زندگینامه سیاسی و دانشگاهیاش را هم تقریباً میدانم. توصیفاتی هم از درس دادن و تعاملش با اساتید و دانشجویان را شنیدهام. خانیکی از همانهاست که به اقتضای سن و سالش، قبل از انقلاب به عنوان یک بچه مسلمان به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت. از دسته همان آرمانخواهانی است که بعضیشان بریدند، بعضیشان ماندند، بعضیشان قدرت گرفتند، بعضیشان پشیمان شدند، بعضیشان از مملکت رفتند، بعضیشان حجره تجارت زدند، بعضیشان کنج عزلت گزیدند و…
مهم نیست خانیکی جزء کدامیک از این دستهها است که اتفاقاً جزء خیلی از اینها نیست. آنچه مهم است اینکه خانیکی برآمده از آتش و دود و شعارهای تند و بزنبزنهای سیاسی بعد از سالها، به این نتیجه رسیده است که تنها یک اتفاق میتواند آدمها را در آدمیتشان پایدار کند؛ آن هم حرف زدن با یکدیگر است. اسم اتوکشیدهاش را هم گذاشته است: «گفتوگو».
نمیدانم اگر رشته ارتباط نمیخواند و حالا استاد این رشته نبود باز هم همین عقیده را داشت یا نه، اما او را آنچنان که یافتهام واقعاً اهل گفتوگو است. خوب گوش میدهد و وقتی میخواهد پاسخ بدهد انصاف از زبانش میریزد، ادب از کلامش جاری میشود. مهربانی در فضا منتشر میکند و این عقلش است که بر همه ویژگیهایش میچربد.
همین است که سیاست به معنای مصطلح شغلش نیست، دغدغهاش هم نیست. او در دریای «بیسیاستی» غوطه میخورد و به گمانم همین جدایی روزنامهنگاریاش از سیاست او را دوستداشتنی کرده است.