۱۳۹۷/۰۳/۰۷
–
۸۷۵ بازدید
جد چهارم پیامبر ( ص ) و چهرة برجستة قریش که بود؟
قُصَی (جد چهارم)
نام او زید و کنیهاش ابومغیره بود و از آن رو که پس از وفات پدر، مادرش او را به شام برد، به قصی (دور شده از وطن) ملقب شد. وی پس از بازگشت به مکه، ازدواج کرد و مهتری یافت و صاحب چهار پسر به نام عبدمناف، عبدالعزی، عبدالقصی و عبدالدار شد. پس از درگذشت حلیل، پدر زن قصی و بزرگ مکه، او ریاست مکه را در دست گرفت و با شکست قبایل رقیب چون خزاعه و بنیبکر، پراکندگان قریش را گرد آورد و برای آنها در مکه مکانهایی مشخص کرد. از این رو، او را «مُجْمِع» نیز گویند.[۶۲] تأسیس دارالندوه (مجلس مشورتی قریش) از دیگر کارهای وی بود.[۶۳]بیشتر شهرت قریش طایفه اى که پیغمبر از میان آن ها برخاسته بود، مربوط به مرد نامى آنها «قصى بن کلاب» جد چهارم پیغمبر است که در حقیقت سر سلسله قریش بود. برادر او «زهره» نیز از سران قریش به شمار مى رفت.
مادرش : «فاطمه» دختر «سعد بن سیل» است و فرزندانش: «عبدمناف»، «عبدالدار»، «عبدالعزى» و «عبدقصى» و دو دختر و کنیه اش «ابوالمغیره» بود.
قصى بزرگ و بزرگوار شد در این موقع دربانى و کلیددارى خانه کعبه با قبیله «خزاعه» بود که پس از «جرهمیان» بر مکه غالب شده بودند و اجازه حج با قبیله «صوفه» بود.
«قصى» زیر بار «صوفه» نرفت و پس از جنگى سخت بر آنان پیروز گشت و دست آنان را از اجازه حج کوتاه ساخت، «خزاعه» نیز حساب کار خویش کردند و از قصى کناره گرفتند و سرانجام «قصى» امور کعبه و مکه را به داورى «یعمر بن عوف بن کعب کنانى» در دست گرفت و از آن روز «شداخ» نامیده شد.
«قصى» مناصب را در میان فرزندان خویش تقسیم کرد، آب دادن و سرورى را به «عبدمناف»، «دارالندوه» را به «عبدالدار»، پذیرایى حاجیان را به «عبدالعزى» و دوکنار وادى را به «عبدقصى» واگذاشت.
قریش از نظر بزرگوارى «قصى بن کلاب» مرگ وى را مبدا تاریخ خود قرار دادند.
عبدمناف (جد سوم)
نام وی مغیره بود و مادرش او را عبدمناف نامید.[۶۴] در سخاوت و فیضرسانی به مردم، گوی سبقت را از برادران خویش ربوده بود. از این رو، قریش او را فیاض میخواند. در زیبایی نیز ضرب المثل بود تا آنجا که به او قمر البطحاء میگفتند.[۶۵] به همین جهات، همگان او را برای جانشینی پدر و عهدهداری منصبهای او شایستهترین میدانستند. او شش پسر و شش دختر داشت: مطّلب، هاشم، عبدشمس، تماضر، حنه، قِلابه، بره و هاله که مادرشان عاتکه دختر مرة بن هلال بود و نوفل، ابوعمر و ابوعبید که مادرشان واقده دختر ابیعدی بود و ریطه که مادرش ثقفیه نام داشت[۶۶].
