تردیدی نیست که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در مقایسه با بسیاری از انبیای سلف که تاریخ زندگی آنها رامیدانیم، پیامبری موفق و صاحب عزم و اراده بوده است. این موفقیت، در پیروزی اسلام در عرصه جزیرةالعرب خود را نشان داد و چندان نیرومند بود که اندکی بعد، عرصه بزرگی از صحنه جغرافیای متمدن آن روز را هم فرا گرفت. (1)با این همه، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) پیش از رحلت، چندین نگرانی داشت؛ نگرانی هایی که هر کدام به مشکل خاصی باز میگشت و آن حضرت را در دو ماهه آخر زندگی در غم و اندوهی عمیق فرو میبرد . درنگ در نگرانی ها می تواند به علت عدم حمایت اکثریت مسلمانان از امیرمومنان (ع) پاسخ گوید . این نگرانی های را می توان به چند گروه تقسیم کرد:(2)الف) نگرانی انجام رسالت
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: وقتی سوره نصر نازل شد، رسول خدا به جبرئیل فرمود: در وجودم ندای مرگ میآید. جبرئیل گفت: و لَلاْخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الاُولی و لَسَوْفَ یُعْطیکَ ربّک فَتَرْضَی (ضحی: 4،5). در این وقت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)به بلال دستور داد تا مردم را جمع کند. همه مهاجر و انصار اجتماع کردند. آن حضرت خطبهای خواند که دلها را لرزاند و اشک مردم را جاری کرد. در ضمن آن فرمود: من چگونه پیامبری بودم؟
مردم گفتند: خداوند بهترین پاداش پیامبری را به تو دهد. تو مانند پدر مهربان و برادر ناصح و مشفق بودی، رسالت الهی خود را ادا کردی و وحی او را ابلاغ نمودی و ما را با حکمت و موعظه نیکو به راه خدا دعوت کردی. خداوند بهترین پاداشی که به پیامبری میدهد، به تو بدهد. این اعتراف مهمیبرای رفع این نگرانی حضرت بود.
ب) پیامیر از ارتداد امت نگران بود
این احتمال هنگامی در ذهن ایشان قوت گرفت که در جنگ احد وقتی شایعه کشته شدن پیامبر از طرف دشمن در میدان منتشر شد اکثر قریب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پیش گرفتند و به کوها و نقاط دور دست پناه بردند و برخی تصمیم گرفتند از طریق تماس با سرکرده منافقین ( عبد الله بن ابی) از ابو سفیان امان بگیرند و عقاید مذهبی آنان چنان سست و بی پایه شد که درباره خدا گمان بد بردند و افکار غلط به خود راه دادند چنانچه خدا در آیه 35 سوره آل عمرن می فرمایند.(4)
ج) نگرانی مسأله جانشینی
این نگرانی سوم و شاید از همه مهمتر بود. آن حضرت پس از بیست و سه سال تلاش، انتظار آن را داشت تا ثمره کارش باقی بماند و اسلام جاودانه شود. برای رفع آن تلاش هم کرد، و صریح وغیر صریح مردم را به امام علی و اهل بیت ارجاع داد، اما اوضاع و احوال مدینه بسیار پیچیده بود و چنین نبود که همه آنچه را که حضرت میگوید، اطرافیان بپذیرند و قبول کنند. البته در این باره شواهد فراوان است.
بسیاری از تحلیلگران بر اساس متون تاریخی موجود بر آن هستند که حضرت برای رفع این نگرانی، بحث اعزام سپاهی از مهاجر و انصار را به سوی شام و به فرماندهی یک جوان هیجده ساله با نام اسامه بن زید مطرح کرد. پیامبر در برابر دو نگرانی، یکی بحث جانشینی و دیگری خالی شدن مدینه از مهاجر و انصار در وقت رحلت، یکی را بر دیگری ترجیح داد و آن این بود، بزرگانی که ممکن است منشأ دشواری برای رهبری آینده شوند، از مدینه به سوی شام بفرستد تا در اینجا کار به آرامی پیش برود.
این البته ریسک بزرگی بود، زیرا خالی شدن مدینه از مهاجر و انصار خود نگرانی دیگری را پدید میآورد. با این حال، اصرارهای آن حضرت در این لحظات حساس، برای اعزام این سپاه و دور شدن آنان از مدینه، چه دلیلی میتوانست داشته باشد؟
یک شاهد دیگر هم وجود دارد و آن نگرانی های متقابل مخالفان بود که حاضر به اجرای این فرمان نشدند و مرتبا میان خود گوشزد میکردند که در این وقت حساس، نمیبایست مدینه را ترک کنند. به هر روی، نباید غفلت کرد که خداوند در سه سال آخر، در بسیاری از آیات قرآن، از منافقان فراوانی سخن گفته بود که در مدینه و اطراف آن زندگی میکردند. این همه آیه در باره نفاق، در باره چه کسانی میتوانست باشد؟ آیا فقط چند نفر انگشت شمار مثل عبدالله بن ابی و…؟ آیا آنان چنین اهمیتی داشتند تا در سوره بقره، منافقون، توبه و بسیاری از سور دیگر قرآنی درباره آنان این قدر آیه نازل شود و رهنمود به پیامبر و یاران داده شود؟ آشکار است که این خطری بس مهم بوده است. بنابر این نگرانی آن حضرت نیز امری طبیعی بوده است.
د) نگرانی در باره اهل بیت (علیهم السلام)
در طول این سالها، خداوند و پیامبرش هر دو سفارشهای فراوانی در باره اهل بیت کرده بودند. شاید اساسا لازم نبود این همه سفارش هم صورت گیرد، بلکه این وظیفه مؤمنان بود که حداقل وظیفهای که درقبال انجام رسالت توسط پیامبرشان داشتند، احترام به خاندان او باشد. برای نمونه به این روایات توجه کنید:
1- روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بین راه رفتن سر مبارک خود را بر شانه علی (علیه السلام) نهاد و گریست .
علی (علیه السلام)عرض کرد : چه چیز شما را به گریه آورده است؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند :
گروهی از تو کینه ها در دل دارند و آشکار نخواهند کرد تا آن هنگام که من از دنیا بروم (5)
2- پیامبر(صلی الله علیه و آله) به فرزندش فاطمه (سلام الله علیها) فرمود:
پس از من بی خوابی علی (علیه السلام) طولانی خواهد شد و خاندان من بر اثر ظلمهایی که بر او روا می شود ، ستم بسیار خواهند دید .(6)
3- یکی از سخنان مشهور پیامبر(صلی الله علیه و آله) در خطاب به اهل بیت خود این است :
پس از من شما مغلوب شده و شما را ضعیف و خوار می شمارند.(7)
4- علی (علیه السلام) بیمار شد و به بستر افتاد . ابابکر و عمر از جمله کسانی بودند که از او عیادت نمودند . هنگامیکه پیامبر(صلی الله علیه وآله) حال علی (علیه السلام) را از آندو جویا شدند ، آن دو در جواب گفتند : بیم آن می رود که او از این بیماری بر نخیزد !
پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمودند:
هرگز! او از دنیا نمی رود تا آنکه خیانتی بزرگ بر او روا شده و بر او ستم شود .(8)
در نقلهای تاریخی آمده است که در این روزها، قریش با نگاههای خشمآلود به اهل بیت و خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)مینگریستند و آنان را با این نگاهها آزار میدادند. این در حالی بود که اهل بیت از روز نخست به یاری پیامبر برخاستند و آخرین کسی هم که رسول خدا(صل الله علیه و آله)در دامانش جان داد، علیبنابیطالب (علیه السلام)بود.
با این حال باید رفت، پیامبر و غیر پیامبر ندارد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله)روزهای اخیر عمر خویش که خود رادر آستانه بازگشت میدید، بیش از پیش به بقیع سر میزد و مرتب این نقطه را که برخی از اصحاب خوبش مانند عثمان بن مظعون و نیز فرزند دلبندش ابراهیم در آنجا مدفون شده بود زیارت میکرد، آنجا را «دارقوم مؤمنین» میخواند و به مؤمنان مدفون میفرمود: که به زودی به آنها خواهد پیوست.
همانطور که دانستید اینگونه نبوده که پیامبر در زمان خود دارای هزاران یار و مددکار باشد و از قراین هم برای ایشان مشخص شده بود که ایمان در دلهای مردم عرب نفوذ نکرده است .
حال نگاهی به زمان بعد از وفات پیامبر می اندازیم:
اولین نکته ای که درباره حوادث بعد از فوت نبی اکرم باید در نظر گرفت موقعت جغرافیایی و تاریخی مدینه است ، مثلا : میگویم: آن هزاران نفری که در غدیر حاضر بودند چه شدند ؛ بعد حیات پیامبر کجا بودند که از علی حمایت کنند ؟!
