۱۳۹۵/۰۴/۰۵
–
۱۲۵ بازدید
حقیقت توسّل
پرسش ۳۵ . مقصود از توسّل چیست؟ آیا دلیل معتبرى از شیعه و سنى بر درستى آن وجود دارد؟
پرسش 35 . مقصود از توسّل چیست؟ آیا دلیل معتبرى از شیعه و سنى بر درستى آن وجود دارد؟
توسّل در لغت به معناى مدد جستن از وسیله براى نیل به مقصود است. انسان براى رسیدن به مراد خویش، باید به اسباب و واسطه هاى فیض، متوسل شود. ایجاد مزرعه اى آباد، جز از طریق شخم زدن زمین و کاشتن نهال و دادن آب و کود به مقدار مشخص و زمان معیّن و… امکان پذیر نیست.
بر این اساس، توسّل ـ به معناى استفاده از اسباب ـ لازمه زندگى انسان در جهانى است که بر آن قانون اسباب و مسببات حاکم است.
مقصود از توسّل در اصطلاح مسلمانان، تمسّک جستن به اولیاى الهى در درگاه خداوند، به منظور برآمدن نیازها است.
ریشه قرآنى توسّل :
خداوند امورى را به عنوان اسباب و وسایل در جهت تقرب و نزدیکى به درگاه خویش قرار داده و ما را به توسّل به آن امور، فرمان داده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ»[1]؛ «اى مؤمنان! پرواى الهى داشته باشید و به سوى او وسیله تحصیل کنید»
با توجه به عدم تقیید کلمه «وسیله»، اطلاق آن، شامل هر چیزى مى شود که صلاحیت نزدیک کردن انسان به پیشگاه خداوند را دارد.
همان طور که نماز، روزه، احسان به یتیم، دستگیرى از مستمندان، خدمت به خلق خدا و… اسباب و وسایل تقرب به خداوند هستند؛ استمداد از پیامبران و اولیاى الهى نیز وسیله تقرب به خداوند است. از این رو هنگام دعا، خداوند را به حق بندگان صالح و آبرومند درگاه او، قسم مى دهیم و یا از اولیاى الهى مى خواهیم که براى ما در درگاه الهى دعا کنند.
با توجه به ریشه قرآنى توسّل، آیات و روایات فراوانى بر درستى و لزوم توسّل به اولیاى الهى وجود دارد.
چرایى توسّل
پرسش 36 . ضرورت و حکمت توسّل چیست؟ چرا در حالى که خدا وجود دارد، به پیامبر و امام متوسل مى شویم؟
ضرورت توسّل :
بدون شک آدمى براى تحصیل کمالات مادى و معنوى، به غیرخود؛ یعنى، خارج از محدوده وجودى خویش، نیازمند است. عالم هستى بر اساس نظام اسباب و مسببات استوار شده و تمسّک به سبب ها و وسایل براى رسیدن به کمالات مادى و معنوى، لازمه این نظام است.
بر همین اساس قرآن کریم، انسان را در جهت کسب کمالات معنوى و قرب به درگاه الهى، امر به توسّل به اسباب تقرب کرده است:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ»[2]
در روایات پیامبر اکرم و امامان معصوم (علیهم السلام) نیز بر لزوم توسّل به اولیاى الهى هنگام دعا، تأکید شده است؛ چنان که در روایت نبوى مستند نزد شیعه و اهل سنت آمده است:
«کل دعاء محجوب حتّى یُصلّى على محمد و آل محمد»[3]؛ «هر دعایى محجوب است تا اینکه بر محمد و آل محمد درود فرستاده شود»
بنابراین همچنان که اصل دعا از اسباب و وسیله هاى فیض است و مى توان حاجت را به طور مستقیم از خداوند درخواست کرد؛ توسّل به اولیاى الهى در هنگام دعا نیز از اسباب فیض و وسایل قرب به خداوند است.
حکمت توسّل:
یکم. حکمت اعطاى این نقش به بزرگان دین و اولیاى الهى، جایگاه معنوى آنان است. همه موجودات عالم هستى، آیات و نشانه هاى حضرت حقّ اند. هر موجودى به اندازه وسعت وجودى اش، نشانگر اسما و صفات خداوند سبحان است. عالى ترین و تابناک ترین جلوه و ظهور حضرت حق، در آینه وجود انسان کامل (پیشوایان معصوم) محقق مى گردد. انسان کامل آینه تمام نماى اسما و صفات حضرت حق و جلوه و مظهر جلال و جمال پروردگار است. توسّل به انسان کامل، در حقیقت توجه به جلال و جمال خدا و توسّل به چشمه فیض او است.
دوّم. اولیاى الهى انسان هایى از جنس خود ما هستند و به طور معمول خیلى راحت تر و زودتر مى توان با آنان رابطه عاطفى، برقرار کرد.
سوّم. خداوند خواسته است اولیاى خود را در کانون توجه و اقبال مردم قرار دهد. توجه به آنان، به عنوان انسان هاى کامل و برقرارى ارتباط عاطفى و معنوى با آنان، تأکید بر حقانیت و اسوه بودن آنان است و موجب مى شود مردم با مراجعه به آنان و الگوگیرى از ایشان، به طریق هدایت و سعادت، دست یابند.
چگونگى توسّل
پرسش 37 . بهترین راه و روش براى توسّل به معصومان (علیهم السلام) چیست؟ آیا در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیز توسّل سابقه داشته است؟
توسّل داراى اقسامى است که به بعضى از آنها اشاره مى شود:
یک. خواندن خدا به حق اولیاى او
1ـ1. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرموده است: «خداوند عزوجل مى فرماید: اى بندگان من! گرامى ترین خلق و پرفضیلت ترین آنان نزد من، محمد و برادرش على و امامان بعد از وى هستند. اینان «وسیله»ها به سوى من مى باشند. هر کس حاجتى دارد و نفعى را طالب است و یا دچار حادثه اى سخت و زیان بار گشته و برطرف شدن آن را مى خواهد، مرا به محمد و آل طاهرینش بخواند تا به نیکوترین وجه حاجت او را برآورم»[4]
1ـ2. امام موسى کاظم (علیه السلام) مى فرماید: «هرگاه حاجتى به درگاه خداوند داشتى، چنین بگو: «اللهم انى اسألک بحق محمد و على…»[5]؛ «خدایا! به حق محمد و على تو را مى خوانم، به درستى که نزد تو شأن و منزلت والایى دارند. پس به حق این منزلت و رتبه از تو مى خواهم بر محمد و آل محمد درود فرستى و حاجت مرا برآورده سازى»
1ـ3. سمهودى از علماى اهل سنّت، در فصلى از کتاب خود تحت عنوان «توسّل زائر به رسول خدا و شفیع قرار دادن وى به پیشگاه خدا» مى نویسد: «بدان که استغاثه از پیامبر اکرم و جاه و منزلت او را به درگاه خداوند شفیع قرار دادن، کار انبیا و مرسلین و سیره صالحان پیشین بوده است؛ قبل از خلقت آن حضرت و بعد از آن، چه در حال حیات و چه بعد از رحلت، چه در عالم برزخ و چه در عرصه قیامت…»
عمر بن خطاب مى گوید: «پس از اینکه آدم ابوالبشر مرتکب ترک اولى شد، در مقام توبه به پیشگاه خداوند عرضه داشت: «یا ربّ أسئلک بحق محمد (صلی الله علیه وآله) لمّا غفرت لى»[6]؛ «پروردگارا به حق محمد (صلی الله علیه وآله) از تو مى خواهم که مرا بیامرزى…»
1ـ4. توسّل عمر بن خطاب به عباس، در کتاب ها و مدارک معتبر اهل سنت آمده است: هرگاه قحطى و خشکسالى پیش مى آمد، عمر از طریق توسّل به عباس عموى پیامبر، طلب باران مى کرد و مى گفت: «هذا واللّه الوسیلة الى اللّه و المکان منه»؛ «به خدا سوگند! عباس وسیله به درگاه الهى و داراى قرب و منزلت نزد او است»
و «اللهم! انّا نتوسّل الیک بعمّ نبیّنا فاسقنا»[7]؛ «خدایا! ما به وسیله عموى پیغمبرمان به تو روى مى آوریم، پس سیرابمان کن»
و یا مى گفت: «اللهم انّا نستسقیک بعمّ نبیّک و نستشفع الیک بشیبه»[8]؛ «خدایا! ما به وسیله عموى پیامبرت از تو باران مى خواهیم و موى سفید او را به درگاه تو شفیع مى آوریم»
1ـ5. تعلیم توسّل به اصحاب، عثمان بن حنیف مى گوید: روزى در محضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بودم، حضرت به شخصى که مشکل خود را به ایشان عرضه مى کرد، شیوه دعا و توسّل را چنین تعلیم فرمود: برو وضو بساز و دو رکعت نماز به جا آور و پس از آن خداوند را با این جملات بخوان:
«اللهم انى اسألک و اتوجه الیک بنبیّک نبى الرحمة یا محمد انّى اتوجّه بک الى ربّى فى حاجتى لتُقضى، اللهم شفّعه فىّ»[9]؛ «بار خدایا! از تو درخواست مى کنم و به تو روى مى آورم به پیامبرت، پیامبر رحمت. اى محمد! من به حق تو به سوى خدایم روى آورده ام تا حاجتم برآورده شود. خدایا! پیامبرت را در مورد من شفیع قرار ده»
1ـ6. توسّل پیامبر (صلی الله علیه وآله) به انبیاى گذشته، انس بن مالک مى گوید: روزى که فاطمه بنت اسد فوت کرد، پیامبر دستور داد قبرى را حفر کنند. آن گاه خود حضرت وارد قبر شد و در آن خوابید و چنین دعا کرد:
«اللهم اغفر لامّى فاطمة بنت اسد، و وسّع علیها مدخلها، بحق نبیّک و الانبیاء الذین من قبلى»[10]؛ «خدایا! مادرم فاطمه بنت اسد را بیامرز و جایگاه او را وسعت بخش، به حق پیامبرت و پیامبران قبل از من»
1ـ7. توسّل امام حسین (علیه السلام) ، امام حسین (علیه السلام) در دعاى معروف عرفه، چنین با خداوند مناجات مى کند: «اللهم انّا نتوجّه الیک فى هذه العشیّة التى شرفتها و عظّمتها بمحمد نبیّک و رسولک…»[11]؛ «بار خدایا! ما در این شامگاه که به آن شرف و عظمت بخشیده اى، به وسیله محمد (صلی الله علیه وآله) پیامبرت و رسول و برگزیده ات، رو به درگاه تو مى آوریم»
دو. درخواست دعا از اولیاى الهى
درخواست دعا همچنان که از برادر و خواهر مؤمن امرى صحیح و پسندیده است، از اولیاى الهى و آبرومندان درگاه او، به طریق اولى بجا و پسندیده است و ریشه قرآنى دارد.
فرزندان حضرت یعقوب، پس از پشیمانى از گناه خود و ظلمى که نسبت به برادرشان یوسف روا داشته بودند، به یعقوب گفتند:
«یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئِینَ»[12]؛ «اى پدر! براى گناهان ما طلب آمرزش کن که ما خطاکار بودیم»
قرآن کریم در حق رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله) مى فرماید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحِیماً»[13]؛ «اگر آنان وقتى به خود ستم کردند، نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و تو براى آنان طلب آمرزش مى کردى، قطعاً خدا را توبه پذیر مهربان مى یافتند»
سه. درخواست حاجت از اولیاى الهى
گونه سوم توسّل این است که به طور مستقیم حاجت خود را از اولیاى الهى طلب کنیم؛ مثلاً بگوییم: اى پیامبر رحمت! مریض ما را شفا بده؛ همان گونه که صحابى پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ، خطاب به ایشان عرض کرد:
«اسألک مرافقتک فى الجنّه»[14]؛ «از تو مى خواهم در بهشت همنشینت باشم»
قدرت اولیاى الهى
پرسش 38 . منشأ قدرت اولیاى الهى چیست؟ آیا هنگامى که ما به پیامبر (صلی الله علیه وآله) و امامان (علیهم السلام) توسل مى جوییم، خودشان به طور مستقیم قدرت برآوردن حاجت ما را دارند یا تنها حاجت ما را به خدا مى گویند؟
درخواست مستقیم از اولیاى الهى، به واسطه اعتقاد به ولایت تکوینى آنان است؛ یعنى، آنان متکى به اذن و اراده و قدرت الهى، مى توانند در عالم تکوین تصرف کنند و ـ مثلاً ـ مریض را شفا دهند.
درستى این نوع از توسّل به اولیاى الهى، مبتنى بر ولایت تکوینى اولیاى الهى است. قرآن کریم و روایات شیعه و سنى بر اعطاى چنین قدرتى به اولیاى الهى دلالت دارد:
در قرآن آمده است: هنگامى که بنى اسرائیل از حضرت موسى (علیه السلام) طلب آب کردند، وى با کوبیدن عصاى خود بر سنگ، دوازده چشمه آب از دل سنگ براى بنى اسرائیل روان ساخت.[15]
حضرت عیسى، کور مادرزاد و مرض پیس را شفا مى داد و حتى مردگان را زنده مى کرد و از قبر بیرون مى آورد.[16]
یکى از اولیاى الهى ـ که از یاران حضرت سلیمان بود ـ در کمتر از یک چشم به هم زدن، تخت بلقیس را از یمن نزد سلیمان حاضر کرد.[17]
یوسف (علیه السلام) پیراهن خود را به برادرانش داد و گفت: این را ببرید و بر چهره پدرم بیفکنید تا بینایى اش را باز یابد، و چون برادرانش به این دستور عمل کردند، چشمان حضرت یعقوب شفا یافت.[18]
از دیدگاه روایات، عثمان بن ابى العاص ـ به واسطه تصرف تکوینى نبى اکرم (صلی الله علیه وآله) و دست نهادن بر سینه وى ـ موفق به حفظ قرآن و عدم فراموشى آن تا آخر عمر شد.[19]
در جنگ خیبر نیز، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با تصرف تکوینى و مالیدن آب دهان مبارک خود بر چشمان على (علیه السلام) ، چشم درد ایشان را شفا داد.[20]
ولایت تکوینى پیامبران و اولیاى الهى، از سوى خداوند است، از همین رو، درخواست حاجت از اولیاى الهى همراه با این اعتقاد است که: آنان مستقل از اراده و نیروى الهى، توان هیچ گونه تأثیرگذارى و تصرف در عالم را ندارند: «لا حول و لا قوة الا بالله». بنابراین چنین درخواستى، همراه با این اعتقاد، هیچ گونه منافاتى با توحید و اعتقاد به این مطلب ندارد که: تنها مبدأ مؤثر در عالم هستى خداوند است.
بله این اعتقاد که آنان مبدأ مستقل تأثیر در عالم هستى اند، شرک در ربوبیت و درخواست با این اعتقاد، عملى مشرکانه است.
تقى الدین سبکى از علماى اهل سنت مى نویسد: «نوع سوم از توسّل این است که مقصود و حاجت، از رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) طلب شود؛ زیرا او قادر بر سبب و واسطه شدن در برآمدن حاجات است». وى در ادامه پس از نقل روایت عثمان ابى العاص و برطرف شدن مشکل وى، با تصرف تکوینى پیامبر (صلی الله علیه وآله) [21]، مى نویسد: «تصرف پیامبر به اذن خدا و قدرت او و فعل او است؛ نه اینکه آن حضرت خالق و فاعل مستقل باشد»[22]
گستره توسّل
پرسش 39 . به چه کسانى مى توان توسّل نمود؟
انسان مى تواند به مقدسات و شعائر الهى همچون قرآن کریم، کعبه و ملائکه الهى توسّل جوید. همچنین مى تواند به بندگان مطیع و صالح خداوند متوسل شود؛ یعنى، همه کسانى که به سبب به جاى آوردن حق عبودیت و بندگى، مقرب درگاه الهى اند؛ مانند: مؤمنان، عالمان، شهیدان، ملائکه الهى، انبیا، اوصیا و در یک کلام بندگان صالح. «اللهم انّى اسألک بحق عبادک الصالحین». از آنجا که اوج بندگى و عبودیت و معرفت حضرت حق، در انبیا و اوصیاى آنان، جلوه گر است، توسّل به آنان و در رأس ایشان به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و امامان معصوم (علیهم السلام) اولویت دارد.
دعاى توسّل
پرسش 40 . مدرک دعاى توسّل چیست؟ آیا چنین دعایى از نظر شرعى معتبر است؟
مفاد دعاى توسّل، دعا و درخواست حاجت از درگاه خداوند است؛ با این ویژگى که هنگام دعا، خدا را به حق اولیا و آبرومندان درگاهش قسم مى دهیم و از او مى خواهیم که به حق آنان، حاجت و دعاى ما را برآورده سازد. چنین درخواستى، نشانه مقام اولیاى الهى نزد خداوند است و هیچ گونه منافاتى با توحید ندارد.
از نظر سندى دعاى توسّل در برخى منابع حدیثى و دعا وارد شده است؛ مانند: البلد الامین[23] و بحارالانوار[24]. محمد بن بابویه آن را از ائمه معصومین (علیهم السلام) روایت کرده است. علاوه بر این عباراتى همانند و هم سبک با دعاى توسّل، در احادیث شیعه و سنى از نبى اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل شده است؛ مانند حدیث عثمان بن حنیف که بر اساس آن پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: خدا را با این جملات بخوان:
«اللهم انى اسألک و اتوجه الیک بنبیّک نبى الرحمة یا محمد! انّى اتوجه بک الى ربّى فى حاجتى لتُقضى. اللهم شفّعه فىّ».
شرایط توسّل
پرسش 41 . چرا بعضى اوقات با دعا و یا توسّل به ائمه (علیهم السلام) ، جواب مثبت نمى گیریم؟
توسّل به امامان معصوم (علیهم السلام) و دعا و درخواست از درگاه خداوند، هر چند سبب مى شود که انسان به بعضى از خواسته هاى خود نایل شود؛ امّا به معناى آن نیست که هر خواسته اى با دعا و توسّل برآورده گردد؛ بلکه دعا و توسّل نیز امرى قانون مند است و شرایط و موانعى دارد؛ از جمله:
1. باید با کمال اعتقاد و اخلاص در نیت صورت بگیرد؛ چرا که عطایاى الهى به اندازه نیّت خالصانه، سرازیر مى شود. حضرت على (علیه السلام) مى فرماید: «ان العطیّة على قدر النیّة»[25]؛ «بخشش الهى به اندازه [ اخلاص در ]نیّت است»
2. خواسته و حاجت انسان، باید معقول و مشروع باشد.
3. دعا و توسّل باید در کنار به کارگیرى اسباب و عوامل طبیعى داراى نقش در برآمدن حاجت باشد.
4. از شرایط بسیار مهم و مؤثر در استجابت دعا و توسّل، ایمان و عمل صالح است. طبیعى است، کسى که پیمان خویش را در برابر خداوند شکسته است؛ نباید انتظار داشته باشد هر خواسته اى را به سرعت اجابت یافته ببیند.
5. گاهى زمان مناسب براى تحقق مطلوب و خواسته شخص، فرا نرسیده است. در چنین حالتى با طول کشیدن زمان اجابت، در شخص حالت انابه و تضرع به درگاه الهى ایجاد مى شود و رابطه معنوى و عاطفى اش با امامان (علیهم السلام) طول مى کشد و در نتیجه ارتباط او با خدا محکم تر مى شود.
در حقیقت، خود توفیق بر دعا و توسّل، اوج عبودیت و بندگى و نشانه لطف و عنایت حضرت حق به انسان است و الطاف و رحمت هاى بزرگ ترى را به دنبال دارد؛ مولانا سروده است:
آن یکى الله مى گفتى شبى
تا که شیرین مى شد از ذکرش لبى
گفت شیطان: آخر اى بسیار گو!
این همه «الله» را «لبیک» کو؟
مى نیاید یک جواب از پیش تخت
چند «الله» مى زنى با روى سخت
او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر اندر خضر
گفت: «هین» از ذکر چون وامانده اى
چون پشیمانى از آن کش خوانده اى؟
گفت: لبیکم نمى آید جواب
زآن همى ترسم که باشم ردّ باب
گفت: آن «الله» تو «لبیک» ماست
و آن نیاز و سوز و دردت پیکِ ماست
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا ربّ تو لبیک هاست[26]
6. گاهى برآورده شدن حاجت شخص، به مصلحت و نفع وى نیست و صلاح او در عدم استجابت آن است: «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[27]؛ «بسا چیزى را خوش نمى دارید و حال آنکه براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است؛ خدا مى داند و شما نمى دانید»
در چنین حالتى به ظاهر حاجت شخص برآورده نمى شود؛ امّا این به نفع و صلاح او است و در واقع دعاى او ـ که درخواست خیر و مصلحت خود است ـ به گونه اى پنهان و ناآشکار برآورده مى شود.
در هر صورت خداوند، به جهت دعا و توسّل انسان، اجر عظیمى به او عطا مى کند و وى از نعمت ارتباط و تقرب به خدا و امامان (علیهم السلام) بهره مند مى شود.
به هر حال انسان نباید از دعا و توسّل مأیوس گردد؛ زیرا هیچ گاه باب رحمت الهى به سوى کسى بسته نیست. چه حاجت برآورده شود و چه بنابر مصلحت شخص، در ظاهر برآورده نشود؛ چرا که این گونه بر نیامدن حاجت، در واقع برآمدنى پنهانى است. از طرفى خود دعا و توسلِ انسان، لبیک و اجابت الهى است.
توسل و توحید
پرسش 42 . با توجه به اینکه انسان خلیفه اللّه بر روى زمین است، پس چرا براى خواسته هاى خود به پیامبر و امام متوسل شود؟
یکم. همه انسان ها خلیفه بالفعل خداوند بر روى زمین نیستند. خلیفه خدا بودن؛ یعنى، مظهر و نشانگر صفات و اسماى الهى بودن. همه انسان ها خلیفه بالقوه هستند. هر اندازه که در صراط مستقیم حرکت کنند و کمالات انسانى را در خود ظاهر سازند و مظهر صفات و اسماى الهى شوند، به همان میزان آن قوه را به فعلیت رسانده و خلیفه الهى و مظهر صفات و اسماى او خواهند بود.
بر این اساس، خلافت الهى داراى مراتب و درجات است. انسان هاى کامل در اوج قله خلیفه اللهى، مظهر تام صفات و اسماى الهى اند. از این رو توسّل به امامان معصوم، در واقع استمداد خلیفه بالقوه و یا خلیفه فروتر، از خلیفه بالفعل و فراتر است.
دوّم. انسان در عالمى که بر نظام اسباب و مسببات استوار است ـ حتى در عین بهره مندى از اوج مقام خلیفه اللهى ـ براى رسیدن به مقاصد خویش، نیازمند تمسّک به اسباب مادى و معنوى است. و چون خداوند دعا و توسّل را در همین نظام، از اسباب معنوى در جهت برآمدن حاجت ها قرار داده است، بهره مندى از مقام خلیفه اللهى، هیچ منافاتى با توسّل ندارد.
به همین جهت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ، علاوه بر توصیه دیگران به توسّل[6]، خود نیز براى استجابت دعا به پیامبران قبل از خویش، متوسّل مى شد:
«انس بن مالک مى گوید: روزى که فاطمه بنت اسد فوت کرد، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) دستور دادند قبر او را حفر کنند، آن گاه خود وارد قبر شد و در آن خوابید و چنین دعا کرد: «اللهم اغفر لامّى فاطمة بنت اسد، و وسّع علیها مدخلها، بحق نبیّک و الانبیاء الذین من قبلى»[29]؛ «خدایا! به حق پیامبرت و پیامبران قبل از من، مادرم فاطمه بنت اسد را بیامرز و جایگاه او را وسعت بخش»
پرسش 43 . با توجه به آیه شریفه «إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ»، استمداد از امامان (علیهم السلام) در شفاى ناخوشى ها و… چه معنایى دارد؟
معناى «إِیّاکَ نَسْتَعِینُ» در نظام اسباب و مسببات، این است که خدایا! فقط از تو کمک مى جوییم و اگر در چهارچوب این نظام، به اسباب متوسّل مى شویم، این عمل را جز استمداد و یارى جستن از تو نمى بینیم؛ زیرا به از تو، مؤثر و مدد دهنده اى در این عالم نیست و لحظه لحظه وجود اسباب و اثربخشى آنها، به لطف و اراده و قدرت تو است. اسباب به لطف تو مؤثرند و مستقل و جدا از تو، هیچ نیستند و توان هیچ تأثیرى ندارند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم». در نتیجه «إِیّاکَ نَسْتَعِینُ» منافاتى با تمسّک به اسباب ندارد و به معناى عدم استفاده و استمداد از اسباب و واسطه هاى فیض الهى نیست.
بنابراین، همان طور که براى بلند کردن بار سنگینى از زمین، از دیگران کمک مى گیرید و یا براى درمان و شفا یافتن بیمار خود، از پزشک و دارو استمدادى کنید و این گونه امور را مخالف با «إِیّاکَ نَسْتَعِینُ» نمى دانید؛ همین طور است توسّل به اولیاى الهى.
افزون بر آن استمداد از امامان و اولیاى الهى در مورد شفاى بیماران، به یکى از دو معنا است:
1. درخواست دعا از آنان؛ یعنى، در پیشگاه خدا دعا کنند و از او بخواهند که بیمار ما را شفا دهد. همان گونه که طبق تصریح آیات قرآن کریم، فرزندان حضرت یعقوب، نزد او آمدند و از وى طلب دعا کردند و خواستند براى ایشان استغفار کند.[30] چنین چیزى هیچ گونه مغایرتى با توحید در استعانت ندارد.
2. درخواست مستقیم از آنان، براى برآوردن حاجت؛ با توجه به ولایت تکوینى اولیاى الهى، استمداد از آنان، مصداق تمسّک به اسباب و واسطه هاى فیض الهى است و با توحید منافاتى ندارد.
توسّل و شرک
پرسش 44 . آیا توسّل به پیامبر و امامان (علیهم السلام) و حاجت خواستن از آنان، مؤثر دانستن غیرخدا و شرک نیست؟
پاسخ این سؤال در ضمن چند نکته روشن مى شود:
یک. اقسام شرک
همچنان که توحید اقسامى دارد، در برابر آن شرک نیز داراى اقسامى است؛ از جمله:
1ـ1. شرک ذاتى؛ یعنى، اعتقاد به دو، سه یا چند خدا. اما توحید ذاتى؛ یعنى، اعتقاد به یگانگى ذات خداوند.
1ـ2. شرک صفاتى؛ یعنى، اعتقاد به اینکه صفات خداوند زاید بر ذات او است. اما توحید صفاتى؛ یعنى، اعتقاد به اینکه صفات خدا عین ذات او است.
1ـ3. شرک افعالى؛ یعنى، اعتقاد به آفریننده اى براى هستى غیراز خداوند (شرک در خالقیت) و یا اعتقاد به موجودى که در فاعلیت و تأثیرگذارى، مستقل از اراده و قدرت خداوند باشد.(شرک در ربوبیت)
1ـ4. شرک در عبادت و پرستش؛ یعنى، پرستش غیرخدا، (مانند پرستش چوب، سنگ، ستاره و خورشید). شناخت این نوع شرک، متوقف بر روشن شدن مفهوم عبادت و پرستش است.
دو. عبادت و پرستش
«عبادت» نهایت ذلت و خضوع، در برابر کسى است که اعتقاد به الوهیت او داشته باشیم و یا او را فاعل استقلالى و غیروابسته بدانیم. بنابراین عبادت دو رکن دارد:
1. نهایت ذلت و خضوع،
2. اعتقاد به الوهیت یا فاعلیت استقلالى و نا وابسته.
هرگاه یکى از این دو رکن، نباشد، دیگر مفهوم عبادت و پرستش صدق نمى کند. خداوند خود به فرشتگان فرمان داده است، در مقابل آدم سجده کنند: «و یاد کن آن گاه که فرشتگان را گفتیم: آدم را سجده کنید».[31]
و یا فرزندان را به نهایت خضوع و تذلل در برابر والدین دستور داده است: «و بال هاى ذلت و خوارى را از روى مهربانى براى آن دو [ پدر و مادر] بگستران»[32]
بدیهى است، این اعمال عبادت و پرستش غیرخدا محسوب نمى شود؛ و گرنه خدا امر به آن نمى کرد.
سه. توسّل و شرک
در توسّل، گاهى حاجت خود را از خدا مى خواهیم و هنگام دعا او را به حق اولیایش قسم مى دهیم که حاجت ما را برآورده سازد. این روش را پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) تعلیم فرمود و خود نیز بدان عمل مى کرد.[33] در چنین روشى هیچ گونه احتمال شرک وجود ندارد.
در نوع دوم توسّل، خداوند را حاجت دهنده مى دانیم و از اولیاى الهى مى خواهیم بر آمدن حاجت ما را از درگاه الهى درخواست کنند. در خواست دعا، نه تنها مؤثر دانستن غیرخدا نیست؛ بلکه اعتراف به این مطلب است که تنها حاجت دهنده و مؤثر در عالم هستى، او است.
در نوع سوم توسّل به طور مستقیم حاجت خود را از اولیاى الهى طلب مى کنیم و این نیز شرک نیست؛ زیرا تأثیرگذارى آنها، به صورت غیراستقلالى و وابسته به اراده و قدرت الهى است. اسباب و واسطه هاى فیض همچنان که در اصل وجود و بقاى خویش، وابسته و قائم به او هستند، در فاعلیت و تأثیرگذارى نیز وابسته به اراده و قدرت خداوند مى باشند. بنابراین نه توحید در ربوبیت به معناى انکار نقش اسباب است و نه اثبات نقش اسباب و واسطه هاى فیض، منافى با توحید ربوبى است. از این رو، تمسّک به آنها، منافاتى با توحید ربوبى ندارد.
بلى، اگر کسى اسباب و واسطه هاى فیض را، فاعل مستقل از اراده و قدرت خدا بداند و یا معتقد به مبدأ مؤثرى در عالم هستى باشد که خدا آن را سبب و واسطه فیض قرار نداده، دچار شرک گشته است.
بنابراین توسّل و حاجت خواستن از اولیاى الهى، تمسّک به رابطه هاى فیض الهى و اسبابى است که فاعل بودن آنان وابسته به قدرت و اراده خداوند است. در نتیجه این حاجت خواستن، شرک در ربوبیت نیست؛ همچنان که تمسّک به سایر اسباب (مثل پزشک و دارو)، شرک در ربوبیت نیست. از سوى دیگر، چون کسى آنان را «خدا» و «اللّه» نمى داند؛ بلکه تمام افتخار اولیاى الهى این است که بنده و مخلوق او هستند، شرک در الوهیت (شرک در ذات) هم نیست.
با توجه به آنچه در تبیین مفهوم «عبادت» گذشت، شرک در عبادت و پرستش نیز نخواهد بود؛ چون عبادت، خضوع و خشوع همراه با اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت معبود است. بنابراین هیچ کدام از اقسام شرک، بر این نوع از توسّل، صدق نمى کند.
بر خلاف پرستش بت ها و شفاعت جویى مشرکان که خداوند درباره آنان مى فرماید: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤلاءِ شُفَعاؤنا عِنْدَ اللّهِ»[34]
آیه شریفه، مشرکان را به دو جهت، مورد سرزنش و توبیخ قرار داده است:
1. عبادت و پرستش بت ها،
2. اعتقاد به وساطت بت ها.
مشرکان مکه، اعتقاد به الوهیت بت ها نداشتند و آنها را «اللّه» نمى دانستند؛ زیرا مى گفتند: «هؤلاءِ شُفَعاؤنا عِنْدَ اللّهِ». اما دچار شرک در ربوبیت بودند؛ یعنى، بت ها را موجوداتى مى دانستند که مستقل از اراده و قدرت خداوند، منشأ تأثیر و جلب خیر و دفع ضرراند. به همین جهت با قربانى کردن و خضوع و خشوع در برابر بت ها، در صدد جلب رضایت آنها بودند.
در نتیجه عمل مشرکان مکه از سه جهت مورد نکوهش است:
1. شرک در ربوبیت، 2. شرک در عبادت، 3.اعتقاد به ربوبیت و عبادت در برابر سنگ و چوبى که با دست خود تراشیده بودند. تعبیر «ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ» اشاره به شدّت پستى این اعتقاد و عمل است.
در حالى که توسّل به اولیاى الهى، اعتقاد به وساطت کسانى است که خداوند به آنان چنین منزلتى داده است. ما اولیاى الهى را نه «اللّه» مى دانیم و نه اعتقاد به ربوبیت و فاعلیت استقلالى آنان داریم؛ بلکه به نظر ما، هر گونه فاعلیت و تأثیرگذارى اسباب و واسطه هاى فیض، وابسته به اذن، اراده و قدرت خداوند است.
پرسش 45 . آیا «یا على» و «یا حسین» گفتن هنگام انجام کارها و به طور کلى توسّل به اولیاى الهى و درخواست حاجت از آنان، مصداق خواندن غیرخدا نیست که به صراحت در قرآن کریم نهى شده است: «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً»؟
مقصود از دعا و خواندن در آیه شریفه «أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً»[235] هر نوع خواندن غیرخدا نیست؛ بلکه آن خواندنى است که عبادت و پرستش غیرخدا و مصداق شرک در عبادت است.
در قرآن مواردى هست که از عبادت و پرستش به «دعا و خواندن» تعبیر شده است؛ از جمله: «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِى سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ»[36]؛ «بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، کسانى که از عبادت من کبر مى ورزند، به زودى و با خوارى وارد دوزخ مى گردند».
مقصود از خواندن در آیه «فَلا تَدْعُوا»، به قرینه «أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ» خواندن به نحو عبادت است که اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت، یکى از ارکان آن است.
شاهد دیگر، کلمه «مع اللّه» است که نشان مى دهد مقصود از خواندن در آیه شریفه، خواندنى است که در آن کسى هم رتبه، هم شأن و شریک خداوند قرار داده شده است؛ نه هر گونه خواندن و درخواست کمک از کسى.
ذکر «یا على» و «یا حسین» و بردن نام اولیاى الهى، کمک خواستن از آبرومندان درگاه الهى ـ به عنوان واسطه هاى فیض او ـ است؛ از این رو به یکى از انواع توسّل برمى گردد و روشن شد که این نوع توسّل، صحیح است و شرک در ربوبیت یا عبادت نیست.
توسّل و زیارت
پرسش 46 . فلسفه بوسیدن ضریح امامان و تبرّک کردن اشیاء چیست؟ وهابیان کنایه مى زنند که ما شیعیان ضریح و سر در امامزاده ها را مى بوسیم و یا اشیائى را متبرک به ضریح مى کنیم و این کارها شرک و حرام است؟
پیامبران و امامان بدان جهت که بندگان شایسته خداوند هستند، سزاوار احترام و محبت هستند.
احترام و ابراز ارادت به آنان، بدان جهت نیست که براى آنان در مقابل خدا، مقام و ارزشى مستقل قائل باشیم؛ بلکه آنان مستقل از خدا هیچ ندارند و همه عظمت آنان و عشق و محبت ما به ایشان، ناشى از آن است که آنان در اوج معرفت، بندگى و عبودیت حضرت حق قرار دارند و مورد عنایت خاص پروردگار مى باشند.
بوسیدن ضریح امامان (علیهم السلام) و اولیاى الهى، برخاسته از عشق و محبت نسبت به آنان است؛ همان گونه که عاشق، هر چیزى را که منتسب به معشوق است، مى بوید و مى بوسد و به سینه مى چسباند.
براى زائر امام معصوم (علیه السلام) ، خود سنگ و چوب ارزشى ندارد. بوسیدن ضریح و در و دیوار حرم، از آن جهت است که منسوب به محبوبش؛ یعنى، امام معصوم (علیه السلام) است.
به تصریح قرآن کریم، حضرت یعقوب، لباس یوسف را بر چشم خود نهاد و بینایى خود را باز یافت: «فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّى أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»[37]؛ «پس چون مژده رسان آمد، آن پیراهن را بر چهره او انداخت، پس بینا گردید. گفت: آیا به شما نگفتم که بى شک من از [ عنایت ]خدا چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید؟»
تبرّک و استشفا به پیراهن یوسف، نمونه اى از تبرّک و استشفا به چیزى است که به شکلى منسوب به اولیاى الهى است.
بر اساس روایات معتبر نزد شیعه و سنى، اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هنگام وضو گرفتن ایشان، هجوم مى آوردند تا هر کسى قطره اى از آب وضوى ایشان را به عنوان تبرّک برگیرد؛ به گونه اى که نمى گذاشتند قطره اى از آب وضوى پیامبر (صلی الله علیه وآله) بر زمین بریزد و اگر به کسى چیزى نمى رسید، از رطوبت دست دیگرى استفاده مى کرد.[38] اگر تبرّک جستن به قطرات آب، شرک و حرام بود، وظیفه آن حضرت نهى و بازداشتن اصحاب از این عمل بود.
سیره اصحاب، تبرّک جستن به ظرف غذاى پیامبر (صلی الله علیه وآله) ، چاه هایى که آن حضرت از آن آب نوشیده اند و… ـ چه در زمان حیات ایشان و چه بعد از رحلت ایشان ـ بوده است.[39]
بنابراین بوسیدن و تبرّک جستن، بدون اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت (فاعلیت استقلالى) شرک نیست. بر اساس داورى وهابیان ـ که صرف بوسیدن و تبرّک جستن به آثار اولیاى الهى شرک و حرام است ـ پیامبر اکرم و اصحابشان و نیز یعقوب نبى و همه انسان ها ـ حتى خود وهابیان که فرزندان خود را مى بوسند ـ مرتکب شرک و حرام شده اند!!
پرسش 47 . طبق آیه «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى» و آیه «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ» مردگان نمى شنوند. بدین جهت، آیا سلام کردن و سخن گفتن با پیامبر و امامان کارى گزاف نیست؟
از دیدگاه اسلام مرگ به معناى نابودى و نیستى انسان نیست؛ بلکه انتقال حقیقت انسان (روح او)، از عالمى به عالم دیگر است. در آن عالم، حیات انسان به گونه اى دیگر ادامه مى یابد تا هنگامى که روز رستاخیز و معاد فرا رسد.
قرآن کریم درباره مرگ، کلمه «توفى» را به کار برده[40] که به معناى «گرفتن به تمام و کمال» است. از دیدگاه قرآن، در هنگام مرگ، فرشته الهى انسان را با تمام واقعیت و هویتش تحویل مى گیرد و از این عالم به عالم دیگر منتقل مى کند. بنابراین در فرهنگ قرآن آنچه که تمام هویت انسان را تشکیل مى دهد، روح او است. فرشته الهى بدن انسان را به جایى منتقل نمى کند. بدن در همین دنیا مانده و به تدریج از بین رفته و تبدیل به خاک مى گردد. اما انسان با تمام هویتش پس از مرگ باقى مى ماند.
قرآن، حیات انسان را در فاصله میان مرگ تا روز رستاخیز، «برزخ» نامیده است. برزخ به معناى فاصله میان دو چیز است: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»[41]؛ «و پس از مرگ فرا روى ایشان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند». از طرف دیگر عالم برزخ مکانى گسسته از این عالم نیست؛ بلکه محیط بر این جهان است. نسبت عالم برزخ به این جهان، شبیه نسبت این جهان به عالم جنین است. همان طور که جهان فراجنینى بر جنین احاله دارد، جهان برزخ نیز عالمى فرامادى و محیط بر جهان ماده است. هویت فرامادى عالم برزخ، به گونه اى است که ادراکات در آن بسیار قوى تر از این جهان است؛ زیرا احاطه بر عالم ماده دارد و این ادراکات بدون وساطت ابزارهاى مادى صورت مى گیرد.
از دیدگاه قرآن، مرگ فنا و نابودى نیست؛ بلکه انسان با تمام هویت و واقعیتش پس از مرگ، به حیات خود در برزخ ادامه مى دهد.
در اینجا این سؤال رخ مى نماید که: آیا مى توان با پیامبران و اولیاى الهى از دنیا رفته، سخن گفت و به آنان سلام کرد؟ و آیا آنان سخنان ما را مى شنوند؟
درک درست حیات برزخى و آیات قرآن و روایات، به روشنى بر امکان سخن گفتن با مردگان معمولى و اینکه آنان سخن ما را مى شنوند و به ما پاسخ مى دهند، دلالت دارد.
1. قوم حضرت صالح، پس از آنکه شترى را که معجزه او بود، پى کردند و از دستور خداوند سرپیچى نمودند، مورد عذاب الهى قرار گرفته و با زلزله اى هلاک شدند. قرآن درباره گفت وگوى حضرت صالح با ایشان پس از هلاکت شان چنین مى گوید: «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دارِهِمْ جاثِمِینَ. فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحِینَ»[42]؛ «پس زلزله اى آنان را فرا گرفت و در خانه هاى خویش بى جان افتادند، آن گاه صالح از آنان روى گردانید و گفت: اى قوم من! پیام خداوند را به شما رساندم، اما شما ناصحان را دوست نمى دارید»
2. در روایات شیعه و سنى آمده است: پس از آنکه جنگ بدر، با کشته شدن هفتاد تن از قریش و اسیر شدن هفتاد نفر از آنان، به نفع مسلمانان به پایان رسید، رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) دستور داد تا کشته هاى مشرکان را در چاهى بریزند. سپس آن حضرت یکایک کشتگان را به نام صدا زد و خطاب به آنان فرمود: آیا آنچه را که پروردگارتان وعده داده بود، حق و پابرجا یافتید. من آنچه را که پروردگارم وعده کرده بود، حق و حقیقت یافتم.
در این هنگام بعضى از اصحاب به پیامبر (صلی الله علیه وآله) گفتند: آیا مردگان را صدا مى زنید؟ آن حضرت فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید، آنان مى شنوند؛ لکن قدرت بر جواب ندارند.[43]
3. در روایات آمده است: پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در آخرین روزهاى زندگى شان، نیمه شب همراه برخى از صحابه خود، رهسپار قبرستان بقیع شد و پس از ورود به بقیع، با آرمیدگان در آنجا چنین گفت: «سلام بر شما که در جایگاه افراد با ایمان قرار گرفته اید! شما بر ما سبقت جسته اید و ما هم به زودى به شما مى پیوندیم».[44]
4. در روایات اهل سنت آمده است: «بنده وقتى در قبرش نهاده و ترک شد و دوستانش رفتند، هنوز آن مرده صداى کوبیده شدن کفش آنها را مى شنود که دو فرشته خدا، براى سؤال از او مى آیند…»[45]
5. رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) مى فرماید: «اذا مرّ الرجل بقبر اخیه یعرفه، فسلم علیه رد (علیه السلام) و عرفه و اذا مرّ بقبر لا یعرفه فسلم علیه رد (علیه السلام) »[46]؛ «وقتى کسى از کنار قبر برادر دینى خود که مى شناسد، بگذرد و بر او سلام کند، مرده سلام او را پاسخ مى دهد و او را مى شناسد و اگر از کنار قبرى بگذرد و صاحب آن را نشناسد و سلام کند، مرده سلام او را پاسخ مى دهد»
6. در روایات شیعه و سنى آمده است: رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: «هیچ کسى نیست که بر من سلام کند، مگر آنکه خداوند سلام او را به روح من مى رساند و من پاسخ او را مى گویم»[47]
7. یکى از آداب و مستحبات دفن، تلقین میت است که مورد اتفاق فقهاى شیعه و سنى است و روایات فراوانى در مورد آن وارد شده است.[48] این دستور دلیل دیگرى بر شنیدن مردگان در مواردى است که خداوند اراده کرده است.
با توجه به این دلایل، روشن مى شود که بر اساس اراده الهى، حتى مردگان معمولى، زائر خود را مى شناسند و سخن او را مى شنوند و سلام او را پاسخ مى دهند. از دیدگاه قرآن، مرگ به معناى نیستى و نابودى نیست؛ بلکه انسان با تمام هویتش به حیات خود ادامه مى دهد. بر این اساس سلام کردن و سخن گفتن با اولیاى الهى ـ که در مرتبه اعلاى وجودى و قرب حضرت حق قرار دارند ـ نه تنها امرى گزاف نیست؛ بلکه امرى شایسته و بجا است. بر همین اساس در اذن دخول مشاهد اولیاى الهى مى خوانیم:
«و اعلم انّ رسولک و خلفائک (علیهم السلام) احیاء عندک یرزقون یرون مقامى و یسمعون کلامى و یردّون سلامى…»[49]؛ «خدایا! مى دانم که رسول و خلیفه هاى تو ـ که سلام و درود بر آنان باد ـ زنده اند و نزد تو روزى مى خورند. ایستادنم را مى بینند و سخنم را مى شنوند و سلامم را جواب مى دهند…»
سیره اصحاب رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) و تابعین و جمیع مسلمانان ـ اعم از شیعه و سنى ـ پس از رحلت آن حضرت، بر استغاثه و استمداد از روح مطهر ایشان بوده است.[50]
سمهودى از علماى اهل سنت مى نویسد:
«توسّل به نبى اکرم (صلی الله علیه وآله) ممکن است بعد از وفات ایشان باشد؛ به این معنا که از آن حضرت طلب دعا کنیم، همچنان که در زمان حیاتش از او درخواست دعا مى شد. این نوع از توسّل در روایت بیهقى از مالک الدار و نیز ابن ابى شیبه با سند صحیح، آمده است: مردم در زمان عمر بن خطاب گرفتار قحطى و خشکسالى شدند. در آن زمان یکى از صحابه رسول خدا[51] کنار قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمد و چنین گفت: «یا رسول اللّه! استسق اللّه لامتک فانهم قد هلکوا»؛ «اى رسول خدا! از خداوند براى امّتت طلب باران کن که هلاک شدند…»
محل شاهد، درخواست دعا از نبى اکرم بعد از وفات ایشان است و اینکه دعاى حضرت بعد از رحلتشان امکان دارد و ایشان، عالم به درخواست کسى است که از ایشان طلب دعا مى کند…[52]
در آیات «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى» و «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ» کافران مرده دل، به مردگان تشبیه شده اند؛ زیرا مرده به حسب ظاهر نمى شنود و نمى بیند؛ زیرا مجارى ادراک حسى (چون چشم و گوش) ندارد. کافر معاند نیز چشم حق بین و گوش حق شنو ندارد؛ از این رو پیام اصلى آیه نکوهش کافران و تشبیه آنان به مردگان است؛ یعنى، اى پیامبر! تو قدرت بر هدایت کافران ندارى و نمى توانى سخن حق را به آنان بفهمانى.
پرسش 48 . اگر همان طور که خدا را در هر مکانى صداى ما را مى شنود، ائمه (علیهم السلام) هم مى شنوند؛ پس فرق خدا با بنده چیست؟
یکم. فرق خدا با اولیاى الهى (پیامبر و ائمه)، در این است که او خالق است و آنان مخلوق و بنده او هستند. غیرخداوند ـ حتى در عالى ترین مرتبه وجودى ـ وابسته به خداوند است و تمام کمالات و تأثیرگذارى اش از اراده الهى سرچشمه مى گیرد. بر همین اساس در بعضى از زیارت ها مى خوانیم:
«لافرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک، بدؤها منک و عودها الیک»[53]؛ «فرقى بین تو و آنان نیست؛ جز اینکه آنان بنده و مخلوق تواند و امورشان به دست تو است. آغاز و انجام شان به سوى تو است و…»
دوّم. صفات خداوند ـ از جمله شنیدن که کنایه از علم او است ـ ذاتى و فعلى استقلالى است؛ ولى علم امامان اعطایى از سوى خدا است و آنان به اذن و اراده و قدرت او مى شنوند. شنیدن آنان با خواست خدا و متکى به اراده و قدرت او است.
بنابراین هیچ منعى ندارد که همان گونه که خداوند صداى ما را مى شنود و از حاجت هاى ما آگاه است، امامان معصوم نیز ـ که مخلوق و بنده اویند ـ صداى ما را بشنوند. این امر منافاتى با عبودیت و مخلوق بودن آنان ندارد.
پی نوشت ها:
[1]. مائده 5، آیه 35.
[2]. «اى مؤمنان پرواى الهى داشته باشید و به سوى او وسیله تحصیل کنید»: مائده 5، آیه 35.
[3]. میزان الحکمه، ج 4، ص 1662، ح 10794؛ کنزالعمال، ح 2153؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 220.
[4]. بحارالانوار، ج 94، ص 22، ح 20.
[5]. همان، ج 94، ص 22، ح 19.
[6]. مستدرک صحیحین، ج 2، ص 615.
[7]. اسدالغابة، ج 3، ص 165.
[8]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 7، ص 274؛ صحیح بخارى، ج 2، ص 16 و ج 4، ص 209؛ صحیح ابن خزیمه، ج 2، ص 338؛ صحیح ابن جبان، ج 7، ص 111.
[9]. مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138؛ حاکم نیشابورى، مستدرک صحیحین، ج 1، ص 313؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 441، ح 1385؛ التاج الجامع صحاح خمسه، ج 1، ص 286؛ سمهودى، وفاء الوفاء، ج 4، ص 1373؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 229، ح 3649.
[10]. وفاء الوفاء، ج 3، ص 898؛ کنزالعمال، ج 12، ص 148، ح 34425؛ المعجم الکبیر، ج 24، ص 352.
[11]. سید بن طاووس، اقبال، ج 2، ص 85.
[12]. یوسف 12، آیه 97.
[13]. نساء 4، آیه 64.
[14]. صحیح مسلم، ج 2، ص 52؛ سنن ابى داوود، ج 1، ص 297، ح 2320؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 10، ص 207.
[15]. «وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ…»: اعراف 7، آیه 160.
[16]. «وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِی …»: مائده 5، آیه 110.
[17]. «قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی …»: نحل 16، آیه 40.
[18]. یوسف 12، آیات 93 و 96.
[19]. المعجم الکبیر، طبرانى، ج 9، ص 47؛ مجمع الزوائد، ح هیثمى، ج 9، ص 3؛ سبل الهدى و الرشاد صالحى شامى، ج 6، ص 299؛ الغدیر، ج 5، ص 145.
[20]. صحیح مسلم، ج 7، ص 120.
[21]. روایت عثمان بن ابى العاص.
[22]. تقى الدین سبکى، شفاء السقام فى زیارة خیر الانام، ص 165.
[23]. کفعمى، ص 325.
[24]. ج 102، ص 249ـ247.
[25]. نهج البلاغه، نامه 31.
[26]. مثنوى، دفتر سوم.
[27]. بقره 2، آیه 216.
[28]. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 261؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138 و مستدرک صحیحین، ج1، ص 313.
[29]. وفاء الوفاء، ج 3، ص 898.
[30]. یوسف 12، آیه 97.
[31]. بقره 2، آیه 34.
[32]. اسراء 17، آیه 24.
[33]. کنزالعمال، ج 12، ص 148، ح 34425؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138.
[34]. یونس 10، آیه 18.
[35]. جن 72، آیه 18.
[36]. غافر 40، آیه 60.
[37]. یوسف 12، آیه 96.
[38]. صحیح بخارى، ج 1، ص 33 و ج 7، ص 50؛ مسند احمد، ج 4، ص 329 و 330.
[39]. صحیح بخارى، ج 3، ص 35؛ کتاب المغازى؛ فضائل اصحاب النبى، باب مناقب على بن ابیطالب؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد السیر، ح 132؛ صحیح مسلم، کتاب الحج، ح 323 و 326؛ مسند احمد، ج 5، ص 68.
[40]. سجده 32، آیه 11.
[41]. مؤمنون 23، آیه 100.
[42]. اعراف 7، آیه 78 و 79.
[43]. بحارالانوار، ج 19، ص 346؛ صحیح بخارى، ج 5، ص 77؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 163؛ سنن نسائى، ج 4، ص 110.
[44]. مفید، ارشاد، ج 1، ص 181؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 201؛ سنن ترمذى، ج 2، ص 258، ح 1059؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 10، ص 183 و… .
[45]. صحیح بخارى، ج 2، ص 92و102.
[46]. کنز العمال، ج 15، ص 646، ح 42556؛ احیاء العلوم، ج 4، ص 474؛ الفقه على المذاهب الاربع، ج 1، ص 387.
[47]. سنن ابى داوود، ج 1، ص 453، ح 2041؛ مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 527.
[48]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 387؛ صحیح بخارى، ج 2، ص631، ح 1 و 2؛ سیوطى، الجامع الصغیر، ص 210 و… .
[49]. مفاتیح الجنان، ص 529.
[50]. ر.ک: الف. ابن جوزى، الوفاء فى فضائل المصطفى، باب طلب شفا از قبر نبى اکرم؛
ب. وفاء الوفاء لاخبار دارالمصطفى، ج 2، ص 413.
[51]. بیهقى و ابن ابى شیبه آن صحابى را «بلال بن حرث» معرفى کرده اند: الدعوه الاسلامیة، ج 2، ص 207، پاورقى 1.
[52]. وفاءالوفاء سمهودى، ج 4، ص 1374؛ الدعوة الاسلامیة، ج 2، ص 207.
[53]. مفاتیح الجنان، دعاى هر روز ماه رجب.