تمسک به قرآن وسنت-هدایتگری قران و روایات- انواع هدایت
۱۳۹۶/۰۸/۱۰
–
۴۹۲ بازدید
نظز به اینکه قران و روایات برای هدایت انسان در زندگی دنیوی که نتیحه آن در زندگی اخروی می باشد اکنون در دسترس ما مسلمانان می باشد پس چرا زندگی ما مسلمانان اینقدر از لراز قران و اهل بیت فاصله دارد
باسلام واحترام حضورپرسشگرگرامی؛
دوست عزیز! هدف اصلى خداوند، هدایت اختیارى است و چون پاى اختیار به میان آید، ناچار سر و کله سرپیچى و طغیان نیز آشکار مى گردد. نتیجه این که انسان یا با حسن اختیار خود به راه درست مى رود و به هدایت نهایى مى رسد و یا به سوء اختیار خود، از هدایت الهى سرباز مى زند و به ضلالت کیفرى – عدم هدایت ثانوى – مى رسد.
معناى «یهدى من یشاء»، (بقره (2)، آیه 142). و «یضلّ من یشاء»؛ )رعد (13)، آیه 27)، نیز همین است؛ یعنى «یهدى من یشاء بِحُسن اختیاره و یضلّ من یشاء بسوءِ اختیاره»؛ «خداوند، هر کس را که بخواهد، به واسطه خوب اختیار کردن خود او، هدایت مى کند و هر کس را که بخواهد، به واسطه بد اختیار کردن خود او، گمراه مى کند».
درست است که قرآن وروایات اهل بیت دردسترس ما مسلمانان قرار دارند، ولی آیا در دسترس بودن قرآن و روایات برای هدایت کافی است؟ آیا همه مسلمانان در مقام عمل و در سبک زندگی و سلوک فردی و اجتماعی خود به قران و سنت تمسک میجویند ؟
حدیث به تعبیر دیگر احادیث ثقلین از روایات متواتر و مورد اتفاق شیعه و سنى است. این روایت بیانگر استراتژى جاودان و پایدار یعنى راهبرد پیروى از قرآن و اهل بیت است. تأکیدات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نحوه سخن گفتن در این باره کمترین تردیدى بر کسى باقى نمى گذارد. در صحیح ترمذى از پیامبر نقل شده است: «اى مردم در میان شما چیزى مى گذارم که اگر به آن تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد و آن عبارت است از: کتاب خدا و عترتم». این سخن پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نشانگر این است که پیامبر در صدد تعیین یک استراتژى جاودانه و دائمى براى امت بوده و نشانگر آن است که همواره هادیان و پیشوایانى از اهل بیت در میان وجود دارند.
ابن حجر آورده است: «این حدیث نشانگر وجود کسانى از اهل بیت همراه قرآن است که همچون قرآن شایستگى تمسک و پیروى تا قیامت را دارا باشند»/ الصواعق المحرقة، ص 149.
آیةاللَّه مکارم شیرازى نیز مى نویسد:
«این به خوبى نشان مى دهد که در تمام طول تاریخ اسلام فردى از اهل بیت وجود دارد و همان گونه که قرآن همیشه چراغ هدایت است آنها نیز همیشه چراغ هدایتند. پس باید کاوش کنیم و در هر عصر و زمان آنها را پیدا کنیم»/ آیةاللَّه مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 9، ص 75 و 76.
این که پیامبر فرمود تا به آن دو چنگ زنید گمراه نخواهید شد و برخى از دیگر تعابیر آن حضرت لزوم پیروى از هر دو را نمایان ساخته و هر حرکت و شعارى که به گسست آن دو انجامد را انحرافى و ضلالت بار معرفى مى کند.
می توان گفت کسانی مشمول هدایت و نورِ خاص خداوند قرار می گیرند که در قرآن، از آنان به عنوان «مردانی» یاد کرده است که هیچ داد و ستد و درآمدی، آنان را از یاد خدا و در واقع از حضور در محضر پروردگار عالم باز نمی دارد: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه ».
بنابراین، کسانی که با تمام توان و ظرفیت خود در راه خدا جهاد و تلاش می کنند( یعنی با دقت تمام از گناهان اجتناب می کنند و به تمامی واجبات عمل می کنند) خداوند آنها را هدایت خاص کرده و به مقصد صراط مستقیم می رساند. در حقیقت، همان کسانی که اولا سرمایة فطرت را با شنیدن پیام فطرت حفظ کرده باشند و افزون بر تقوای فطری، تقوای عملی نیز داشته باشند ؛یعنی افزون بر بهره گیری از هدایت فطری، از هدایت تشریعی قرآن نیز استفاده کرده باشند و به عبارت دیگر هم فطرت خویش را شکوفا ساخته وهم با راهنمائی قرآن، بخشی از راه را پیموده باشند، آنگاه هدایت خاص نصیب آنها خواهد شد. در واقع تقوا داشتن، نشانه هدایت عامه و مقدمه هدایت خاصه است!
*لازم است بدانیم (دین) قرآن (و عترت) برای تقویت فطرت و اصلاح و تکمیل عقل انسان است.
فطرت گرایش به خدا (مبدأ و معاد) را دنبال می کند. و عقل تشخیص مصالح و مفاسد کلی نموده و هوشمندی و هدف مندی خلقت را متذکر شده و انسان را دعوت به عبودیت خدای خالق و یکتا و حفظ حریمها می کند.
وجود حریم و لزوم حفظ حریمها یا همان تقوا و پرهیزکاری ابتدا به فطرت الهام و با عقل سلیم تشخیص داده و شروع می شود و با وحی و بیان جزییات توسط آن تأیید و تکمیل می گردد.
اگر خداوند در آیه دو سوره مبارکه بقره فرموده: « ذَالِکَ الْکِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ؛ آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است»، مراد از متقین کسانی است که به ندای فطرت و عقل ابتداء پاسخ داده و حفظ حریم خالق و مخلوق کرده و با راهنمای وحی (قرآن) با مراتب بالای تقوا و کمال و جزئیات موضوعات و مسائل راه دین و بندگی رهنمون می شوند.
و در آیه 26 سوره مبارکه بقره هم که فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْىِ أَن یَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَاذَا مَثَلًا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَ یَهْدِى بِهِ کَثِیرًا وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ؛ خداوند از این که (به موجودات ظاهرا کوچکى مانند) پشه، و حتى کمتر از آن، مثال بزند شرم نمى کند. (در این میان) آنان که ایمان آورده اند، مى دانند که آن، حقیقتى است از طرف پروردگارشان و اما آنها که راه کفر را پیموده اند، (این موضوع را بهانه کرده) مى گویند: «منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟!» (آرى،) خدا جمع زیادى را با آن گمراه، و گروه بسیارى را هدایت مى کند ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد! »، مراد از گمراه شدگان همان طور که آیه تصریح دارد فاسقین و بدکاران هستند که به خواست خود به ندای فطرت، عقل سلیم و حتی وحی و قرآن گوش نکرده و بهانه جویی نموده و راه هوا و هوس را طی می نمایند، و چون چنین می کنند آیات و مثلهای قرآن هم نه تنها آنها را هدایت نمی کند، بلکه گمراهشان هم می کند. یعنی گمراهی اینان نتیجه دوری از فطرت پاک، عقل سلیم و وحی نورانی است نه اجبار و اکراه خداوند. (دقت کنید)
*در قرآن مجید، از چهار نوع هدایت سخن رفته است.
1- هدایت تکوینى عام: همان نظام و مکانیسمى است که خداوند، موجودات را طبق آن آفریده، به طورى که تمام هستى، هماهنگ و منسجم، به سوى غایتى در حرکت و تکاپوست؛ «رَبُّنَا اَلَّذِى أَعْطى کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى». (طه (20)، آیه 50). در برابر این گونه هدایت هیچ گونه ضلالتى وجود ندارد.
2- هدایت تکوینى خاص (اوّلى): که هدایت همه انسان ها از طریق عقل و فطرت، به سمت یک سرى از حقایق و اصول و ارزش هاست و از آن جهت به «حجت باطن» تعبیر شده است. چنین هدایتى خصوصیاتى دارد که عبارتند از: الف) منحصر به انسان ها است. ب) در میان انسان ها عمومى و استثنا ناپذیر است.
ج) ذاتى و درونى است. د) در برابر آن، هیچ گونه ضلالتى نیست؛ یعنى خداوند هیچ کس را با فطرت خداگریز و عقلى گمراه کننده، نیافریده است.
3- هدایت تشریعى عام: این گونه هدایت، مخصوص انسان ها و طایفه جن مى باشد؛ زیرا تشریع و قانون گذارى، در ظرف اختیار و توان کنش هاى انتخابى و گزینش، موضوعیت دارد و بدون آن، بى معناست. چنین هدایتى نیز از نظر قرآن، در ظرف خود، فراگیر و همگانى است؛ یعنى خداوند، پیامبران را براى همه انسان ها فرستاده و کتاب آسمانى خود را براى جمیع بشر نازل فرموده است؛ «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ»، (رعد (13)، آیه 7) ؛ «و براى هر قومى، رهبرى است».
«ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ»، (سبأ (34)، آیه 28)؛ «و ما تو را جز بشارت گر و هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستادیم».
در برابر این گونه هدایت نیز هیچ ضلالتى نیست؛ زیرا ضلالت تشریعى به این معناست که – نعوذ باللَّه – خداوند پیامبرانى را هم براى گمراه سازى برخى از مردم، مبعوث سازد و معارف و احکام و قوانین گمراه کننده اى بر آنان نازل فرماید؛ در حالى که خداوند هرگز چنین نمى کند و از او جز سخن حق، نازل نمى گردد؛ «حَقِیقٌ عَلَىَّ أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اَللَّهِ إِلاَّ اَلْحَقَ»، (اعراف (7)، آیه 105).
در این جا نکات زیر اهمیت دارند:
الف) خداوند به عنوان هادى و شارع، خواستار هدایت همه انسان ها مى باشد و از همین رو، دین حق را براى همگان نازل کرده است.
ب) اراده الهى در این زمینه، این است که انسان ها با اختیار خود، راه درست را برگزینند؛ نه اجباراً وگرنه خدا مى توانست همه را اجباراً به راه راست بکشاند و نیازى هم به بعثت و رسالت نبود و به همین دلیل، فرمود: «إِنَّا هَدَیْناهُ اَلسَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً».
ج) انسان ها در برابر هدایت تشریعى عام – با توجه به اختیارى که دارند – دوگونه موضع اتخاذ مى کنند؛ برخى در برابر آن، راه تسلیم و انقیاد پیش مى گیرند و برخى به سرپیچى و طغیان مى پردازند و دقیقاً از همین جاست که مرحله بعد و نوع دیگرى از هدایت مطرح مى شود.
4- هدایت تکوینى پاداشى(ثانوى):
این هدایت، مخصوص مؤمنان است؛ یعنى کسانى که با اختیار خویش در برابر هدایت رسولان الهى و نورافشانى هاى عقل و فطرت، تسلیم گشتند و به همین دلیل، خداوند، باب هدایت دیگرى، برتر از هدایت هاى پیشین مى گشاید؛ به عبارت دیگر، چون آنان با اختیار خود از هدایت هاى مراتب پیشین استفاده کردند، به این هدایت راه مى یابند. از این رو، این نوع هدایت را پاداشى و ثانوى (یعنى مترتب بر پذیرش هدایت هاى اولى) مى نامند.
فرق اساسى این هدایت با مراتب قبلى، آن است که وجه غالب آنها جنبه راهنمایى و «ارائه طریق» داشت؛ ولى این مرتبه، افزون بر آن، خاصیت راهبردى و «ایصال الى المطلوب» را نیز دارد.
شاید منظور از آیه دوم سوره بقره که این قرآن، هدایت گر متقین مى باشد، مراتب اولیه اى از این نوع هدایت پاداشى مى باشد؛ یعنى اگرچه قرآن براى هدایت همه انسان ها نازل شده، اما پرهیزگاران و متقیان از آن بهره مند مى شوند و اینان نیز با مداومت بر ایمان، نماز و انفاق، به مرتبه عالى هدایت پاداشى مى رسند که در آیه 5 سوره بقره، این گونه به آن اشاره شده: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ…»؛ «آنان برخوردار از هدایتى از سوى پروردگار خویشند و آنان، همان رستگارانند».
در برابر این نوع هدایت پاداشى، ضلالتى براى کافران ستیزگر نیز هست که از آن تعبیر به «اضلال کیفرى» مى شود؛ یعنى همان طور که پذیرش هدایت هاى نخستین، تکویناً شرایط و قابلیت هاى راهیابى به مراتب و مدارج بالاترى را در انسان ایجاد مى کند، مخالفت و سرپیچى در برابر حقایق الهى و هدایت هاى او رفته رفته، دید حق بین را از انسان مى ستاند و کسى که بارها با علم و آگاهى و عمداً، با حق بستیزد، اندک اندک در برابر حق و نورافشانى هاى الهى، کر و کور و لال مى شود؛ «لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها» ؛ (اعراف (7)، آیه 179). و به جایى مى رسد که «نرود میخ آهنین در سنگ» و این، همان اثر تکوینى حق ستیزى و حق گریزى اختیارى است؛ امّا چنین مکانیسم و تأثیر تکوینى، بر اساس نظام آفرینش الهى است. بنابر این، گمراهى فقط در این مرحله است که از یک سو به خود شخص وابسته است؛ زیرا او با اختیار خود با حق ستیز کرده است و از سوى دیگر نیز به خدا استناد دارد؛ ولى نه به این معنا که از اول او را گمراهش کرده، بلکه در طى مراحلى، اول به شخص خطاکار فرصت و مهلت مى دهد تا شاید توبه کند و در مرحله بعد، اگر به فسق و فجور خودش ادامه داد، او را به حال خودش وا مى گذارد و از او سلب توفیق مى کند و در مرحله نهایى که به طور عمدى و با لجاجت و حق ستیزى، بر خلاف کارى اصرار بورزد، خداوند، او را در گمراهى غوطه ور مى کند و شیاطین جن و انس را بر او مسلط مى کند؛ زیرا قابلیت و لیاقت لطف و ولایت الهى را ندارد؛ چنان که در قرآن مجید مى خوانیم: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا»، ( مریم (19)، آیه 83)؛ «آیا ندانستى که ما شیطان ها را بر کافران گماشته ایم؛ تا آنان را (-(به گناهان)-) تحریک کنند»؟
در جاى دیگرى آمده است: «فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اَللَّهُ مَرَضاً»، ( بقره (2)، آیه 10) ؛ «در دل هایشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به (-(سزاى)-) آن چه به دروغ مى گفتند، عذابى دردناک (-(در پیش)-) خواهند داشت».
خداوند، این گونه فاسقان و کافران لجاجت پیشه را در گمراهى غوطه ور مى کند که در اصطلاح، به آن «ضلالت کیفرى» گفته مى شود. این نوع گمراهى، مربوط به کسانى است که با عقل و فطرت خود و با پیامبران و اولیاى الهى، به جنگ و ستیز برخاسته اند.
اینها به مصداق آیه «بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ»، (مطففین (83)، آیه 14)؛ «بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دل هایشان نشسته است»، دل هاى خود را برخلاف فطرت و عقل، سیاه کرده اند و با وجود فرصتى که براى توبه داشته اند و وجود تذکر و موعظه و اتمام حجت و وجود بیّنه ها و شواهد فراوان، باز به راه نیامدند و به بیراهه رفتند. در چنین صحنه اى که قلبشان از گناهان سیاه شد، خداوند متعال مى فرماید: «خَتَمَ اَللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ». این گروه با اعمال سیاه خود، نامه عمل خود را کاملاً سیاه کردند و فقط جاى امضا باقى مانده که این امضاى الهى نیز بر صحیفه دل آنها زده شد. بنابراین، این نوع آیات، هیچ منافاتى با اراده و اختیار انسان ندارند.
***دلیل عمده ای که برای پاسخ به این سؤال می توان ارائه داد:
*پیروى ازهوای نفس وشهوات: در سوره یوسف/103- 104 وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ … روى سخن با مشرکان مکه است که در برابر دعوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) ایستادگى مى کردند و لجاجت و عناد نشان مى دادند و این در حالى بود که پیامبر به شدت علاقه داشت که آنان ایمان بیاورند و از اینکه آنان مصلحت خود را نمى دانستند ناراحت بود.
در این آیات خداوند خطاب به پیامبر، یک واقعیت موجود را بیان مى کند و آن اینکه بیشتر مردم اگر چه علاقه مند باشى ایمان نمى آورند و این در حالى است که تو براى رسالت خود از آنان مزدى و پاداشى نمى خواهى و قرآن جز یادآورى و پند براى جهانیان نیست. در طول تاریخ همواره تعداد مؤمنان به مکتب پیامبران در مقایسه با کافران و منکران اندک بوده است و شاید علت آن محدودیتهایى است که براى انسان مؤمن حاصل مى شود و او نمى تواند دنبال شهوتها و افزون طلبى هاى خود برود. او در زیر تکلیف زندگى مى کند و باید از یک سلسله دستورات و بکن ها و نکن ها اطاعت کند. روشن است که این محدودیت ها در نهایت به سود اوست و او را به کمالات انسانى مى رساند و در دنیا و آخرت خیر و سعادت او را تأمین مى کند، ولى در نگاه سطحى، نوعى قید و بند است و خوشایند افراد کوته فکر و راحت طلب و عیاش و خوشگذران نیست و لذا بسیارى از مردم ایمان نمى آورند.
جهت اطلاع بیشتر. ر. ک:
1- مکارم شیرازی وهمکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ذیل تفسیر سوره بقره.
2-جوادی آملی، عبد الله ، تفسیر تسنیم، ذیل تفسیر سوره بقره.
3- جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم (هدایت در قرآن)، ج16.
موفق ومؤید باشید.
دوست عزیز! هدف اصلى خداوند، هدایت اختیارى است و چون پاى اختیار به میان آید، ناچار سر و کله سرپیچى و طغیان نیز آشکار مى گردد. نتیجه این که انسان یا با حسن اختیار خود به راه درست مى رود و به هدایت نهایى مى رسد و یا به سوء اختیار خود، از هدایت الهى سرباز مى زند و به ضلالت کیفرى – عدم هدایت ثانوى – مى رسد.
معناى «یهدى من یشاء»، (بقره (2)، آیه 142). و «یضلّ من یشاء»؛ )رعد (13)، آیه 27)، نیز همین است؛ یعنى «یهدى من یشاء بِحُسن اختیاره و یضلّ من یشاء بسوءِ اختیاره»؛ «خداوند، هر کس را که بخواهد، به واسطه خوب اختیار کردن خود او، هدایت مى کند و هر کس را که بخواهد، به واسطه بد اختیار کردن خود او، گمراه مى کند».
درست است که قرآن وروایات اهل بیت دردسترس ما مسلمانان قرار دارند، ولی آیا در دسترس بودن قرآن و روایات برای هدایت کافی است؟ آیا همه مسلمانان در مقام عمل و در سبک زندگی و سلوک فردی و اجتماعی خود به قران و سنت تمسک میجویند ؟
حدیث به تعبیر دیگر احادیث ثقلین از روایات متواتر و مورد اتفاق شیعه و سنى است. این روایت بیانگر استراتژى جاودان و پایدار یعنى راهبرد پیروى از قرآن و اهل بیت است. تأکیدات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نحوه سخن گفتن در این باره کمترین تردیدى بر کسى باقى نمى گذارد. در صحیح ترمذى از پیامبر نقل شده است: «اى مردم در میان شما چیزى مى گذارم که اگر به آن تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد و آن عبارت است از: کتاب خدا و عترتم». این سخن پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نشانگر این است که پیامبر در صدد تعیین یک استراتژى جاودانه و دائمى براى امت بوده و نشانگر آن است که همواره هادیان و پیشوایانى از اهل بیت در میان وجود دارند.
ابن حجر آورده است: «این حدیث نشانگر وجود کسانى از اهل بیت همراه قرآن است که همچون قرآن شایستگى تمسک و پیروى تا قیامت را دارا باشند»/ الصواعق المحرقة، ص 149.
آیةاللَّه مکارم شیرازى نیز مى نویسد:
«این به خوبى نشان مى دهد که در تمام طول تاریخ اسلام فردى از اهل بیت وجود دارد و همان گونه که قرآن همیشه چراغ هدایت است آنها نیز همیشه چراغ هدایتند. پس باید کاوش کنیم و در هر عصر و زمان آنها را پیدا کنیم»/ آیةاللَّه مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 9، ص 75 و 76.
این که پیامبر فرمود تا به آن دو چنگ زنید گمراه نخواهید شد و برخى از دیگر تعابیر آن حضرت لزوم پیروى از هر دو را نمایان ساخته و هر حرکت و شعارى که به گسست آن دو انجامد را انحرافى و ضلالت بار معرفى مى کند.
می توان گفت کسانی مشمول هدایت و نورِ خاص خداوند قرار می گیرند که در قرآن، از آنان به عنوان «مردانی» یاد کرده است که هیچ داد و ستد و درآمدی، آنان را از یاد خدا و در واقع از حضور در محضر پروردگار عالم باز نمی دارد: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه ».
بنابراین، کسانی که با تمام توان و ظرفیت خود در راه خدا جهاد و تلاش می کنند( یعنی با دقت تمام از گناهان اجتناب می کنند و به تمامی واجبات عمل می کنند) خداوند آنها را هدایت خاص کرده و به مقصد صراط مستقیم می رساند. در حقیقت، همان کسانی که اولا سرمایة فطرت را با شنیدن پیام فطرت حفظ کرده باشند و افزون بر تقوای فطری، تقوای عملی نیز داشته باشند ؛یعنی افزون بر بهره گیری از هدایت فطری، از هدایت تشریعی قرآن نیز استفاده کرده باشند و به عبارت دیگر هم فطرت خویش را شکوفا ساخته وهم با راهنمائی قرآن، بخشی از راه را پیموده باشند، آنگاه هدایت خاص نصیب آنها خواهد شد. در واقع تقوا داشتن، نشانه هدایت عامه و مقدمه هدایت خاصه است!
