۱۳۹۵/۰۵/۲۰
–
۵۰۵ بازدید
میخوام بدونم این بیعت رضوان که میگن داستانش چیه؟اینطوری که سنی ها میگن خود خداوند خطاب به پیامبر تو قران گفته کسانی زیر آن درخت با تو بعیت کردن اهل بهشتن و خداوند از دلهاشون با خبره خلفای راشدین همه زیر اون درخت بودن؟
پیامبر(صلىالله علیه وآله) به رغم نبردهاى پیشین با قریش، در ذیقعده سال ششم همراه با جمعى از یاران خود و با 70 شتر براى قربانى به قصد زیارت خانه خدا وبرگزارى حج عازم مکه گردید. در میان شتران، شتر ابوجهل که در بدر بهغنیمت، به دست مسلمانان افتاده بود، وجود داشت.[1] شمار مسلمانان، به نقلجابربنعبدالله انصارى 1400 نفر[2] و به نقل قتاده و سعید بن مسیب 1500نفر بودند.[3] برخى با احتساب شتران که هر شتر براى 10 تن بود، مسلمانانهمراه را 700 تن تخمین زدهاند.[4] در این سفر از همسران پیامبرامّسلمه همراه مسلمانانبود.با رسیدن خبر حرکت رسول خدا، مشرکان برآن شدند تا مانع ورود مسلمانان به مسجد الحرام شوند.[5] 200 سوارنظام بهفرماندهى خالدبن ولیددائرة المعارف قرآن کریم، جلد 6، صفحه 415
یاعکرمةبنابى جهل در محلى به نام بَلْدَح در حومه مکه اردوگاه زدند. ازطرف پیامبر(صلى الله علیه وآله)بُسربنسفیان خزاعى براى آگاهى از اخبارمکه بدانجا رفت و سپس بازگشت. خالد بن ولید با سپاهش آن قدر نزدیک شد کهمىتوانست اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را ببیند. پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) عبّاد بن بشر را باسپاهى فرمان داد تا در مقابل آنان بایستندو اصحابش را سامان داد. آنگاه نماز ظهر را به صورت نماز خوف* خواندند. شبهنگام پیامبر(صلى الله علیه وآله)حرکت کرد تا به حدیبیّه، در 9میلىمکّه، رسیدند.[6]پس از توقف در حدیبیّه، پیامبر(صلى الله علیه وآله)،ابتدا خراش بن امیه خزاعى را بر شتر خویش سوار کرد و به سوى قریش فرستادتا به آنان اعلام دارد که به قصد عمره آمده است و اراده جنگ ندارد. چونخراش نزد آنان رفت، مشرکان شترش را پى کرده، خواستند تا او را بکشند کهبرخى مانع شدند و امکان بازگشت او را فراهم ساختند.[7] سپس پیامبر(صلىالله علیه وآله) خواست تا عمر را بفرستد؛ اما او عذر آورد و عثمان راپیشنهاد کرد. مقرر گردید عثمان به آنان خبر دهد که براى زیارت کعبهآمدهاند و پس از آن بازخواهند گشت. عثمان در بلدح قریشیان را از قصدخویش آگاه کرد.[8] فراخوانى به بیعت:
تأخیر سه روزه عثمان، از سویىموجب گردید که برخى از آن جهت که عثمان عمره خود را به جا آورد، بر اوحسرت خورند[9] و از سوى دیگر موجب شایعه قتل او شد.[10] پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) چون این شایعه را شنید در حالى که زیر درختى نشستهبود[11]فرمود: تا قوم [قریش] را از پاى درنیاوریم [از اینجا] دورنمىشویم. سپس مردم را به بیعت فراخواند[12]، به همین جهت این پیمان،بیعت شجره نیز نام یافتهاست.
