جزء ۲۷ – سوره ذاریات،آیه ۵۶ – هدف از خلقت
۱۳۹۵/۱۲/۰۲
–
۱۳۶۹ بازدید
پرسش . هدف خداوند از این که ما را خلق کرد، چه بود؟
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»[ ذاریات 51، آیه 56.]؛ «و جنّ و انس را نیافریدم؛ جز براى آن که مرا پرستش و عبادت کنند».
در آیه مى فرماید: من شما (انسان ها و جنیان) را خلق نکردم؛ مگر براى این که مرا عبادت کنید؛ البته عبادت، فقط به معنى نماز و روزه نیست؛ «یعبدون»، یعنى بندگى کنید. از آن جا که خداوند، منبع و سرچشمه همه خوبى ها و زیبایى هاست و از هرگونه نقص و کاستى به دور است، بندگى خدا و پیروى از دستورات پروردگار و تسلیم در برابر او، آدمى را به همه خوبى ها و زیبایى ها مى رساند و از همه زشتى ها و کاستى ها دور مى سازد. بنابراین، دستور به بندگى، براى رشد و کمال خود انسان هاست و به عبارت دیگر، خداوند، موجودات را آفرید و به آنان وجود داد؛ تا به آنها جودى کند و آنها رشد کنند و سودى کنند.
من نکردم خلق، تا سودى کنم
بلکه تا بر بندگان جودى کنم[ مولوى، مثنوى معنوى، دفتر دوم، بخش 36.]
پس خداى متعال، خلق کرد؛ تا جود کند و موجودات، بهره مندى و رشد داشته باشند.
این جا سؤالى پیش مى آید که کسى بگوید: اگر ما نخواهیم که آفریده شویم و رشد کنیم، چه کسى را باید ببینیم؟ خدایا! مگر نمى خواهى من رشد کنم؟ من رشد نمى خواهم! من اصلاً نبودن را به بودن، ترجیح مى دهم، من که خود راضى به این خلقت نبودم، پس به زور آفریده شدم! پس چرا مرا آفریدى؟
در پاسخ باید گفت: این انتظارى که بعضى اشخاص دارند که چرا براى خلق شدن، با آنها مشورت نشده، انتظار بى جایى است که دلایل آن عبارتند از:
اولاً، قبل از خلقت و وجود، چیزى نبوده که با آن مشورت شود و با عدم که مشورت نمى شود.
ثانیا، به چنین انسانى گفته مى شود که هر عقل و وجدانى، گواهى مى دهد که «هستى»، بهتر از «نیستى» است. لامپ اگر نور ندهد، نقص است و اگر نورافشانى داشته باشد، نقص نیست. خاصیت فیض خدا این است که فیاض باشد و نوردهى داشته باشد و اگر بتواند، بیافریند و اگر نیافریند، جاى اعتراض دارد. بنابراین، به طور قطعى، «دارایى»، بهتر از «ندارى» و «بودن»، بهتر از «نبودن» است. بله، این ما هستیم که با انتخاب ها و رفتار و اعمال غلط، عاقبت خود را خراب مى کنیم؛ در حالى که «وجود و بودن»، سعادت و خوبى است.
ممکن است کسى چنین بگوید: مگر خدا نمى خواست به ما جود و خوبى کند، پس چرا جهنمى ها را خلق کرد؟ آیا بهتر نبود که فقط بهشتى ها را خلق مى کرد؟
اولاً، آفرینش انسان، بدون وجود گنه کاران، ممکن است؛ اما چنین انسانى، ویژگى و امتیاز انسان مخلوق فعلى را نخواهد داشت؛ زیرا امتیاز انسان، نسبت به فرشتگان و دیگر موجودات، قدرت انتخاب و اختیار او در عرصه هاى گوناگون است و لازمه اختیار، از یک سو تلاش و از سوى دیگر، سستى است؛ از یک سو رشد علمى و معنوى و از سوى دیگر، سقوط در ورطه زشتى ها و پلیدى هاست.
ثانیا، اگر زشتى ها نباشند، زیبایى و خوبى ها به طور کامل نمایان و درخشان نمى شوند. اگر بیمارى نباشد، ارزش سلامتى، به طور کامل، قابل درک نیست (البته نه این که اصلاً قابل تشخیص نباشد؛ بلکه به تمام و کمال قابل درک نیست). نظام احسن این است که بدها و خوب ها با هم مقایسه بشوند؛
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ… قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»[ رعد 13، آیه 16.]؛ «بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند یا تاریکى ها و روشنایى برابرند؟ بگو: خدا، آفریننده هر چیزى است و اوست یگانه قهار».
خداوند خودش فرموده که این نظام، نظام احسن است. احسن، یعنى خوب ترین. اگر بهتر از این ممکن بود، اسم این را احسن نمى گذاشت و براى انسان نمى گفت:
«…فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»[ مؤمنون 23، آیه 14.]؛ «… آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است».
ثالثا، اگر به مجموع نظام هستى نگاه بیندازیم، نظام احسن است و در مجموعه نظام هستى، بخشش و فیض بیشتر مى باشد.
حافظ را در نظر بگیرید؛ آیا از اشعار حافظ سوء استفاده مى شود یا نمى شود؟
جواب این است که: گاهى سوء استفاده مى شود؛ بالاخره بعضى ها اشعار حافظ را با غناى حرام و یا قصدهاى فاسد، مى خوانند؛ ولى در مجموع، اشعار حافظ خوب هستند. بنابراین، اگر بشر مى فهمید که حافظ چنین توانایى و استعدادى را داشت، اما او شعر نمى سرود و هنگامى که از او مى پرسیدند: چرا شعر نمى گویى، مى گفت: مى ترسم که پانصد سال دیگر از شعر من سوء استفاده بشود و عده اى جهنمى بشوند، به او مى گفتند: تو که قدرت گفتن شعر را دارى، شعر را بگو و مردم را از هنرت محروم نکن و آنها که جهنمى مى شوند، تقصیر خودشان است. خلاصه اگر شعر نمى سرود، در مجموع، جفا به این نعمت خدادادى کرده بود.
حافظ، هنر شعر گفتن دارد؛ اما خدا، بى نهایت هنر دارد؛
«الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الاْءِنْسانِ مِنْ طینٍ»[ سجده 32، آیه 7.]؛ «همان کسى که هر چیزى را که آفریده است، نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گِل، آغاز کرد».
بنابراین، اگر خداوند که توانایى آفریدن دارد، نیافریند، جاى اعتراض دارد و اکنون که آفریده، سپاس گزارى اش سزاوار است.
پس اگر اصلاً ما را خلق نمى کرد، جاى اعتراض داشت؛ اگر چه براى ما نمایان نمى شد؛ زیرا ما که نبودیم تا بفهمیم؛ اما روشن است که هر چیزى که قابل خلقت باشد و خدا خلق نکند، نقص در آفرینش خداست و اگر خلق مى کرد، ولى فقط خوب ها را مى آفرید، باز نقص بود؛ مثلاً اگر خداى متعال، فقط عیسى و موسى علیهم السلامرا خلق مى کرد؛ در این صورت، شاید نظام حسن بود؛ ولى نظام احسن نبود؛ زیرا اگر دشمنان امیرمؤمنان (علیه السلام) نبودند و حقش را غصب نمى کردند، ارزش سلمان، تا روز قیامت، به همین مقدار هم معلوم نمى شد. این ارزش، وقتى به وجود مى آید که دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشند و سلمان، میزان کارش را على (علیه السلام) قرار بدهد و دنبال غیر على (علیه السلام) نرود؛ چنان که اگر در عالم خلقت، شیطان نبود، اصلاً بهشتى شدن و امام حسین (علیه السلام) شدن، هنر نبود. شما فرض کنید اگر هواى نفس وجود نداشت، شیطان هم نبود و مسلما همه ما انسان هاى خوبى بودیم؛ ولى بساط امتحان الهى و مجاهدت، جمع مى شد و چیزى شبیه خلقت ملائکه، رخ مى داد و این، دیگر خلقِ جدیدى نبود؛ بلکه تکرار همان خلقت ملائکه بود.
