جاثیه (45): 21 ـ 22. [70]. ص (38): 28.
حجت الاسلام و المسلمین دکتر عبدالحسین خسروپناه ، انسان شناسی در مکتب امام خمینی(س) .imam-khomeini.ir

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد