خانه » همه » مذهبی » جزء ۲۵ – سوره شورى، آیه ۲۳ – مزد رسالت

جزء ۲۵ – سوره شورى، آیه ۲۳ – مزد رسالت


جزء ۲۵ – سوره شورى، آیه ۲۳ – مزد رسالت

۱۳۹۵/۱۲/۰۲


۱۸۲ بازدید

پرسش ۱ . نزدیکان (قربا) پیامبر (صلى الله علیه و آله)، چه کسانى هستند؟

پرسش ۲ . نظر برادران اهل تسنن درباره این آیه چیست؟

«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»[ شورى 42، آیه 23.]؛ «بگو من هیچ مزد و پاداشى بررسالتم درخواست نمى کنم؛ جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]».



در سوره شعرا، خداى تعالى به برخى از پیامبران، مانند حضرت نوح و لوط و هود مى فرماید: به مردم بگویید که من مزد رسالت نمى خواهم؛ «إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ» و همه پیامبران مأمور بودند به امت خود بگویند که ما مزد رسالت نمى خواهیم؛ اما در سوره شورى، پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) از طرف خداوند مأمور شد که مزد رسالت بخواهد و این که مى گویند پیامبر ما مزد نخواست، اشتباه است. این نص قرآن است که مى فرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»؛ یعنى مزد رسالت خاتم انبیا، مودّت نسبت به اهل بیت او بود و معناى مودّت، محبت شدید است.

بنابراین، باید گفت:

اولاً، پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) مزد خواست.

ثانیا، پیامبر به دستور خداوند، مزد خواست.

ثالثا، مزد او، مادى نبود؛ بلکه مودت قربى (دوستى و محبت نزدیکانش) بود.

دلالت آیه بر درخواست مزد نیز روشن است؛ زیرا براى مزد نخواستن، استثنا آورده است و هر کجا از یک نفى، چیزى استثنا شود، نتیجه، مثبت مى شود. هنگامى که شما مى گویید: امروز هیچ کس خانه ما نیامد، الاّ پدرم، نتیجه این است که کسى به خانه شما آمده است. در نتیجه، هنگامى که آیه شریفه مى فرماید: «بگو من مزد نمى خواهم، الاّ مودت اهل بیتم». معنایش این است که مودت اهل بیت توسط مردم، مزد رسالت است.

براى توضیح بیشتر به بیان ذیل توجه کنید:

اهل تسنن دو دانشمند و عالم بزرگ و برجسته دارند که عبارتند از:

1. زمخشرى؛ او، امام مفسرین اهل تسنن است و در سال 528 فوت کرد. وى نویسنده تفسیر مشهور «الکشاف» است که مادر تفاسیر اهل تسنن است و نمى توانید از اهل تسنن کسى را پیدا کنید که ادعا کند زمخشرى و تفسیر کشاف را قبول ندارد.

2. فخر رازى؛ او نویسنده تفسیر «الکبیر» است که از قوى ترین تفسیرهاى اهل تسنن است. فخر رازى واقعا نابغه بوده، شاید مى توانسته معناى یک جمله را 7 یا 8 شکل عوض کند و توجیهات مختلفى براى آن بیاورد. او در زمینه توجیه و استشکال، بى نظیر بود و گمان نمى رود در جهان اهل تسنن، متفکرتر از فخر رازى کسى وجود داشته باشد.