البته نباید فراموش کرد که بسیارى از این نوع اشکالات، وقتى ظهور پیدا مى کند که انسان با سختى ها و ناملایمات مواجه مى شود و در مقابل آنها به زانو در مى آید و در آن سختى ها، به همه چیز بدبین مى شود و به خلقت خدا ایراد مى گیرد و به زمین و زمان اعتراض مى کند؛ اما در خوشى ها و راحتى ها، این شبهات اساساً زمینه بروز پیدا نمى کند؛ بدین جهت، باید نخست، تا حد توان، از ایجاد بن بست ها جلوگیرى کرد و در صورت بروز، براى خروج از آن، صبر و توکل داشت. بى جهت نیست که در یک سوره کوچکى مثل سوره عصر، توصیه به حق و توصیه به صبر، مورد عنایت خاص قرار گرفته است.
ثالثا، در برخى موارد فرزندان و نسل یک شخص گنهکار، راه سعادت را پیش مى گیرند. حال اگر خداوند مانع وجود گنهکاران گردد در واقع راه فیض به آن نسل خوب را نیز مسدود نموده است.
رابعاً، خداوند، مالک الملوک است و قدرت مطلقه دارد و معنا ندارد که مالک از مملوک خود اجازه بگیرد؛
«لا یُسْأَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ»[ انبیاء 21، آیه 23.]؛ «در آن چه [خدا ]انجام مى دهد، چون و چرا راه ندارد؛ [ولى] آنها [انسان ها] مورد سؤال قرار مى گیرند».
او مورد سؤال قرار نمى گیرد و این ما هستیم که باید مورد سؤال واقع شویم.
اصولاً انسان باید حد خود را رعایت کند و معناى قادر مطلق را هم بفهمد و براى قدرت و توانایى او، احترام قائل باشد. خداوند هر کارى را مى تواند انجام دهد؛ ولى خودش فرمود که با وجودى که مى توانم، ظلم نمى کنم و طبق عدالت و حکمت، عمل مى نمایم. حال وقتى چنین خالقى مى فرماید: من مصلحت را در خلق موجودات دیدم و به همین علت، دست به آفرینش زدم، اگر مخلوق ضعیف و جاهل و فقیرى از روى گردن کشى بگوید: چرا خلق کردى؟ من نمى خواستم تو خلق کنى؛ آیا جاى تعجب نیست و آیا اعتراض او با عقل، سازگار است؟!
عقل در پاسخ چنین کسى مى گوید: اگر معناى «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ» و ثمرات و خیرات این بندگى مطلق را مى فهمیدى، جواب سؤالت روشن بود و اگر نمى فهمى، تو در مقابل قدرت مطلق خالق قادر، حق اعتراض ندارى؛ «لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ».
در آیه مى فرماید: من شما (انسان ها و جنیان) را خلق نکردم؛ مگر براى این که مرا عبادت کنید؛ البته عبادت، فقط به معنى نماز و روزه نیست؛ «یعبدون»، یعنى بندگى کنید. از آن جا که خداوند، منبع و سرچشمه همه خوبى ها و زیبایى هاست و از هرگونه نقص و کاستى به دور است، بندگى خدا و پیروى از دستورات پروردگار و تسلیم در برابر او، آدمى را به همه خوبى ها و زیبایى ها مى رساند و از همه زشتى ها و کاستى ها دور مى سازد. بنابراین، دستور به بندگى، براى رشد و کمال خود انسان هاست و به عبارت دیگر، خداوند، موجودات را آفرید و به آنان وجود داد؛ تا به آنها جودى کند و آنها رشد کنند و سودى کنند.
من نکردم خلق، تا سودى کنم
بلکه تا بر بندگان جودى کنم[ مولوى، مثنوى معنوى، دفتر دوم، بخش 36.]
پس خداى متعال، خلق کرد؛ تا جود کند و موجودات، بهره مندى و رشد داشته باشند.
این جا سؤالى پیش مى آید که کسى بگوید: اگر ما نخواهیم که آفریده شویم و رشد کنیم، چه کسى را باید ببینیم؟ خدایا! مگر نمى خواهى من رشد کنم؟ من رشد نمى خواهم! من اصلاً نبودن را به بودن، ترجیح مى دهم، من که خود راضى به این خلقت نبودم، پس به زور آفریده شدم! پس چرا مرا آفریدى؟
در پاسخ باید گفت: این انتظارى که بعضى اشخاص دارند که چرا براى خلق شدن، با آنها مشورت نشده، انتظار بى جایى است که دلایل آن عبارتند از:
اولاً، قبل از خلقت و وجود، چیزى نبوده که با آن مشورت شود و با عدم که مشورت نمى شود.