*لازم است بدانیم (دین) قرآن (و عترت) برای تقویت فطرت و اصلاح و تکمیل عقل انسان است.
فطرت گرایش به خدا (مبدأ و معاد) را دنبال می کند. و عقل تشخیص مصالح و مفاسد کلی نموده و هوشمندی و هدف مندی خلقت را متذکر شده و انسان را دعوت به عبودیت خدای خالق و یکتا و حفظ حریمها می کند.
وجود حریم و لزوم حفظ حریمها یا همان تقوا و پرهیزکاری ابتدا به فطرت الهام و با عقل سلیم تشخیص داده و شروع می شود و با وحی و بیان جزییات توسط آن تأیید و تکمیل می گردد.
اگر خداوند در آیه دو سوره مبارکه بقره فرموده: « ذَالِکَ الْکِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ؛ آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است»، مراد از متقین کسانی است که به ندای فطرت و عقل ابتداء پاسخ داده و حفظ حریم خالق و مخلوق کرده و با راهنمای وحی (قرآن) با مراتب بالای تقوا و کمال و جزئیات موضوعات و مسائل راه دین و بندگی رهنمون می شوند.
و در آیه 26 سوره مبارکه بقره هم که فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْىِ أَن یَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَاذَا مَثَلًا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَ یَهْدِى بِهِ کَثِیرًا وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ؛ خداوند از این که (به موجودات ظاهرا کوچکى مانند) پشه، و حتى کمتر از آن، مثال بزند شرم نمى کند. (در این میان) آنان که ایمان آورده اند، مى دانند که آن، حقیقتى است از طرف پروردگارشان و اما آنها که راه کفر را پیموده اند، (این موضوع را بهانه کرده) مى گویند: «منظور خداوند از این مثل چه بوده است؟!» (آرى،) خدا جمع زیادى را با آن گمراه، و گروه بسیارى را هدایت مى کند ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد! »، مراد از گمراه شدگان همان طور که آیه تصریح دارد فاسقین و بدکاران هستند که به خواست خود به ندای فطرت، عقل سلیم و حتی وحی و قرآن گوش نکرده و بهانه جویی نموده و راه هوا و هوس را طی می نمایند، و چون چنین می کنند آیات و مثلهای قرآن هم نه تنها آنها را هدایت نمی کند، بلکه گمراهشان هم می کند. یعنی گمراهی اینان نتیجه دوری از فطرت پاک، عقل سلیم و وحی نورانی است نه اجبار و اکراه خداوند. (دقت کنید)
*در قرآن مجید، از چهار نوع هدایت سخن رفته است.
1- هدایت تکوینى عام: همان نظام و مکانیسمى است که خداوند، موجودات را طبق آن آفریده، به طورى که تمام هستى، هماهنگ و منسجم، به سوى غایتى در حرکت و تکاپوست؛ «رَبُّنَا اَلَّذِى أَعْطى کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى». (طه (20)، آیه 50). در برابر این گونه هدایت هیچ گونه ضلالتى وجود ندارد.
2- هدایت تکوینى خاص (اوّلى): که هدایت همه انسان ها از طریق عقل و فطرت، به سمت یک سرى از حقایق و اصول و ارزش هاست و از آن جهت به «حجت باطن» تعبیر شده است. چنین هدایتى خصوصیاتى دارد که عبارتند از: الف) منحصر به انسان ها است. ب) در میان انسان ها عمومى و استثنا ناپذیر است.
ج) ذاتى و درونى است. د) در برابر آن، هیچ گونه ضلالتى نیست؛ یعنى خداوند هیچ کس را با فطرت خداگریز و عقلى گمراه کننده، نیافریده است.
3- هدایت تشریعى عام: این گونه هدایت، مخصوص انسان ها و طایفه جن مى باشد؛ زیرا تشریع و قانون گذارى، در ظرف اختیار و توان کنش هاى انتخابى و گزینش، موضوعیت دارد و بدون آن، بى معناست. چنین هدایتى نیز از نظر قرآن، در ظرف خود، فراگیر و همگانى است؛ یعنى خداوند، پیامبران را براى همه انسان ها فرستاده و کتاب آسمانى خود را براى جمیع بشر نازل فرموده است؛ «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ»، (رعد (13)، آیه 7) ؛ «و براى هر قومى، رهبرى است».
«ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ»، (سبأ (34)، آیه 28)؛ «و ما تو را جز بشارت گر و هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستادیم».
در برابر این گونه هدایت نیز هیچ ضلالتى نیست؛ زیرا ضلالت تشریعى به این معناست که – نعوذ باللَّه – خداوند پیامبرانى را هم براى گمراه سازى برخى از مردم، مبعوث سازد و معارف و احکام و قوانین گمراه کننده اى بر آنان نازل فرماید؛ در حالى که خداوند هرگز چنین نمى کند و از او جز سخن حق، نازل نمى گردد؛ «حَقِیقٌ عَلَىَّ أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اَللَّهِ إِلاَّ اَلْحَقَ»، (اعراف (7)، آیه 105).
در این جا نکات زیر اهمیت دارند:
الف) خداوند به عنوان هادى و شارع، خواستار هدایت همه انسان ها مى باشد و از همین رو، دین حق را براى همگان نازل کرده است.
ب) اراده الهى در این زمینه، این است که انسان ها با اختیار خود، راه درست را برگزینند؛ نه اجباراً وگرنه خدا مى توانست همه را اجباراً به راه راست بکشاند و نیازى هم به بعثت و رسالت نبود و به همین دلیل، فرمود: «إِنَّا هَدَیْناهُ اَلسَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً».
ج) انسان ها در برابر هدایت تشریعى عام – با توجه به اختیارى که دارند – دوگونه موضع اتخاذ مى کنند؛ برخى در برابر آن، راه تسلیم و انقیاد پیش مى گیرند و برخى به سرپیچى و طغیان مى پردازند و دقیقاً از همین جاست که مرحله بعد و نوع دیگرى از هدایت مطرح مى شود.
4- هدایت تکوینى پاداشى(ثانوى):
این هدایت، مخصوص مؤمنان است؛ یعنى کسانى که با اختیار خویش در برابر هدایت رسولان الهى و نورافشانى هاى عقل و فطرت، تسلیم گشتند و به همین دلیل، خداوند، باب هدایت دیگرى، برتر از هدایت هاى پیشین مى گشاید؛ به عبارت دیگر، چون آنان با اختیار خود از هدایت هاى مراتب پیشین استفاده کردند، به این هدایت راه مى یابند. از این رو، این نوع هدایت را پاداشى و ثانوى (یعنى مترتب بر پذیرش هدایت هاى اولى) مى نامند.
فرق اساسى این هدایت با مراتب قبلى، آن است که وجه غالب آنها جنبه راهنمایى و «ارائه طریق» داشت؛ ولى این مرتبه، افزون بر آن، خاصیت راهبردى و «ایصال الى المطلوب» را نیز دارد.
شاید منظور از آیه دوم سوره بقره که این قرآن، هدایت گر متقین مى باشد، مراتب اولیه اى از این نوع هدایت پاداشى مى باشد؛ یعنى اگرچه قرآن براى هدایت همه انسان ها نازل شده، اما پرهیزگاران و متقیان از آن بهره مند مى شوند و اینان نیز با مداومت بر ایمان، نماز و انفاق، به مرتبه عالى هدایت پاداشى مى رسند که در آیه 5 سوره بقره، این گونه به آن اشاره شده: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ…»؛ «آنان برخوردار از هدایتى از سوى پروردگار خویشند و آنان، همان رستگارانند».