از میان حاضران تنها جدّبن قیس بود کهپشت شترش پنهان شد و بیعت نکرد.[13] در اینکه نخستین بیعت کننده باپیامبر(صلى الله علیه وآله)چه کسى بود از جابر انصارى نقل شده اول کسى کهبه بیعت برخاست امام امیرمؤمنان(علیه السلام) بود و پس از او ابوسنانعبداللهبن وهب اسدى و سپس سلمان فارسى بیعت کردند.[14] برخى نیز ازعبدالله بن عمر[15] یا ابوسنان[16] (یا سنان)[17] بن وهب اسدى
دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 6، صفحه 416
نام بردهاند. گفتهاند که عمر در این ماجرا پس از همه بیعت کرد.[18] مفاد و پیامدهاى بیعت:
همراهانپیامبر در برابر اقدامهاى احتمالى قریش متعهد شدند پیامبر(صلى الله علیهوآله) را تنها نگذاشته، در برابر آنها استقامت کنند.[19]در این بین برخىمفاد پیمان را استقامت تا پاى جان دانسته[20] و برخى دیگر مقاومت را بهاندازه توان عهدکنندگان محدود مىکنند.[21] احتمالا پیامبر(صلى الله علیهوآله) بر آن بود تا تجربه فرار برخى مهاجران در احد تکرار نگردد. از بکیربن اشجّ نقل است که مردم بر مرگ بیعت کردند؛ اما پیامبر(صلى الله علیهوآله) فرمود: بر آنچه استطاعت دارید (پیمان ببندید).[22]تدبیر بهنگامپیامبر در انسجام بخشیدن همراهان براى رویارویى با خطر احتمالى از جانبقریش و نیز شاید جلوگیرى از تکرار تجربه تلخ فرار برخى مهاجران در جنگ احدموفقیت بزرگى به همراه داشت. در پى انتشار خبر بیعت، مشرکان به هراسافتاده، با بازگشت عثمان و جمعى از مسلمانان[23] و ارسال نمایندگان در پىمصالحه برآمدند[24] و در نهایت قضیه با صلح حدیبیّه پایانیافت.
خداونداین پیمان را پیمان با خود مىداند[25]: «اِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَاِنَّما یُبایِعونَ اللّهَ یَدُ اللّهِ فَوقَ اَیدیهِمفَمَن نَکَثَفَاِنَّما یَنکُثُ عَلى نَفسِهِ ومَن اَوفى بِما عـهَدَ عَلَیهُ اللّهَفَسَیُؤتیهِ اَجرًا عَظیما =بىگمان کسانى که با تو بیعت مىکنند، درواقع با خداوند بیعت مىکنند. دست خداوند بر فراز دست ایشان است، پس هرکسکه پیمان شکند همانا به زیان خویش پیمان شکسته است و هرکس به آنچه باخداوند پیمان بسته است وفا کند، زود است که به او پاداش بزرگ ببخشد».(فتح/48،10)
همچنین خداوند با نزول آیهاى رضایت خویش را از آنان بیانداشت[26]: «لَقَد رَضِىَ اللّهُ عَنِ المُؤمِنینَ اِذ یُبایِعونَکَ تَحتَالشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فى قُلوبِهِم فَاَنزَلَ السَّکینَةَ عَلَیهِمواَثـبَهُم فَتحـًا قَریبا * ومَغانِمَ کَثیرَةً یَأخُذونَها و کانَاللّهُ عَزیزًا حَکیمـا =به راستى که خداوند از مؤمنان چون با تو در زیرآن درخت بیعت کردند، خشنود شد، پس مىدانست که در دلهایشان چیست و آنگاهآرامش را بر آنان نازل کرد و به پیروزىاى نزدیک پاداششان داد و نیزغنایمى بسیار که به آن دست یابند و خداوند همواره
دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 6، صفحه 417
نیرومندسنجیدهکار است». (فتح/ 48، 18 ـ 19) به جهت همین آیه بود که بیعت، نامرضوان یافت.[27] رضایت خداوند صرفاً به جهت مبایعت نبود، بلکه خداوند باآن صدقشان را دانسته است.[28] برخى از اهل سنت تلاش کردهاند با استنادبه پارهاى اخبار ضعیف رضایت خداوند در این آیه را جاودان و ابدى بدانند؛به نقلى پیامبر(صلى الله علیه وآله)آنان را برترین ساکنان زمین دانست[29]و بنا به خبرى ضعیف بیعتکنندگان این بیعت وارد جهنم نخواهند شد.