ثانیا، به چنین انسانى گفته مى شود که هر عقل و وجدانى، گواهى مى دهد که «هستى»، بهتر از «نیستى» است. لامپ اگر نور ندهد، نقص است و اگر نورافشانى داشته باشد، نقص نیست. خاصیت فیض خدا این است که فیاض باشد و نوردهى داشته باشد و اگر بتواند، بیافریند و اگر نیافریند، جاى اعتراض دارد. بنابراین، به طور قطعى، «دارایى»، بهتر از «ندارى» و «بودن»، بهتر از «نبودن» است. بله، این ما هستیم که با انتخاب ها و رفتار و اعمال غلط، عاقبت خود را خراب مى کنیم؛ در حالى که «وجود و بودن»، سعادت و خوبى است.
ممکن است کسى چنین بگوید: مگر خدا نمى خواست به ما جود و خوبى کند، پس چرا جهنمى ها را خلق کرد؟ آیا بهتر نبود که فقط بهشتى ها را خلق مى کرد؟
اولاً، آفرینش انسان، بدون وجود گنه کاران، ممکن است؛ اما چنین انسانى، ویژگى و امتیاز انسان مخلوق فعلى را نخواهد داشت؛ زیرا امتیاز انسان، نسبت به فرشتگان و دیگر موجودات، قدرت انتخاب و اختیار او در عرصه هاى گوناگون است و لازمه اختیار، از یک سو تلاش و از سوى دیگر، سستى است؛ از یک سو رشد علمى و معنوى و از سوى دیگر، سقوط در ورطه زشتى ها و پلیدى هاست.
ثانیا، اگر زشتى ها نباشند، زیبایى و خوبى ها به طور کامل نمایان و درخشان نمى شوند. اگر بیمارى نباشد، ارزش سلامتى، به طور کامل، قابل درک نیست (البته نه این که اصلاً قابل تشخیص نباشد؛ بلکه به تمام و کمال قابل درک نیست). نظام احسن این است که بدها و خوب ها با هم مقایسه بشوند؛
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ… قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»[ رعد 13، آیه 16.]؛ «بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند یا تاریکى ها و روشنایى برابرند؟ بگو: خدا، آفریننده هر چیزى است و اوست یگانه قهار».
خداوند خودش فرموده که این نظام، نظام احسن است. احسن، یعنى خوب ترین. اگر بهتر از این ممکن بود، اسم این را احسن نمى گذاشت و براى انسان نمى گفت:
«…فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»[ مؤمنون 23، آیه 14.]؛ «… آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است».
ثالثا، اگر به مجموع نظام هستى نگاه بیندازیم، نظام احسن است و در مجموعه نظام هستى، بخشش و فیض بیشتر مى باشد.
حافظ را در نظر بگیرید؛ آیا از اشعار حافظ سوء استفاده مى شود یا نمى شود؟
جواب این است که: گاهى سوء استفاده مى شود؛ بالاخره بعضى ها اشعار حافظ را با غناى حرام و یا قصدهاى فاسد، مى خوانند؛ ولى در مجموع، اشعار حافظ خوب هستند. بنابراین، اگر بشر مى فهمید که حافظ چنین توانایى و استعدادى را داشت، اما او شعر نمى سرود و هنگامى که از او مى پرسیدند: چرا شعر نمى گویى، مى گفت: مى ترسم که پانصد سال دیگر از شعر من سوء استفاده بشود و عده اى جهنمى بشوند، به او مى گفتند: تو که قدرت گفتن شعر را دارى، شعر را بگو و مردم را از هنرت محروم نکن و آنها که جهنمى مى شوند، تقصیر خودشان است. خلاصه اگر شعر نمى سرود، در مجموع، جفا به این نعمت خدادادى کرده بود.
حافظ، هنر شعر گفتن دارد؛ اما خدا، بى نهایت هنر دارد؛
«الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الاْءِنْسانِ مِنْ طینٍ»[ سجده 32، آیه 7.]؛ «همان کسى که هر چیزى را که آفریده است، نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گِل، آغاز کرد».
بنابراین، اگر خداوند که توانایى آفریدن دارد، نیافریند، جاى اعتراض دارد و اکنون که آفریده، سپاس گزارى اش سزاوار است.
پس اگر اصلاً ما را خلق نمى کرد، جاى اعتراض داشت؛ اگر چه براى ما نمایان نمى شد؛ زیرا ما که نبودیم تا بفهمیم؛ اما روشن است که هر چیزى که قابل خلقت باشد و خدا خلق نکند، نقص در آفرینش خداست و اگر خلق مى کرد، ولى فقط خوب ها را مى آفرید، باز نقص بود؛ مثلاً اگر خداى متعال، فقط عیسى و موسى علیهم السلامرا خلق مى کرد؛ در این صورت، شاید نظام حسن بود؛ ولى نظام احسن نبود؛ زیرا اگر دشمنان امیرمؤمنان (علیه السلام) نبودند و حقش را غصب نمى کردند، ارزش سلمان، تا روز قیامت، به همین مقدار هم معلوم نمى شد. این ارزش، وقتى به وجود مى آید که دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشند و سلمان، میزان کارش را على (علیه السلام) قرار بدهد و دنبال غیر على (علیه السلام) نرود؛ چنان که اگر در عالم خلقت، شیطان نبود، اصلاً بهشتى شدن و امام حسین (علیه السلام) شدن، هنر نبود. شما فرض کنید اگر هواى نفس وجود نداشت، شیطان هم نبود و مسلما همه ما انسان هاى خوبى بودیم؛ ولى بساط امتحان الهى و مجاهدت، جمع مى شد و چیزى شبیه خلقت ملائکه، رخ مى داد و این، دیگر خلقِ جدیدى نبود؛ بلکه تکرار همان خلقت ملائکه بود.
البته نباید فراموش کرد که بسیارى از این نوع اشکالات، وقتى ظهور پیدا مى کند که انسان با سختى ها و ناملایمات مواجه مى شود و در مقابل آنها به زانو در مى آید و در آن سختى ها، به همه چیز بدبین مى شود و به خلقت خدا ایراد مى گیرد و به زمین و زمان اعتراض مى کند؛ اما در خوشى ها و راحتى ها، این شبهات اساساً زمینه بروز پیدا نمى کند؛ بدین جهت، باید نخست، تا حد توان، از ایجاد بن بست ها جلوگیرى کرد و در صورت بروز، براى خروج از آن، صبر و توکل داشت. بى جهت نیست که در یک سوره کوچکى مثل سوره عصر، توصیه به حق و توصیه به صبر، مورد عنایت خاص قرار گرفته است.
ثالثا، در برخى موارد فرزندان و نسل یک شخص گنهکار، راه سعادت را پیش مى گیرند. حال اگر خداوند مانع وجود گنهکاران گردد در واقع راه فیض به آن نسل خوب را نیز مسدود نموده است.
رابعاً، خداوند، مالک الملوک است و قدرت مطلقه دارد و معنا ندارد که مالک از مملوک خود اجازه بگیرد؛
«لا یُسْأَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ»[ انبیاء 21، آیه 23.]؛ «در آن چه [خدا ]انجام مى دهد، چون و چرا راه ندارد؛ [ولى] آنها [انسان ها] مورد سؤال قرار مى گیرند».
او مورد سؤال قرار نمى گیرد و این ما هستیم که باید مورد سؤال واقع شویم.
اصولاً انسان باید حد خود را رعایت کند و معناى قادر مطلق را هم بفهمد و براى قدرت و توانایى او، احترام قائل باشد. خداوند هر کارى را مى تواند انجام دهد؛ ولى خودش فرمود که با وجودى که مى توانم، ظلم نمى کنم و طبق عدالت و حکمت، عمل مى نمایم. حال وقتى چنین خالقى مى فرماید: من مصلحت را در خلق موجودات دیدم و به همین علت، دست به آفرینش زدم، اگر مخلوق ضعیف و جاهل و فقیرى از روى گردن کشى بگوید: چرا خلق کردى؟ من نمى خواستم تو خلق کنى؛ آیا جاى تعجب نیست و آیا اعتراض او با عقل، سازگار است؟!
عقل در پاسخ چنین کسى مى گوید: اگر معناى «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ» و ثمرات و خیرات این بندگى مطلق را مى فهمیدى، جواب سؤالت روشن بود و اگر نمى فهمى، تو در مقابل قدرت مطلق خالق قادر، حق اعتراض ندارى؛ «لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ».