جزء ۱۷ – سوره انبیاء، آیه ۶۳ – ۶۲ – دروغ گویى حضرت ابراهیم (علیه السلام)
۱۳۹۵/۱۲/۰۲
–
۶۶۸ بازدید
پرسش . آیا حضرت ابراهیم (علیه السلام) که به قول قرآن براى ما اسوه استV}[ انبیاء ۲۱، آیه ۶۳ – ۶۲.]{V، در موضوع شکستن بت ها و واقعه دیدن ستاره و خورشید، دروغ نگفت؟
«قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهِیمُ. قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ»[ «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ…» ممتحنه (60، آیه 4).]؛ «بت پرستان گفتند: اى ابراهیم! آیا تو این کار را با بت هاى ما کرده اى؟ (ابراهیم) گفت: بلکه آن کار شکستن را بت بزرگ کرده، از آنها بپرسید؛ اگر مى توانند سخن گویند».
برخى از مفسرین تقدیراتى در نظر گرفته اند؛ تا کلام حضرت ابراهیم (علیه السلام) را از دروغ خارج کنند؛ مثلاً مى گویند: فاعلِ «بل فَعَلَه»، در تقدیر است و آن، «مَن فَعَله» است؛ یعنى «بل فَعَلَه من فَعَلَه؛ بلکه آن کار را کسى انجام داده که به انجام رسانیده است». طبق این بیان، کبیرُهم فاعل نیست که دروغ شود؛ بلکه مبتداست و خبرش هذا مى باشد[ مجمع البیان، ج 7، سوره انبیاء.].
از این تقدیرات فراوان نقل شده است؛ ولى به نظر ما حق این است که هیچ تقدیرى نیاز نیست و جمله با همین شکلش هم دروغ نیست؛ زیرا این جمله در مقام مناظره استعمال شده است و در مقام مناظره، گاهى انسان مطلبى را قبول ندارد؛ ولى از آن جا که طرف مقابل آن مطلب را قبول دارد، براى محکوم نمودنش آن را بیان مى کند. در علم معانى و بیان، به این نوع استدلال، جدل گفته مى شود؛ یعنى در استدلال، انسان از مقدمه اى استفاده کند که مورد قبول طرف مخالف است؛ نه مورد قبول خود او.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) مى خواست به مشرکان بفهماند که بت ها هیچ تأثیرى در سرنوشت بشر ندارند و بارها این مطلب را به آنها گفته بود؛ ولى مشرکان زیر بار حرف هاى او نمى رفتند. حضرت ابراهیم (علیه السلام) قبل از آن که بت ها را بشکند، با مشرکان بحث و مناظره کرده بود و آنها را از بت پرستى نهى کرده بود[ صافات 37، آیه85 و 86؛ انبیاء (21)، آیه 52 ـ 57.] و استدلال کرده بود که بت ها هیچ تأثیرى بر سرنوشت بشر ندارند؛ ولى آنها حاضر به فکر کردن درباره سخنان حضرت ابراهیم (علیه السلام) نبودند و مى گفتند: ما پیرو پدرانمان هستیم. در چنین وضعى، حضرت ابراهیم (علیه السلام) صحنه اى را طراحى کرد؛ تا آنها را به تفکر وادارد و از خود آنها اعتراف بگیرد که بت ها قادر به هیچ کارى نیستند. او بتها را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت و ادعا کرد که بت بزرگ، بت ها را شکسته است. این جمله در واقع، یک استدلال است که بخشى از مقدمات آن در ذهن مشرکان است. صورت منطقى این استدلال، چنین است:
1. شما مشرکان مدعى هستید که بت ها در سرنوشت بشر مؤثرند.
2. اگر بت ها در سرنوشت بشر مؤثر باشند، لازم مى آید که بر انجام امور قادر باشند.
3. اگر بت ها داراى قدرت باشند، بت بزرگ از همه آنها قدرتمندتر خواهد بود.
4. بنابراین، اگر بت ها نابود شده اند و تبر بر دوش بت بزرگ است، پس شما باید نتیجه بگیرید که بت بزرگ، آنها را نابود ساخته است؛ زیرا بشر نمى تواند بت ها را نابود کند؛ چون به عقیده شما بر بشر تسلط دارند.
وقتى حضرت ابراهیم (علیه السلام) آن جمله را گفت، در واقع، این استدلال را در ذهن مشرکان زنده کرد و آنها با این سخن به درون خود رجوع کردند و متوجه شدند که عقیده شان باطل است و به همین دلیل، همدیگر را ملامت نمودند؛
«فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ»[ انبیاء 21، آیه 64.]؛ «آنها به وجدان خویش بازگشتند و (به خود) گفتند: حقّا که شما ستم گرید».
«آن گاه سرهاى خود را پایین انداختند و گفتند: تو مى دانى که این بت ها نمى توانند سخن بگویند»[ انبیاء 21، آیه 65.].
بنابراین، جمله «بل فعله کبیرهم هذا» لازمه عقیده مشرکان بود که حضرت ابراهیم (علیه السلام) آن را در مقام مناظره با آنها بیان کرد؛ یعنى از مسلّمات خود مشرکان استفاده کرد؛ تا آنها را محکوم کند و این، روشى است که همه عقلا در مناظرات به کار مى برند. حضرت ابراهیم (علیه السلام) از این شیوه مناظره در جاهاى دیگرى نیز استفاده کرده است[ انعام 6، آیه 74 – 81.] و در هیچ کدام از این موارد، خداوند متعال روش حضرت ابراهیم را مذمت نکرده است؛ بلکه آن را به عنوان روش جدال احسن پذیرفته است.
علت این که این گونه حرف زدن در مقام مناظره، دروغ نیست، نکات زیر است:
اولاً، مخاطب مى داند که این حرف، عقیده متکلم نیست.
ثانیاً، بطلان آن براى هر دو طرف مناظره، کاملاً روشن است.
ثالثاً، متکلم مى داند که مخاطب هم به بطلان این مطلب آگاه است. بنابراین، متکلم در چنین مقامى، به هیچ وجه انتظار ندارد که حرف او مورد پذیرش مخاطب قرار گیرد؛ بلکه برعکس، غرضش این است که حرف او مورد انکار مخاطب واقع شود؛ تا او بتواند از این انکار استفاده کند و او را محکوم کند؛ در حالى که در دروغ، قصد متکلم این است که حرف او مورد قبول مخاطب واقع شود.
افزون بر اینها، حضرت ابراهیم (علیه السلام) قبل از این که بت ها را بشکند، به بت پرستان گفت: من بت ها را خواهم شکست.[ ر.ک: انبیاء 21، آیه 57.] بنابراین، هم بت پرستان مى دانستند که او بت ها را شکسته است و هم خودش مى دانست که بت پرستان این مطلب را مى دانند و روشن است که در چنین وضعى، کسى دروغ نمى گوید و اگر در چنین وضعى شخصى واقعیت مطلب را انکار کند، حتما منظورى غیر از معنى ظاهرى جمله دارد؛ به ویژه، اگر متکلم حکیم باشد و به عبارت دیگر، براى مخاطبان حضرت ابراهیم (علیه السلام) ، نشانه هاى فراوانى وجود داشت که او از این جمله، هدفى دیگر دارد.
اما آیات ستاره و خورشید
درباره سخن حضرت ابراهیم (علیه السلام) درباره خورشید و ماه، در قرآن چنین آمده است:
«فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الاْفِلِینَ. فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ. فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ»[ انعام 6، آیه 76 ـ 77.]؛ «پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره اى دید؛ گفت: این، پروردگار من است. و آن گاه چون غروب کرد، گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: این، پروردگار من است؛ آن گاه چون ناپدید شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعاً از گروه گمراهان خواهم بود و هنگامى که خورشید را دید (که سینه افق را) مى شکافت گفت این خداى من است. این (که از همه) بزرگ تر است، اما هنگامى که غروب کرد گفت: اى قوم! من از شریک هایى که شما (براى خدا) مى سازید بیزارم».
این عبارت نیز مانند آیات شکستن بت ها، جدل است؛ یعنى ابراهیم از شیوه جدل، براى بحث با بت پرستان استفاده کرده است.
حال باید دید که حضرت ابراهیم (علیه السلام) چگونه از غروب آفتاب و ماه و ستارگان بر نفى ربوبیت آنها استدلال کرد؟ این استدلال، ممکن است از سه راه زیر باشد:
1. پروردگار و مربى موجودات، باید همیشه ارتباط نزدیک با مخلوقات خود داشته باشد و لحظه اى نیز از آنها جدا نشود. بنابراین، چگونه موجودى که غروب مى کند و ساعت ها نور خود را مى چیند و از بسیارى موجودات به کلى بیگانه مى شود، مى تواند پروردگار و رب آنها باشد؟
2. موجودى که داراى غروب و طلوع است، اسیر چنگال قوانین است و چیزى که خود محکوم این قوانین است، چگونه مى تواند حاکم بر آنها و مالک آنها باشد؟ او خود مخلوق ضعیفى است که باید در چارچوب قوانینى که کمترین تخلف در آنها راه ندارد، حرکت کند.
3. موجودى که داراى حرکت است، حتما موجود حادثى خواهد بود؛ زیرا همان طور که مشروحا در فلسفه اثبات شده، حرکت، همه جا دلیل بر حدوث است؛ زیرا حرکت خود یک نوع وجود حادث است و چیزى که در معرض حوادث است، یعنى داراى حرکت است، نمى تواند یک وجود ازلى و ابدى باشد.[ تفسیر نمونه، ج 5، ص 313 و 314.]
همین مطلب را (که حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مقام احتجاج بیان فرموده)، امام رضا (علیه السلام) در قالب استفهام انکارى بیان فرمود؛ یعنى «هذا ربّى»، جمله اى سؤالى است و معناى آن این است که «آیا این خداى من است؟» و سؤال نیز به جهت انکار صورت گرفته است.
حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمود: ابراهیم (علیه السلام) در میان سه گروه واقع شده بود؛ گروهى که (ستاره) زهره را مى پرستیدند؛ گروهى که ماه را ستایش مى کردند و گروهى که خورشید را پرستش مى کردند و این در زمانى بود که از مخفیگاهش در زیر زمین که او را نهان داشته بودند، خارج شد. وقتى شب او را فراگرفت و زهره را دید، از روى انکار گفت: آیا این پروردگار من است؟ وقتى ستاره غروب کرد، گفت: من غروب کننده ها را دوست ندارم؛ زیرا افول و غروب از صفات پدیده ها است؛ نه از صفات موجود قدیم و ازلى و وقتى ماه را در آسمان دید، با حالت انکار گفت: آیا این پروردگار من است؟ وقتى غروب کرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، گمراه خواهم شد» و منظورش این بود که اگر پروردگارم هدایتم نمى کرد، گمراه شده بودم و فردا صبح که خورشید را دید، باز از روى انکار گفت: «آیا این پروردگار من است؟» این از ماه و زهره بزرگ تر است و وقتى خورشید هم غروب کرد، به آن سه گروه رو کرده، گفت:
«یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ. إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»[ انعام 6، آیه 78 – 79.]؛ «اى مردم! من از آن چه شما آنها را شریک خدا قرار مى دهید، دور و برکنار هستم. من روى خود را به سوى کسى که آسمان ها و زمین را آفریده، برمى گردانم [و از باطل به سوى حق مى روم] و مشرک نیستم».
حضرت ابراهیم (علیه السلام) با این گفته هاى خود، خواست براى آنان بطلان دینشان را روشن کند و برایشان ثابت کند که عبادت کردن چیزهایى که مثل زهره و ماه و خورشید هستند، صحیح نیست؛ بلکه شایسته عبادت، تنها خالق آنها و خالق آسمان و زمین است و آن دلیل هایى که براى قوم خود آورد، الهام خدا و از داده هاى او بود؛ همان طور که خداوند مى فرماید:
«وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى قَوْمِهِ»[ انعام 6، آیه 78 – 79.]؛ «و آنها دلیل ها و حجت هاى ما بود که به ابراهیم دادیم؛ تا در مقابل قوم خود به آنها استدلال کند».[ عیون اخبار الرضا (علیه السلام) ، ترجمه غفارى و مستفید، ج 1، ص 400.]
برخى از مفسرین تقدیراتى در نظر گرفته اند؛ تا کلام حضرت ابراهیم (علیه السلام) را از دروغ خارج کنند؛ مثلاً مى گویند: فاعلِ «بل فَعَلَه»، در تقدیر است و آن، «مَن فَعَله» است؛ یعنى «بل فَعَلَه من فَعَلَه؛ بلکه آن کار را کسى انجام داده که به انجام رسانیده است». طبق این بیان، کبیرُهم فاعل نیست که دروغ شود؛ بلکه مبتداست و خبرش هذا مى باشد[ مجمع البیان، ج 7، سوره انبیاء.].
از این تقدیرات فراوان نقل شده است؛ ولى به نظر ما حق این است که هیچ تقدیرى نیاز نیست و جمله با همین شکلش هم دروغ نیست؛ زیرا این جمله در مقام مناظره استعمال شده است و در مقام مناظره، گاهى انسان مطلبى را قبول ندارد؛ ولى از آن جا که طرف مقابل آن مطلب را قبول دارد، براى محکوم نمودنش آن را بیان مى کند. در علم معانى و بیان، به این نوع استدلال، جدل گفته مى شود؛ یعنى در استدلال، انسان از مقدمه اى استفاده کند که مورد قبول طرف مخالف است؛ نه مورد قبول خود او.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) مى خواست به مشرکان بفهماند که بت ها هیچ تأثیرى در سرنوشت بشر ندارند و بارها این مطلب را به آنها گفته بود؛ ولى مشرکان زیر بار حرف هاى او نمى رفتند. حضرت ابراهیم (علیه السلام) قبل از آن که بت ها را بشکند، با مشرکان بحث و مناظره کرده بود و آنها را از بت پرستى نهى کرده بود[ صافات 37، آیه85 و 86؛ انبیاء (21)، آیه 52 ـ 57.] و استدلال کرده بود که بت ها هیچ تأثیرى بر سرنوشت بشر ندارند؛ ولى آنها حاضر به فکر کردن درباره سخنان حضرت ابراهیم (علیه السلام) نبودند و مى گفتند: ما پیرو پدرانمان هستیم. در چنین وضعى، حضرت ابراهیم (علیه السلام) صحنه اى را طراحى کرد؛ تا آنها را به تفکر وادارد و از خود آنها اعتراف بگیرد که بت ها قادر به هیچ کارى نیستند. او بتها را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت و ادعا کرد که بت بزرگ، بت ها را شکسته است. این جمله در واقع، یک استدلال است که بخشى از مقدمات آن در ذهن مشرکان است. صورت منطقى این استدلال، چنین است:
1. شما مشرکان مدعى هستید که بت ها در سرنوشت بشر مؤثرند.
2. اگر بت ها در سرنوشت بشر مؤثر باشند، لازم مى آید که بر انجام امور قادر باشند.
3. اگر بت ها داراى قدرت باشند، بت بزرگ از همه آنها قدرتمندتر خواهد بود.
4. بنابراین، اگر بت ها نابود شده اند و تبر بر دوش بت بزرگ است، پس شما باید نتیجه بگیرید که بت بزرگ، آنها را نابود ساخته است؛ زیرا بشر نمى تواند بت ها را نابود کند؛ چون به عقیده شما بر بشر تسلط دارند.
وقتى حضرت ابراهیم (علیه السلام) آن جمله را گفت، در واقع، این استدلال را در ذهن مشرکان زنده کرد و آنها با این سخن به درون خود رجوع کردند و متوجه شدند که عقیده شان باطل است و به همین دلیل، همدیگر را ملامت نمودند؛
«فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ»[ انبیاء 21، آیه 64.]؛ «آنها به وجدان خویش بازگشتند و (به خود) گفتند: حقّا که شما ستم گرید».
«آن گاه سرهاى خود را پایین انداختند و گفتند: تو مى دانى که این بت ها نمى توانند سخن بگویند»[ انبیاء 21، آیه 65.].
بنابراین، جمله «بل فعله کبیرهم هذا» لازمه عقیده مشرکان بود که حضرت ابراهیم (علیه السلام) آن را در مقام مناظره با آنها بیان کرد؛ یعنى از مسلّمات خود مشرکان استفاده کرد؛ تا آنها را محکوم کند و این، روشى است که همه عقلا در مناظرات به کار مى برند. حضرت ابراهیم (علیه السلام) از این شیوه مناظره در جاهاى دیگرى نیز استفاده کرده است[ انعام 6، آیه 74 – 81.] و در هیچ کدام از این موارد، خداوند متعال روش حضرت ابراهیم را مذمت نکرده است؛ بلکه آن را به عنوان روش جدال احسن پذیرفته است.
علت این که این گونه حرف زدن در مقام مناظره، دروغ نیست، نکات زیر است:
اولاً، مخاطب مى داند که این حرف، عقیده متکلم نیست.
ثانیاً، بطلان آن براى هر دو طرف مناظره، کاملاً روشن است.
ثالثاً، متکلم مى داند که مخاطب هم به بطلان این مطلب آگاه است. بنابراین، متکلم در چنین مقامى، به هیچ وجه انتظار ندارد که حرف او مورد پذیرش مخاطب قرار گیرد؛ بلکه برعکس، غرضش این است که حرف او مورد انکار مخاطب واقع شود؛ تا او بتواند از این انکار استفاده کند و او را محکوم کند؛ در حالى که در دروغ، قصد متکلم این است که حرف او مورد قبول مخاطب واقع شود.
افزون بر اینها، حضرت ابراهیم (علیه السلام) قبل از این که بت ها را بشکند، به بت پرستان گفت: من بت ها را خواهم شکست.[ ر.ک: انبیاء 21، آیه 57.] بنابراین، هم بت پرستان مى دانستند که او بت ها را شکسته است و هم خودش مى دانست که بت پرستان این مطلب را مى دانند و روشن است که در چنین وضعى، کسى دروغ نمى گوید و اگر در چنین وضعى شخصى واقعیت مطلب را انکار کند، حتما منظورى غیر از معنى ظاهرى جمله دارد؛ به ویژه، اگر متکلم حکیم باشد و به عبارت دیگر، براى مخاطبان حضرت ابراهیم (علیه السلام) ، نشانه هاى فراوانى وجود داشت که او از این جمله، هدفى دیگر دارد.
اما آیات ستاره و خورشید
درباره سخن حضرت ابراهیم (علیه السلام) درباره خورشید و ماه، در قرآن چنین آمده است:
«فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الاْفِلِینَ. فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ. فَلَمّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ»[ انعام 6، آیه 76 ـ 77.]؛ «پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره اى دید؛ گفت: این، پروردگار من است. و آن گاه چون غروب کرد، گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: این، پروردگار من است؛ آن گاه چون ناپدید شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعاً از گروه گمراهان خواهم بود و هنگامى که خورشید را دید (که سینه افق را) مى شکافت گفت این خداى من است. این (که از همه) بزرگ تر است، اما هنگامى که غروب کرد گفت: اى قوم! من از شریک هایى که شما (براى خدا) مى سازید بیزارم».
این عبارت نیز مانند آیات شکستن بت ها، جدل است؛ یعنى ابراهیم از شیوه جدل، براى بحث با بت پرستان استفاده کرده است.
حال باید دید که حضرت ابراهیم (علیه السلام) چگونه از غروب آفتاب و ماه و ستارگان بر نفى ربوبیت آنها استدلال کرد؟ این استدلال، ممکن است از سه راه زیر باشد:
1. پروردگار و مربى موجودات، باید همیشه ارتباط نزدیک با مخلوقات خود داشته باشد و لحظه اى نیز از آنها جدا نشود. بنابراین، چگونه موجودى که غروب مى کند و ساعت ها نور خود را مى چیند و از بسیارى موجودات به کلى بیگانه مى شود، مى تواند پروردگار و رب آنها باشد؟
2. موجودى که داراى غروب و طلوع است، اسیر چنگال قوانین است و چیزى که خود محکوم این قوانین است، چگونه مى تواند حاکم بر آنها و مالک آنها باشد؟ او خود مخلوق ضعیفى است که باید در چارچوب قوانینى که کمترین تخلف در آنها راه ندارد، حرکت کند.
3. موجودى که داراى حرکت است، حتما موجود حادثى خواهد بود؛ زیرا همان طور که مشروحا در فلسفه اثبات شده، حرکت، همه جا دلیل بر حدوث است؛ زیرا حرکت خود یک نوع وجود حادث است و چیزى که در معرض حوادث است، یعنى داراى حرکت است، نمى تواند یک وجود ازلى و ابدى باشد.[ تفسیر نمونه، ج 5، ص 313 و 314.]
همین مطلب را (که حضرت ابراهیم (علیه السلام) در مقام احتجاج بیان فرموده)، امام رضا (علیه السلام) در قالب استفهام انکارى بیان فرمود؛ یعنى «هذا ربّى»، جمله اى سؤالى است و معناى آن این است که «آیا این خداى من است؟» و سؤال نیز به جهت انکار صورت گرفته است.
حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمود: ابراهیم (علیه السلام) در میان سه گروه واقع شده بود؛ گروهى که (ستاره) زهره را مى پرستیدند؛ گروهى که ماه را ستایش مى کردند و گروهى که خورشید را پرستش مى کردند و این در زمانى بود که از مخفیگاهش در زیر زمین که او را نهان داشته بودند، خارج شد. وقتى شب او را فراگرفت و زهره را دید، از روى انکار گفت: آیا این پروردگار من است؟ وقتى ستاره غروب کرد، گفت: من غروب کننده ها را دوست ندارم؛ زیرا افول و غروب از صفات پدیده ها است؛ نه از صفات موجود قدیم و ازلى و وقتى ماه را در آسمان دید، با حالت انکار گفت: آیا این پروردگار من است؟ وقتى غروب کرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، گمراه خواهم شد» و منظورش این بود که اگر پروردگارم هدایتم نمى کرد، گمراه شده بودم و فردا صبح که خورشید را دید، باز از روى انکار گفت: «آیا این پروردگار من است؟» این از ماه و زهره بزرگ تر است و وقتى خورشید هم غروب کرد، به آن سه گروه رو کرده، گفت:
«یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ. إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»[ انعام 6، آیه 78 – 79.]؛ «اى مردم! من از آن چه شما آنها را شریک خدا قرار مى دهید، دور و برکنار هستم. من روى خود را به سوى کسى که آسمان ها و زمین را آفریده، برمى گردانم [و از باطل به سوى حق مى روم] و مشرک نیستم».
حضرت ابراهیم (علیه السلام) با این گفته هاى خود، خواست براى آنان بطلان دینشان را روشن کند و برایشان ثابت کند که عبادت کردن چیزهایى که مثل زهره و ماه و خورشید هستند، صحیح نیست؛ بلکه شایسته عبادت، تنها خالق آنها و خالق آسمان و زمین است و آن دلیل هایى که براى قوم خود آورد، الهام خدا و از داده هاى او بود؛ همان طور که خداوند مى فرماید:
«وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى قَوْمِهِ»[ انعام 6، آیه 78 – 79.]؛ «و آنها دلیل ها و حجت هاى ما بود که به ابراهیم دادیم؛ تا در مقابل قوم خود به آنها استدلال کند».[ عیون اخبار الرضا (علیه السلام) ، ترجمه غفارى و مستفید، ج 1، ص 400.]