در برابر این نوع هدایت پاداشى، ضلالتى براى کافران ستیزگر نیز هست که از آن تعبیر به «اضلال کیفرى» مى شود؛ یعنى همان طور که پذیرش هدایت هاى نخستین، تکویناً شرایط و قابلیت هاى راهیابى به مراتب و مدارج بالاترى را در انسان ایجاد مى کند، مخالفت و سرپیچى در برابر حقایق الهى و هدایت هاى او رفته رفته، دید حق بین را از انسان مى ستاند و کسى که بارها با علم و آگاهى و عمداً، با حق بستیزد، اندک اندک در برابر حق و نورافشانى هاى الهى، کر و کور و لال مى شود؛ «لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها» ؛ (اعراف (7)، آیه 179). و به جایى مى رسد که «نرود میخ آهنین در سنگ» و این، همان اثر تکوینى حق ستیزى و حق گریزى اختیارى است؛ امّا چنین مکانیسم و تأثیر تکوینى، بر اساس نظام آفرینش الهى است. بنابر این، گمراهى فقط در این مرحله است که از یک سو به خود شخص وابسته است؛ زیرا او با اختیار خود با حق ستیز کرده است و از سوى دیگر نیز به خدا استناد دارد؛ ولى نه به این معنا که از اول او را گمراهش کرده، بلکه در طى مراحلى، اول به شخص خطاکار فرصت و مهلت مى دهد تا شاید توبه کند و در مرحله بعد، اگر به فسق و فجور خودش ادامه داد، او را به حال خودش وا مى گذارد و از او سلب توفیق مى کند و در مرحله نهایى که به طور عمدى و با لجاجت و حق ستیزى، بر خلاف کارى اصرار بورزد، خداوند، او را در گمراهى غوطه ور مى کند و شیاطین جن و انس را بر او مسلط مى کند؛ زیرا قابلیت و لیاقت لطف و ولایت الهى را ندارد؛ چنان که در قرآن مجید مى خوانیم: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا»، ( مریم (19)، آیه 83)؛ «آیا ندانستى که ما شیطان ها را بر کافران گماشته ایم؛ تا آنان را (-(به گناهان)-) تحریک کنند»؟
در جاى دیگرى آمده است: «فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اَللَّهُ مَرَضاً»، ( بقره (2)، آیه 10) ؛ «در دل هایشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به (-(سزاى)-) آن چه به دروغ مى گفتند، عذابى دردناک (-(در پیش)-) خواهند داشت».
خداوند، این گونه فاسقان و کافران لجاجت پیشه را در گمراهى غوطه ور مى کند که در اصطلاح، به آن «ضلالت کیفرى» گفته مى شود. این نوع گمراهى، مربوط به کسانى است که با عقل و فطرت خود و با پیامبران و اولیاى الهى، به جنگ و ستیز برخاسته اند.
اینها به مصداق آیه «بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ»، (مطففین (83)، آیه 14)؛ «بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دل هایشان نشسته است»، دل هاى خود را برخلاف فطرت و عقل، سیاه کرده اند و با وجود فرصتى که براى توبه داشته اند و وجود تذکر و موعظه و اتمام حجت و وجود بیّنه ها و شواهد فراوان، باز به راه نیامدند و به بیراهه رفتند. در چنین صحنه اى که قلبشان از گناهان سیاه شد، خداوند متعال مى فرماید: «خَتَمَ اَللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ». این گروه با اعمال سیاه خود، نامه عمل خود را کاملاً سیاه کردند و فقط جاى امضا باقى مانده که این امضاى الهى نیز بر صحیفه دل آنها زده شد. بنابراین، این نوع آیات، هیچ منافاتى با اراده و اختیار انسان ندارند.
***دلیل عمده ای که برای پاسخ به این سؤال می توان ارائه داد:
*پیروى ازهوای نفس وشهوات: در سوره یوسف/103- 104 وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ … روى سخن با مشرکان مکه است که در برابر دعوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) ایستادگى مى کردند و لجاجت و عناد نشان مى دادند و این در حالى بود که پیامبر به شدت علاقه داشت که آنان ایمان بیاورند و از اینکه آنان مصلحت خود را نمى دانستند ناراحت بود.
در این آیات خداوند خطاب به پیامبر، یک واقعیت موجود را بیان مى کند و آن اینکه بیشتر مردم اگر چه علاقه مند باشى ایمان نمى آورند و این در حالى است که تو براى رسالت خود از آنان مزدى و پاداشى نمى خواهى و قرآن جز یادآورى و پند براى جهانیان نیست. در طول تاریخ همواره تعداد مؤمنان به مکتب پیامبران در مقایسه با کافران و منکران اندک بوده است و شاید علت آن محدودیتهایى است که براى انسان مؤمن حاصل مى شود و او نمى تواند دنبال شهوتها و افزون طلبى هاى خود برود. او در زیر تکلیف زندگى مى کند و باید از یک سلسله دستورات و بکن ها و نکن ها اطاعت کند. روشن است که این محدودیت ها در نهایت به سود اوست و او را به کمالات انسانى مى رساند و در دنیا و آخرت خیر و سعادت او را تأمین مى کند، ولى در نگاه سطحى، نوعى قید و بند است و خوشایند افراد کوته فکر و راحت طلب و عیاش و خوشگذران نیست و لذا بسیارى از مردم ایمان نمى آورند.
جهت اطلاع بیشتر. ر. ک:
1- مکارم شیرازی وهمکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ذیل تفسیر سوره بقره.
2-جوادی آملی، عبد الله ، تفسیر تسنیم، ذیل تفسیر سوره بقره.
3- جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم (هدایت در قرآن)، ج16.
موفق ومؤید باشید.