اولاً: این گروه عظیم بعد از واقعه غدیر به سرزمین های خود برگشتند ؛ و در زمان فوت نبی اکرم که در مدینه نبودند .
ثانیاً: در آن زمان مدینه مثل زمان حال از تکنولوژی ارتباطی و سائل نقلیه عمومی برخوردار نبود که به محض شنیدن خبر وفات نبی مکرم ، خبر آن به دیگران برسد و آنها هم با وسایل نقلیه خود در مدینه حاضر شوند ، کم کم! اگر کسی می خوات خبری را برساند و وسائل سفر مهیا کند و برگردد باید 2 روزی در راه باشد آنهم اگر شتر و اسب و چارپایی برای خود داشته باشد.
و همانطور که در تاریخ آمده است جریان سقیفه اندکی بعد فوت پیامبر (صل الله علیه و آله)و زمانی که حضرت علی(علیه السلام) در حال تجهیز پیامبر برای تدفین بودند اتفاق افتاد. و یقیناً مردمی که در آن جلسه بودند تعدادی از مهاجرین و انصار را شامل می شدند .(که جهت طالعه بیشتر باید مفصلاً به جریان سقیفه پرداخت)
بر فرض که تمام عرب حاضر بودند حال به بررسی اوضاع و احوال حاکم بر مدینه می پردازیم:
نخستین واقعه ای که مسلمانان با آن روبرو شدند واقعه تکذیب وفات پیامبر بود از جانب عمر ! او غوغایی در برابر خانه پیامبر به پا کرده بود و افرادی را که می گفتند: پیامبر فوت کرده است تهدید می کرد . تا اینکه با حرف ابوبکر آرام گرفت. (9)
سپس، انصار در سقیفهی بنی ساعده جمع شدند تا برای خود رهبر و جانشین رسول خدا را تعیین کنند. عدهای از مهاجران از جمله ابابکر و عمر و ابوعبیده جراح که از این اجتماع مطلع گشتند، به سرعت خود را به آن جا رساندند. در اجتماع سقیفه که با حضور تعدادی از مهاجران و انصار تشکیل شده بود، سخن گوی گروه مهاجرین همین سه نفر بودند و سخن گوی گروه انصار سعد بن عباده، رئیس قبیلهی خزرج و حباب بن منذر از اوسیان بودند.
بحث بر سر خلافت بالا گرفت و ابتدا هر گروه فضیلتی از خویش بیان میکرد و خود را از گروه دیگر به امر خلافت محقتر میدانست، اما بعد از آن که این کار نتیجه نداد ابوبکر با زرنگی تمام از هر دو گروه خواست تا از اختلاف دوری کنند و برای اینکه نشان دهد خود را دل سوز مسلمانان میداند، به عمر و ابوعبیده اشاره کرد و از جمع خواست تا با یکی از آن دو بیعت کنند.
در این لحظه عمر و ابوعبیده که به خلافت ابوبکر راضی بودند خطاب به او گفتند که با وجود شخصی چون تو بر ما سزاوار نیست که خلیفهی مسلمانان شویم. سپس ابوبکر بدون این که سخنی بگوید و دوباره تعارف کند دستش را دراز کرد و از رازی که در دلش بود پرده برداشت.
ولی برخلاف تصور، پیش از آن که عمر و ابوعبیده دست او را به نشان بیعت بگیرند، فردی از انصار به نام بشیر بن سعد به علت حسادتی که نسبت به پسر عمویش سعد بن عباده داشت، دست ابوبکر را فشرد و بعد از او عمر و ابوعبیده با ابوبکر بیعت کردند. در این هنگام اسید بن حضیر که رئیس قبیلهی اوس بود و هنوز دشمنیهای دیرین خود با رئیس خزرجیان یعنی سعد بن عباده را در دل داشت، رو به افراد معدود قبیلهی خویش کرد و به آن ها گفت تا با ابوبکر بیعت کنند. زیرا اگر این کار را انجام ندهند سعد بن عباده خلیفه میشود و این به ضرر قبیلهی اوس است و ادامه ماجرا … . (10)
ضمن این که بسیاری از مسلمانان ؛ همانند حضرت فاطمه زهرا ، سعد بن عباده و … تا آخر عمر و برخی دیگر تا ماهها بعد با ابوبکر بیعت نکردند ؛ ولی بعد از آن که ابوبکر به قدرت کامل رسید ، با زور شمشیر و سرنیزه مخالفین را مجبور به بیعت کردند . چنانچه محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن در باره عدم بیعت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ناراحتی آن حضرت از دست ابوبکر مینویسد :
فاطمه دختر رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) از دست ابوبکر ناراحت شد ، و تا زمانی که از دنیا نرفته بود ، از دست او ناراحت بود(11)
و نیز در باره تخلف بسیاری دیگر از صحابه مینویسد :
زمانی که رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت ، تمامی انصار با علی مخالفت کردند و در سقیفه بنی ساعده جمع شدند ، و نیز علی (علیه السلام) و زبیر و کسانی که همراه آنها بودند ، با ما مخالفت کردند(12)
جالب این است که بعدها عمر در رابطه با بیعت با ابوبکر چنین می گوید:
بیعت با ابوبکر ، یک امر ناگهانی بود ؛ ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی ، خلیفه شود ، او را بکشید ! .(13)
حال در این اوضاع و احوال بشنوید از احوالات حضرت علی (علیه السلام) در منزل:
ابو سفیان اختلاف مسلمانان درباره جانشینی پیامبر را به خوبی دریافته بود و درباره آن چنین ارزیابی کرد : طوفانی می ببینم که جز خون چیز دیگری نمی تواند آن را را خاموش سازد .(14)
ابوسفیان در ارزیابی خود بسیار صائب بود و اگر فداکاری و از خود گذشتگی خاندان بنی هاشم نبود طوفان اختلاف را جز با گشت و کشتار چیزی نمی توانست فرو نشاند.
او که شم سیاسی بالایی داشت جهت ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه حضرت علی(علیه السلام) را زد و به گفت : دستت را بده تا با تو بیعت کنم ، که هر گاه من با تو بیعت کنم احدی از فرزندان عبد المناف با تو به مخالفت بر نمی خیزند و اگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند احدی از قریش از بیعت تو تخلف نمی کند و سرانجام هم عرب تو را به فرمانروایی می پذیرند.
حضرت علی (علیه السلام) به ابوسفیان گفت : من فعلا مشغول تجهیز پیامبر هستم.(15)
امام که به خوبی به نیت او پی برده بود دست بیعت او را نپذیرفت .
در یک کلام دنیا پرستی وحب ریاست،وتازه مسلمان بودن جمعیت،وسیاست بازی بعضی از صحابه،وکینه های جاهلی از علی علیه السلام،سبب تنهائی ایشان گردید.
اورقی:
1- سایت : http://www.fetrat.com .
2- همان.
3- التذکرة الحمدونیه، تصحیح احسان عباس، ج9، صص 153 ـ 154(به نقل از سایت: http://www.fetrat.com/ )
4- فروغ ولایت / جعفر سبحانی/ص160
5- شرح ابن ابی الحدید:4/107 و مراجعه شود به : الریاض النضره :651 و مناقب خوارزمی:65 و مجمع الزوائد :9/118 و کنز العمال :13/176 و ینابیع الموده :1/134( به نقل از سایت : http://www.fetrat.com/ )
6- شرح ابن ابی الحدید :4/107 ( به نقل از سایت : http://www.fetrat.com/ )
7- طبقات ابن سعد:8/278 ، مسند احمد 6/339 ، انساب الاشراف2/224 ، شواهد التنزیل :1/551و555و559 ، مجمع الزوائد : 9/34 ، الخصائص السیوطی : 2/135 ، کنز العمال : 11/177
8- شرح ابن ابی الحدید :4/106 و مراجعه شود به مستدرک حاکم : 3/139 و الخصائص سیوطی : 2/124 و مختصر تاریخ دمشق :18/33.
9- فروغ ولایت / جعفر سبحانی/ص149
10- سیره ابن هشام، ج 2، ص 660 ؛ عقدالفرید، ج 4، ص 257./ تاریخ طبری، ج 3، ص 220./ ( به نقل از سایت : http://www.fetrat.com/ )
11- صحیح البخارى ، ج4 ، ص42، ح 2862. ( به نقل از سایت : http://www.fetrat.com/ )
12- صحیح بخاری ، ج8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ./ همان .
13- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 2 ص 26، و ر.ک: صحیح البخارى، ج 8، ص 26، کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى من الزنا؛ مسند احمد، ج 1، ص 55 ./ همان. و تاریخ طبری،ج3، ص205/سیره ابن هشام، ج4،ص308 به نقل از کتاب : فروغ ولایت ،ص152
14- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج2 ،صص44 ؛ به نقل از کتاب السقیفه جوهری به نقل از فروغ ولایت جعفر سبحانی ص153
15- فروغ ولایت / جعفر سبحانی/ص150.
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: وقتی سوره نصر نازل شد، رسول خدا به جبرئیل فرمود: در وجودم ندای مرگ میآید. جبرئیل گفت: و لَلاْخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الاُولی و لَسَوْفَ یُعْطیکَ ربّک فَتَرْضَی (ضحی: 4،5). در این وقت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)به بلال دستور داد تا مردم را جمع کند. همه مهاجر و انصار اجتماع کردند. آن حضرت خطبهای خواند که دلها را لرزاند و اشک مردم را جاری کرد. در ضمن آن فرمود: من چگونه پیامبری بودم؟
مردم گفتند: خداوند بهترین پاداش پیامبری را به تو دهد. تو مانند پدر مهربان و برادر ناصح و مشفق بودی، رسالت الهی خود را ادا کردی و وحی او را ابلاغ نمودی و ما را با حکمت و موعظه نیکو به راه خدا دعوت کردی. خداوند بهترین پاداشی که به پیامبری میدهد، به تو بدهد. این اعتراف مهمیبرای رفع این نگرانی حضرت بود.
ب) پیامیر از ارتداد امت نگران بود
این احتمال هنگامی در ذهن ایشان قوت گرفت که در جنگ احد وقتی شایعه کشته شدن پیامبر از طرف دشمن در میدان منتشر شد اکثر قریب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پیش گرفتند و به کوها و نقاط دور دست پناه بردند و برخی تصمیم گرفتند از طریق تماس با سرکرده منافقین ( عبد الله بن ابی) از ابو سفیان امان بگیرند و عقاید مذهبی آنان چنان سست و بی پایه شد که درباره خدا گمان بد بردند و افکار غلط به خود راه دادند چنانچه خدا در آیه 35 سوره آل عمرن می فرمایند.(4)
ج) نگرانی مسأله جانشینی
این نگرانی سوم و شاید از همه مهمتر بود. آن حضرت پس از بیست و سه سال تلاش، انتظار آن را داشت تا ثمره کارش باقی بماند و اسلام جاودانه شود. برای رفع آن تلاش هم کرد، و صریح وغیر صریح مردم را به امام علی و اهل بیت ارجاع داد، اما اوضاع و احوال مدینه بسیار پیچیده بود و چنین نبود که همه آنچه را که حضرت میگوید، اطرافیان بپذیرند و قبول کنند. البته در این باره شواهد فراوان است.
بسیاری از تحلیلگران بر اساس متون تاریخی موجود بر آن هستند که حضرت برای رفع این نگرانی، بحث اعزام سپاهی از مهاجر و انصار را به سوی شام و به فرماندهی یک جوان هیجده ساله با نام اسامه بن زید مطرح کرد. پیامبر در برابر دو نگرانی، یکی بحث جانشینی و دیگری خالی شدن مدینه از مهاجر و انصار در وقت رحلت، یکی را بر دیگری ترجیح داد و آن این بود، بزرگانی که ممکن است منشأ دشواری برای رهبری آینده شوند، از مدینه به سوی شام بفرستد تا در اینجا کار به آرامی پیش برود.
این البته ریسک بزرگی بود، زیرا خالی شدن مدینه از مهاجر و انصار خود نگرانی دیگری را پدید میآورد. با این حال، اصرارهای آن حضرت در این لحظات حساس، برای اعزام این سپاه و دور شدن آنان از مدینه، چه دلیلی میتوانست داشته باشد؟
یک شاهد دیگر هم وجود دارد و آن نگرانی های متقابل مخالفان بود که حاضر به اجرای این فرمان نشدند و مرتبا میان خود گوشزد میکردند که در این وقت حساس، نمیبایست مدینه را ترک کنند. به هر روی، نباید غفلت کرد که خداوند در سه سال آخر، در بسیاری از آیات قرآن، از منافقان فراوانی سخن گفته بود که در مدینه و اطراف آن زندگی میکردند. این همه آیه در باره نفاق، در باره چه کسانی میتوانست باشد؟ آیا فقط چند نفر انگشت شمار مثل عبدالله بن ابی و…؟ آیا آنان چنین اهمیتی داشتند تا در سوره بقره، منافقون، توبه و بسیاری از سور دیگر قرآنی درباره آنان این قدر آیه نازل شود و رهنمود به پیامبر و یاران داده شود؟ آشکار است که این خطری بس مهم بوده است. بنابر این نگرانی آن حضرت نیز امری طبیعی بوده است.
د) نگرانی در باره اهل بیت (علیهم السلام)
در طول این سالها، خداوند و پیامبرش هر دو سفارشهای فراوانی در باره اهل بیت کرده بودند. شاید اساسا لازم نبود این همه سفارش هم صورت گیرد، بلکه این وظیفه مؤمنان بود که حداقل وظیفهای که درقبال انجام رسالت توسط پیامبرشان داشتند، احترام به خاندان او باشد. برای نمونه به این روایات توجه کنید:
1- روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بین راه رفتن سر مبارک خود را بر شانه علی (علیه السلام) نهاد و گریست .
علی (علیه السلام)عرض کرد : چه چیز شما را به گریه آورده است؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند :
گروهی از تو کینه ها در دل دارند و آشکار نخواهند کرد تا آن هنگام که من از دنیا بروم (5)
2- پیامبر(صلی الله علیه و آله) به فرزندش فاطمه (سلام الله علیها) فرمود:
پس از من بی خوابی علی (علیه السلام) طولانی خواهد شد و خاندان من بر اثر ظلمهایی که بر او روا می شود ، ستم بسیار خواهند دید .(6)
3- یکی از سخنان مشهور پیامبر(صلی الله علیه و آله) در خطاب به اهل بیت خود این است :
پس از من شما مغلوب شده و شما را ضعیف و خوار می شمارند.(7)
4- علی (علیه السلام) بیمار شد و به بستر افتاد . ابابکر و عمر از جمله کسانی بودند که از او عیادت نمودند . هنگامیکه پیامبر(صلی الله علیه وآله) حال علی (علیه السلام) را از آندو جویا شدند ، آن دو در جواب گفتند : بیم آن می رود که او از این بیماری بر نخیزد !
پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرمودند:
هرگز! او از دنیا نمی رود تا آنکه خیانتی بزرگ بر او روا شده و بر او ستم شود .(8)
در نقلهای تاریخی آمده است که در این روزها، قریش با نگاههای خشمآلود به اهل بیت و خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)مینگریستند و آنان را با این نگاهها آزار میدادند. این در حالی بود که اهل بیت از روز نخست به یاری پیامبر برخاستند و آخرین کسی هم که رسول خدا(صل الله علیه و آله)در دامانش جان داد، علیبنابیطالب (علیه السلام)بود.
با این حال باید رفت، پیامبر و غیر پیامبر ندارد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله)روزهای اخیر عمر خویش که خود رادر آستانه بازگشت میدید، بیش از پیش به بقیع سر میزد و مرتب این نقطه را که برخی از اصحاب خوبش مانند عثمان بن مظعون و نیز فرزند دلبندش ابراهیم در آنجا مدفون شده بود زیارت میکرد، آنجا را «دارقوم مؤمنین» میخواند و به مؤمنان مدفون میفرمود: که به زودی به آنها خواهد پیوست.
همانطور که دانستید اینگونه نبوده که پیامبر در زمان خود دارای هزاران یار و مددکار باشد و از قراین هم برای ایشان مشخص شده بود که ایمان در دلهای مردم عرب نفوذ نکرده است .
حال نگاهی به زمان بعد از وفات پیامبر می اندازیم:
اولین نکته ای که درباره حوادث بعد از فوت نبی اکرم باید در نظر گرفت موقعت جغرافیایی و تاریخی مدینه است ، مثلا : میگویم: آن هزاران نفری که در غدیر حاضر بودند چه شدند ؛ بعد حیات پیامبر کجا بودند که از علی حمایت کنند ؟!
اولاً: این گروه عظیم بعد از واقعه غدیر به سرزمین های خود برگشتند ؛ و در زمان فوت نبی اکرم که در مدینه نبودند .
ثانیاً: در آن زمان مدینه مثل زمان حال از تکنولوژی ارتباطی و سائل نقلیه عمومی برخوردار نبود که به محض شنیدن خبر وفات نبی مکرم ، خبر آن به دیگران برسد و آنها هم با وسایل نقلیه خود در مدینه حاضر شوند ، کم کم! اگر کسی می خوات خبری را برساند و وسائل سفر مهیا کند و برگردد باید 2 روزی در راه باشد آنهم اگر شتر و اسب و چارپایی برای خود داشته باشد.
و همانطور که در تاریخ آمده است جریان سقیفه اندکی بعد فوت پیامبر (صل الله علیه و آله)و زمانی که حضرت علی(علیه السلام) در حال تجهیز پیامبر برای تدفین بودند اتفاق افتاد. و یقیناً مردمی که در آن جلسه بودند تعدادی از مهاجرین و انصار را شامل می شدند .(که جهت طالعه بیشتر باید مفصلاً به جریان سقیفه پرداخت)
بر فرض که تمام عرب حاضر بودند حال به بررسی اوضاع و احوال حاکم بر مدینه می پردازیم:
نخستین واقعه ای که مسلمانان با آن روبرو شدند واقعه تکذیب وفات پیامبر بود از جانب عمر ! او غوغایی در برابر خانه پیامبر به پا کرده بود و افرادی را که می گفتند: پیامبر فوت کرده است تهدید می کرد . تا اینکه با حرف ابوبکر آرام گرفت. (9)
سپس، انصار در سقیفهی بنی ساعده جمع شدند تا برای خود رهبر و جانشین رسول خدا را تعیین کنند. عدهای از مهاجران از جمله ابابکر و عمر و ابوعبیده جراح که از این اجتماع مطلع گشتند، به سرعت خود را به آن جا رساندند. در اجتماع سقیفه که با حضور تعدادی از مهاجران و انصار تشکیل شده بود، سخن گوی گروه مهاجرین همین سه نفر بودند و سخن گوی گروه انصار سعد بن عباده، رئیس قبیلهی خزرج و حباب بن منذر از اوسیان بودند.
بحث بر سر خلافت بالا گرفت و ابتدا هر گروه فضیلتی از خویش بیان میکرد و خود را از گروه دیگر به امر خلافت محقتر میدانست، اما بعد از آن که این کار نتیجه نداد ابوبکر با زرنگی تمام از هر دو گروه خواست تا از اختلاف دوری کنند و برای اینکه نشان دهد خود را دل سوز مسلمانان میداند، به عمر و ابوعبیده اشاره کرد و از جمع خواست تا با یکی از آن دو بیعت کنند.
در این لحظه عمر و ابوعبیده که به خلافت ابوبکر راضی بودند خطاب به او گفتند که با وجود شخصی چون تو بر ما سزاوار نیست که خلیفهی مسلمانان شویم. سپس ابوبکر بدون این که سخنی بگوید و دوباره تعارف کند دستش را دراز کرد و از رازی که در دلش بود پرده برداشت.
ولی برخلاف تصور، پیش از آن که عمر و ابوعبیده دست او را به نشان بیعت بگیرند، فردی از انصار به نام بشیر بن سعد به علت حسادتی که نسبت به پسر عمویش سعد بن عباده داشت، دست ابوبکر را فشرد و بعد از او عمر و ابوعبیده با ابوبکر بیعت کردند. در این هنگام اسید بن حضیر که رئیس قبیلهی اوس بود و هنوز دشمنیهای دیرین خود با رئیس خزرجیان یعنی سعد بن عباده را در دل داشت، رو به افراد معدود قبیلهی خویش کرد و به آن ها گفت تا با ابوبکر بیعت کنند. زیرا اگر این کار را انجام ندهند سعد بن عباده خلیفه میشود و این به ضرر قبیلهی اوس است و ادامه ماجرا … . (10)
ضمن این که بسیاری از مسلمانان ؛ همانند حضرت فاطمه زهرا ، سعد بن عباده و … تا آخر عمر و برخی دیگر تا ماهها بعد با ابوبکر بیعت نکردند ؛ ولی بعد از آن که ابوبکر به قدرت کامل رسید ، با زور شمشیر و سرنیزه مخالفین را مجبور به بیعت کردند . چنانچه محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن در باره عدم بیعت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ناراحتی آن حضرت از دست ابوبکر مینویسد :
فاطمه دختر رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) از دست ابوبکر ناراحت شد ، و تا زمانی که از دنیا نرفته بود ، از دست او ناراحت بود(11)
و نیز در باره تخلف بسیاری دیگر از صحابه مینویسد :
زمانی که رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت ، تمامی انصار با علی مخالفت کردند و در سقیفه بنی ساعده جمع شدند ، و نیز علی (علیه السلام) و زبیر و کسانی که همراه آنها بودند ، با ما مخالفت کردند(12)
جالب این است که بعدها عمر در رابطه با بیعت با ابوبکر چنین می گوید:
بیعت با ابوبکر ، یک امر ناگهانی بود ؛ ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی ، خلیفه شود ، او را بکشید ! .(13)
حال در این اوضاع و احوال بشنوید از احوالات حضرت علی (علیه السلام) در منزل:
ابو سفیان اختلاف مسلمانان درباره جانشینی پیامبر را به خوبی دریافته بود و درباره آن چنین ارزیابی کرد : طوفانی می ببینم که جز خون چیز دیگری نمی تواند آن را را خاموش سازد .(14)
ابوسفیان در ارزیابی خود بسیار صائب بود و اگر فداکاری و از خود گذشتگی خاندان بنی هاشم نبود طوفان اختلاف را جز با گشت و کشتار چیزی نمی توانست فرو نشاند.
او که شم سیاسی بالایی داشت جهت ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه حضرت علی(علیه السلام) را زد و به گفت : دستت را بده تا با تو بیعت کنم ، که هر گاه من با تو بیعت کنم احدی از فرزندان عبد المناف با تو به مخالفت بر نمی خیزند و اگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند احدی از قریش از بیعت تو تخلف نمی کند و سرانجام هم عرب تو را به فرمانروایی می پذیرند.
حضرت علی (علیه السلام) به ابوسفیان گفت : من فعلا مشغول تجهیز پیامبر هستم.(15)
امام که به خوبی به نیت او پی برده بود دست بیعت او را نپذیرفت .
در یک کلام دنیا پرستی وحب ریاست،وتازه مسلمان بودن جمعیت،وسیاست بازی بعضی از صحابه،وکینه های جاهلی از علی علیه السلام،سبب تنهائی ایشان گردید.
اورقی:
1- سایت : http://www.fetrat.com .
2- همان.
3- التذکرة الحمدونیه، تصحیح احسان عباس، ج9، صص 153 ـ 154(به نقل از سایت: http://www.fetrat.com/ )
4- فروغ ولایت / جعفر سبحانی/ص160
5- شرح ابن ابی الحدید:4/107 و مراجعه شود به : الریاض النضره :651 و مناقب خوارزمی:65 و مجمع الزوائد :9/118 و کنز العمال :13/176 و ینابیع الموده :1/134( به نقل از سایت : http://www.fetrat.com/ )
6- شرح ابن ابی الحدید :4/107 ( به نقل از سایت : http://www.fetrat.com/ )
7- طبقات ابن سعد:8/278 ، مسند احمد 6/339 ، انساب الاشراف2/224 ، شواهد التنزیل :1/551و555و559 ، مجمع الزوائد : 9/34 ، الخصائص السیوطی : 2/135 ، کنز العمال : 11/177
8- شرح ابن ابی الحدید :4/106 و مراجعه شود به مستدرک حاکم : 3/139 و الخصائص سیوطی : 2/124 و مختصر تاریخ دمشق :18/33.
9- فروغ ولایت / جعفر سبحانی/ص149
10- سیره ابن هشام، ج 2، ص 660 ؛ عقدالفرید، ج 4، ص 257./ تاریخ طبری، ج 3، ص 220./ ( به نقل از سایت : http://www.fetrat.com/ )
11- صحیح البخارى ، ج4 ، ص42، ح 2862. ( به نقل از سایت : http://www.fetrat.com/ )
12- صحیح بخاری ، ج8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ./ همان .
13- شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج 2 ص 26، و ر.ک: صحیح البخارى، ج 8، ص 26، کتاب المحاربین، باب رجم الحبلى من الزنا؛ مسند احمد، ج 1، ص 55 ./ همان. و تاریخ طبری،ج3، ص205/سیره ابن هشام، ج4،ص308 به نقل از کتاب : فروغ ولایت ،ص152
14- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج2 ،صص44 ؛ به نقل از کتاب السقیفه جوهری به نقل از فروغ ولایت جعفر سبحانی ص153
15- فروغ ولایت / جعفر سبحانی/ص150.