این ارتباط هم هم عمدتا در دو محور جلوه دارد: نخست این که کم و کیف کتابهای با موضوع سینما اعم از فیلمنامه و پژوهش و گفتوگو و تاریخ و بحثهای فنی از چه قرار است و دوم آن که اقتباس ادبی در سینما به کجا رسیده است و چه موانعی دارد و از این قبیل. این محورها البته مهم هستند و میتوان هر بار به به میان کشیدنشان، نکتههای جدیدی را به حوزه تأمل و تحلیل درآورد. اما آن چه در این یادداشت قصد طرحش است، نکته دیگری در ارتباط با موضوع کتاب و سینما است.
شما در سینمای ایران چند شخصیت را به یاد میآورید که به شکل جدی با عنصر «کتاب» سروکار داشتهاند؟ افرادی مانند نویسنده، مترجم، ویراستار، ناشر، کارکنان آژانسهای ادبی، کتابدار کتابخانه، خواننده پیگیر، کتابفروش و مانند آن؟ خودم به عنوان یک منتقد سینما که به هر حال و به اقتضای دلمشغولیام، نسبت نزدیکی با سینما دارم، به دشواری چیزهایی را به یاد میآورم. یکی فیلم دوردست (رامین محسنی، 1386) که با عنصر کتاب و ادب و هنر درام خود را پیش میبرد و البته که بنا به نوع اکران و ساختار اثر، کمتر دیده شده است. دیگر، هامون (داریوش مهرجویی، 1368) که سکانس معروف کتابفروشیاش زبانزد است. شاید به این فهرست بتوان فروشنده (اصغر فرهادی، 1394) را افزود که مطالعه کتاب غلامحسین ساعدی در کلاس درس و نیز اهدای کتابهای معلم به کتابخانه مدرسه را طرح میکند. فیلم گرداب (حسن هدایت، 1386) هم که یکی از بخشهایش درباره صادق هدایت است (با بازی بهروز شعیبی) اثر دیگر است. به همین میتوان شبهای روشن (فرزاد موتمن، 1381) را هم اضافه کرد. شاید بتوان با گشت و گذار در بایگانی ذهن، به عناوین دیگری هم رسید، اما ناگفته پیدا است که سینمای ایران در پرداختن به آدمها یا حرفههایی که با مقوله کتاب سر و کار دارند، وضعیتی بسیار نحیف دارد.
اما چنین اوضاعی در سینمای جهان کاملا برعکس است. در بسیاری از این فیلمها، جدا از ماجرای اقتباس ادبی که یک روال گسترده و جاافتاده و شاخص به حساب میآید، بسیاری از شخصیتها هم در داستانهایی بسیار گیرا و موقعیتهایی جذاب، با عنصر کتاب رابطهای محوری دارند. در فارنهایت 451 (فرانسوا تروفو، 1966) با اقتباس از داستان معروف ری بردبری، مقاومت علیه کتابسوزی در جامعهای مسخشده روایت میشود. در میزری (راب رینر، 1990) ابراز تمایل غریب و ویرانگر یک مشتاق به نویسنده کتابهای مورد علاقهاش فضایی پردلهره میآفریند. در عجیبتر از داستان (مارک فورستر،2006) شخصیت یک داستان به ملاقات نویسنده داستان میرود و از اوضاعی که نویسنده برایش درست کرده شکایت میکند! در سایهنویس (رومن پولانسکی، 2010) یک نویسنده در جریان کتاب نوشتن از خاطرات یک دولتمرد، دچار دردسرهایی بغرنج میشود که مخاطرات جانی برایش به همراه دارد. در کتابخوان (استیون دالدری، 2008) التهابهای دوران بلوغ نوجوانی با خوندن مداوم کتاب قرین میشود و در کتابدزد (برایان پرسیول، 2013) ماجرای علاقه مفرط یک دختر نوجوان به کتابخوانی در دوران کتابسوزی نازیهای آلمان هیتلری روایت میشود. در سال سالینجر من (فیلیپه فالاردیو، 2020) اشتغال یک دختر جوان در آژانسی ادبی برای پاسخگویی به نامههای مشتاقان سالینجر، داستان را شکل میدهد. در هرگز میتوانی مرا ببخشی (مریل هلر، 2019) زنی ویراستار که از محل کارش اخراج شده است، به جعل نامههای نویسندگان معروف و فروش آنها مشغول میشود و … اینها که فهرست شد، مشتی بسیار خُرد از خرواری بسیار حجیم است و این البته جدا از آن فیلمهایی است که اختصاصا درباره نویسندگان بزرگ دنیا همچون تولستوی، شکسپیر، برادران گریم، سیلویا پلات، مری شلی، جین آستین، دیوید سالینجر، کاپوتی، هنری میلر، تالکین، ویرجیانا وولف، پی. ال. تراورس، سیدونی گابریل کولت، مارکی دو ساد، ارنست همینگوی و… ساخته شده است.
کتاب و محورهای مرتبط با آن در فرهنگ و تاریخ و جامعه ایران جایگاهی پررنگ دارند. این که چرا سینمای ایران از این فضا که فی نفسه مستعد صدها ایده و روایتپردازی و شخصیتپردازی و موقعیتنویسی و فضاسازی و داستانگویی است، بهره نمیبرد و در جنبههایی عمدتا تکراری و کلیشهای خود را محصور ساخته است، پرسشی قابل تأمل است. واقعا چرا؟