[30]ابنحجر از علاء بن مسیب از پدرش نقل مىکند که با براءبن عازب ملاقاتکردم و گفتم: خوشا به حال تو، با پیامبر همراه بودى و با او زیر درخت بیعتکردى! گفت: اى پسر برادر! تو نمىدانى ما پس از آن چه کردیم.[31] طوسىمىنویسد که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خیبر امیرمؤمنان، امامعلى(علیه السلام)را به محبوب و محب خدا و رسول ستود، در حالى که طلحه وزبیر از پیمان بستگان بودند. چگونه اینان (که با هم در جنگ جمل جنگیدند)با هم جمع مىشوند؟[32] و نیز مىنویسد که خداوند از آنان که زیر درختبا پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیمان بستند و مؤمن بودند، به هنگام بیعت،راضى بود[33]، پس آنان که بعدها نقض عهد کردند و به بیراهه رفتند مشمولرضوان الهى نیستند.[34]به جهت تکرار بحث رضایت خداوند از مؤمنان درآیه 100 توبه/9، برخى این آیه را نیز درباره همیناندانستهاند[35]:«والسّـبِقونَ الاَوَّلونَ مِنَ المُهـجِرینَ والاَنصارِوالَّذینَ اتَّبَعوهُم بِاِحسـن رَضِىَ اللّهُ عَنهُم ورَضوا عَنهُواَعَدَّ لَهُم جَنّـت تَجرى تَحتَهَاالاَنهـرُ خــلِدینَ فیها اَبَدًاذلِکَ الفَوزُ العَظیم=وپیشروان نخستین از مهاجران و انصار و کسانىکه به نیکوکارى از ایشان پیروى کردهاند [تابعان]خداوند از آنان خشنوداست و آنان نیز از او خشنودند و براى آنان بوستانهایى آماده کرده است کهجویباران از فرودست آن جارى است و جاودانه درآناند. این رستگارى بزرگاست». (توبه/9،100)
سرانجام درخت:
درخت سمره یا اراک که پیمان شجرهزیر آن بسته شده بود، به زودى ناپدید شد. گفتهاند: درخت را سیل از بینبرد.[36] به نقل از سعیدبن مسیب از پدرش، سال بعد مسلمانان نتوانستنددرخت را بیابند[37]؛ اما از جابر نقل است که مىگفت: اگر امروز بینا بودم
دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 6، صفحه 418
محلدرخت را به شما نشان مىدادم[38]، بنابراین محل درخت، تا آخر عمر درازجابر، قابل تعیین بود، با اینکه درخت تا آن زمان یا خشکیده یا به گونهاىاز بین رفته بود.
برخى برآناند که درخت تا زمان خلافت عمر برپا بود.در آن زمان به او اطلاع دادند که گروهى از مردم بر گرد درخت جمع مىشوندو عبادت مىکنند، پس دستور داد تا آن را قطع کنند.[39] دستور عمر از آنرو بود که عمل مسلمانان را به گونهاى بتپرستى مىدانست، چنانکهآوردهاند که عمر گفت: مىبینم شما را که به عزّى بازگشتید. آگاه باشیدکه از امروز هر کسى به مانند آن بازگردد او را مىکشم، چنان که مرتد کشتهمىشود. سپس دستور داد تا آن را قطع کنند.[40] ابن حجر نیز به اسناد صحیحاز ابن سعد از نافع به بازدارى عمر از عبادت در زیر درخت و سپس دستور بهقطع آن سخن دارد[41]، به هر حال پس از گذشت اندک زمانى، اثرى از درختنماند؛ نیز بنا به گزارشهایىدر جاى درخت، مسجدى بنا شد که هنوز باقىاست.[42]منابع
ارشاد السارى فى شرح صحیح البخارى؛ انسابالاشراف؛بحارالانوار؛ تاریخ خلیفةبن خیاط؛ التبیان فى تفسیر القرآن؛ تفسیرالقرآن الکریم، ابنعربى؛ التفسیر الکبیر؛ التکمیل والاتمام لکتابالتعریف والاعلام؛ جامع البیان عن تأویل آى القرآن؛ الدرالمنثورفىالتفسیر بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسیر القرآن العظیم؛السیرةالنبویه، ابنهشام؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید؛صحیحالبخارى؛ الطبقات الکبرى؛ الغدیر فى الکتاب والسنة والادب؛فتحالبارى شرح صحیح البخارى؛ مجمعالبیان فى تفسیر القرآن؛ المعارف؛المغازى؛ مناقب آل ابى طالب.
[1]. الطبقات، ج 2، ص 73.
[2]. السیرةالنبویه، ج 3، ص 309؛ تاریخ ابن خیاط، ص 48.
[3]. المعارف، ص 162.
[4]. همان؛ السیرةالنبویه، ج 3، ص 309.
[5]. الطبقات، ج 2، ص 73.
[6]. الطبقات، ج 2، ص 73.
[7]. جامعالبیان، مج 13، ج26، ص 111؛ روحالمعانى، مج 14، ج26، ص 161.
[8]. المغازى، ج 2، ص 600 ـ 601.
[9]. المغازى، ج 2، ص 601؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 521.
[10]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 111.
[11]. السیرة النبویه، ج 3، ص 315.
[12]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 111.
[13]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص112؛ التکمیل والاتمام، ص389.
[14]. بحارالانوار، ج 38، ص 217؛ مناقب، ج 1، ص303.
[15]. المعارف، ص 162.
[16]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 112؛ الدرالمنثور، ج 7، ص523.
[17]. الطبقات، ج 2، ص 77؛ المغازى، ج 2، ص 603.
[18]. فتح البارى، ج 7، ص 579.
[19]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 110.
[20]. مجمع البیان، ج 9، ص 176؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 522؛ انسابالاشراف، ج 1، ص 441.
[21]. السیرةالنبویه، ج 3، ص 315؛ جامعالبیان، مج 13، ج 26، ص112.
[22]. جامعالبیان، مج 13، ج 26، ص 112.
[23]. روحالمعانى، مج 14، ج 26، ص 162.
[24]. المغازى، ج 2، ص 604.
[25]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 99 ـ 100.
[26]. جامعالبیان، مج 13، ج 26، ص 110؛ التبیان، ج 9، ص 328.
[27]. مجمع البیان، ج 9، ص 194.
[28]. التفسیر الکبیر، ج 10، ص 74؛ المغازى، ج 2، ص 621.
[29]. صحیح البخارى، ج 5، ص 75.
[30]. فتحالبارى، ج 7، ص 562؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 523.
[31]. فتح البارى، ج 7، ص 571.
[32]. التبیان، ج 9، ص 329.
[33]. همان، ص 328.
[34]. بحارالانوار، ج 38، ص 218 ـ 220.
[35]. مجمع البیان، ج 5، ص 97.
[36]. بحارالانوار، ج 38، ص 217.
[37]. صحیح البخارى، ج 5، ص 77.
[38]. همان، ص 63.
[39]. فتحالبارى، ج 7، ص 569؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 522.
[40]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 138؛ الغدیر، ج 6، ص146.
[41]. فتح البارى، ج 7، ص 569.
[42]. ارشاد السارى، ج 6، ص 349.
یاعکرمةبنابى جهل در محلى به نام بَلْدَح در حومه مکه اردوگاه زدند. ازطرف پیامبر(صلى الله علیه وآله)بُسربنسفیان خزاعى براى آگاهى از اخبارمکه بدانجا رفت و سپس بازگشت. خالد بن ولید با سپاهش آن قدر نزدیک شد کهمىتوانست اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را ببیند. پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) عبّاد بن بشر را باسپاهى فرمان داد تا در مقابل آنان بایستندو اصحابش را سامان داد. آنگاه نماز ظهر را به صورت نماز خوف* خواندند. شبهنگام پیامبر(صلى الله علیه وآله)حرکت کرد تا به حدیبیّه، در 9میلىمکّه، رسیدند.[6]پس از توقف در حدیبیّه، پیامبر(صلى الله علیه وآله)،ابتدا خراش بن امیه خزاعى را بر شتر خویش سوار کرد و به سوى قریش فرستادتا به آنان اعلام دارد که به قصد عمره آمده است و اراده جنگ ندارد. چونخراش نزد آنان رفت، مشرکان شترش را پى کرده، خواستند تا او را بکشند کهبرخى مانع شدند و امکان بازگشت او را فراهم ساختند.[7] سپس پیامبر(صلىالله علیه وآله) خواست تا عمر را بفرستد؛ اما او عذر آورد و عثمان راپیشنهاد کرد. مقرر گردید عثمان به آنان خبر دهد که براى زیارت کعبهآمدهاند و پس از آن بازخواهند گشت. عثمان در بلدح قریشیان را از قصدخویش آگاه کرد.[8] فراخوانى به بیعت:
تأخیر سه روزه عثمان، از سویىموجب گردید که برخى از آن جهت که عثمان عمره خود را به جا آورد، بر اوحسرت خورند[9] و از سوى دیگر موجب شایعه قتل او شد.[10] پیامبر(صلى اللهعلیه وآله) چون این شایعه را شنید در حالى که زیر درختى نشستهبود[11]فرمود: تا قوم [قریش] را از پاى درنیاوریم [از اینجا] دورنمىشویم. سپس مردم را به بیعت فراخواند[12]، به همین جهت این پیمان،بیعت شجره نیز نام یافتهاست.
از میان حاضران تنها جدّبن قیس بود کهپشت شترش پنهان شد و بیعت نکرد.[13] در اینکه نخستین بیعت کننده باپیامبر(صلى الله علیه وآله)چه کسى بود از جابر انصارى نقل شده اول کسى کهبه بیعت برخاست امام امیرمؤمنان(علیه السلام) بود و پس از او ابوسنانعبداللهبن وهب اسدى و سپس سلمان فارسى بیعت کردند.[14] برخى نیز ازعبدالله بن عمر[15] یا ابوسنان[16] (یا سنان)[17] بن وهب اسدى
دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 6، صفحه 416
نام بردهاند. گفتهاند که عمر در این ماجرا پس از همه بیعت کرد.[18] مفاد و پیامدهاى بیعت:
همراهانپیامبر در برابر اقدامهاى احتمالى قریش متعهد شدند پیامبر(صلى الله علیهوآله) را تنها نگذاشته، در برابر آنها استقامت کنند.[19]در این بین برخىمفاد پیمان را استقامت تا پاى جان دانسته[20] و برخى دیگر مقاومت را بهاندازه توان عهدکنندگان محدود مىکنند.[21] احتمالا پیامبر(صلى الله علیهوآله) بر آن بود تا تجربه فرار برخى مهاجران در احد تکرار نگردد. از بکیربن اشجّ نقل است که مردم بر مرگ بیعت کردند؛ اما پیامبر(صلى الله علیهوآله) فرمود: بر آنچه استطاعت دارید (پیمان ببندید).[22]تدبیر بهنگامپیامبر در انسجام بخشیدن همراهان براى رویارویى با خطر احتمالى از جانبقریش و نیز شاید جلوگیرى از تکرار تجربه تلخ فرار برخى مهاجران در جنگ احدموفقیت بزرگى به همراه داشت. در پى انتشار خبر بیعت، مشرکان به هراسافتاده، با بازگشت عثمان و جمعى از مسلمانان[23] و ارسال نمایندگان در پىمصالحه برآمدند[24] و در نهایت قضیه با صلح حدیبیّه پایانیافت.
خداونداین پیمان را پیمان با خود مىداند[25]: «اِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَاِنَّما یُبایِعونَ اللّهَ یَدُ اللّهِ فَوقَ اَیدیهِمفَمَن نَکَثَفَاِنَّما یَنکُثُ عَلى نَفسِهِ ومَن اَوفى بِما عـهَدَ عَلَیهُ اللّهَفَسَیُؤتیهِ اَجرًا عَظیما =بىگمان کسانى که با تو بیعت مىکنند، درواقع با خداوند بیعت مىکنند. دست خداوند بر فراز دست ایشان است، پس هرکسکه پیمان شکند همانا به زیان خویش پیمان شکسته است و هرکس به آنچه باخداوند پیمان بسته است وفا کند، زود است که به او پاداش بزرگ ببخشد».(فتح/48،10)
همچنین خداوند با نزول آیهاى رضایت خویش را از آنان بیانداشت[26]: «لَقَد رَضِىَ اللّهُ عَنِ المُؤمِنینَ اِذ یُبایِعونَکَ تَحتَالشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فى قُلوبِهِم فَاَنزَلَ السَّکینَةَ عَلَیهِمواَثـبَهُم فَتحـًا قَریبا * ومَغانِمَ کَثیرَةً یَأخُذونَها و کانَاللّهُ عَزیزًا حَکیمـا =به راستى که خداوند از مؤمنان چون با تو در زیرآن درخت بیعت کردند، خشنود شد، پس مىدانست که در دلهایشان چیست و آنگاهآرامش را بر آنان نازل کرد و به پیروزىاى نزدیک پاداششان داد و نیزغنایمى بسیار که به آن دست یابند و خداوند همواره
دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 6، صفحه 417
نیرومندسنجیدهکار است». (فتح/ 48، 18 ـ 19) به جهت همین آیه بود که بیعت، نامرضوان یافت.[27] رضایت خداوند صرفاً به جهت مبایعت نبود، بلکه خداوند باآن صدقشان را دانسته است.[28] برخى از اهل سنت تلاش کردهاند با استنادبه پارهاى اخبار ضعیف رضایت خداوند در این آیه را جاودان و ابدى بدانند؛به نقلى پیامبر(صلى الله علیه وآله)آنان را برترین ساکنان زمین دانست[29]و بنا به خبرى ضعیف بیعتکنندگان این بیعت وارد جهنم نخواهند شد.[30]ابنحجر از علاء بن مسیب از پدرش نقل مىکند که با براءبن عازب ملاقاتکردم و گفتم: خوشا به حال تو، با پیامبر همراه بودى و با او زیر درخت بیعتکردى! گفت: اى پسر برادر! تو نمىدانى ما پس از آن چه کردیم.[31] طوسىمىنویسد که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خیبر امیرمؤمنان، امامعلى(علیه السلام)را به محبوب و محب خدا و رسول ستود، در حالى که طلحه وزبیر از پیمان بستگان بودند. چگونه اینان (که با هم در جنگ جمل جنگیدند)با هم جمع مىشوند؟[32] و نیز مىنویسد که خداوند از آنان که زیر درختبا پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیمان بستند و مؤمن بودند، به هنگام بیعت،راضى بود[33]، پس آنان که بعدها نقض عهد کردند و به بیراهه رفتند مشمولرضوان الهى نیستند.[34]به جهت تکرار بحث رضایت خداوند از مؤمنان درآیه 100 توبه/9، برخى این آیه را نیز درباره همیناندانستهاند[35]:«والسّـبِقونَ الاَوَّلونَ مِنَ المُهـجِرینَ والاَنصارِوالَّذینَ اتَّبَعوهُم بِاِحسـن رَضِىَ اللّهُ عَنهُم ورَضوا عَنهُواَعَدَّ لَهُم جَنّـت تَجرى تَحتَهَاالاَنهـرُ خــلِدینَ فیها اَبَدًاذلِکَ الفَوزُ العَظیم=وپیشروان نخستین از مهاجران و انصار و کسانىکه به نیکوکارى از ایشان پیروى کردهاند [تابعان]خداوند از آنان خشنوداست و آنان نیز از او خشنودند و براى آنان بوستانهایى آماده کرده است کهجویباران از فرودست آن جارى است و جاودانه درآناند. این رستگارى بزرگاست». (توبه/9،100)
سرانجام درخت:
درخت سمره یا اراک که پیمان شجرهزیر آن بسته شده بود، به زودى ناپدید شد. گفتهاند: درخت را سیل از بینبرد.[36] به نقل از سعیدبن مسیب از پدرش، سال بعد مسلمانان نتوانستنددرخت را بیابند[37]؛ اما از جابر نقل است که مىگفت: اگر امروز بینا بودم
دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 6، صفحه 418
محلدرخت را به شما نشان مىدادم[38]، بنابراین محل درخت، تا آخر عمر درازجابر، قابل تعیین بود، با اینکه درخت تا آن زمان یا خشکیده یا به گونهاىاز بین رفته بود.
برخى برآناند که درخت تا زمان خلافت عمر برپا بود.در آن زمان به او اطلاع دادند که گروهى از مردم بر گرد درخت جمع مىشوندو عبادت مىکنند، پس دستور داد تا آن را قطع کنند.[39] دستور عمر از آنرو بود که عمل مسلمانان را به گونهاى بتپرستى مىدانست، چنانکهآوردهاند که عمر گفت: مىبینم شما را که به عزّى بازگشتید. آگاه باشیدکه از امروز هر کسى به مانند آن بازگردد او را مىکشم، چنان که مرتد کشتهمىشود. سپس دستور داد تا آن را قطع کنند.[40] ابن حجر نیز به اسناد صحیحاز ابن سعد از نافع به بازدارى عمر از عبادت در زیر درخت و سپس دستور بهقطع آن سخن دارد[41]، به هر حال پس از گذشت اندک زمانى، اثرى از درختنماند؛ نیز بنا به گزارشهایىدر جاى درخت، مسجدى بنا شد که هنوز باقىاست.[42]منابع
ارشاد السارى فى شرح صحیح البخارى؛ انسابالاشراف؛بحارالانوار؛ تاریخ خلیفةبن خیاط؛ التبیان فى تفسیر القرآن؛ تفسیرالقرآن الکریم، ابنعربى؛ التفسیر الکبیر؛ التکمیل والاتمام لکتابالتعریف والاعلام؛ جامع البیان عن تأویل آى القرآن؛ الدرالمنثورفىالتفسیر بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسیر القرآن العظیم؛السیرةالنبویه، ابنهشام؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید؛صحیحالبخارى؛ الطبقات الکبرى؛ الغدیر فى الکتاب والسنة والادب؛فتحالبارى شرح صحیح البخارى؛ مجمعالبیان فى تفسیر القرآن؛ المعارف؛المغازى؛ مناقب آل ابى طالب.
[1]. الطبقات، ج 2، ص 73.
[2]. السیرةالنبویه، ج 3، ص 309؛ تاریخ ابن خیاط، ص 48.
[3]. المعارف، ص 162.
[4]. همان؛ السیرةالنبویه، ج 3، ص 309.
[5]. الطبقات، ج 2، ص 73.
[6]. الطبقات، ج 2، ص 73.
[7]. جامعالبیان، مج 13، ج26، ص 111؛ روحالمعانى، مج 14، ج26، ص 161.
[8]. المغازى، ج 2، ص 600 ـ 601.
[9]. المغازى، ج 2، ص 601؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 521.
[10]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 111.
[11]. السیرة النبویه، ج 3، ص 315.
[12]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 111.
[13]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص112؛ التکمیل والاتمام، ص389.
[14]. بحارالانوار، ج 38، ص 217؛ مناقب، ج 1، ص303.
[15]. المعارف، ص 162.
[16]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 112؛ الدرالمنثور، ج 7، ص523.
[17]. الطبقات، ج 2، ص 77؛ المغازى، ج 2، ص 603.
[18]. فتح البارى، ج 7، ص 579.
[19]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 110.
[20]. مجمع البیان، ج 9، ص 176؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 522؛ انسابالاشراف، ج 1، ص 441.
[21]. السیرةالنبویه، ج 3، ص 315؛ جامعالبیان، مج 13، ج 26، ص112.
[22]. جامعالبیان، مج 13، ج 26، ص 112.
[23]. روحالمعانى، مج 14، ج 26، ص 162.
[24]. المغازى، ج 2، ص 604.
[25]. جامع البیان، مج 13، ج 26، ص 99 ـ 100.
[26]. جامعالبیان، مج 13، ج 26، ص 110؛ التبیان، ج 9، ص 328.
[27]. مجمع البیان، ج 9، ص 194.
[28]. التفسیر الکبیر، ج 10، ص 74؛ المغازى، ج 2، ص 621.
[29]. صحیح البخارى، ج 5، ص 75.
[30]. فتحالبارى، ج 7، ص 562؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 523.
[31]. فتح البارى، ج 7، ص 571.
[32]. التبیان، ج 9، ص 329.
[33]. همان، ص 328.
[34]. بحارالانوار، ج 38، ص 218 ـ 220.
[35]. مجمع البیان، ج 5، ص 97.
[36]. بحارالانوار، ج 38، ص 217.
[37]. صحیح البخارى، ج 5، ص 77.
[38]. همان، ص 63.
[39]. فتحالبارى، ج 7، ص 569؛ الدرالمنثور، ج 7، ص 522.
[40]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 138؛ الغدیر، ج 6، ص146.
[41]. فتح البارى، ج 7، ص 569.
[42]. ارشاد السارى، ج 6، ص 349.