حال قربى چه کسانى هستند؟

زمخشرى مى گوید قرباى پیامبر آل پیامبرند[ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ذیل آیه 23 سوره شورى.] و فخر رازى بعد از نقل کلام زمخشرى مى نویسد: «و اَنَا اقول آلُ محمد (صلى الله علیه و آله) هُم الذین یَوول امرهم الیه فکل مَن کان امرهم الیه اشدّ و اکمل کانوا هم الآل و لا شک انّ فاطمةَ و علیا و الحسن والحسین کان التعلّق بینهم و بین رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) اشدَّ التعلّقات و هذا کالمعلوم بالنقل المتواتر فوجب اَن یکونوا هم الآل… اَمّا غیرهم فهل یدخلون تحت لفظ الآل فمختلفٌ فیه»[ التفسیر الکبیر و مفاتیح الغیب، ذیل آیه 23 سوره شورى.]؛ «و من مى گویم: آل محمد، کسانى هستند که امرشان به او برمى گردد؛ پس هر شخصى که امرش شدیدتر و کامل تر به پیامبر (صلى الله علیه و آله) بود، او آل است و شکى نیست که تعلّق فاطمه و على و حسن و حسین علیهم السلام به پیامبر، از همه شدیدتر بود و این مطلب، مانند معلوم به نقل متواتر است [حدیثى که هزاران نفر آن را نقل کرده باشند ]پس واجب است که آنها آل باشند… اما غیر از این چهار نفر، آیا داخل در لفظ آل مى شوند، مورد اختلاف واقع شده است».

«و رَوى صاحب الکشاف انّه لَمّا نزلت هذه الآیة قیل یا رسول اللّه مَن قرابتک هؤلاء الّذین وجبت علینا مودّتهم؟ فقال على و فاطمه و ابناهما، فثبت انّ هؤلاء الأربعة اقارب النبىّ (صلى الله علیه و آله) و اذا ثبت هذا وَجَب ان یکونوا مخصوصین بمزید التعظیم و یدل علیه وجوه: … الثانى: لا شک انّ النبىّ (صلى الله علیه و آله) کان یُحبّ فاطمة (علیهاالسلام) قال (صلى الله علیه و آله) فاطمة بضعة منّى یؤذینى ما یؤذیها و ثبت بالنقل المتواتر اَنّ رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) انّه کان یحبُّ علیا والحسن والحسین و اذا ثبت ذلک وجب على کل الأمّة مثله… لقد کان لکم فى رسول اللّه اسوة حسنة»؛ «صاحب کشاف روایت کرده هنگامى که این آیه نازل شد، گفته شد یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) اقربایى که مودّتشان بر ما واجب است، چه کسانى هستد؟ پس حضرت فرمود: على و فاطمه و دو پسر آنان؛ پس ثابت شد که این چهار نفر، نزدیکان پیامبر (صلى الله علیه و آله) هستند و حال که این مطلب ثابت شد، واجب است که آنها اختصاص یابند به زیادى تعظیم و احترام و بر این وجوب احترام و مودّت، ادله اى دلالت مى کنند… یکى از آن دلیل ها این است که پیامبر (صلى الله علیه و آله)، فاطمه را بسیار دوست مى داشت و مى فرمود: فاطمه، پاره تن من است؛ هر چیزى که او را اذیت کند، مرا اذیت مى کند و با نقل متواتر، ثابت شده که پیامبر (صلى الله علیه و آله)، على و حسن و حسین علیهم السلام را دوست مى داشت و هنگامى که این مطلب ثابت شد، واجب است که همه امت مانند او باشند… زیرا قرآن مى فرماید: «به درستى که براى شما در رسول خدا، اسوه حسنه است»[ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ذیل آیه 23 سوره شورى.].

فخر رازى همچنین مى نویسد:

«نَقَل صاحب الکشّاف عن النبىّ (صلى الله علیه و آله) : مَن مات على حبّ آل محمد ماتَ شهیدا.

مَن مات على حبّ آل محمد مات مغفورا له.

مَن مات على حبّ آل محمد مات تائبا.

مَن مات على حبّ آل محمد مات مؤمنا مستکمل الایمان.

مَن مات على حبّ آل محمد بشّره ملک الموت بالجنّة.

مَن مات على حبّ آل محمد فتح له فى قبره بابان الى الجنّة.

مَن مات على حبّ آل محمد جعل اللّه قبره مزار ملائکة الرحمة».

«صاحب کشاف از پیامبر (صلى الله علیه و آله) نقل کرده است: هر کس بر محبت آل محمد بمیرد، شهید مرده است.

ـ هر کس بر محبت آل محمد بمیرد، مغفورا له (پاک از گناه) مرده است.

ـ هر کس بر محبت آل محمد بمیرد، تائب و توبه کننده، مرده است.

ـ هر کس بر محبت آل محمد بمیرد، مؤمن مرده، در حالى که ایمانش کامل بوده است[ این عبارت، اشاره به «الیوم اکملت لکم دینکم» است.].

ـ هر کس بر محبت آل محمد بمیرد، مَلَک الموت، او را به بهشت بشارت مى دهد.

ـ هر کس بر محبت آل محمد بمیرد، در قبر او، دو درب به سوى بهشت باز مى شود.

ـ هر کس بر محبت آل محمد بمیرد، خداوند، قبر او را زیارتگاه ملائکه رحمت مى گرداند[ اگر قبر محبّ اهل بیت، زیارتگاه ملائکه رحمت است، پس قبر خود آنها چیست؟ عرش خدا است؛ همان گونه که مى فرماید: «مَن زار الحسین (علیه السلام) کمن زار اللّه فى عرشه».].

سپس زمخشرى روایات جهت نفى، یعنى بغض را نیز از پیامبر (صلى الله علیه و آله) نقل مى کند؛

من مات على بغض آل محمد جاء یوم القیمة مکتوبا بین عینیه آیس مِن رحمه اللّه .

من مات على بغض آل محمد مات کافرا.

من مات على بغض آل محمد لم یشمّ رائحة الجنّة.

هذا هوالّذى رواه صاحب الکشّاف؛

ـ هر کس که بر بغض آل محمد بمیرد، در روز قیامت در حالى مى آید که بین دو چشمش نوشته شده: این شخص، مأیوس از رحمت پروردگار است.[ یعنى مبغض اهل بیت در دو جهان از شیئیت خارج مى شود؛ زیرا اگر شى ء و چیزى حساب مى شد، مشمول روایت «رحمته وسعت کلّ شى ء» مى شد؛ در حالى که او مأیوس از رحمت خداست.]

ـ هر کس که بر بغض آل محمد بمیرد، کافر مرده است.

ـ هر کس که بر بغض آل محمد بمیرد، بوى بهشت را استشمام نمى کند.

این، آن چیزى بود که زمخشرى در کشاف نقل کرده است».

دلیل دیگرى که فخر رازى نقل مى کند، این است: «انّ الدّعاء للآل منصب عظیم و لذلک جُعل هذا الدعاء خاتمة التشهد فى الصلاة و هو قوله اللّهم صلّ على محمد و على آل محمّد و هذا التعظیم لم یوجد فى حق غیر الآل فکل ذلک یدل على انّ حب آل محمد واجب؛ دعا براى آل محمد، مقام بزرگى است و به همین جهت، این دعا در انتهاى تشهد هر نماز، واجب شده، همه باید بگویند: «اللهم صل على محمد و على آل محمد»[ همه مذاهب اهل تسنن، مانند شیعه ها، صلوات بر محمد و آل محمد را در تشهد نماز، واجب مى دانند.] و این احترام و بزرگ داشت، در حق هیچ کسى غیر از آل محمد، یافت نشده است؛ پس تمام این مطالب، دلالت مى کند که حبّ آل محمد، واجب است».

بر همین اساس و بنا بر دلایل مختلف دیگرى که از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) نقل شده است، همه برادران اهل تسنن، بدون هیچ گونه استثنایى (حتى وهابى ها)، ادعا مى کنند که ما محبّ و دوست دار اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه و آله) هستیم و طبق درک عقل، محبت، جهت نفى و اثبات دارد؛ یعنى اگر کسى را دوست دارید، باید با دشمنان او نیز دشمن باشید.

حال سؤال این است که محبت على ابن ابیطالب (علیه السلام) با معاویه که دستور داد نام على (علیه السلام) را در زیر کفش ها حک کنند و زیر پا لگدمال کنند و به سخنران ها دستور داد که على (علیه السلام) را سبّ کنند، چطور جمع مى شود؟

تا زمان عمر ابن عبدالعزیز، سبّ على (علیه السلام) در خطبه ها ادامه داشت و آنها على ابن ابیطالب (علیه السلام) را لعن مى کردند. حبّ على که در این کتاب ها نوشته شده، با لعن على و با لگدمال کردن نام على و با جنگیدن با على در جنگ صفین، چگونه جمع مى شود؟

بنابراین، باید این تناقض را جواب دهند؛ یا باید بگویند على یا بگویند معاویه. مگر مى شود انسان هم قاتل و هم مقتول را دوست داشته باشد؟ چطور مى شود که تو هم پدرت را که مظلوم واقع شده و هم قاتل پدرت را دوست داشته باشى؟ حقیقت محبت، این است که «سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم؛ موالى لمن والیتم معادٍ لمن عادیتم؛ محب لمن احبکم مغبض لمن ابغضکم» و در نتیجه، یا باید دست از معاویه برداشت یا از على دست برداشت و با تواتر ادله، از على (علیه السلام) نمى توان دست برداشت.

سؤال این است که اگر شما محب این چهار نفر (على، فاطمه، حسن، حسین) هستید، معاویه این وسط چه کاره است؟ هند جگرخوار در این وسط چه کاره است؟ مى گویند: آنها را هم دوست داریم! مى گویند: معاویه خال المؤمنین، یعنى دایى مؤمنین است؛ چون خواهرش، زن پیغمبر است! در مدینه کتابى دیدم با بهترین صحافى و جلد که عنوانش «فضایل امیرالمؤمنین یزیدبن معاویه» بود (البته یزید بین آنها اختلافى است؛ بعضى ها در این حد تعریف مى کنند و بعضى ها سکوت مى کنند).

سؤال این است که محبت به على و فاطمه و حسن و حسین با محبت به عایشه، چگونه جمع مى شود؟ عایشه سوار شتر در جنگ جمل، به جنگ اینها رفت و 14 هزار نفر را در جنگ جمل به کام مرگ کشید. آیا کسى هست که جواب داشته باشد؟

فرض کنید ما نمى گوییم درِ خانه حضرت فاطمه (علیهاالسلام) را آتش زدند (در روایات خود اهل تسنن آمده که در را آتش زدند؛ امّا شلاق زدن و کتک زدن در روایات ما هست و در منابع آنها نیست). ما مى گوییم اصلاً فرض کنید آتش هم نزدند، اما فاطمه با اینها موافق بود یا با آنها مخالف و قهر بود؟ در یک خط بودند یا در دو خط بودند؟ در منابع برادران اهل تسنن آمده است که ابى بکر در هنگام مرگ گفت: اى کاش من سه کار را انجام نمى دادم؛ یکى از این کارها این بود که اى کاش فاطمه را به خاطر فدک، نرنجانده بودم! در منابع معتبر اهل سنت، چنین آمده است: «فوجدت فاطمه على ابى بکر فى ذلک؛ فاطمه از رفتار ابى بکر، رنجیده و آزرده خاطر گشت»[ صحیح بخارى، ج 5، ص 82.]. فاطمه نزد ابى بکر رفت؛ ولى او گفت: ما ارث نمى توانیم بدهیم و خود ابى بکر گفت: فاطمه، رنجیده شد و بعد از آن واقعه و نزاع بر سر فدک، فاطمه ابى بکر را ترک کرد و با او سخن نگفت؛ تا این که از دنیا رفت.

سؤال این است که این رنجش که در اثر اذیت شدن فاطمه بود با روایت «فاطمة بضعة منّى یؤذینى ما یؤذیها» چگونه قابل جمع است؟

براى حل این تناقض دو جواب داده اند؛

جواب اول: آیه:

«تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کَسَبَتْ وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا کانُوا یَعْمَلُونَ»[ بقره 2، آیه 134.]؛ «آنها امتى بودند که در گذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نیز مربوط به خود شماست و شما هیچ گاه مسئول اعمال آنها نخواهید بود».

شأن نزول این آیه، این است که بعضى ها مسلمان مى شدند؛ در حالى که پدران آنها بت پرست بودند و به این جهت، شرمنده بودند که پدرانشان کافرند یا این که پدران آنها به جنگ پیامبر رفته بودند و این آیه نازل شد که به آنها بگو ناراحت نباشند؛ زیرا خود آنها اصل هستند و وقتى مسلمان شده اند، چه اهمیتى دارد که پدران آنها چه کسى بوده؟! و به قول معروف، هر کسى را داخل گور خودش مى گذارند و آنها طبق اعمال خود، مؤاخذه مى شوند؛

«تِلْکَ اُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ» و شما هم طبق اعمال خودتان مؤاخذه مى شوید؛ «وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ».

این آیه را براى پاسخ به این شبهه مى آورند و مى گویند که گذشته ها، گذشته است.

جواب دوم: مى گویند: معاویه، عایشه، طلحه، زبیر و همه کسانى که به جنگ على و اهل بیت پیامبر علیهم السلام رفتند، به اجتهاد خود عمل کردند و مى گویند: شکى نیست که حق با حضرت على (علیه السلام) بوده، فاطمه و حسن و حسین هم معلوم است که محبت به آنها واجب است؛ امّا این که معاویه و عایشه به جنگ اینها رفتند، از روى اجتهادشان بوده است و مجتهد اگر در اجتهاد به هدف خورد، دو ثواب مى برد و اگر به هدف نخورد و خطا کرد، یک ثواب مى برد؛ پس یزید یک ثواب را مى برد!! چون به جهت تشخیص و اجتهادش!! امام حسین (علیه السلام) را کشت.

پاسخ این است که در بحث ما، دعوى بر سر همان امت گذشته است که کدام یک ولىّ و رهبر دینى و اجتماعى امت اسلامى باشند؟ کسانى که مى دانیم خطا کرده اند یا کسانى که مى دانیم حق بوده اند؟ این اشخاص، مزد رسالت را نداده اند؛ چه از روى اجتهاد و چه تقلید و اکنون برادران اهل تسنن مى پذیرند که این، یک اجتهاد غلط و خطا بوده است و حتى مى گویند: معاویه، نباید با على (علیه السلام) مى جنگید؛ اما اجتهادش این بود و در نتیجه، گناهکار نیست.

در پاسخ این استدلال باید گفت:

اولاً، اینها مجتهد نبودند.

ثانیا، اجتهاد در مسائل فقهى است نه در این امور.

ثالثا، بر فرض هم که این گونه امور، اجتهادى باشند و بر فرض محال هم که آنها مجتهد بوده باشند، ولى حال که براى مسلمانان و براى ما روشن شده که در اجتهادشان گمراه بودند، نباید از آنان پیروى کنیم. کسى که ما فهمیده ایم خلاف قرآن و روایات پیامبر عمل کرده، نباید دنبال او برویم و فرقى ندارد که عمل خلاف آنها مستند به اجتهاد بوده یا تقلید و در هر صورت، مزد رسالت را ندادند؛ چه اجتهادا و چه تقلیدا و بدین جهت، دوست داشتن آنها یا قبول داشتن آنها یا پیروى از آنها، خلاف قرآن و سنت پیامبر اعظم (صلى الله علیه و آله) است و با وجوب محبت به اهل بیت علیهم السلام تناقض دارد. بنابراین، بر فرض این که آنها در اجتهادشان جاهل قاصر بوده باشند و خطاى آنها گناه محسوب نشود و حتى داراى یک اجر (از دو اجر اجتهاد) باشند و بهشتى هم باشند، ولى براى مسلمین، قابل پیروى نیستند و عقلاً نمى توانند پیشواى مسلمانان باشند.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد