فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور، چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ.
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
شرح لغت: سلطان من:ای پادشاه کشور دل من/ سرکشی: شکوه و ناز
تفسیر عرفانی:
با آن کس که مدعی معرفت باشد، از عشق حرفی نزنید تا بیآن که خبری از این اسرار داشته باشد، در درد خودپرستی بمیرد. مقصود او از این شعر این است که هر آن کس که میخواهد منظور آفرینش و خلقت خود را دریابد، باید در راه عشق قدم بردارد؛ چرا که بیواسطه آن در خودپرستی اسیر میگردد و فرصت عمر را از دست میدهد. پس میتوان گفت عشق طوفانی از حوادث را پیش راه سالک پدید میآورد تا پس از پشت سر نهادن آن بتواند به هدف خلقت خود که همانا لقای یار و جاودانه شدن نزد اوست، دست یابد.
تعبیر غزل:
از دنیاپرستی بپرهیز و حواس خود را کمی متوجه آن دنیا کن و همواره از دنیاپرستان دوری کن که ارتباط و پیوستگی با این افراد جز ضرر و زیان مادی و معنوی چیزی در پی ندارد.