هاشم (جد دوم)
نام وی عمرو بود و بعدها به هاشم ملقب شد. از این رو، فرزندان او به بنیهاشم شهرت یافتند. هاشم پس از پدرش عهدهدار رفادت و سقایت حاجیان شد. وی فردی مهماننواز و بزرگوار بود تا آنجا که به عمرو العلی[۶۷]، سید البطحاء و ابوالبطحاء شهرت یافت. در سالی که قحطی بر مکه حکمفرما شد، او با تهیه آرد از فلسطین نان پخت و با گوشت شتر طعام فراهم کرد و با دست خود نان در غذا خرد نمود. از این رو، به هاشم (خُردکننده) ملقب شد.[۶۸] او نخستین کسی بود که سفرهای زمستانی و تابستانی را برای تجارت با شام و یمن، در میان قریش جاری کرد.[۶۹] عبدالمطلب (جد اول)
او میان مردم به فیاض (بخشنده)[۷۰] و شیبة الحمد[۷۱] شهرت داشت. سخاوتمندی او را سبب این شهرت گفتهاند.[۷۲] وی بخشی از کودکی خود را میان قبیله مادرش، خَزْرَج، در شهر یثرب سپری کرد و سپس همراه مطلب، عموی خود، به سفارش هاشم به مکه بازگشت.[۷۳] پس از مطلب، برادرش عبدالمطلب مهمانداری حاجیان کعبه و آبرسانی را بر عهده گرفت[۷۴] و به کمک پسر بزرگش حارث، چاه زمزم را بازسازی کرد و به حافر الزمزم شهرت یافت.[۷۵] داستان ابرهه و نحوه رویاروییاش با عبدالمطلب از رخدادهای مهم دوران اوست.[۷۶] بر پایه روایتی، عبدالمطلب در قیامت به صورت یک امت شود، در حالی که سیمای پیامبران و شکوه پادشاهان را دارد.[۷۷]بر پایه روایتی دیگر، رسول خدا(ص) پنج سنت عبدالمطلب در روزگار جاهلیت را برشمرده که خداوند آنها را در اسلام تأیید کرده است: حرام بودن همسر پدر بر پسران، پرداخت خمس گنجها و غنیمتها، آبرسانی به حاجیان، پرداخت دیه قتل با ۱۰۰ شتر، و طواف در هفت شوط.[۷۸]برگرفته از پایگاه ویکی حج و پایگاه دانشنامه اسلامی
پینوشت:
62. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۷؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۵۴-۵۸؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۰۷.
63. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸.
64. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸.
65. الروض الانف، ج۱، ص۴۷؛ سبل الهدی، ج۱، ص۲۷۲.
66. الطبقات، ج۱، ص۶۱-۶۲.
67. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۱؛ شرف النبی، ص۱۷-۱۸.
68. الطبقات، ج۱، ص۶۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۵۲.
69. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۶؛ الطبقات، ج۱، ص۶۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۷.
70. انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۱۵۹.
71. انساب الاشراف، ج۱، ص۷۱؛ اعلام النبوه، رازی، ص۷۷؛ اعلام النبوه، ماوردی، ص۱۸۲.
72. البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۵۳.
73. انساب الاشراف، ج۱، ص۷۱-۷۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۷-۲۴۸.
74. انساب الاشراف، ج۱، ص۶۳.
75. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۰.
76. السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰.
77. الکافی، ج۱، ص۴۴۷.
78. الخصال، ص۳۱۲-۳۱۳.
نام او زید و کنیهاش ابومغیره بود و از آن رو که پس از وفات پدر، مادرش او را به شام برد، به قصی (دور شده از وطن) ملقب شد. وی پس از بازگشت به مکه، ازدواج کرد و مهتری یافت و صاحب چهار پسر به نام عبدمناف، عبدالعزی، عبدالقصی و عبدالدار شد. پس از درگذشت حلیل، پدر زن قصی و بزرگ مکه، او ریاست مکه را در دست گرفت و با شکست قبایل رقیب چون خزاعه و بنیبکر، پراکندگان قریش را گرد آورد و برای آنها در مکه مکانهایی مشخص کرد. از این رو، او را «مُجْمِع» نیز گویند.[۶۲] تأسیس دارالندوه (مجلس مشورتی قریش) از دیگر کارهای وی بود.[۶۳]بیشتر شهرت قریش طایفه اى که پیغمبر از میان آن ها برخاسته بود، مربوط به مرد نامى آنها «قصى بن کلاب» جد چهارم پیغمبر است که در حقیقت سر سلسله قریش بود. برادر او «زهره» نیز از سران قریش به شمار مى رفت.
مادرش : «فاطمه» دختر «سعد بن سیل» است و فرزندانش: «عبدمناف»، «عبدالدار»، «عبدالعزى» و «عبدقصى» و دو دختر و کنیه اش «ابوالمغیره» بود.
قصى بزرگ و بزرگوار شد در این موقع دربانى و کلیددارى خانه کعبه با قبیله «خزاعه» بود که پس از «جرهمیان» بر مکه غالب شده بودند و اجازه حج با قبیله «صوفه» بود.
«قصى» زیر بار «صوفه» نرفت و پس از جنگى سخت بر آنان پیروز گشت و دست آنان را از اجازه حج کوتاه ساخت، «خزاعه» نیز حساب کار خویش کردند و از قصى کناره گرفتند و سرانجام «قصى» امور کعبه و مکه را به داورى «یعمر بن عوف بن کعب کنانى» در دست گرفت و از آن روز «شداخ» نامیده شد.
«قصى» مناصب را در میان فرزندان خویش تقسیم کرد، آب دادن و سرورى را به «عبدمناف»، «دارالندوه» را به «عبدالدار»، پذیرایى حاجیان را به «عبدالعزى» و دوکنار وادى را به «عبدقصى» واگذاشت.
