عصراسلام: بخشی از صورتجلسه بازجویی از میرزا رضا کرمانی:
س – من شنیدم که گفته بودی که در شب چراغانی شهر که هنگام جشن شاه شهید خواهد بود و شاه به گردش میآمده است این کار را میخواستی بکنی.
ج – خير ، من همچو ارادهای نداشتم و این حرف من نیست و نمیدانستم که شاه به گردش شهر خواهد رفت و این قوه را هم در خودم نمیدیدم. روز پنجشنبه شنیدم که شاه به حضرت عبدالعظيم میآید در خیال دادن عریضه به صدارت عظمی بودم که امنیت بخواهم عريضه را هم نوشته در بغل داشتم و رفتم در بازار منتظر صدر اعظم بودم. از خیال دادن عريضه منصرف شدم و يكمرتبه به این خیال افتادم و رفتم منزل طپانچه را برداشتم آمدم از درب امامزاده حمزه رفتم توی حرم قبل از آمدن شاه، تا اینکه شاه وارد شد آمد حرم زیارتنامه مختصری خوانده به طرف امامزاده حمزه خواست بیاید دم در يک قدم مانده بود که داخل حرم امامزاده حمزه بشود طپانچه را آتش دادم.
س – شاه شهید به طرف شما مستقبل میآمد و شما را میدید یا خیر.
ج – بلی مرا دید و تكانی هم خورد که طپانچه خالی شد دیگر نفهمیدم.
س – حقيقت اطلاع ندارید که طپانچه چه شد. میگویند در آن میان زنی بود طپانچه را او ربود و برد.
ج – خير زنی در آن میان نبود و اینها مزخرفات است پس ایران ما یکباره نهلیست شدهاند که میان آنها آنطور زنهای شیردل پیدا شود.
س – من شنیدم و شهرتی دارد که همان وقتی که سید شما را مأمور به این کار کرد زیارتنامه برای شما انشاء کرده و به شما گفت که شما شهید خواهید شد و مزار و مرقد شما زیارتگاه رندان جهان خواهد بود.
ج – سید اصلا پرستش مصنوعات را کفر میداند و میگوید صانع را باید پرستید و سجده به صانع باید نمود نه به مصنوعات طلا و نقره نمودن مزار و مرقد را معتقد نیست و جان آدم را برای کار خير حقيقت چیزی نمیداند و وقرى نمیگذارد. با اینکه آن همه بلیات و صدمات را برای او کشیدم صدای چوبها را که به من میزدند میشنید و هر وقت من حرف میزدم و ذکر مصائب خودم را میکردم میگفت خفه شو روضهخوانی مكن. مگر پدرت روضهخوان بود چرا عبوسی میکنی؟ با کمال بشاشت و شرافت حکایت کن چنانچه فرنگیها بلیاتی که برای راه خیر می کشند همین طور با کمال بشاشت ذکر میکنند.
تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، به اهتمام علیاکبر سعیدی سیرجانی، بخش اول، ص ۱۰۹-۱۱۰