۱۳۹۸/۰۴/۳۰
–
۱۲۲۳ بازدید
سلام.وقت به خیر
ایمان کامل به یگانگی خدا و انواع توحید دارم.
کنجکاو هستم و برام سوال چطور از هیچ بودن قبل از خلق شدنم به این موجودیتی که خودم احساس میکنم دارم و خودم هستم و دیگری نیستم،رسیدم؟؟
با عرض سلام.
ـ ایمان کامل به یگانگی خدا، یعنی جز خدا چیزی ندیدن و تمام موجودات و از جمله خود را فانی در او یافتن و برای غیر او، وجودی قائل نشدن؛ و بلکه غیری برای او ندیدن. چنین بندهای اساساً خودی برای خود نمیبیند که چنین سؤالی هم برایش مطرح باشد. خود را دیدن و دم از توحید زدن؟؟!!
ـ ما قبل از به دنیا آمدن، به صورت وجود ذرّی، در صلب اجدادمان بودیم. و قبل از آن در صلب آدم ـ علیه السّلام ـ بودیم. قبل از آن هم در عوالم برزخی و روحی و نوری بودهایم. قبل از آن هم در علم ذاتی خدا بودیم. لذا ما هیچگاه عدم نبودهایم. اساساً معنی ندارد که عدم تبدیل به وجود شود. خلقت یعنی از مقام علم، به مقام عین، تنزّل کردن. محال است علّت تامّه باشد ولی معلول آن نباشد. پس تمام موجودات، از ازل بودهاند، چرا که علّت تامّهی هر چیزی خداست؛ و خدا همواره بوده است.
لذا فرمود: « وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ. ـــــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمیکنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن.» ( حجر:21).
برادشت عمومی از خلقت این است که خدا بود و جز او هیچ نبود و آنگاه خدا اراده نمود و موجودات از عدم آفریده شدند ؛ یعنی نبودند و بود شدند ؛ که حقیقت این تعبیر، جز این نیست که خداوند متعال ، عدم را تبدیل به وجود کرده است. البته آنهایی که چنین برداشتی از خلقت دارند به صراحت نمی خواهند زیر بار این لازمهی برداشت خود بروند ؛ لذا می گویند: خیر ، خدا عدم را تبدیل به وجود نکرد ، بلکه چیزی را که نبود ، بود نمود. امّا اگر دقّت کنیم حقیقت این سخن چیزی جز تبدیل شدن عدم به وجود نیست.
امّا باید توجّه داشت که این پندار عمومی ، پنداری پر تناقض و بر خلاف بسیاری از آیات و روایات می باشد. حقیقت مساله ی خلقت این است که خدا نه مخلوقات را از عدم آفریده و نه آنها را از چیزی ساخته است ؛ بلکه علم ذاتی خویش را در مرتبه ی اراده ی فعلی خود ظاهر نموده است. لذا مخلوقات ، در عین اینکه که خدا یا جزء خدا نیستند و همچنین داخل در خدا نیستند ، جدا از خدا و خارج از سلطنت وجودی او هم نیستند. خداوند متعال می فرماید:« وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ــــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن (حقایق آن ) نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم و معیّن. » (الحجر:21) همچنین می فرماید: « ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ ـــ آنچه نزد شماست فانى مى شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقى است » (النحل:96 )
حال اگر حقیقت اشیاء نزد خداست و آنچه نزد خداست همواره باقی است و به تعبیر دیگر ، ازلی و ابدی است ، و این اشیاء دنیویِ فانی، تنزّل یافته ی آن حقایق می باشند ، پس حقایق این اشیاء نه معدوم بودهاند و نه معدوم می شوند ؛ بلکه همواره بوده اند و همواره هم خواهند بود. امّا اینکه ما می بینیم موجودات، روزی نبودند و آنگاه بود شدند و دوباره نابود می شوند ، مربوط به عالم زمان می شود که سریان و گذر ، در ذات آن نهفته است. امّا حقیقت غیر مادّی این اشیاء ، در عالم ملکوت و عالم جبروت و بالاتر از آن در علم ازلی و ابدی خداوندی ، که عین ذات اوست ، همواره بوده اند و خواهند بود و محال است چیزی از عدم برآید و رهسپار دیار عدم گردد. چرا که وجود و عدم ، نقیض یکدیگرند و چیزی به نقیض خود مبدّل نمی شود. بنا بر این مخلوقات نه از عدم خلق گشته اند و نه از چیزی آفریده شده اند ، بلکه موجودات همان اسماء و کمالات وجودی خداوند متعالند که از علم ذاتی خدا ، که عین ذات اوست ، تنزّل نموده ، ظهور عینی یافته اند. پس فرض نبود یکی از این موجودات در ظرف زمانی خاصّ خودش ، مساوی است با فرض نبود حقیقت آن موجود در علم خدا ؛ و چون علم خدا عین ذات او و یگانه و بسیط بوده ، جزء ندارد ، پس فرض نبود حقیقت یکی از موجودات، مساوی است با فرض نبود خدا. (مطلب دقیق است دقّت شود)
حکمای الهی بر این حقیقت متعالی برهان عقلی نیز اقامه نموده و گفته اند: خدا علّت تامّه ی تک تک موجودات عالم است ؛ و با وجود علّت تامّه ، وجود معلول حتمی است. از طرف دیگر ، خدا واجب الوجود است و سابقه ی عدم نداشته و عدم بردار نیست. پس آنچه موجود است محال است که موجود نباشد؛ و هر چه هست از ازل بوده و تا ابد خواهد بود و آمد و رفت دنیایی به معنی از عدم آمدن و به عدم رفتن نیست ، بلکه از باطن به ظاهر آمدن و دوباره به باطن برگشتن است ؛ « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون ــــ ما از آنِ خداییم و به سوی او بازگردنده ایم » (البقرة:156)
همچنین گفته اند: از وجود معلول ، یقین به وجود علّت تامّه ی آن لازم می آید ؛ و از عدم معلول ، عدم علّت تامّه ی آن لازم می آید. پس اگر معلولی معدوم گشت ، یقیناً علّت تامّه ی آن نیز معدوم گشته است. بنا بر این ، از فرض معدوم گشتن یکی از مخلوقات خدا ، لازم می آید که خود خدا نیز معدوم گردد. و خدای واجب الوجود ، عدم بردار نیست. پس مخلوقات او نیز محال است که حقیقتاً معدوم گردند.
حکما برای تبیین حقیقت خلقت ، مثالی نیز بیان نموده اند که با تمام نقصهایی که دارد تا حدودی حقیقت مطلب را نمایان می سازد. ایشان گفته اند:« إن صفحات نفس الأمر و صحائف الأعیان بالنسبة إلى الحق تعالى کصفحات الأذهان بالنسبة إلینا ـــــ صفحات کتاب عالم خلقت نسبت به خداوند حقّ متعال ، مانند صفحات عالم ذهن هستند نزد ما انسانها.» (شرح المنظومة ، ج 1 ،ص373 ) ؛ یعنی همانگونه که موجودات ذهنی و خیالی ما انسانها چیزی جز ظهور اراده و علم ما نیستند ، موجودات عالم نیز چیزی جز ظهور علم و اراده ی خدا نمی باشند. همچنین همانطور که ما انسانها موجودات ذهنی خود را از عدم نمی سازیم و عدم نمی کنیم ، بلکه آنها را از کنه و بطون علم و اراده ی خود ظاهر کرده و دوباره به باطن خویش بر می گردانیم ، خدا نیز اسماء و کمالات وجودی خود را در آیینه ی موجودات ظاهر نموده و دوباره آنها را به حقیقت خودشان بر می گرداند. البته باید توجّه داشت که اوّلاً برای خداوند سبحان ، ذهن و تجدید اراده معنی ندارد. ثانیاً علم خدا بر خلاف علم انسان ، عین ذات اوست نه چیزی زائد بر ذات.
با این نگاه به مسالهی خلقت ، ملاحظه می فرمایید که دیگر جای این درخواست از خدا نخواهد بود که ما را نیافریند یا بعد از آفریدن ، عدم نماید؛ چون اوّلاً عدم گشتن وجود ، ذاتاً محال است و ثانیاً همانطور که گفته شد ، فرض عدم گشتن مخلوق ، مساوی است با عدم خدا ، و خدا عین وجود است و عدمبردار نیست. پس هیچ موجودی نیز حقیقتاً عدم نمی پذیرد.
ـ ایمان کامل به یگانگی خدا، یعنی جز خدا چیزی ندیدن و تمام موجودات و از جمله خود را فانی در او یافتن و برای غیر او، وجودی قائل نشدن؛ و بلکه غیری برای او ندیدن. چنین بندهای اساساً خودی برای خود نمیبیند که چنین سؤالی هم برایش مطرح باشد. خود را دیدن و دم از توحید زدن؟؟!!
ـ ما قبل از به دنیا آمدن، به صورت وجود ذرّی، در صلب اجدادمان بودیم. و قبل از آن در صلب آدم ـ علیه السّلام ـ بودیم. قبل از آن هم در عوالم برزخی و روحی و نوری بودهایم. قبل از آن هم در علم ذاتی خدا بودیم. لذا ما هیچگاه عدم نبودهایم. اساساً معنی ندارد که عدم تبدیل به وجود شود. خلقت یعنی از مقام علم، به مقام عین، تنزّل کردن. محال است علّت تامّه باشد ولی معلول آن نباشد. پس تمام موجودات، از ازل بودهاند، چرا که علّت تامّهی هر چیزی خداست؛ و خدا همواره بوده است.
لذا فرمود: « وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ. ـــــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمیکنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن.» ( حجر:21).
برادشت عمومی از خلقت این است که خدا بود و جز او هیچ نبود و آنگاه خدا اراده نمود و موجودات از عدم آفریده شدند ؛ یعنی نبودند و بود شدند ؛ که حقیقت این تعبیر، جز این نیست که خداوند متعال ، عدم را تبدیل به وجود کرده است. البته آنهایی که چنین برداشتی از خلقت دارند به صراحت نمی خواهند زیر بار این لازمهی برداشت خود بروند ؛ لذا می گویند: خیر ، خدا عدم را تبدیل به وجود نکرد ، بلکه چیزی را که نبود ، بود نمود. امّا اگر دقّت کنیم حقیقت این سخن چیزی جز تبدیل شدن عدم به وجود نیست.
امّا باید توجّه داشت که این پندار عمومی ، پنداری پر تناقض و بر خلاف بسیاری از آیات و روایات می باشد. حقیقت مساله ی خلقت این است که خدا نه مخلوقات را از عدم آفریده و نه آنها را از چیزی ساخته است ؛ بلکه علم ذاتی خویش را در مرتبه ی اراده ی فعلی خود ظاهر نموده است. لذا مخلوقات ، در عین اینکه که خدا یا جزء خدا نیستند و همچنین داخل در خدا نیستند ، جدا از خدا و خارج از سلطنت وجودی او هم نیستند. خداوند متعال می فرماید:« وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ــــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن (حقایق آن ) نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم و معیّن. » (الحجر:21) همچنین می فرماید: « ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ ـــ آنچه نزد شماست فانى مى شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقى است » (النحل:96 )
حال اگر حقیقت اشیاء نزد خداست و آنچه نزد خداست همواره باقی است و به تعبیر دیگر ، ازلی و ابدی است ، و این اشیاء دنیویِ فانی، تنزّل یافته ی آن حقایق می باشند ، پس حقایق این اشیاء نه معدوم بودهاند و نه معدوم می شوند ؛ بلکه همواره بوده اند و همواره هم خواهند بود. امّا اینکه ما می بینیم موجودات، روزی نبودند و آنگاه بود شدند و دوباره نابود می شوند ، مربوط به عالم زمان می شود که سریان و گذر ، در ذات آن نهفته است. امّا حقیقت غیر مادّی این اشیاء ، در عالم ملکوت و عالم جبروت و بالاتر از آن در علم ازلی و ابدی خداوندی ، که عین ذات اوست ، همواره بوده اند و خواهند بود و محال است چیزی از عدم برآید و رهسپار دیار عدم گردد. چرا که وجود و عدم ، نقیض یکدیگرند و چیزی به نقیض خود مبدّل نمی شود. بنا بر این مخلوقات نه از عدم خلق گشته اند و نه از چیزی آفریده شده اند ، بلکه موجودات همان اسماء و کمالات وجودی خداوند متعالند که از علم ذاتی خدا ، که عین ذات اوست ، تنزّل نموده ، ظهور عینی یافته اند. پس فرض نبود یکی از این موجودات در ظرف زمانی خاصّ خودش ، مساوی است با فرض نبود حقیقت آن موجود در علم خدا ؛ و چون علم خدا عین ذات او و یگانه و بسیط بوده ، جزء ندارد ، پس فرض نبود حقیقت یکی از موجودات، مساوی است با فرض نبود خدا. (مطلب دقیق است دقّت شود)
حکمای الهی بر این حقیقت متعالی برهان عقلی نیز اقامه نموده و گفته اند: خدا علّت تامّه ی تک تک موجودات عالم است ؛ و با وجود علّت تامّه ، وجود معلول حتمی است. از طرف دیگر ، خدا واجب الوجود است و سابقه ی عدم نداشته و عدم بردار نیست. پس آنچه موجود است محال است که موجود نباشد؛ و هر چه هست از ازل بوده و تا ابد خواهد بود و آمد و رفت دنیایی به معنی از عدم آمدن و به عدم رفتن نیست ، بلکه از باطن به ظاهر آمدن و دوباره به باطن برگشتن است ؛ « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون ــــ ما از آنِ خداییم و به سوی او بازگردنده ایم » (البقرة:156)
همچنین گفته اند: از وجود معلول ، یقین به وجود علّت تامّه ی آن لازم می آید ؛ و از عدم معلول ، عدم علّت تامّه ی آن لازم می آید. پس اگر معلولی معدوم گشت ، یقیناً علّت تامّه ی آن نیز معدوم گشته است. بنا بر این ، از فرض معدوم گشتن یکی از مخلوقات خدا ، لازم می آید که خود خدا نیز معدوم گردد. و خدای واجب الوجود ، عدم بردار نیست. پس مخلوقات او نیز محال است که حقیقتاً معدوم گردند.
حکما برای تبیین حقیقت خلقت ، مثالی نیز بیان نموده اند که با تمام نقصهایی که دارد تا حدودی حقیقت مطلب را نمایان می سازد. ایشان گفته اند:« إن صفحات نفس الأمر و صحائف الأعیان بالنسبة إلى الحق تعالى کصفحات الأذهان بالنسبة إلینا ـــــ صفحات کتاب عالم خلقت نسبت به خداوند حقّ متعال ، مانند صفحات عالم ذهن هستند نزد ما انسانها.» (شرح المنظومة ، ج 1 ،ص373 ) ؛ یعنی همانگونه که موجودات ذهنی و خیالی ما انسانها چیزی جز ظهور اراده و علم ما نیستند ، موجودات عالم نیز چیزی جز ظهور علم و اراده ی خدا نمی باشند. همچنین همانطور که ما انسانها موجودات ذهنی خود را از عدم نمی سازیم و عدم نمی کنیم ، بلکه آنها را از کنه و بطون علم و اراده ی خود ظاهر کرده و دوباره به باطن خویش بر می گردانیم ، خدا نیز اسماء و کمالات وجودی خود را در آیینه ی موجودات ظاهر نموده و دوباره آنها را به حقیقت خودشان بر می گرداند. البته باید توجّه داشت که اوّلاً برای خداوند سبحان ، ذهن و تجدید اراده معنی ندارد. ثانیاً علم خدا بر خلاف علم انسان ، عین ذات اوست نه چیزی زائد بر ذات.
با این نگاه به مسالهی خلقت ، ملاحظه می فرمایید که دیگر جای این درخواست از خدا نخواهد بود که ما را نیافریند یا بعد از آفریدن ، عدم نماید؛ چون اوّلاً عدم گشتن وجود ، ذاتاً محال است و ثانیاً همانطور که گفته شد ، فرض عدم گشتن مخلوق ، مساوی است با عدم خدا ، و خدا عین وجود است و عدمبردار نیست. پس هیچ موجودی نیز حقیقتاً عدم نمی پذیرد.