قریش از نظر بزرگوارى «قصى بن کلاب» مرگ وى را مبدا تاریخ خود قرار دادند.
عبدمناف (جد سوم)
نام وی مغیره بود و مادرش او را عبدمناف نامید.[۶۴] در سخاوت و فیضرسانی به مردم، گوی سبقت را از برادران خویش ربوده بود. از این رو، قریش او را فیاض میخواند. در زیبایی نیز ضرب المثل بود تا آنجا که به او قمر البطحاء میگفتند.[۶۵] به همین جهات، همگان او را برای جانشینی پدر و عهدهداری منصبهای او شایستهترین میدانستند. او شش پسر و شش دختر داشت: مطّلب، هاشم، عبدشمس، تماضر، حنه، قِلابه، بره و هاله که مادرشان عاتکه دختر مرة بن هلال بود و نوفل، ابوعمر و ابوعبید که مادرشان واقده دختر ابیعدی بود و ریطه که مادرش ثقفیه نام داشت[۶۶].
هاشم (جد دوم)
نام وی عمرو بود و بعدها به هاشم ملقب شد. از این رو، فرزندان او به بنیهاشم شهرت یافتند. هاشم پس از پدرش عهدهدار رفادت و سقایت حاجیان شد. وی فردی مهماننواز و بزرگوار بود تا آنجا که به عمرو العلی[۶۷]، سید البطحاء و ابوالبطحاء شهرت یافت. در سالی که قحطی بر مکه حکمفرما شد، او با تهیه آرد از فلسطین نان پخت و با گوشت شتر طعام فراهم کرد و با دست خود نان در غذا خرد نمود. از این رو، به هاشم (خُردکننده) ملقب شد.[۶۸] او نخستین کسی بود که سفرهای زمستانی و تابستانی را برای تجارت با شام و یمن، در میان قریش جاری کرد.[۶۹] عبدالمطلب (جد اول)
او میان مردم به فیاض (بخشنده)[۷۰] و شیبة الحمد[۷۱] شهرت داشت. سخاوتمندی او را سبب این شهرت گفتهاند.[۷۲] وی بخشی از کودکی خود را میان قبیله مادرش، خَزْرَج، در شهر یثرب سپری کرد و سپس همراه مطلب، عموی خود، به سفارش هاشم به مکه بازگشت.[۷۳] پس از مطلب، برادرش عبدالمطلب مهمانداری حاجیان کعبه و آبرسانی را بر عهده گرفت[۷۴] و به کمک پسر بزرگش حارث، چاه زمزم را بازسازی کرد و به حافر الزمزم شهرت یافت.[۷۵] داستان ابرهه و نحوه رویاروییاش با عبدالمطلب از رخدادهای مهم دوران اوست.[۷۶] بر پایه روایتی، عبدالمطلب در قیامت به صورت یک امت شود، در حالی که سیمای پیامبران و شکوه پادشاهان را دارد.[۷۷]بر پایه روایتی دیگر، رسول خدا(ص) پنج سنت عبدالمطلب در روزگار جاهلیت را برشمرده که خداوند آنها را در اسلام تأیید کرده است: حرام بودن همسر پدر بر پسران، پرداخت خمس گنجها و غنیمتها، آبرسانی به حاجیان، پرداخت دیه قتل با ۱۰۰ شتر، و طواف در هفت شوط.[۷۸]برگرفته از پایگاه ویکی حج و پایگاه دانشنامه اسلامی
پینوشت:
62. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۷؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۵۴-۵۸؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۰۷.
63. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸.
64. انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸.
65. الروض الانف، ج۱، ص۴۷؛ سبل الهدی، ج۱، ص۲۷۲.
66. الطبقات، ج۱، ص۶۱-۶۲.
67. تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۱؛ شرف النبی، ص۱۷-۱۸.
68. الطبقات، ج۱، ص۶۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۵۲.
69. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۶؛ الطبقات، ج۱، ص۶۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۷.
70. انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۱۵۹.
71. انساب الاشراف، ج۱، ص۷۱؛ اعلام النبوه، رازی، ص۷۷؛ اعلام النبوه، ماوردی، ص۱۸۲.
72. البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۵۳.
73. انساب الاشراف، ج۱، ص۷۱-۷۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۷-۲۴۸.
74. انساب الاشراف، ج۱، ص۶۳.
75. السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۰.
76. السیرة النبویه، ج۱، ص۵۰.
77. الکافی، ج۱، ص۴۴۷.
78. الخصال، ص۳۱۲-۳۱۳.